پُشت فتوای خمینی و قتلعام سال شصت و هفت

 

 

هیچ جبّاری بدون کسانی که او را عَلَم می‌کنند و به او ایمان می‌آورند موضّوعیت نمی‌یابد. با وجود هر فردی که آماده پیروی و اطاعت ازنظام جباریت باشد، یک سنگ از مفروضات و مقدمات روان شناسانه بنای چنین رژیمی نیز فراهم شده است.

نقد و تحلیل جبّاریت (Zur Analyse der Tyrannis)، مانس اشپربر

 

وقتی عقاب جور در سال ۶۷ در همه زندان های کشور بال گشود و آیت الله خمینی با گوشه چشمی به داستان غبارآلوده یهودیان بنی قریظه، گرد ستم در زندانهای سراسر کشور پاشید و هزاران سرو جوان به خاک افتاد، چگونه بود که آب هم از آب تکان نخورد؟ غرب به گفتگوی انتقادی با رژیم جمهوری اسلامی ادامه داد و حتی مقامات حزب کمونیست شوروی نیز اجازه ندادند از شهدای این قتل عام شقاوت‌بار، یاد شود؟

اصلاً چگونه ذهنیت خشونت در بخشی از لایه های طبقاتی جامعه شکل می‌گیرد؟ چرا مجتبی حلوایی ها، عباس شمر ها و اکبر سوری ها از به رگبار بستن و دار کشیدن خواهران و برادران خویش که روز و روزگاری با هم الله اکبر و مرگ بر دیکتاتور می‌گفتند و روبروی «ناجی» ها و «ازهاری» ها می‌ایستادند ــ کک شان هم نمی‌گزید؟…

هرشبنمی در این ره صد بحر آتشین است

دردا که این معما شرح و بیان ندارد

—————————

باید گردن ها را بزنیم.

میراث خواران ارتجاع، سران روحانیت و بازار که از قدیم و ندیم رویهم ریخته و دَم همدیگر را می‌دیدند، برای دوران «پسا خمینی» خیز بر داشته، این پا و آن پا می‌کردند.

تسبیح به دستان مستبدی که روزی هزار بار به هزار بت سجده می‌کنند، از پستان دین شیر دنیا می‌دوشند و همه چیز و همه کس برایشان دکان است، با شدت گرفتن بیماری آیت الله خمینی در سال ۶۷، دوز و کلک چیده به تپ و لپ افتادند که تا خود او زنده است سه مسأله مشکل ساز را که می‌توانست فردا و فرداها وبال گردن شان شود حل و فصل کنند.

یک: دکان جنگ را که سال ها با آن رمَق جامعه را کشیده بود و حالا دیگر سودی برایشان نداشت تخته کنند.

دو: از شّر آیت الله منتظری و عقبه اش که در همه جا رخنه کرده و با نق نق کردن و، لو دادن ایران گیت موی دماغ شان بود راحت شوند.

سه، و بالاتر از همه، تکلیف زندانیان سیاسی را که با مقاومت خویش، تیغ و تسبیح و تواب سازی، و آنهمه دجالگری را به بازی گرفته بودند، یکسره کنند.

آیت الله خمینی امّا، بر خلاف نظر مخالفینش آنقدر دگم و خشک نبود که همیشه معتقد باشد مرغ یک پا دارد.

او که هشیاری ضد انقلابی عجیبی داشت فردای پس از جنگ را نیز در نظر می‌گرفت.

بدون تردید سر به نیست کردن زندانیان سیاسی، جلو تر از تابستان شصت و هفت مورد بحث قرار گرفته است.

قبل از عملیات فروغ جاویدان که آیت الله خمینی به بهانه آن سوت قتل عام ها را کشید، مسؤولین امنیتی در زندان، جسته گریخته با کنایه و اشاره تصمیم شوم قلع و قمع زندانیان سیاسی را (که بالاخره گرفته خواهد شد) لو می‌دادند، اما در مخیله هیچکس نمی‌گنجید که در زندانهای کشور بساط اسیرکشی راه بیاندازند و از آن کیف کنند. تصور این درجه از شقاوت دیگر ممکن نبود.

بارها (پیش از مقطع قتل عام) به عمد تلاش می‌کردند تا زندانیان مقاوم را به واکنش وادارند تا به این بهانه پاپوش دوخته پرونده سازی کنند. انگار منتظر بودند، منتظر روزی که به قول خودشان حضرت امام حکم دهد تا آنها زودتر از بقیه طناب دار را به گردن اسیران بیاندازند.

تصور می‌کردند با به دارکشیدن زندانیان سیاسی که درواقع دست و پایشان بسته بود، کار ثواب کرده و اجر اخروی می‌بینند !

***

متلک ها یا تهدیدات شکنجه گران مبنی بر اینکه:

– «زندان نیاز به خانه تکانی دارد»

– «وای به وقتی که حضرت امام تکلیف ما و شما خبیث ها را روشن نمایند»،

– «خیال می‌کنید اجازه می‌دهیم از زندان عمودی بیرون رفته و به شما دسته گل بدهند؟ نخیر شما افقی به بیرون تشریف فرما می‌شوید»،

– «برای هر سلول یک نارنجک آماده داریم و وقتش که برسد شما را به درک می‌فرستیم» و…

این خط و نشان کشیدن‌ها خالی بندی نبود و آنان که از تصمیمات پشت پرده با خبر بودند یقین داشتند که کشتار زندانیان گرچه دیر و زود دارد، اما سوخت و سوز نخواهد داشت.

رژیم «سرخور»ی که باورش این است «هرکه عین من نیست دشمن من است» و به عناصر خودی، (به خودش) نیز رحم نمی‌کند، طبیعی است که از حضور و جمع زندانیان آرمانخواه که داغ و درفش را از سر گذرانده و تسلیم نشده اند، وحشت داشته باشد، آن هم کسانیکه شعله امید در دل شان زنده است.

چنین حکومتی طبیعی است که در صدد توطئه برآید، زندانی مقاوم برای چنین رژیمی نیروی سرخ بالقوه است که باید از سر راه بر داشته شود.

اگرچه عملیات مجاهدین نقش «شرط» را بازی کرد و به مثابه شرط، قاتلین را جری تر نمود و دستخط خمینی (حکم قتل زندانیان) هم نشان می‌دهد که از آن تأثیر گرفته است، اما «مبنا» (و علت اصلی)، ماهیت مستبد و آزادی ستیز خود قاتلین بود. شرط خارجی به اعتبار مبنا است که وارد عمل می‌شود.

رژیم به کمک عملیات فروغ و به قول خودشان «مرصاد»، توانست جنایات خودش را مشروع جلوه دهد. ششم و هفتم و هشتم مرداد سال ۶۷ قاتلان یکی یکی در تلویزیون ظاهر می‌شدند و از «قلع و قمع منافقین» و اینکه در چهار زبر از کشته پشته ساخته اند، به صراحت سخن می‌گفتند.

تا همین الآن می‌کوشند اسیرکشی سال ۶۷ را واکنش به عملیات فروغ جلوه دهند تا از قبح آن کاسته شود.

عملیات مجاهدین به مثابه شرط، قاتلین را جری تر نمود اما، اگر روی نداده بود نیز، مرتجعین از کشتار زندانیان سیاسی دست نمی‌کشیدند. اعدام مارکسیتها و کسانیکه هیچ موافقتی با عملکرد و نظرگاه مجاهدین نداشتند، نشان داد دلیل اصلی آن کشتار مهیب، ماهیت مستبد قاتلان بود. باقی بهانه است.

استبداد زیر پرده دین به بازی کردن با جان صدها و صدها زندانی بی پناه محتاج بود و به این «تقارب آجال» نیاز داشت. باید از کُشته، پُشته می‌ساخت.

اکنون بازماندگان قتل عام ۶۷ با مرور حوادث زندان پی می‌برند که جدا از پرسش نامه های بسیار مفصل اطلاعاتی در سال ۶۵ و پیش از آن…که از سفیدی نمک تا سیاهی ذغال، و از جّد و آباء زندانی پرسیده می‌شد، مسؤولین زندان های کشور ــ به ویژه تهران ــ حد اقل یک بار در سال شصت و شش با تقسیم بندی زندانیان و جدا کردن سر موضعی ها و…، ریل قتل عام، آماده سازی ها و تدارکات لازم را تست و تمرین کردند.

چندین ماه قبل از اعدام های شصت و هفت، تفکیک های بو دار و نقل و انتقال های مرموز در بعضی از زندان ها صورت گرفت و در مراکزی چون اوین مدیران زندان رفتار عجیب و غریبی از خود بروز می‌دادند.

مثلاً شب ۲۲ بهمن سال ۶۶ به سالن ۶ زندان اوین، به «آموزشگاه» یورش بردند و با توپ و تشر و با وسواس تمام، زندان و زندانیان را گشتند و بعد گویی خبری شده است، درهای هر سلول را بستند و رفتند. حصار در حصار ایجاد کردند بدون هیچ توضیحی.

این بگیر و ببند تا اردیبهشت سال ۶۷ که با تزویر نشان دادند ورق برگشته است، ادامه داشت. یکمرتبه مدیران زندان مهربان شدند و با زندانیان مثلاً کنار آمدند و این دیدگاه را القا نمودند که چه بسا شما به زودی به میان خانواده های خودتان برگردید !

آنچه گفتم مربوط به زمانی است که آخوند ریاکار سید حسین مرتضوی زنجانی از گوهردشت به اوین تشریف فرما شده و مدیریت زندان اوین را بعهده داشتند.

او بود که با نیرنگ تمام نمایشگاهی از ابزار به اصطلاح مکشوفه در بندها، مثل تیزی، پیچ‌گوشتی، میخ، دمبل، میل باستانی و…ترتیب داد تا برای زندانیان پاپوش بدوزد که گویا قصد شورش و… دارند ! اعدامهای سال ۶۷ در دوره او و با پامنبری های امثال او صورت گرفت. حالا اینجا و آنجا می‌گوید: «حضرت امام جنایتکار نبود اما مشتی جنایتکار دور و برشان را گرفته بودند.»

بگذریم…

یازده خرداد سال ۶۷ هم جابجایی های وسیعی در اوین (و گوهر دشت) روی داد که اکنون در می‌یابیم همه حساب شده بوده است…

جدا از نکات فوق،

– نحوه برخورد با زندانیان (از اواخر بهار سال ۶۷ به بعد) که با فریب و القای «عفو» همراه بود، و واکنشهای حساب شده (غیرعصبی و پخته) با زندانیان،

– تلاش های بعدی (بعد از شروع قتلعام) برای مسکوت ماندن وقایعی هولناکی که در زندان جریان داشت، همه و همه نشان می‌دهد که اعدام های آن سال قبل از آنکه واکنش در برابر عملیات فروغ جاویدان باشد، به برنامه از پیش تعئین شده حکومت مربوط بود که می‌خواست سه مسأله جنگ و منتظری و زندانیان سیاسی را تا رهبر نظام زنده است حل و فصل کند.

رژیم بسیار پیچیده عمل می‌کرد و برخلاف تصور مسؤول اول مجاهدین، نه «نظامی ــ پلیسی»، بلکه دقیقاً «پلیسی ــ نظامی» شده بود.

مسؤولین امنیتی در زندان روی عملیاتی با عنوان «گردن شکنی» توافق داشتند، آنان اینگونه استدلال می‌کردند که در مورد سازمانهای معاند و محارب به سر، یعنی به رأس و رهبری آنها کمتر دسترسی داریم، آنجه در زندان ها در اختیار ما است عناصری از بدنه و گردن ضدانقلاب است، باید گردن را بزنیم تا رابطه سر و بدنه (جامعه) قطع شود.

پس در یک کلام قطع گردن ها یعنی قطع شاهرگهای ارتباطی ضروری است و باید به آن اقدام کرد.

باید بخصوص زندانیانی که نقش گردن را بازی می‌کنند و عامل وصل سر و بدنه هستند، تعئین تکلیف شوند و این گره جز با دست مبارک حضرت امام باز نمی‌شود !

در زندان اصفهان شماری از مدیران زندان به صراحت می‌گفتند وای به روزی که امام خمینی حرف آخر را بزند. آنوقت ما می‌دانیم و شماها…

آیت الله خمینی با «تسویل و تزئین»، خود را می‌فریفت که هر آنچه انجام می‌دهد «قربه الی الله» و توشه راه آخرت است. او به کینه های کورش نسبت به آزادیخواهان، رنگ و لعاب «حدود الهی» می‌زد و گاه که روی دنده می‌افتاد گوشش به احدالناسی بدهکار نبود و نام این لج بازی و به قول قرآن «حمیته الجاهلیه»، را قاطعیت می‌گذاشت، اما بودند کسانی که زیر پایش می‌نشستند و برای سر به نیست کردن زندانیان سیاسی، آتش تهیه می‌ریختند.

عمله استبداد از قدیم و ندیم توی گوش آیت الله خمینی می‌خواندند و وی را که با «گفتمان سنت گرایی»، دربدر به دنبال دشمن می‌گشت، برای برخورد به قول خودشان قاطع با زندانیان، آماده تر می‌کردند.

پیش و بعد از سال ۶۰ امثال لاجوردی و نیک آئین و جواد منصوری و عسکراولادی، نوار وی را که در یک محفل نیمه خصوصی پشت سر مجاهدین صفحه گذاشته بود، دست به دست می‌چرخاندند و هنوز خرداد پرابتلای سال ۶۰ نرسیده بود که بهزاد نبوی نظر می‌داد: حکم مجاهدین خلق، حکم محارب است.

آنگونه که از (صفحه ۲۰۵) خاطرات آیت الله محمد یزدی پیدا است،حتی پیش از سال پر ابتلای شصت هم (تا چه رسد به حول و حوش قتل عام ۶۷)، نظایر او مثل «نفاثات فی العقد» و ساحرانی که جادو ـ جنبل می‌کنند، خط می‌دادند: «مجاهدین خلق از منافقین صدر اسلام هم بدترند…»

خناّسان از طریق «حاج احمد آقا» مدام توی گوش پدرش می‌خواندند که پاسداران و مسؤولان زندان برای رفتن به جبهه های جنگ لحظه شماری می‌کنند اما در زندان اسیر یک مشت منافق حربی و کافر مرتد شده اند که نان بیت المال را می‌خورند و حزب الله را از وظیفه اصلی باز می‌دارند و تازه شلوغ کاری کرده، بلوا هم راه می‌اندازند.

برخورد با زندانیان سیاسی بحث همیشگی مسؤولین امنیتی بود. آنها می‌دیدند شکنجه و اعدام و به کار گرفتن خائنین زندان، کلاسهای درس محمدی گیلانی و پروژه تواب سازی، میثم کراسی و با پنبه سر بریدن و انواع و اقسام ترفندها، نتوانسته مقاومت زندانیان را در هم بشکند و به قول خودشان نرود میخ آهنی در سنگ. پس باید ساز دیگری بزنند و طرح تازه ای بریزند.

—————————

راه قدس از اوین و گوهر دشت می‌گذرد.

اوائل تیر سال ۶۷ رادیو تلویزیون حکومت از «ورود منافقین به شهر مهران و همراهی ارتش صدام با آنان» خبر داد. شعار «امروز مهران، فردا تهران» نقشه های رژیم را شتاب داد. دستگاه های امنیتی با نشست پشت نشست حساسیت اوضاع را برجسته ساخته و برای قتل عام زندانیان آتش تهیه ریختند.

و ظیفه شرعی ما این است که حضرت امام را به اشراف برسانیم، روزی نیست که در جبهه های جنگ کشته و مجروح ندهیم، آنوقت منافقین که به صدام گرا می‌دهند تا شهر ها را بزند، از پشت به امت حزب الله خنجر می‌زنند.

باران شبهات، جنگ با عراق، اجساد تکه تکه شده، نخل های سوخته، سوء استفاده ارتجاع از عواطف مذهبی توده ها ی روستایی و کنار شهری، دروغ پشت دروغ و کوه تبلیغات بر علیه نیروهای انقلابی، و نا آشنایی برخی از آنان با خلق و خو و زبان مردم (بر خلاف آیت الله خمینی که از این نظر فوت آب بود)،

اینکه وی به عنوان نائب امام زمان و روح خدا و سیّد اولاد پیغمبر، «رهبری سیاسی و مرجعیت دینی» را باهم در خود گره زده بود، همه و همه باعث می‌شد که بسیاری از پاسداران و بسیجی های ساده که از محروم ترین اقشار جامعه بودند، شکنجه و اعدام برادران و خواهران خویش را واجب شرعی تلفی کنند و دست حسینی و ساقی و رسولی و عضدی و دیگر مأمورین ساواک را هم از پشت ببندند.

اجماع مقامات قضایی و امنیتی مبنی بر اصلاح ناپذیری زندانیان سیاسی و ضرورت سرکوب زندانیان بر نظرات آیت الله منتظری که دعوت به مدارا می‌کرد، پیشی گرفته بود. هّم و غّم امثال محمدی ری شهری و اطلاعاتی هایی چون او این بود که زندان ها را به سبک و سیاق خویش تخلیه کنند.

می‌دانستند که اگر از شّر زندانیان سیاسی راحت نشوند اول معرکه است و فردا و فردا ها مسأله دارند. آنان شاهد رشد جنبش خود انگیخته خانواده زندانیان بودند که هر روز یک جا بساط گرفته و بست می‌نشستند. از این گذشته آخوند های عمامه دار و بی عمامه، تجربیات زمان شاه و ساواک را هم داشتند و از دید خودشان قلع و قمع زندانیان ردخور نداشت. پس باید گردن ها را می‌زدند تا رابطه سر و بدنه قطع گردد.

گرچه خون زندانیان سیاسی در درجه اول به گردن آیت الله خمینی است و به قول مولوی «ماهی از سر گنده گردد، نی ز دُم»، اما هیچ مقام مسؤولی نمی‌تواند از زیر این جنایت شانه خالی کند.

وقتی فتوای کشتار بهترین فرزندان این میهن مظلوم، حکم خدا لقب می‌گیرد، همه کسانیکه با سکوت خویش برآن صّحه گذاشتند، حتی اگر در شمار کسانی نبودند که به زندانیان دستبند و چشم بند و تیر خلاص زدند، همدل و همراه این شقاوت ضد بشری هستند.

آیت الله خمینی وسواس عجیبی داشت که لغات فرنگی بکار نبرد، در سطر دوم فتوای قتل عام آنجا که صحبت از جنگ های کلاسیک مجاهدین می‌کند، با انشای ایشان بیگانه است.

او یکدندگی خاصی داشت و شخصاً تصمیمات عجیب و غریب می‌گرفت، اما فتوای قتل عام زندانیان بدون مشورت تنظیم نشده است.

منظور این نیست که کسی آنرا جعل نموده و به نام وی منتشر کرده است. نه. خودش بریده و دوخته، چه بسا برخلاف نظر آیت الله منتظری، دستخط خودش باشد (نه احمد خمینی)، اما کسانی که دفتر و کانال ارتباطی وی را در اختیار داشتند غیرمستقیم نظر را خودشان را به کرسی نشانده اند. ولی باز خود او مقصر است.

آیت الله خمینی اگرچه عامیانه سخن می‌گفت اما، واقعش این است که صاحب نظر، ملا و اهل قلم بود و از این نظر چند سر و گردن از همدوره ها و رقبایش پیشی داشت و از جمله به همین دلیل حرفش را می‌خواندند و جلویش لنگ پهن می‌کردند.

برتری کتاب مشهورش «تحریر الوسیله»، نسبت به کتاب منهاج آیت الله خویی و…، و بخصوص کتاب «معراج السالکین و صلوه العارفین» که با نثری موزون و زیبا نوشته شده، آنچه را گفتم اثبات می‌کند.

صاحب علّه خود او است اما، همه سران حکومت مسؤولیت دارند.

سید علی خامنه ای در شهریور ۶۷ پیش آیت الله منتظری می‌رود و می‌گوید «حکمی از امام گرفته اند و می‌خواهند مارکسیست ها را تند و تند اعدام کنند»

آیت الله خامنه ای چاره جویی نموده وانمود می‌سازد از اعدام زندانیان غیر مذهبی ناراحت است، و در جواب آیت الله منتظری نشان می‌دهد از فتوای اول آیت الله خمینی مبنی بر به دار زدن زنان و مردان مجاهد خلق، خبر ندارد (صفحه ۳۴۷ کتاب خاطرات آیت الله منتظری)

آیا ممکن است در مرداد ۶۷، در اوین و گوهردشت و زندان های سراسر ایران بکش بکش باشد و رئیس جمهور وقت مملکت که شخصاً نیز جدا از دستگاه های امنیتی همه جا جاسوس و خبر چین داشته کاملاً بی اطلاع بماند؟ اگر هم چنین چیزی را ممکن بدانیم، موضع نگرفتن علنی در برابر آن جفای آشکار، علامت رضا است. هرچه را که از آن چشم بپوشیم حمایت کرده ایم. هرچه را که از آن بگذریم، تأئید نموده ایم.

آیت الله موسوی اردبیلی نیز که در مورد اعدام ها از امامش کسب تکلیف می‌کند (صفحه۵۲۰ کتاب خاطرات آیت الله منتظری) یک جوری حرف می‌زند که هر کس نداند خیال می‌کند بیچاره گیر افتاده و نمی‌داند چه کسانی را اعدام کند یا نکند.

رجز خوانی های وی و امثال آیت الله جنتی که برای اعدام های بیشتر، شور و فتور می‌کردند، شرکت و رضایت سران رژیم را در آن بیداد اثبات می‌کند.

هیچ مقام مسؤولی نمی‌تواند از زیر این جنایت شانه خالی کند. کلکم راع و کلکم مسؤول

همه و همه از صغیر و کبیر در این ظلم بزرگ مشارکت دارند.

—————————

این تو بمیری از آن تو بمیری ها نیست.

با گری پاژ کردن ماشین جنگ و شکست شعارهایی چون «راه قدس از کربلا می‌گذرد» چسب وحدت و آن سریشمی که جناح بندی های درون حکومت را بهم جوش می‌داد، شل شده و وا رفته بود، آیت الله خمینی ضمن اینکه برای روحیه دادن پیروان خلص خویش می‌کوشید خود را از تک و تا نیاندازد، به یکدست کردن حاکمیت و سرند کردن امثال آیت الله منتظری نیز می‌اندیشید.

رژیم در موقعیت حساسی قرار گرفته بود، با پذیرش آتش بس آنهم در حالیکه تا دیروز شعار جنگ جنگ تا رفع فتنه در جهان داده می‌شد، زبان مردم باز شده بود و اینجا و آنجا صفحه می‌گذاشتند.

ایجاد جو رعب و وحشت به مصلحت نظام بود و موج سرکوب و اختناق باید تشدید می‌شد و از جمله به همین دلیل هم، تسبیح به دستان مستبد، به فکر نسق گیری و اعدام اسیران افتادند.

مقامات امنیتی که از همه سو نظام را در «مرصاد» می‌دیدند، به بهانه عملیات فروغ جاویدان، سوت قتل عام را کشیدند. ابتداء دختران و زنان مجاهد را به دار زدند و سپس به جان مردان افتادند.

در مرداد غمگین و خونین ۶۷، سه تفنگدار «مرتضی اشراقی گلپایگانی ــ حسینعلی نیرّی – مصطفی پورمحمدی» و امثال رازینی و رییسی و محسنی اژه ای و مبشری و مقیٍسه ای و سید حسین مرتضوی زنجانی… جوانان معصوم مردم را به دار می‌بستند و ثواب می‌بردند !

کمی بعد امثال ری شهری و باندش که هنوز تشنه خون بودند، زیر پای خمینی نشستند تا حکم دیگری صادر شود…

جلادان از به دار کشیدن زنان و مردان مجاهد سیر نشده، کشتن مارکسیست های شریف میهن مان را عَلم نمودند. آیت الله خمینی در این مورد نیز حکم قتل داد.

پیش تر، تعدادی از اعضاء سازمان فدائیان (اکثریت) و حزب توده اعدام شده و سؤال برانگیز شده بود که چرا ؟ این دو جریان که در دستگاه خود رژیم، محارب نبودند.

جلوتر کیومرث زرشناس و انوشیروان لطفی و… را کشته بودند، نفوذی های حزب در سپاه هم مخفیانه اعدام شده، بعلاوه ده نفر از اعضای سازمان نظامی حزب توده نیز در شمار جان باختگان بودند، اما حالا وضع فرق می‌کرد، مشخص بود که جدا از وجود بحران در درون رژیم، گرد باد در راه است.

آری داس مرگ نیروهای غیر مجاهد را نیز گرفت و طناب بدستان در بندهای مردان به شکار پرداختند.

این بار برای خلع شعار کردن آیت الله منتظری و امثال آیت الله گلپایگانی و آذری قمی که یادآوری می‌کردند «زن مرتده حکمش اعدام نیست»، آیت الله خمینی مجبور شد یک بام و دو هوا بازی کند.

گرچه در گذشته و بخصوص از سال شصت، زنان کمونیست نیز تحت عنوان محارب اعدام شده بودند و زنان مجاهد را هم با فتوای اول به دار زدند، خوشبختانه رضا داد دختران و زنان غیر مجاهد در قتل عام سال شصت و هفت زنده بمانند و ماندند.

این قول که «با موج قتل عام، در زندان دستگرد اصفهان، پنج زندانی زن مارکسیست اعدام شده» و اینکه در برخی کتب زندان نام سهیلا درویش کهن، مهین مدوی، فاطمه مدرسی تهرانی (سیمین فردین) و پروین گلی آبکناری را در رابطه با قتل عام سال ۶۷ نوشته اند، مستند نیست.

***

پس از اتمام پروژه‌ قتل ‌عام، «سهیلا درویش‌کهن» (وابسته به اکثریت)، که ملی کش هم بود، به منظور تن ندادن به خواندن نماز اجباری و مسائلی دیگر، دردمندانه در سلول انفرادی دست به خودکشی زد.

مهین مدوی، نیز در غم به دار آویخته ‌شدن هم‌بندانش رگ دست خود را زد، فاطمه مدرسی تهرانی (سیمین فردین) هم به خاطر ارتباط با سازمان نوید و تشکیلات مخفی حزب توده و پرونده‌ سنگینی که داشت در فروردین ۶۸ اعدام شد.

جان باختن پروین گلی آبکناری (راه کارگر) نیز پیش تر اتفاق افتاده بود و ربطی به قتل عام سال ۶۷ نداشت، ضمن اینکه مهین، پروین، سهیلا، فاطمه و دهها پروین و سهیلای دیگر، فرزندان شریف مردم ایران و شهید و شاهد جنایات مرتجعینی هستند که رودر روی مضمون رهایی بخش پیام انبیاء و اولیاء و نص صریح کتاب آسمانی که می‌گوید «هیچ اجبار و اکراهی در پذیرش دین نیست» با شلاق و شکنجه و بگیر و ببند می‌خواهند احکام دوران جاهلیت را به نام اسلام، قالب کنند.

همانطور که در آغاز گفتم آیت الله خمینی با گوشه چشمی به داستان غبارآلود بنی قریظه در صدر اسلام، حکم قتل داد و در همه زندانهای کشور گرد ستم پاشید اما آن فتوای مهیب فقط شامل زندانیان نشد و در بیرون زندان هم مبارزین بسیاری ربوده و کشته شدند.

افسانه طهماسبی، جواد تقوی قهی، حسن افتخارجو، مهدی پوراقبال، بهنام مجدآبادی، هوشنگ محمد رحیمی، ابراهیم طاهری، مهرداد کمالی، علامه ژیان، مهرداد حاجیان، علی اصغر بیدی، سیاوش ورزش نما، محبوبه بهادری، احمد آقایی، سیامک طوبایی، جواد صفار، امیر غفوری، جلال متین زاده، زهرا افتخاری، مرتضی علیان نجف آبادی، سید محمود میدانی، زهره مظاهری، دهقان و… نمونه هایی از این دست هستند.

————————–

چرا به جان زندانیان افتادند؟

جدا از پیری و ناخوشی آیت الله خمینی و نزدیک شدن به مرگ که به دسیسه چینی میراث خوارانش شتاب داد که تا زنده است غیر از حل و فصل جنگ با عراق و مسأله آیت الله منتظری، قال زندانیان سیاسی را هم بکنند،

جدا از کینه های کور به انقلابیون که وی آنان را کافر و منافق خطاب می‌کرد، و نیز، جدا از عملیات فروغ و حتی آتش بس ــ

فتوای قتل عام زندانیان سیاسی را باید بیش از همه در تدارک بقا و ثبات رژیم ولایت فقیه و حل مساله مناقشه آمیز در مناسبات جریان های درون حکومتی و رقابت های شخصی برای کسب قدرت ارزیابی نمود.

قبلاً نیز اشاره نمودم، رژیمی که باورش اینست «هرکه عین من نیست دشمن من است» و به عناصر خودی نیز رحم نمی‌کند، طبیعی است که از حضور و جمع زندانیان آرمانخواه که داغ و درفش و تابوت و قیامت و گرد و خاک خائنین را از سر گذرانده و تسلیم نشده اند وحشت داشته باشد.

صحبت از آتش بس شده بود و آتش بس، الزامات خاص خود را داشت. اما برای یک رژیم مرتجع قرون وسطایی، ختم جنگ، گشایش رحمت نیست، وگرنه پس از آن همه مصیبت ها و بی خانمانی های جنگ، کشتار فرزندان این میهن مظلوم چه توجیه انسانی دارد و با کدام معیار و ارزش معنوی جور در می‌آید؟

قتل عام سال ۶۷ را می‌توان جنگ سنت گرایی مبتذل با اندیشه مدرن، نیز ارزیابی نمود. چرا ؟ چون تفکری که آیت الله خمینی آن را نمایندگی می‌کرد، با رحمت و مهرمیانه ای نداشت. متعلق به دنیای گذشته بود.

این دیدگاه بر خلاف آنچه علی ابن ابی طالب، به مالک اشتر می‌گفت: «مردم اگر هم کیش تو نیستند در آفرینش از یک گوهرند. چونان جانوری شکاری که خوردنشان را غنیمت شماری، درنده مباش» ــ با عاطفه کُشی و صید دگراندیشان، عملاً انسان را گرگ انسان نشان می‌داد.

«چوب به دست داران قریه ورزیل» که جز به داغ و درفش نمی‌اندیشیدند، پس از صدور فتوای قتل جار زدند: یالله، بجنبید به سرعت دست به کار شوید، حکم خداست و حکم الهی نباید روی زمین بماند…

برای نقل و انتقالات در زندان از کلمات رمزاستفاده می‌شد. کمسیون مرگ آنقدر در تاریکی و خفا یاس ها را داس میزد که هر چه آن تک و توک زندانیانی که با هیئت برخورد کرده بودند، فریاد می‌کشیدند «بابا دارند تند و تند اعدام می‌کنند»، کسی باور نمی‌کرد و به راستی هم تصور آنهمه جنایت و در عرض چند روز ممکن نبود.

در گوهر دشت اما، ماشین کشتار هشت روز تمام درو می‌کرد، روزهای هشتم، نهم، دوازدهم، پانزهم، هیجدهم، بیست و یکم، بیست و دوم و بیست و پنجم مرداد.

در اوین اعدام ها زودتر از گوهردشت ــ نیمه شی ۵ مرداد کلید خورده و عملاً در ششم مرداد شصت و هفت حدود ساعت دو و نیم نصف شب آغاز شد.

یکی از تصمیمات سران رژیم این بود که وقتی آب ها از آسیاب افتاد، خبر اعدام زندانیان را به خانواده هایشان بدهند و در این مورد تعجیل نکنند، می‌خواستند بیدادگاه های چند دقیقه ای خود را، دادگاههای عادلانه ای که پروسه قضایی در آن به دقت رعایت شده قالب کنند، اما قطع شدن ملاقات ها و پیگیری و نگرانی خانواده ها مزاحم این تصمیم بود.

از اواخر آبان ۶۷ کم کم شروع کردند تا خانواده ها را در جریان جنایت خویش قرار دهند، به خانواده اسیران غالبا گفته می‌شد «به شما تبریک می‌گوییم چون لکه ننگی را از دامان شما پاک کردیم»

سپس بلافاصله اضافه می‌کردند: حق پوشیدن لباس سیاه و عزا داری ندارید…

«در این ماجرا بر همه ستم رفت. حتی ستمکاران نیز در این کشتار بر خود ستم کردند زیرا آنکه انسانی را می‌کشد، انسانیت را در خود می‌کُشد.»

—————————

خروسان نیز در سحرگهان آواز نخوانند خورشید خواهد دمید.

آیت الله خمینی برای قتل عام زندانیان یا به قول خودش تشخیص موضوع، درهیئتی که بر گزید عمداً حسینعلی نیرّی را گذاشت.

انتخاب نیرّی آگاهانه و سنجیده بود، چرا که نیرّی به بیت آیات عظام از جمله آیت الله گلپایگانی نزدیک بود و همچنین از شاگردان آیت الله اراکی و…به شمار می‌رفت و این برای آیت الله خمینی که حواسش جمع بود و حساب همه چیز را داشت مهم بود که به این وسیله دم آنها را دیده باشد.

در حوزه علمیه نیرّی ها یکی دو تا نیستند، یکی از آنان کتاب «مجمع المسائل» را که پاسخ آیت الله گلپایگانی به پرسشهای گوناگون است، همراه با آخوند ثابتی همدانی مرتب نموده است.

مرتضی اشراقی نیز همشهری گلپایگانی است و جدا از همشهری گری، از آیت الله صافی (حاج آقا لطف الله) داماد آیت الله گلپایگانی که زمانی رییس شورای نگهبان بود و نیز برادرشان آقای حاج آقا علی صافی دور نبوده است…

دقت آیت الله خمینی در انتخاب اعضای هیئت مرگ نشان می‌دهد که همه جوانب را در نظر گرفته و همه را مستقیم و غیر مستقیم در جنایت خویش سهیم می‌کند.

***

کمسیون مرگ که آیت الله خمینی برای اعدام زندانیان معرفی کرد (نیرّی، مرتضی اشراقی، و نماینده وزارت اطلاعات)، حتی از به دار کشیدن افرادی که گلوله در بدن داشتند، عباس پورساحلی که گلویش را عمل کرده و زخمش هنوز خوب نشده بود، ناصر منصوری که با برانکارد از بیمارستان زندان آورده بودند، محسن محمد باقر که از دو پا مادر زاد فلج بود، کاوه انصاری که بیمار بود و صرع پیشرفته داشت و… و از آقای ارژنگ استاد موسیقی کشورمان که با صدای زیبایش شور زندگی سر می‌داد، و عمری از او گذشته بود، نیز نگذشتند.

پیشتر گفتم که به دلیل کینه آیت الله خمینی با عنصر زن انقلابی یکتاپرست که ماهیت مستبد و زن ستیز او را رو کرده بود، اعدام ها اول با به دار کشیدن زنان مسلمان آغاز شد که تقریبأ همه آنان را کشتند. صد رحمت به یزید که علی رغم اینکه زینب آبرویش را برد، او و برادرش را که بیمار بود نکشت، انهم در عصر بردگی و جاهلیت.

***

امثال حسینعلی نیرّی نه تنها از پر پر شدن آنهمه جوان رعنا که برخی از آنان تازه با زیبایی های زندگی آشنا شده بودند، کک شان نمی‌گزید، که تازه بعد از آنکه جوانان این میهن را به دار می‌کشیدند، مثل فاشیست ها که پس از شکنجه و تیرباران اسیران با موسیقی کلاسیک حال می‌کردند هوس گل نموده و در گلخانه زندان به انتخاب گلهای زیبا می‌پرداختند.

مظلومیت زندانیان سیاسی و جنایت طناب به دستان تنها با کار و تلاش زندانیان سیاسی، شاعران، نویسندگان و تمامی هنرمندان میهنمان است که زنده می‌ماند.

این شقاوت بزرگ و نیز، شرف و پایداری نسل وفا و فدا را باید هنرمندان شریف میهن مان به تصویر کشند.

– اتاقی که اسیران را چشم بسته نزد نیرّی و اشراقی و پورمحمدی به میهمانی مرگ می‌آوردند تا از مینای عقیق زهر در کامشان ریزند،

– صحنه های شادی کنان و شیرینی خوران قاتلان طناب به دست که پس از دار کشیدن بهترین فرزندان ایران زمین سجده شکر بجا می‌آوردند و احساس رضایت خاطر می‌کردند،

– بندهای غریب که پس ازاعدام زندانیان بیکس و تنها شده بود، بندهای پر از سکوت سکوت های شلوغی که سر به ابتذال گفتن فرود نمی‌آورند،

– لحظات طاقت فرسای دلهره و انتظار خانواده زندانیان که هر روز هزار بار می‌مردند و زنده می‌شدند،

– تپه پلاستیکی صدها دمپایی که از پای زندانیان پیش از اعدام در می‌آوردند و در انتهای کریدور زندان تلمبار شده بود و با زبانی که تنها یک شاعر و هنرمند می‌فهمد حرف می‌زد،

– چشم بندهای زندانیان اعدام شده که پاسداران طاهر و مطهر به آتش می‌کشیدند که مبادا همه چیز را نجس سازد و حتی فرقون پر از طناب (طناب دار) که قاتلان از این سو به آن سو می‌بردند… باید در یادمان ما بماند.

آیا بردن اعضای کمسیون مرگ در زیر نور و نشان دادن پشت پرده فتوای آیت الله خمینی، به دلیل کینه های کور و انتقام گیری های شخصی است؟ ابدا.

من شخصاً نه تنها شکنجه‌گران خودم را بخشیده ام، که برای آنان طلب رحمت هم می‌کنم، امّا آیا خویشان و نزدیکان اعضای هیئت مرگ که هزاران نفر از بهترین فرزندان ایران را به دار کشیدند، درد و رنج ما را می‌فهمند؟

آیا احساس خانواده قربانیان قتل عام شصت و هفت را که غنچه لبخند بر لبانشان پژمرد، درک می‌کنند؟ آیا می‌دانند بسیاری از خانواده ها تمامی فرزندانشان را از دست داده اند و از بیکسی رو به کوه و بیابان گذاشتد و ازهم پاشیده شدند؟

آیا شنیده اند که در رژیم شاه که البته ظالم و ستمگر و دشمن نهاد های دموکراتیک بود، برخلاف مبالغه ها و دروغ های آیت الله خمینی که می‌گفت نظام شاهنشاهی ۷۰ هزار شهید و بیش از ۱۰۰ هزار معلول و مجروح روی دست مردم ایران گذاشته، تعداد قربانیان انقلاب در سالهای ۴۲ تا ۵۷ بالغ بر ۳۱۶۴ نفر است؟

از حماسه سیاهکل که آیت الله خمینی می‌فرمود توطئه صهیونیست ها است تا حول و حوش انقلاب، در مجموع ۳۴۱ نفر از فدائیان و مجاهدین و… جان باختند، اما هیئت مرگ آیت الله خمینی، شاه و ساواک که هیچ، فرانکو و پینوشه و شارون را هم رو سفید کرده است و در این هیچ اغراقی نیست.

فتوای آیت الله خمینی، قتلعام سسنا Massacre Of Cesena، کشتار کاتین Katyn (توسط پلیس مخفی استالین در لهستان)، نسل کشی های ایتالیا و اسپانیا و اندونزی در دوران هیتلر و فرانکو و سوهارتو، قتل و ربوده شدن زندانیان سیاسی در آرژانتین و شیلی و بولیوی…را تداعی می‌کند.

شجره طیبه شهیدان میهنمان را بیاد می‌آورد. زنان و مردانی که چون شمع شبانه سوختند تا روشنی بخش محفل دیگران باشند.

یاد بعضی نفرات روشنم می‌دارد… قوتم می‌بخشد

ره می‌اندازد و اجاق کهن سرد سرایم

گرم می‌آید از گرمی عالی دم شان

نام بعضی نفرات رزق روحم شده است

وقت هر دلتنگی سویشان دارم دست

جرئتم می‌بخشد، روشنم می‌دارد

—————————

مبارزه با فراموشی وظیفه تاریخی است.

اکنون وقت آنست که به یک نکته ظاهراً بی اهمیت اشاره کنم و آن گزارشات دروغی است که در چرایی و علت اعدام های سال شصت و هفت، اینجا و آنجا عنوان می‌شود. بعضی از گروه های سیاسی تصور می‌کنند درد امثال خمینی نماز و شعائر مذهبی و یک سری فرم و شکل است و پرسش هیئت مرگ از زندانیان که نماز می‌خوانی یا نه، به اعدام آنان منجر شده است !

از همان آغاز که آیت الله خمینی بر خر مراد سوار شد، با فرهنگ ملّی وجریان روشنفکری ایران در افتاد.

در حالیکه رسولان و مبشرانی چون محمد مصطفی، رودر دوی اشرافیت بهره کش بیدادگر، پیام آور مهر و بردباری «رحمه للعالمین»، و مشعل راه رهایی از جبر و بندگی بودند، و بنا بر نص صریح قرآن اجبار و فشاری در دین وجود ندارد (بقره ۲۵۶، یونس ۹۹، غاشیه ۲۱ ق ۴۵…)، واپسگرایان که سنگ محمد و علی و ائمه اطهار را به سینه می‌زدند، نه تنها نسق مسلمانان را گرفتند، بلکه سوهان روح غیر مسلمانان نیز شده، عملیات کافر کشی راه انداختند.

نظایر لاجوردی و حاج داود رحمانی و جاج آقا هراتی (حاج کربلایی)…که هر موی شان یک ساز می‌زد، برای درهم شکستن روحیه مقاومت زندانیان و پیاده کردن نقشه هایشان و نیز «مسجدیزه کردن» زندان، با کپی برداری از رفتار «قتیبه بن مسلم»، نماینده بی فرهنگ حجاج بن یوسف در خراسان و دژخیمانی چون متوکل عباسی به شکنجه و شلاق متوسل می‌شدند و نامش را «تعزیر» و «ارشاد» می‌گذاشتند، آنان رسماً می‌گفتند برای ابلاغ دعوت، به ایجاد عادت و اعمال قدرت نیازمندیم.

آیت الله خامنه ای پیش از انقلاب با صراحت به دانشجویان مذهبی دانشگاه مشهد خط می‌دادند: «اگر لازم بود مارکسیست ها را کتک هم بزنید.

از این نمونه ها بسیار است و همانطور که گفتم اینگونه مکارم اخلاق را درنیاکان عقیدتی آیت الله خمینی، یعنی خلفای جبّار اموی و عباسی نیز سراغ داریم.

اما واقعش این است که این نیروهای کهنه دشمن رحمت و مهر و خصم انبیاء و اولیاء هستند و فرهنگ شاد و پر از مدارای میهن ما را هم نمایندگی نمی‌کنند.

ایران زمین به عنوان «چهار راه حوادث» و یک چهار راه جهانی محل برخورد ادیان و عقاید گوناگون بوده است.

تسامح کوروشی، مدارای یزدگرداول، که از قضا درست به دلیل همین بردباری، مرتجعین زمان به او «یزدگردبزهکار» لقب می‌دادند، و آزادمنشی و همبستگی انسانی که بر خلاف قرون وسطی و تفتیش عقاید، در ادبیات ایران موج می‌زند، و اینکه فقیه و واعظ و زاهد و صوفی، که به دروغ ادای یاران خدا را در می‌آورند، در سرتاسر فرهنگ و ادب پارسی، راهزن و شیطان و خونخوار و مزورانی که چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند، معرفی شده اند، و اینکه این تافته های جدا بافته را مردم با هوش ما حتی در تسبیح هم دست می‌اندازند و دانه های متفاوت را آخوندک و شیخک می‌نامند… همه و همه نشان می‌دهد که طناب به دستان در قتل عام شصت و هفت، هیچ ربطی به مردم شریف و فرزانه ما ندارند.

آثار خیام و عطار و ناصر خسرو و عبیدزاکانی و نسیمی وفروغ و شاملو و خوئی و نادرپور و هادی خرسندی و اسماعیل یغمایی… و دیگر فرهنگ ورزان میهن مان، سرشار از نکاتی است که از دیدگاه مرتجعین هر کدام بوی کفر و زندقه می‌دهد. در یک کلام، واپسگرایان با فرهنگ شاد و پویای ایران زمین بیگانه اند و برایشان شعائر مذهبی و دین خدا هم دکانی بیش نیست.

به عبارت دیگر درد آیت الله خمینی و همه طناب به دستان، بر خلاف آنچه بعضی از گروه های سیاسی عنوان می‌کنند نماز و شعائر مذهبی و یک سری فرم و شکل نبوده و نیست. اگر کسی صادق باشد و غیر از این بگوید جمهوری اسلامی را نشناخته است.

وقتی شکنجه گران به آزادیخواهانی که از همه چیز خود گذشته اند و جز بهروزی و پیروزی خلق شان آرزویی ندارند شلاق می‌زنند و سوره والعصر می‌خوانند بیشتر از هر کس خود را تسلی و بازی می‌دهند و این به خودی خود چیزی را ثابت نمی‌کند، فراموش نکنیم که شکنجه گر نیز خود به نوعی اسیر و قربانی است.

سوره والعصر می‌خوانند و شلاق می‌زنند اما کیست که نداند نیروهای پوسیده و ایستا است که «لفی خسر»، و رو به آنتروپی و زوال است، نه فرزندان شریف این میهن که از جان خود می‌گذرند.

رفتار امثال مجتبی حلوایی که به دستور قضات هرزه و هار در هر وعده نماز با شلاق به جان خواهران و برادران مارکسیست می‌افتاد، درست آن روی سکه رفتار ساواک شاه است که توسط سرهنگ زمانی در زندان قصر برای جلوگیری از خواندن نماز صبح، زندانیان مسلمان را آزار می‌داد.

شکنجه گران چه از نوع شاه و چه شیخ هدفی جز به تسلیم کشیدن زندانی و کشتن روح اعتراض نداشته و ندارند، همه جای تاریخ همین جور بوده، مگر در محاکمات ننگین و ظالمانه دهه سی در شوروی به اصطلاح سوسیالیستی نخودچی کشمش پخش می‌کردند؟

کدام عنصر مسؤولی است که با این بهانه آنهمه فداکاری و از خود گذشتگی های زنان و مردان کمونیست را فراموش کند؟

یادهای زندان و تراژدی غمبار قتل عام شصت و هفت را اینقدر پایین نیاوریم و با گزارشات دروغ یا مبالغه آمیز به حقیقت جفا نکنیم، اگر به راستی دلیل اعدام های سال شصت و هفت مسلمان بودن و نبودن، نماز خواندن و نخواندن بود پس چرا هزاران مجاهد خلق به دار کشیده شدند؟ اما خانم ها منیره برادران، شهر نوش پارسی پور، نسرین پرواز، میم ــ آزاد، مینا زرین، پروانه علی زاده و… ــ نه تنها اعدام نشدند بلکه از زندان هم بیرون آمدند؟

کسانیکه آگاهانه حقیقت را تکه پاره و قلب می‌کنند به خوبی می‌دانند که اصلا مسأله غیر از این است، زندان آیت الله خمینی یک زندان کلاسیک شناخته شده ــ مانند زمان شاه نبوده و نیست، شاه در زندان خود می‌خواست از زندانی یک مجسمه بسازد، اما استبداد دینی می‌خواهند از زندانی تفاله ای بسازد که حتی در نهایی ترین لایه های ذهن و عاطفه اش هم تسلیم باشد.

—————————

آیا داستان سلمان رشدی با قتل عام زندانیان رابطه دارد؟

به نظر من حکم قتل سلمان رشدی بی ارتباط با قتل عام زندانیان سیاسی در سال شصت و هفت و کنترل «پس لرزه»های آن نیست. چرا؟ چون جدا از شخص آیت الله منتظری، اینجا و آنجا در بیت برخی از آیات عظام و…، پچ پچ هایی در گرفته بود که خدا آخر عاقبت ما را به خیر کند آیا ریختن این همه خون مشروعیت دارد؟

آیا حرمت دماء که شارع مقدس آن همه روی آن تکیه نموده و در کتب اربعه و صحاح سّته، شیعه و سنی روی آن اتفاق نظر داشته و سالیان دراز در حوزه های علمیه بحث می‌شد، عبث و بیهوده بود؟ آیا این خون ها یقه ما را نمی‌گیرد؟

با اینکه چند ماه از کشتار زندانیان گذشته بود، اما آنچنان که آیت الله خمینی می‌خواست آبها از آسیاب نیافتاده بود.

در خفا و در بیت زعمای حوزه اما و اگر می‌شد..

این سر و صداها به گوش آیت الله خمینی می‌رسید و برخلاف تصور،‌ او به این نکات بی اعتنا نبود.

گویا یکی از کارمندان محلی سفارت جمهوری اسلامی در آنکارا تصادفا کتاب «آیات شیطانی» را پیدا می‌کند و بخشی از آن را ترجمه نموده به مسؤول اول سفارت می‌دهد…

قبل از آنکه در جمهوری اسلامی کتاب آیات شیطانی پیراهن عثمان شود، در پاکستان و جاهای دیگر، مرتجعین، مسلمانان ساده لوح را به خیابان ها کشانده و چندین نفر هم کشته شده بودند، اما آیت الله خمینی عمداً لام تا کام سخن نگفته بود.

ناگهان فریاد «واشریعتا» بلند شد. ای مسلمانان چه نشسته اید که سلمان رشدی انگلیسی به پیامبر عظیم الشان اسلام توهین کرده است و باید خونش را ریخت.

جالب اینجا بود که در آن زمان، کتاب های دیگر نویسنده آیات شیطانی در ایران موجود بود و حتی آیت الله خامنه ای برای کتاب «بچه های نیمه شب» سلمان رشدی، به مترجمش جایزه بهترین کتاب سال را داده بود.

در حالیکه پیش از آیات شیطانی کتبی چون بیست و سه سال علی دشتی… و اینگونه نوشته ها فت و فراوان بود و در مصر و جاهای دیگر نیز نوشته هایی چاپ می‌شد که از بالا تا پایین اسلام فئودالی و مادون سرمایه داری را آب می‌کشید، وقتی در محافل درونی حکم قتل عام زندانیان زیر سؤال رفت، حضرت امام به کتاب رشدی بند کرد.

آیات شیطانی پیراهن عثمان شد تا در ضمن سر و صدای احتمالی غرب نیز بر سر قتل عام سال ۶۷ خنثی شود و تازه جمهوری اسلامی یک چیزی هم دستی بخواهد و خواست.

سلمان رشدی در کتاب آیات شیطانی با بال خیال، زمین و زمان را پشت سر گذاشته، لاهوت و ناسوت را در نوردیده و با رئالیسم جادویی خویش به همه جا سرک می‌کشد و با شنا در زمان سر ازعصر بعثت هم در می‌آورد.

کتاب وی گرچه پر از استعاره و تمثیل است و در آن می‌توان چهره عبوس «آیات اهریمن» که به شیطان هم درس می‌دهند و امامان دروغین را هم تماشا نمود، اما اساساً آنگونه که مرتجعین مذهبی و ضد مذهبی می‌پندارند در مورد اسلام و ایران نیست، آیت الله خمینی تنها از آن استفاده نمود تا توجهات را از قتل عام هزاران زندانی بیگناه منحرف کرده و بر آن نام دفاع از اسلام و حکم خدا بگذارد.

– پس از قبول آتش بس، نظام زیر ضرب رفته بود. آیت الله خمینی برای جلوگیری از وارفتن دستگاهش و خواباندن جنگ جناح ها،

ــ برای نسق گیری از نویسندگان کشور و اینکه پا روی نون خورده نگذارند،

ــ برای مقابله با انتقادات آیت الله منتظری،

ــ برای عقب نیافتادن از دیگر آیات عظام که مبادا آنان زودتر جنبیده و فریاد وا محمدا سر داده و وی را قال بگذارند،

ــ برای باج خواهی، ارعاب و گروگانگیری که چماق آخوندها، به ویژه در روابط بین المللی است،

و نیز برای دل گرمی دادن به گروگان گیران در لبنان و این که در جهان اسلام این «ام القراء» و جمهوری اسلامی است که حرف اوّل و آخر را می‌زند… ــ

روی کتاب آیات شیطانی مانور می‌داد، اما علت اصلی فتوای قتل سلمان رشدی، در محاق بردن و پوشاندن قتل عام زندانیان سیاسی بود.

شّدت این جنایت همه را شوکه کرده و در باره اش اما و اگر شده بود، از همین رو آیت الله خمینی به مسأله دیگری نیاز داشت تا بر ذهنیت عاطفی و مذهبی معتقدین پاک و ساده سوار شود.

اینگونه بود که رشدی کافر شد و قتلش واجب گشت.

با های و هوی این فتوا، قتل عام آنهمه زندانی معصوم و مظلوم، ماست مالی شد و تجار محترم غربی و محافل خارجی هم با کشف «گفتگوی انتقادی»، به مسأله رشدی سرگرم شدند.

***

آری ماشین کشتار زندانیان سیاسی بکسوبات نکرد و برخی از زندانیان آزادشده و دگراندیشان را هم در بیرون زندان زیر گرفت و آیت الله خمینی و اعوان و انصارش… که با موضوع سلمان رشدی حواس ها را پرت و سرگرم کرده بودند، تازه یک چیزی هم طلبکار شده و مستقیم و غیر مستقیم اینجا و آنجا القاء می‌کردند که غرب نه تنها نباید در امور داخلی ما دخالت کند، بلکه اگر عاقل است و فکر سرمایه گزاری در ایران است تازه باید ممنون هم باشد که ما ایران اسلامی را از شّر کسانی راحت کرده ایم که برای همه خطر بالقوه اند، آنها آدم نبودند و ما هیچ آدمی را اعدام نکرده ایم. گویی آب از آب تکان نخورده است.

کسانی چون «محمد جواد لاریجانی» که به قول خودشان به جای «مو» و “ابرو”، پیچش مو و اشارت های ابرو می‌دیدند، استدلال می‌کردند «ایران پس از آتش بس نه تنها غرب را نباید برماند بلکه باید بدون اینکه به زبان آورد از هر راهی که می‌تواند، به اقدامات حسن نیت دست بزند»

امثال او بدین ترتیب قتل عام سال شصت و هفت را برای نشان دادن حسن نیت جمهوری اسلامی به طرف های خارجی مفید می‌دانستند و بعدا در جواب خبرنگاران خارجی ابائی نداشند از آن دفاع نموده و با کنایه و رمز و راز به تحلیل خاص خودشان هم اشاره کنند. مشخص بود که علی رغم همه شعر و شعارها، (در عمل) بالانس قدرت به سمت غرب متمایل شده است.

آنروزها شوروی «گورباچف» مثل کاسه شکسته صدا می‌کرد و خیلی روی آن حساب نمی‌شد و آیت الله خمینی که بعدا آن نامه را برایش نوشت این را بو برده بود و جالب اینکه در شوروی نیز حتی از برگزاری جلسه یادبود شهیدانی که در قتل عام سال ۶۷ درو شدند، جلوگیری شد. (کتاب «خانه دایی یوسف» صفحه ۱۷۵)

—————————

آیا در کشتار سال شصت و هفت، خود ما نیز مقصّریم؟

گرچه دستگاه نظری و ارزشی آخوندها همیشه معطوف به تعئین تکلیف برای دیگران بوده و در سراسر فقه تکلیفی موجود، به اندازه یک ورق راجع به حقوق بشر بحث نشده و در تمام کتب فقهی از سطوح اولیه مثل «لمعه» و «شرایع» و «مکاسب»… تا کتب اجتهادی بالاتر مثل «حدائق» و «جواهر» و… یک فصل و حتی یک برگ راجع به حقوق انسان مطلب نمی‌بینیم، (رساله حقوق امام سجاد که از جمله در کتاب «تحف العقول» هم آمده، از مقوله دیگری است و در ضمن ربطی به فقه ایستای آخوندی ندارد)

ــ گرچه ریشه یابی آنچه پس از ملا خورشدن انقلاب بزرگ ضد سلطنتی شاهد بودیم و نیز ماهیت پوسیده و عقب مانده جریانی که از دخمه های ارتجاع به واگن انقلاب پرید و دو دستی به قدرت چسبید و همه را زیر گرفت و واگن را هم درب و داغون کرد و به گوشه ای انداخت، اکنون واضح تر شده است،

ــ گرچه (جدا از سران روحانیت و بازار)، دور و بر آیت الله خمینی را، معتقدین صاف صادق و ساده ای گرفته بود که از محروم ترین طبقات اجتماعی بر خاسته بودند، کسانی که حداکثر دلخوشی شان این بود که «ان شاء الله بعد از خرمن چینی یا فراغت از کار، به مشهد می‌رویم و به زیارت امام هشتم مشرف می‌شویم»، و در آنجا نیز، هم ّو غمّی جز اینکه دست شان به حرم برسد نداشتند و اگر دری به تخته ای می‌خوْرد و اسم شان برای زیارت کربلا، یا حج عمره در می‌آمد عرش را سیر می‌کردند و و فرصت طلبان کلاش بر ذهنیت عاطفی و مذهبی همین مردم پاک که با دعای کمیل و ندبه و توسل و ختم انعام و زیارت عاشورا… خو داشتند، سوار شدند و شماری از آنان را به خبرچین و چماق دار و بازجو و شکنجه گر مبدل ساختند،

ــ گرچه عمله خشونت که پای طلب را به سنگ ستم می‌شکنند و در رسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبی از پیش کسوتان خود در ساواک شاه جلو می‌زدند، مست قدرت بودند و چشم تحلیل گر عقل کور شده و اصلاً خردی حاکم نبود که دست شلاق به دستان را ببندد،

ــ و گرچه در شقاوت استبداد دینی که با قرائت فاشیستی از دین، از آن ابزار بیداد ساخته، هرچه بگوییم و بنویسیم کم است.

اما باید پرسید:

آیا قتل‌عام زندانیان سیاسی در تابستان شصت و هفت، (و پیش از آن قتل‌عام‌های سال‌های آغازین دهه‌ی شصت)، بدون هیچ پیش ‌زمینه‌ای، همین جوری یکباره از دل تاریخ میهن‌مان سر بر آوردند؟

البته این زمان است که حرف آخر را می‌زند و زمان احکم الحاکمین است، امّا، آنچه اکنون می‌توانیم به آن گریز بزنیم، این واقعیت بدیهی است که دنیا، دار مکافات است. ظلم بر دشمن، اگر به «حق کشی نسبت به دوست» و بیدادگری نیانجامد، همه کسانی را که به آن رضا می‌دهند به چاه وچاله می‌اندازد.

شکنجه دشمن، به شکنجه دوست راه می‌برد و تحریم و تکفیر آتشی است که اگر پا گرفت، خشک و تر نمی‌شناسد و نهادینه می‌شود.

اوائل انقلاب، هنگامیکه خلخالی ها با فتوای آیت الله خمینی «هویدا کشی» می‌کردند و از کسانی چون «عاملی تهرانی» و «فرخ رو پارسا» نیز نگذشتند، بیشتر ما با وجود اینکه علیه مرتجعین موضع گیری می‌کردیم، دراین نقطه با مرتجعین مماس شدیم و با سکوت یا همنوایی خویش رضا دادیم تا مشروعه خواهان دور بر دارند و به ریش و سبیل علی مسیو و ستارخان و همه قهرمانان مشروطه بخندند، تا مفاهیم شناخته شده حقوقی لجن مال گردد و تفسیرات من در آوردی مفسد فی الارض و طاغی و باغی، که حتی با روح و جوهره کتب اربعه، صحاح سته، لمعتین و منابعی چون «وسائل الشیعه» و… نیز بیگانه است ــ جای آنرا بگیرد.

البته و صد البته امثال امیر عباس هویدا، که بخشی از هرم قدرت بوده و سیستم رژیم پیشین را روغن کاری می‌کردند، مقصر بودند، اما و چه امای بزرگی که نظایر هادی غفاری و پورنجاتی و عسکراولادی، روی های و هوی و شعارهایی چون «خلخالی خلخالی اعدامش کن» که ما نیز سر می‌دادیم، سوار شدند.

فراموش نمی‌کنم که حول و حوش عاشورای قبل از انقلاب، در مشهد یک ساواکی را دستگیر نموده و پوستش را کنده و به شکل فجیعی کشته بودند. (واقعاً پوستش را کندند)

از این تراژدی که حتی شیخ علی تهرانی به فریاد آمده بود که چرا؟ چرا؟…چرا؟ بسیاری کیف می‌کردند. بله، کیف می‌کردند. رئیس گارد دانشگاه مشهد را که خود معلول ستم بود، در روز روشن در دانشکده پزشکی دانشگاه مشهد شلاق زدند و بیشتر دانشجویان قبح نهفته در آن را ندیدند.

هیچکس به دود سیاه آتشی که بپا می‌شد توجه نداشت و فراموش می‌شد ظلم امروز، ظلمت فردا است.

آیا تخم کینه های کور را که از همان پشت بام مدرسه علوی پاشیده می‌شد، ما نیز بارور کردیم؟ آیا شکنجه و اعدام های سال شصت و به ویژه شصت و هفت را، خود ما نیز که قربانی اش بودیم، زمینه چینی نمودیم؟

آیا صرفاً آیت الله خمینی و امثال آخوند یزدی و یا آنها که سر طناب های دار، و یا گلنگدن ها را کشیدند، کارچاق کن اعدام های سال شصت و هفت بودند؟ آیا در درون هرکدام ما شاهی تبه کار و شیخی مکّار لانه ندارد؟ و ما، سر تا پا، پاک و طاهریم؟

چه بسا هر کدام ما به نوعی یک «راسکول نیکف» Raskolnikov هستیم و چون قهرمان کتاب جنایت و مکافات باید به خودمان بیآییم.

آب گفت آلوده را در من شتاب

گفت آلوده که دارم شرم از آب

آب گفت این شرم بی من کی رود

بی من این آلوده کی زائل شود؟

یاد ده ما را سخن های دقیق

که ترا رحم آورد آن ای رفیق

گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن

مصلحی تو ای تو سلطان سخن

کیمیا داری که تبدیلش کنی

گرچه جوی خون بود نیلش کنی

این چنین میناگری ها کار توست

این چنین اکسیرها اسرار توست

…………………………..

پانویس

ما به «عقل نقاد تحلیلگر» بیشتر از «عشق نقال تجلیلگر» نیاز داریم.باید ریشه های رنج و خشونت و کین را نشان دهیم تا از تکرار خشونت و کین کاسته شود و بر رنج ها مرهم گذارد، تا وقتی من و تو نیز به خاک افتاده و صد کفن پوساندیم، فرزندان ما ریشه های ستم را بشناسند، تا اینگونه جنایات کمتر روی دهد.

تا قدر آزادی را، «تنها خدایی که باید به نیایشش بر خاست… آن محبوب بی پایان مشترک که به تفرقه پایان می‌دهد و سرودها و دستها را یگانه می‌کند» بدانیم، تا هیچکس خود و دیگران را بازی ندهد که من صرفا اجرا کننده حکم هستم و مامور معذور تا آیه الله خمینی های جدید بر ذهنیت عاطفی و مذهبی مردم پاک ما سوار نشوند و رابطه «مرید و مراد» نسازند. تا بهشت موعود هیچ رسول و امام و گروه و تشکیلات و سازمانی، به اختیار و انتخاب آدمی دهنه نزند و امربر مطیع نسازد.

«هیچ جبّاری بدون کسانی که او را علم می‌کنند و به او ایمان می‌آورند موضوعیت نمی‌یابد.»

………………………………….

یادآور شوم که در گفتمان فقه سنتی، رهنمود آیت‌الله خمینی در مورد آن اسیرکُشی مهیب، «حکم» است و نه فتوا.

حُکمِ قتل زندانیان سیاسی، «قیر»ی که بر سر نظام ریخت.

http://www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=27132

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!