.
میان خورشیدهای همیشه زیبایی تو لنگریست خورشیدی که از سپیده دم همه ستارگان بی نیازم میکند. نگاهت شکست ستم گری ست نگاهی که عریانی روح مرا از مهر جامه ای کرد بدان سان که کنون ام شب بی روزن هرگز چنان نماید که کنایتی طنز آلود بوده است و چشمانت با من گفتند که فردا روز دیگری ست آنک چشمانی که خمیرمایه مهر است و اینک مهر تو: نبردافزاری تا با تقدیر خویش پنجه در پنجه کنم آفتاب را در فراسوهای افق پنداشته بودم به جز عزیمت نابه هنگامم گریزی نبود چنین انگاشته بودم. آیدا فسخ عزیمت جاودانه بود. میان آفتاب های همیشه زیبایی تو لنگری ست نگاهت شکست ستم گری ست و چشمانت با من گفتند که فردا
روز دیگری ست