خود را گم میکنم
در سکوت آب
دریاچه آرام در پهنای زمردی آسمان
پر از حباب پر از احساس
پر از سوال پر از ایثار , در عمق تردید
بانوی دریاچه جوابی ندارد
خود را گم میکنم
در هیاهوی شهر
میان چهره های گونا گون
بدنبال قلبی گمشده در گرد وخاک افسوس
تکرار حرفهای ساکن در گوش تنهائی
بهانه إی برای فریاد در تاریکی
خود را گم میکنم
در تصویر خاطره
چو پروانه ای رنگ و وارنگ
که جان به پنجره میکوبد
تا رها شود در دشت خواسته ها
بسوی آزادی و مرگ در زمستان
خود را گم میکنم
در خود خواهی
دستانم میشورم از گناه
ضمیرم بدنبال حلقه گمشده ایست
بین رویا و پستی حقیقت
راهی برای یافتن خود
اورنگ
Sept 2012