زنی زیبا، ساده، با وقار، خوش لباس، دلربا و … آدری هپبورن لیاقتِ القابِ بیشتری دارد. یک فرشته با چشمانی زیبا و لبخندی از دیار بهشت که هنوز فیلمهایش بوی تازگی میدهند و انگاری هر کدام از آن تصاویر برگرفته از قصّهها و افسانههای است که در کودکی برایمان تعریف میکردند. بازیگری او فریبنده و تماشاگر را آنچنان در دنیای خود طلسم میکرد که سخت میتوانستی بینِ دنیای مجازی و واقعی تفاوتی پیدا کنی. در آن فیلمها او همیشه نقشها را ساده بازی میکرد اما برجسته به پایان میرسیدند، مثلِ فیلمِ سابرینا که با هیجان تا آخرِ فیلم را دنبال کردیم تا نتیجه حادثه عشقیاو را با چشم خود ببینیم، یا عشق در بعد از ظهر به همراهِ گری کوپر، یا در فیلمِ بانوی زیبای من که هنوز جزو بهترین ساختههای هالیوود به شمار میرود.
آدری از مادرش خونِ آبی به ارث برده بود، پدرش نیز از طایفه دوک جیمز هپبورن بود و که هر دو زمانی طلاق گرفتند که آدری هنوز طفلی بیش نبود. سالها بعد آدری تعریف میکند که دورانِ طفولیتِ خود را دوست ندارد به خصوص که پدر و مادرش از هوادارانِ نازیسم بودند و لکهای سیاه بر خاطرِ او .
با خواندنِ کتابِ خاطراتِ آنا فرانک، عشق و علاقه عجیبی در او متولد میشود و در سنینِ پائین رو به تئاتر میآورد، از نقشهای کوچک تا بعداً توسطِ پارامونت کشف میشود و سر از سینما در میآورد.
با این حال استعدادِ سینمایی او زمانی جلوه پیدا میکند که نقشِ اصلی در فیلم تعطیلات در رم را به او میدهند، نقشی که در ابتدا برای الیزابت تایلور در نظر گرفته شده بود. آدری به خوبی درین نقش ظاهر شد، آن چنان که تهیه کنندگان تصمیم گرفتند که نامِ او هم زمان با نامِ گرگوری پک بر صحنه نقش بندد و این آغازِ یک تابو شکنی در هالیوود بود که آدری مسبّبِ اصلی آن بود.
شاید حالا هالیوود مدلِ دخترِ جیمز دین را به همه معرفی کرده بود، آدری زیرِ بار دیسیپلینِ همیشگی هالیوود نمیرفت، از همان اوّل قوانین و رسوم خودش را داشت، یک یاغی به تمام معنا اما آرام و سازش نا پذیر آنگونه که از او در آن زمان یاد میکنند.
آدری بسیار خوش پوش بود، از معدود زنانی بود که زیبائی خودش را میشناخت و چندان به سفارشاتِ مُدیستهای آن زمان توجه نمیکرد. برای فیلم سابرینا قرار بود که ژیوِنچی تمامی لباسهای او را آماده کند، در ابتدا این شرکتِ مشهور از انجامِ این کار سرباز زد، دلایلِ خودشان را داشتند اما بالاخره قبول کردند و این آغازِ یک دوستی بود که هیچگاه شکسته نشد و آدری برای همیشه با ژیونچی دوست باقی ماند.
صبحانه در تیفانی نیز نقشِ به یاد ماندنی دیگری از آدری بود که این بار تهیه کنندگان فیلم مرلین مونرو را برای این رل در نظر گرفته بودند اما مرلین حاضر نشد درین فیلم بازی کند. این یک خوش اقبالی برای آدری بود و انتقادی دیگر به حرکاتِ مرلین که احتمالاً اطرافیانش او را در بازی در این فیلم منع کرده بودند. برای فیلم صبحانه در تیفانی مجبور شدند دیالوگها و یک سری صحنهها را حذف و یا اضافه کنند. آن سال مرلین برای کندی تولدت مبارک را خواند و آدری سالِ بعدش این ترانه را برای کندی تکرار کرد که شاید به این روش میخواست از او سپاسگزاری کند. این راز هیچگاه دانسته نشد !
در همان دهه ۶۰ میلادی، رقابت بینِ هنرپیشگان بالا بود، در بسیاری از اوقات، نقشهای خوب شاملِ افرادی با لیاقت نمیشد و در نتیجه هالیوود این هنرپیشهها را دسته بندی کرده بود، جنگ تازه بینِ نیویورک و لوس آنجلس در گرفته بود. جایزه اسکار تاثیر پذیر شده بود و مبالغِ هنگفت باید به هنرپیشگان پرداخت میشد تا در فیلمی باز کنند، یکی از این رقابتها بینِ الیزابت تایلور، جولی آندروس و آدری بود، به خصوص سرِ فیلمِ بانوی زیبای من.
آدری حاضر نشد در ابتدا در فیلم بانوی زیبای من بازی کند، احتمالاً از سختی کار با خبر بوده و به همین خاطر پیشنهاد میکند که جولی آندروس را برای این کار در نظر گیرند چون جولی این نقش را در برادوی به خوبی ایفا کرده بود اما تهیه کنندگان فیلم حاضر نشدند این کار را انجام دهند و به آدری گفتند که شاید الیزابت تایلور را در ایفای این نقش دعوت کنند که تحریک کارِ خودش را کرد و در سال ۱۹۶۴ این فیلم با آدری ساخته شد. با این حال آدری هیچگاه رابطه بدی با الیزابت نداشت، تنها یک رقابتِ ساده بود و زمانی که آدری درگذشت الیزابت گفت که خداوند باید بسیار خوشحال باشد چون در کنارش یک فرشتهای دارد به نامِ آدری هپبورن.
او اولین هنرمندی بود که از قدرتش استفاده کرد و اقداماتِ بشر دوستانه فراوانی را انجام داد. حسّاسیتِ او به ویژه به روی کودکان بود و اینان را آنچنان دوست داشت که موسسههایی را ایجاد کرد تا اینها به این اقداماتِ خیر خواهانه او نقشی بزرگتر دهند و بتواند این کمکها را در سراسرِ دنیا به بچههای نیازمند برساند.
فیلمهای آدری همچنان دیدنی هستند، این را دوباره تکرار میکنم. درین زمانهٔ وا نفسا که کمترین امید را میتوان به آدمیان داد، این فیلمها انسان دوستانه هستند و عشق ورزی را به یادمان میآورند. شاید پایانهای این فیلمها بیش از حد رومانتیک و مجازی باشند اما دل خوشی را در ما تقویت میکنند و حسی واقعی و صادق به ما میدهند، حسی که احتیاج هست که در ما دوباره زنده شود.
در پسِ دنیای سینما او را ساده میبینی، ساده تصّورش میکنی، او نیز ساده رفتار میکند اما زمانی که در نقشِ سینمایی خود پوست میاندازد، ستارهای میبینی که مرزهای این هنر را به زیرِ پا گذاشته و تمامِ داستان را به راحتی به تو به وسیله کلمات و رفتار انتقال میدهد. خیلیها تلاش کردند که این سبک را تقلید و به ما عرضه کنند اما نا موفق بودند، آدری تنها یکیاست و تکرار شدنی نیست. او یکی از ستارگانِ بی همتا و تکرار نشدنی دنیای سینما بود.
شاید بهترین تعبیر را درین میان پیتر بوگدانوویچ از او کرده بود. او گفت که آدری هپبورن آخرین معصومِ سینما بود. این معصومیت با مرگِ او دیگر در سینما دیده نشد.
چشمانِ زیبایت مرا جادو میکنند
لبخندِ تو، آن صورتِ زیبای تو، مرا به رویائی فراموش نشدنی دعوت میکنند.
میدانم که دور هستی، آنقدر دور؛مثلِ خورشید هستی
میدانم که شخصی خاص هستی، رقصنده دنیای از ما بهتران هستی.
تو را همیشه پرستیده و ترانههایت را به خاطر دارم
با یادِ تو ماه همیشه به زیرِ پنجره من آهنگ خوانده و من چه حالیدارم.
تو شاهزاده رم، ملکه نیو یورک، تو مهربان و فروتن
تو زیبا، تو تمام یک دنیا، در نبودت چه آسان است سوختن.
دلم میخواهد تو را در خواب ببینم
تو را در آغوش گرفته، بوسیده و هیچگاه دردت را نبینم.
●●●●▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬●●●●●
یادش گرامی باد .