تهران بزرگ آشوب زده است و مردم در حال فرار از شهر زلزله زده ولی در این گیرودار، « شادی» دختر مجرد شمال شهری و قهرمان ناخلف قصه، همه نگرانیاش در این نهفته است که مبادا حبهای تریاکش تمام شود …
« قوطی را باز می کنم. فقط شش تا. یعنی یک روز و نیم. اگر سیامک جنس نداشته باشد؟ اگر رحیم توی این خر تو خری یک جایی گم و گور شود؟ فکر نکن الاغ؛ قانون اول نیوتن یادت نرود. هیچ وقت توی خماری فکر نکن، چون از ماتحتت فکر می کنی؛ قانون دوم هم اصلاً مهم نیست، چون وقتی خمار نباشی همه چیز خود به خود درست می شود. یکی میگذارم زیر زبانم و تلخیاش را می مکم» (نگران نباش، ص ٩).
شادی، راوی مرددی است که از طریق گفتگوی درونی با خود، نه تنها به فکر ارائه تفسیری شفاف از جهان پیرامون خود نیست بلکه با حرکت مداوم در بین ماجراها و موضوعات مختلف قصه، توانست تناقض و واقعیت تکهتکه شده محیط زندگیاش را به همان شکل مسخ شده و ناهنجار منعکس سازد.
شخصیت پیچیده و نامتعارف شادی، به سبک رمان خلافکاران (پیکارسک)، آدم سرخورده ای است که دیگر تاب و تحمل اخلاق و دستورات حاکم بر اجتماع را ندارد و برای رسیدن به آخرین خواسته اش – تریاک- حتی دستش را در درون تهوعی می کند که جوان خودکشی کرده بالا آورده است : « همان الاغی که امروز میرود تا جنسش را از توی شکم اشکان بیرون بیاورد » (نگران نباش، ص ١٢٠).
شادی در گردش پر شتاب و یک روزه اش در تهران، گویی با به دست گرفتن یک دوربین ویدئویی به شکلی تمثیلی، ضمن ضبط صمیمی همه احساسات و افکار شخصی خود، با رندی تمام به قضاوت خشمگین از کارناوال متناقض زندگی در شهر تهران مبادرت میورزد:
« دختر یوزپلنگی که به میله چراغ راهنمای یله شده و عربده میکشد حتماً دارد قیمت میدهد که پسرها اینطور بهش خیره شدند»( ص ٤١ )، « پسر بچه ی ریقونهای با مف آویزان و دهانی به اندازه نعلبکی باز شده» ( ٣٩) « مردی صندلی قدیمی یی را روی سرش گذاشته و از میان جمعیت راه باز می کند. لابد یادگار اجدادیاش است که اینطور بهش چسبیده» ( ٤٠)، « دم خودپرداز بانک عین کندوی زنبور عسل شده. زنهای چادری تو سر و کله هم چنگ میزنند» ( ٤٢ ).
داستان خانم مهسا محبعلی روایت تلخی است از دغدغههای جوان از دنیا بریده ای که در هیاهوی تهران بزرگ، تنهاست: « خیابان مثل میز غذاخوری یی است که رو میزی اش را کشیده باشند. همه روی هم ولو شدهاند و توی سر و کلهی هم می کوبند. گوشی را را دوباره توی گوشم میگذارم. حوصله جیغ و هوار ندارم» ( ٤٥ ).
این بازبینی تلاشی می کند از طریق بررسی تطبیقی، اشارهای داشته باشد به ترفندهای مشابهی که این مدرنی که داستان ایرانی با رمان« خشم و هیاهو» نوشته ویلیام فالکنر دارد.
در رمان « خشم و هیاهو» اثر ویلیام فالکنر، تکوین و تدوین شخصیتهای پیچیده و نامتعارف در قصه نویسی مدرن به اوج خود رسید. فالکنر نه تنها از همه تمهیدات جدید در روایت داستان بهره برده است بلکه توانسته است ضمن غنای بیشتر به تکنیک نوشتن افکار بی در و پیکر درونی « جریان سیال ذهن»، سبک مدرن داستانسرای را به اوج خود برساند.
در رمان« خشم و هیاهو»، سه شخصیت اصلی بنجی، کوانتین و جیسن به سه شیوه کاملاً متفاوت، زندگی یک خانواده اشرافی ولی ورشکست شده آمریکایی را روایت می کنند. در بخش اول رمان، زبان بچگانه، شتابزده و پر هیاهوی بنجی، بر محورحواس پنجگانه استوار است و چرخش عاطفی زبان روایت تمام توجهاش را به گذشته داده است.
در بخش دوم، روایت بسیار پیچیده «کوانتین»، یکی دیگر از فرزندان خانواده ابراز میشود که درست در نقطه مقابل بنجی سرشار است از افکار انتزاعی و شکاکانه. گفتگوهای درونی کوانتین که ترکیبی است از مرور افکار پراکنده، بازتاب خاطراتی که بیاختیار به ذهنش هجوم میآورند و غلتیدن سراسیمه بین زمانهای گوناگون قصه، قبل از هر چیز تبیین کننده گسستگی رابطه اوست با نمادهای مادی دنیایی که او میخواهد برای همیشه با آن قطع رابطه قطع کند.
در حقیقت همه اطلاعات ارائه شده به زبان کوانتین بهانهای است برای توضیح و توجیح تصمیم از پیش تعیین شده ای که او برای کشتن خود گرفته است. در حقیقت کوانتین قبل از خودکشی مرده است و به همین دلیل بی محابا و بدون در نظر گیری وحدت زبان و مکان و زمان، این امکان را به ذهن خود میدهد که هر لحظه به هر کجا که بخواهد سرک بکشد.
قهرمان داستان ایرانی «نگران نباش» در حین هول و ولایی که به خاطر زلزلههای کوچک ولی مداوم، تهران را به وحشت انداخته است و با سرک کشیدن به درون زندگی سه خانواده تهرانی، در حقیقت مجال مییابد تا فروپاشی خانوادههای ایرانی را با صراحت تمام تصویر کند.
شادی از سوی به سبک بنجی، راوی اول رمانِ «خشم و هیاهو» ، تند و شتابزده در سراسیمه گی بحرانی که تهران را فراگرفته است واکنش بدوی و غریزی از خود نشان میدهد و تلاش میکند به کمک حواس فیزیکی خود داستان را به پیش ببرد:
« صدای انفجار و خرد شدن شیشهها و جیغ های مامان و سوت بلبلی آرش با هم قاطی می شود. بابک ناپدید می شود. پسر و نامزد آن لاین. از لب پله ها خم می شوم. آرش تفنگ به دست وسط پذیرای ایستاده است و برای خودش کف می زند. بوفه ی تمام شیشههای مامان پودر شده و ریخته کف زمین. گلین خانم بقچه اش را رها کرده و دو دستی تو سرش میزند؛ الله بٍلور…الله الله…» ( ٢٧ ).
از سویی دیگر شادی با استفاده صادقانه از ابراز به شیوه کوانتین به خوانندگان خود شجاعانه اجازه میدهد تا در لایههای بسیار خصوصی ناخودآگاه او آزادانه پرسه بزنند: « تصویرم توی آینه جان میدهد برای کلوز آپ آدمهای روانی: موهای کوتاه تیغ تیغی، صورت زرد، زیر چشمها کبود» ( ١٦).
خوانندگان رمان متوجه می شوند که شادی نیز همچون «کوانتین» راوی دوم « خشم و هیاهو» میلی به ادامه زندگی ندارد و نشئه لذت بخش فرو دادن حب تریاک تنها رابطه نیازمندش با جهان را رقم میزند و ترسی که زلزله بر اندام شهر انداخته بر او اثری ندارد : « من هم از جام جم نخوردم. یک جورهایی سر کیف بودم. هر بار که تختخواب موج بر میداشت سر کیف تر میشدم. مثل قایق بود یا گهواره، نه عین الان که تابوت است؛ یک تابوت پر از ملافههای خیس» ( ٧ ).
روایت ِ افکار درونی ( جریان سیال ذهن» در ادبیات قرن بیستم، پیش از « خشم و هیاهو»، دریکی ازبهترین رمانهای مدرن جهان « چهره مرد هنرمند در جوانی» نوشته جیمز جویس به اوج پیچیدگی خود رسیده بود ولی فالکنر با خلق همزمان روایتهای متعدد در یک داستان توانست گسترش بیشتری به جوشش بی ریای ناخودآگاه قهرمانان رمان خود دهد.
داستان «نگران نباش» با وجود پتانسیل دراماتیک و انرژی پر تنش درونی، نتوانست از تک صدایی بسیار توانمند قهرمان قصه عبور کند و به همین دلیل شخصیتهای قوی و جذاب دیگری چون موتور سوار، اشکان، آرش و حتی گلین خانم نتوانستند به اندازه کافی بال و پر بیابند.
در پایان شاید میتوان با احتیاط تمام این ادعا را مطرح کرد که برای اولین بار پس از گذشت ٧٠ سال از نوشتن متن ذاتاً مدرن «بوف کور»، ادبیات داستانی ایران توانسته است از طریق رمان «نگران نباش» نوشته مهسا محبعلی، روایتی ذاتاً صمیمی از مدرنیت شله قلمکارایران ارائه دهد.
ونداد زمانی
مهسا محبعلی، نگران نباش، نشر چشمه،چاپ پنجم، ١٤٧ صفحه، ٣ هزار تومان
خشم و هیاهو، ویلیام فاکنر، ترجمهی صالح حسینی، انتشارات نیلوفر
خشم و هیاهو، ویلیام فاکنر، ترجمهی بهمن شعلهور، انتشارات نگاه