هیولایی است در فنّ خود
تلنباری از جادوی مسخ نهفته در گشادِ آستین:
به نیم چهره شیطان را می نماید،
به نیم چهره عصمت انسان را؛
به نیم چهره اخم و خشم می کشد، وسواس گونه-
و به دیگر نیمه بزکی از تبسّم ِ دلقک
یعنی:
هزار آینه اش به روبرو بگذار
تا هزارگونه نقش بربیافریند، بی تقلّا؛
یعنی:
تا حلول هزاران شخصیّت
در جان ِ یکی کالبد
امکان پذیرد؛
یعنی:
در طیفِ انعطافی شگرف
هنر در هنر آمیختن آموخته؛
حقّاً،
فنّ تحسین برانگیختن آموخته.
□
پرده وقتی فروفتاد، امّا
– وز رخساره وقتی نقابِ نمایش کنار رفت-
او خود،
بی ادعا،
نمادی از حضورِ تعادل ِ مطلق می شود؛
بی کرشمه،
درویش سرشتی می شود
که اعتبارِ گوهرِ منیّتِ اوست.
□
امّا…،
هیولا غولی اگر نه
– انصافاً-
تندیس ِ سترگی است
بر پایه های هنر
قد برافراشته،
هم از آن گونه که پیش ِ پاش
به پا خاستن را گزیری نیست.
□□□
سانفرانسیسکو- لوس آنجلس
اوّل فوریه 2002