آقای خامنهای این روزها در نطق و سخن فعال شده است. او خوش دارد که به مناسبتهای مختلف و در حضور گروههای مختلف حکومتی و هواداران حکومت سخن بگوید و به مناسبت شرایط روز اظهار نظر کند. او، اما، به گرفتاریهای مردم و بحرانهای جاری و در پیش رو کاری ندارد و اینها را «واقعیت» نمیداند. به عکس، او تلاش دارد که اوضاع و احوال را بر وفق مراد نشان دهد و برای «دشمنان» خط و نشان بکشد. او در ضمن تأکید و توصیه به دیگران که «واقعیت»ها را ببینند و به آن توجه کنند، از یک سلسله «واقعیتنما»ها، «واقعیتسازی»ها و «واقعیتپنداری»ها یاد میکند با این توصیه اکید که دیگران از آن حذر کنند. مشکل این است که درک او از این مفاهیم با آنچه که مردم کوچه و بازار به طور روزمره لمس میکنند، و غالب اطرافیان او در حکومت نیز به تصریح و تلویح به آن اذعان دارند، ۱۸۰ درجه تفاوت میکند. آقای خامنهای در جهانی موازی به سرمیبرد که هیچ رابطهای با جهان دیگران ندارد.
آقای خامنهای درک خود را از «واقعیتها» در این جملات بیان کرده است:
«عبور جمهوری اسلامی از همه دشواریها و گردنههای سخت بدون خدشه به آرمانها و اصول جمهوری اسلامی؛
پیشرفت در شرایط تحریم و تهدید؛
قویتر شدن کشور در مواجهه با چالشها و تهدیدها نسبت به سالهای اول انقلاب؛
رژیم صهیونیستى و آمریکا نسبت به ۳۰ سال قبل بهمراتب ضعیفترند؛
رژیمهاى مخالف نظام جمهوری اسلامی درگیر بحرانند؛
افزایش توان درونی جمهوری اسلامی از لحاظ منابع مادی و انسانی؛
در هر برههاى که ما در مقابل جبهه دشمن انعطاف نشان دادیم دشمن مواضع گستاخانهترى علیه ما گرفته است؛
اگر در مقابل فشار های دشمن مقاومت مدبّرانه كنیم، حربه دشمن كند خواهد شد و امکان تکرار آن وجود نخواهد داشت».
و در مقابل، از دید ولی فقیه، «دشمنان انقلاب و اسلام» به «واقعیتنمایی» و واقعیتسازی» مشغولند و سعی میكنند از این طریق «مسؤولان و مردم را دچار خطا در محاسبات کنند». برای نمونه، از دید او «كوچك نشان دادن توان ملت ایران و بزرگنمایی توان جبهه استکبار» نمونهای از «واقعیتنمایی» است. همچنین از نظر او، «چند دولت مستکبر كه دارای تواناییهای سیاسی و اقتصادی و رسانهیی هستند با دستگاه رسانهیی و تبلیغاتی قوی خود، سعی میكنند كه خود را جامعه بینالمللی جا بزنند» و «البته این چند دولت زورگو، سیاه لشگر هم دارند اما اگر دست حمایت آمریكا از این سیاه لشكرها برداشته شود آنها صفر هستند و در محاسبات جهانی اصولا به حساب نمیآیند». او سپس یک دلیل این که چرا ممکن است برخی واقعیت را جور دیگری میبینند چنین بیان کرده است: «دلبستگی به دنیا و ضعفهای نفسانی … كه در هنگام محاسبه واقعیات و انتخاب مسیر، ایجاد خطا میكند».
او این سخنان را در شرایطی بیان کرده است که نه فقط گرانی سرسامآور مردم را به خیابانها کشانده و آنان را واداشته است که در روزهای ماه رمضان و گرمای تابستان برای خریدن مرغ به نرخ دولتی ساعتها صف ببندند و یا در شهرهایی مانند نیشابور به تظاهرات اعتراضی دست بزنند، و بلکه خود مقامات دولتی از کمبودها و فشارهای اقتصادی روزافزون بر جامعه سخن میگویند. خامنهای بحران «رژیمهاى مخالف نظام جمهوری اسلامی» را به عنوان یک واقعیت میبیند، ولی بحران اقتصادی جمهوری اسلامی را (از بحرانهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی بگذریم) واقعیت نمیشناسد و قابل ذکر نمیداند. او که در یک سخنرانی دیگر به عنوان یک واقعیت جمهوری اسلامی امروز را ۱۰۰ برابر قویتر از نظام در ۳۰ سال پیش دانسته است اکنون از یک «واقعیت» دیگر سخن میگوید و آن این که «رژیم صهیونیستى و آمریکا نسبت به ۳۰ سال قبل بهمراتب ضعیفتر» شدهاند. نتیجه این که رژیم جمهوری اسلامی در مقایسه با آمریکا نسبت به ۳۰ سال پیش سدها مراتب قویتر شده است.
البته در دنیا آدمهای خیالپرداز که در دنیای مخصوص خود زندگی میکنند و دور و بر خود را نمیبینند و یا تصور میکنند همه دیگران به راه اشتباه میروند و تنها آنان هستند که واقعیت را میشناسند کم نیستند. بسیاری از اینان سر از تیمارستانها در میآورند و یا تحت درمان قرار میگیرند. برخی نیز به زندگی عادی خود ادامه میدهند و مانند داییجان ناپلئون مایه مزاح یا درد سر اطرافیان خود میشوند. تا این جای کار مسئله چندانی نیست. ولی اگر چنین فردی مسئول یک خانه، اداره، کارگاه یا کارخانه کوچکی بشود یا پروژهای را به دست بگیرد آیا جز خرابی یا فاجعه میتوان انتظار دیگری از او داشت؟ آقای علی خامنهای ریاست و کنترل یک کشور هفتاد و چند میلیونی را در بحرانیترین شرایط به عهده گرفته است.
او سکّان این کشتی را در شرایطی به دست دارد که توفان سختی آن را متلاطم کرده و امواج سهمگینی که مرتب بر بدنه آن میخورد خطر غرق شدن آن را در هر لحظه بیشتر میکند. او به جای اندیشه و تدبیر مرتبا رجز میخواند و به جای استفاده از دستگاههای اندازهگیری و کنترل کشتی و یا بهرهگیری از مهارت و دانش ملوانان کار کشته برای هدایت کشتی در جهت خروج از طوفان، اصل خطر را منکر شده و اخطارهای دیگران را «واقعیتپنداری» میخواند و آنها را نادیده میگیرد. او حتا فریاد آنانی را که در معرض غرق شدن هستند و برای نجات خویش استغاثه میکنند نمیخواهد بشنود و به جای پاسخ به آنها به اطرافیان خود فرمان میدهد که صدای آنان را خاموش کنند. از دید او نه طوفان و امواج سهمگین، و نه استغاثه مردم زیر فشار، «واقعیت» نیستند. «واقعیت» از دید او آن است که کشتی تحت کنترل او آسیب ناپذیر است و هیچ توفانی نخواهد توانست به آن صدمهای بزند.
خامنهای البته بیست و سال است که سکّان این کشتی را به دست گرفته و به هر جهت که خواسته آن را هدایت کرده است. در این مدت، کشتی طوفانهای مختلفی را پشت سر گذاشته و تا این جا به رغم صدمات کوچک و بزرگی که به آن وارد شده هنوز روی آب مانده است. ولی نه آن توفانها به سهمگینی آن چه که امروز شاهد آن هستیم بوده و نه خامنهای تا این حد تنها و یک دنده و بیخیال عمل کرده است. او کسانی را دور و بر خود داشت که در هدایت کشتی دخیل بودند و او تا حدی از آنان حرف شنوی داشت. در دوران هشت ساله ریاست جمهوری رفسنجانی، او نمیتونست در برابر ولینعمت خود که او را به تازگی به ولایت فقیه منصوب کرده بود بایستد و عرض اندام کند. حتا در دوره ریاست جمهوری «تدارکاتچی» خاتمی، خامنهای به ندرت به خود اجازه میداد که علنا و قاطعانه در برابر او بایستد و کشتی را خودسرانه به طرف دیگری هدایت کند.
یک نمونه از مورد اخیر را خامنهای خود به تازگی به زبان آورده است. او سیاست هستهای دوران خاتمی را تقبیح کرد و آن را نوعی «چاپلوسی» خواند. آقای موسوی لاری (وزیر کشور خاتمی) البته گفته است که «مذاکرات هستهای همیشه تحت مدیریت مستقیم رهبری بود»، ولی گفته خامنهای مبنی بر این که «در آن دوره بواسطه همراهی با غربیها و عقب نشینیهایی که انجام گرفت، آنها آنقدر جلو آمدند که من مجبور شدم شخصاً وارد میدان شوم» نشان میدهد که کنترل کار تماما در دست او نبوده است. او با روی کار آمدن احمدینژاد احساس کرد که اکنون مانعی در برابر یکتازیهای او وجود ندارد و میتواند تمام سیاستهای مورد نظر خود را به او دیکته کند. سپس و در طول زمان، با ضعیف شدن موقعیت احمدینژاد هر جا که لازم دید (مانند ابقای مصلحی به عنوان وزیر اطلاعات) علنا و با قاطعیت در برابر او ایستاد. اکنون دیگر خامنهای کنترل سیاستهای هستهای و خارجی ایران را شخصا به عهده گرفته است و احمدینژاد تنها میتواند این سیاستها را به دیکته او دنبال کند.
به هر حال، سیاستهای خامنهای، با تخیلات بیمارگونه او در درک «واقعیت»، همواره خطرناک بوده است. ولی امروز اولا به دلیل بحرانهای بیسابقه و رو به فزون سیاسی و اقتصادی (و احیانا نظامی) و ثانیا فقدان عوامل تعدیل کننده و بازدارنده در دور و بر خامنهای، او به سادگی میتواند کشور را به سرعت به سوی نابودی بکشاند. یکهتازی خامنهای البته در خمینی هم بود. ولی در اطراف او کسانی بودند (مانند رفسنجانی) که میتوانستند مواضع و سیاستهای او را تعدیل کنند و مثلا «جام زهر» را به او بخورانند. امروز کسی با جربزه رفسنجانی در اطراف خامنهای نیست (خود رفسنجانی نیز چنین قدرتی ندارد) که بتواند جام زهر معادلی را به او بخوراند. خطر بزرگی که امروز کیان و مردم کشور ما را تهدید میکند نه تحریمهای فلج کننده اقتصادی و احیانا حمله نظامی و بلکه وجود فردی مالیخولیایی است که با درک وارونه از واقعیت سکّان کشتی کشور ما را به دست گرفته و در هدایت آن یکهتازی میکند. او حتا پیش از آن که جنگی از سوی غرب به ما تحمیل شود در اندیشه کشاندن ایران به جنگ سوریه است.
معروف است که میتوان کسی را که به خواب سنگین رفته از خواب بیدار کرد ولی کسی را که خود را به خواب زده است به هیچ صورت نمیتوان بیدار کرد. خامنهای خود را به خواب نزده است و بلکه در خلسهای چنان عمیق فرو رفته که ضربات مهلک امواج سهمگین و اغاثههای مردم نیز به گوش او فرو نمیرود. در این حالت، تلاشهایی که برای هشیار کردن او صورت میگیرد (از جمله، نامه-نویسیهای خیرخواهانه) آب در هاون کوبیدن است. اگر راهی برای نجات باشد در گرفتن کنترل سکّان کشتی از دست او است. و َآیا کسی/گروهی در شرایطی هست که بتواند به عنوان یک وظیفه ملی این کار را انجام دهد و پیش از این که صدمات مرگباری به این کشور بخورد کشتی توفانزده ایران را از این مخمصه نجات دهد؟
Iran Emrooz