جادو می رقصد هر شب این ساحل
سرازیر ناگاه هزار ستاره
آتش می ریزد زمین
به آنی جادو پریشان می شود موج
بی دلیل عطر می پراکند هزار گل ِسرخ صد اسم پنهان
لحظه ای ناپایدار دیوانه
زمان خیره
گلبرگ نجوا می شود
پرنده آبی معلق جاودانه میان ِ بی صبری و قناعت
نترس
بی تابی چقدر!؛
نزدیک شو
اسرار لو برود
سالها ست این جادو افق به ابدیت پیوستن
قبل از نارنجی ِغروب
انعکاسِ مخمل ِگل
معنی کم می آورم
شگفت
محو ِواژه پس ِ رویا
جادو می رقصم
این ساحل
تن وجود
نفس شوق
نترس
نزدیک شو
سَحَرمی شود ناگاه می درخشد باز
خراش ِ خاطره می کوبد هراسِ موج
چرخی و غروب ِخورشید یادها کاهش می دهد
ساحل می ماند و کف های رفته
تاریک و دلگیر بی صبر غم فرومی کشد
بی دلیل جادو می رقصم
این ساحل هر شب دیوانه
هزار شب هزار هزار موج می شود هزار بار
هر لحظه بازمی گردی
تازه
چشمانت بیدار
گُر گُر می زنی شعله
نترس
نزدیک شو
تکه چوبی خشک واژه می سوزم
تن وجود
نفس شوق
نزدیک شو
جادو رقص هرشب این ساحل
پا ی کوب بر آب
لو برود اسرارش
نترس
هنگامه آبان ۱۳۹۰