مرحله دوم دادگاه ایران تریبونال به مدت سه روز از ٢۵ تا ٢٧ اکتبر سال ۲۰۱۲ در سالن آکادمیک حقوق ساختمان صلح دادگاه لاهه برگزار شد. ساختمان صلح دادگاه لاهه، دربرگیرنده “دیوان بین الملی دادگستری”، “دیوان دائمی داوری” و “آکادمی حقوق بین الملی لاهه” است. سالن آکادمی، بمنظور ایجاد یک انگیزه قوی، برای توسعه کاخ صلح، بعنوان یک نهاد زنده، برای صلح و عدالت بین المللی ساخته شده است، که آن را به محلی، نه تنها برای مطالعه و توسعه عدالت و داوری، بلکه همچنین برای گفت و گو بین مردمی که برای برقراری صلح و عدالت تلاش میکنند، تبدیل می کند. این سالن، که در سمت چپ قصر صلح واقع شده، سالنی مدرن است به شکل بیضی، با سقفی بلند و تقریبا نیمی از آن سرتاسر شیشه است. جایگاه قضات در وسط سالن قرار گرفته بود، و از شیشه های سمت راست، قصر صلح، و از شیشه های سمت چپ، جنگلی از درخت و بوته های زیبا دیده می شد. هربار که از پنجره ها به بیرون نگاه می کردم، یا نمای ساختمان قصر صلح که در آن زنده یاد، دکتر مصدق، و تیم وکلای او از حق ایران در مقابل انگلستان دفاع کرده، و سمبلی از مبارزات مردم ایران برای رسیدن به آزادی و دمکراسی است، می دیدم و یا انبوهی از درخت و سبزی و گیاه که سمبل زندگی و نشاط است، یعنی دقیقا معیارهایی که عزیزان ما، بخاطررسیدن به آنها جان سپرده بودند ویا سالهای زیادی از جوانی خود را، در سیاهچال های رژیم جمهوری اسلامی ایران سپری کرده بودند.
دادگاه روز ٢۵ اکتبر، با سخنان کوتاه رئیس دادگاه، قاضی یوهان کرینگلر، از قضات سابق دیوان عالی قضایی آفریقای جنوبی که توسط نلسون ماندلا به این سمت انتخاب شده بود، آغاز شد. وی ضمن توضیح تاریخچه آغاز این دادگاه و روند کنونی آن گفت؛” ما، قضات عضو این دادگاه همگی مستقل هستیم و به هیچ جریان سیاسی و اجتماعی و گروه بندی های قومی و غیره در جهان وابسته نیستیم. ما به صورت فردی و داوطلبانه در اینجا حضور یافته ایم و بیشتر ما از قبل همدیگر را ندیده و نمی شناختیم. ما، شهادت ها، اسناد و دادخواست تیم دادستانی را بعنوان افرادی که دارای تخصص و تجربه در زمینه حقوقی، به ویژه حقوق بین الملل و حقوق جزائی بین المللی هستیم، مورد رسیدگی قرار می دهیم. مایه افتخار همه ی ما است که در این دادگاه حضور داریم و امیدواریم بتوانیم به مردم ایران و جهان با درستی و صداقت خدمت کنیم.”
وی در ادامه، به معرفی قضات پرداخت و گفت، “مایکل منسفیلد”، پرفسور حقوق از بریتانیا، قاضی دادگاه راسل در باره فسلطین، رئیس گروه تحقیق مردمی در باره خشونت دولتی در ایرلند شمالی و وکیل مدافع متهمان به جنایات جنگی در دادگاه جنائی بین المللی است. “ماکوا موتوا”، کنیائی است و در دانشگاه های نایروبی، دارالاسلام و هاروارد تحصیل کرده است. وی در حال حاضر پرفسور حقوق در دانشگاه بوفالو است و مقالات و کتاب های زیادی در زمینه حقوق بین الملل و حقوق بشر تالیف کرده وعضو دائمی قانون اساسی انتقالی کشورش کنیا است. خانم “مارگرت راتنر کانستلر” از نیویورک، وکیل و فعال حقوق بشر، عضو هیئت رئیسه سازمان جهانی حقوق بشر زنان و وکیل مدافع فعالان رهائی بخش، از جمله گروه هکرهای ناشناس، جنبش وال استریت، و ویکی لیکس است. “پاتریشیا سلرز”، پرفسور حقوق و وکیل حقوق جنائی بین المللی از بلژیک، استاد دانشگاه اکسفورد و دادستان پیشین دادگاه جنائی بین المللی در رابطه با یوگوسلاوی و رواندا است. پرفسور جان دوگارد از آفریقای جنوبی است که در حال حاضر در شهر لاهه مقیم است. وی یکی از مدافعان پیشتاز و ارتقاء دهنده حقوق بشر و شهروندی در دوران آپارتاید، گزارشگر ویژه سازمان ملل در رابطه با نقض حقوق بشر در فلسطین اشغالی، قاضی دادگاه راسل در باره فلسطین و قاضی دادگاه دیوان عدالت بین المللی است.
دیدن اینهمه قضات بین الملی با چنین سوابق درخشانی، که وقت و دانش حقوقی خود را، در جهت کمک به دادخواهی ما بر علیه رژیم جمهوری اسلامی ایران گذاشته بودند، برایم غرور آفرین بود. حقوقدانانی از کشورهای مختلف، بدون اینکه خود چنین جنایت هایی را تجربه کرده باشند، برای کمک به بسط و نشر حقوق بشر در جهان، داوطلبانه به کمک ما آمده بودند، تا دادگاه مردمی ما را، با حضور خود، رسمیت ببخشند. قوانین حقوق بشر، فضایی ایجاد کرده بود که ما بتوانیم، بدور از تعلقات سیاسی و عقیدتی، برای احقاق حقوق پایمال شده ی جان باخته گان و قربانیان جنایت های رژیم ایران در دهه خونین ۶۰ در کنار یکدیگر قرار بگیریم.
میز شوهود در سمت راست قضات و میزهای تیم دادستانی در سمت چپ قضات واقع شده بودند. تیم دادستانی شامل هفت وکیل بین الملی بود، که در نقش دادستان در این دادگاه حضور پیدا کرده بودند. دادستان ها در دو ردیف نشسته بودند. ردیف اول، به ترتیب آقای جان کوپر رئیس کمیته راهبردی حقوقی ایران تریبونال و از شخصیت های برجسته کانون وکلای انگلستان، آقای پیام اخوان، استاد حقوق بین الملل در دانشگاه مک گیل مونترال کانادا، دادستان پیشین سازمان ملل و عضو کانون وکلای ایالت نیویورک و استان اونتاریو، خانم نانسی هورماشیا، عضو کانون وکلای ایالات تگزاس و کالیفرنیا و هم چنین عضو کمیته راهبردی حقوقی کارزار ایران تریبونال، و در ردیف دوم آقای کاوه شهروز، عضو کانون وکلای ایالت نیویورک، خانم گیسو نیا، حقوقدانی که سابقه فعالیت حقوقی در محاکمات جنایات جنگی و محاکمات جنایات علیه بشریت در دیوان جزائی بین الملل در شهر لاهه را دارد، و خانم مژده شهریاری، عضو کانون وکلای بریتیش کلمبیا در کانادا، قرار گرفته بودند. در سمت چپ آنها و در کنار پنجره، میز آقای حمید صبی و آقای سرجفری نایس قرار داشت، که هر دو از شخصیت های برجسته کانون وکلای انگلستان با سال ها تجربه در قوانین جزائی بین المللی هستند، و پشت سرآنها، میز گروهی دیگر از وکلا و دستیاران دادگاه واقع شده بود. حضور این همه حقوقدان از کشورهای مختلف، که اکثرا جوان بودند و داوطلبانه برای رسیدگی به وضعیت نقض حقوق بشر در ایران، در کنار جنبش دادخواهی ما قرار گرفته بودند، اشک شوق به چشم همه ما آورده بود.
آقای پیام اخوان، دادخواست دادستان علیه جمهوری اسلامی را قرائت کرد و با اشاره به جنایات جمهوری اسلامی در دهه شصت، از دادگاه تقاضا کرد رژیم جمهوری اسلامی را به جرم جنایت علیه بشریت محاکمه نماید. بعد از وی، جان کوپر به تشریح مبانی گزارش کمیسیون حقیقت یاب پرداخت. او در سخنان پرشور خود، با برشمردن پاره ای از جنایت های جمهوری اسلامی بر طبق شهادت های شهود لندن، چهره ضد انسانی رژیم جمهوری اسلامی را بیش از پیش برملا کرد.
سپس، شهادت شهود آغاز شد. آقای موریس کوپیتورن، گزارشگر سابق سازمان ملل در مورد حقوق بشر در ایران و رئیس کمیسیون حقیقت یاب ایران تریبونال در لندن، هدایت متین دفتری، وکیل و معاون کانون وکلای ایران بعد از انقلاب، بعنوان کارشناس حقوقی، آن بورلی، کارشناس حقوقی و گزارشگر سابق سازمان عفو بین الملل در مورد نقص حقوق بشر در ایران و عضو کمیسیون حقیقت یاب ایران تریبونال، و ۱۶ نفر از جان بدر برده گان از کشتار زندانیان سیاسی در دهه ۶۰ و یا خانواده های آنها شهادت دادند که بعدا به تفصیل در باره هریک از این شهادت ها خواهم نوشت. شهود از شهرهای مختلف و گروه های سیاسی متفاوت انتخاب شده بودند. زنی از کردستان که پنج برادر و همسر کومله ای خود را از دست داده بود، جوان عرب خوزستانی که پدر، برادر و عمویش را اعدام کرده بودند. مردی از دزفول که تنها کسی است که در جریان کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ موفق به فرار از زندان شده است. خانمی بهایی که خانه اش در شیراز غارت شده، دوبار به زندان افتاده و شاهد شکنجه و کشته شدن عده زیادی از هم کیشان خود بوده است. دختر جوانی از شیراز که مادر و خاله اش بدلیل عضویت در سازمان مجاهدین خلق اعدام شده بودند. مردی که بدلیل هواداری از حزب توده دستگیر و زندانی شده بود. خانمی که بهمراه دو خواهر خود بدلیل هواداری از سازمان پیکار دستگیر شده بود. خانمی از هواداران سازمان رزمنده گان که جثه کوچکی داشت و به زحمت ۴۰ کیلو بود و هشت ماه و نیم از عمر خود را در تابوت هایی که “حاج داوود” در زندان غزل حصار درست کرده بود، گذرانده بود. مرد مستند سازی که فیلمی از گورستان خاوران تهیه کرده بود و با گورکنی در شیراز، در قبرستان شهر چرخیده و از محل دفن اعدامی ها فیلم برداری کرده بود. مردی هوادار سازمان راه کارگر، و مردی از هواداران سازمان فدائیان اقلیت که از شاهدان کشتار زندانیان سیاسی در تابستان سال ۶۷ بودند. همسر یکی از سربداران آمل که از اعضا اتحادیه کمونیست های ایران بود. مردی از هواداران سازمان فداییان اکثریت که بار اول در سال ۵۹ در حالی که تنها ۱۸ سال داشت دستگیر شده بود و رو به قاضی ها گفت؛ “من می خواهم تاکید کنم که سازمان من برای شکوفایی نظام جمهوری اسلامی مبارزه می کرد، اما این رژیم حتی ما را هم برنتافت.” مهدی اصلانی از هواداران سازمان فدائیان اکثریت، شاخه ۱۶ آذر، که از جان بدر برده گان کشتار زندانیان سیاسی در تابستان سال ۶۷ است و کتاب “کلاغ و گل سرخ” را در باره خاطرات خود از زندان نوشته است، او مقدمه ای آماده کرده بود و خواند که همه را تحت تاثیرقرار داده و به آن فضا و دوران قتل و جنایت برد(۱).
آخرین شاهد “ایرج مصداقی” بود. او از هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران است که ۱۰ سال از بهترین سالهای جوانی خود را در زندان های رژیم جمهوری اسلامی ایران سپری کرده و از جان بدربرده گان از کشتار زندانیان سیاسی در تابستان سال ۶۷ است. او خاطرات خود از زندان را در چهار جلد بنام “نه زیستن، نه مرگ” به چاپ رسانده است. ایرج قرار بود که ساعت ۹ صبح شهادت دهد، اما به دلیل مشکلات جسمی، تقریبا ساعت ۱۱ توانست برای شهادت در دادگاه حضور پیدا کند. او را قبلا در لندن ملاقات کرده بودم. وضعیت جسمی او با ۴ ماه پیش قابل مقایسه نبود. در این مدت بدلیل بیماری هایی که بدلیل فشارها و شکنجه ها در زندان به سراغش آمده، سه بارمورد عمل جراحی قرار گرفته بود. نشستن برایش با درد زیادی همراه بود و صدایش بسختی در می آمد. روز های قبل، هوای لاهه آفتابی و زیبا بود، اما وقتی که ایرج شهادت خود را شروع کرد، بیکباره هوا تیره شد و باران شدیدی شروع بباریدن کرد. آقای سرجفری نایس دادستان پرونده، سوال های خود را ازاو می پرسید و او در حالی که بوضوح در حال درد کشیدن بود، با صدایی که می لرزید پاسخ می داد. سرجفری نایس نقشه های زندان های اوین و گوهر دشت را روی پرده بزرگ سالن نمایش می داد و از او می خواست که توضیح بدهد، در بهداری زندان، چگونه زندانی ها مورد شکنجه قرار می گرفتند و در جریان کشتار زندانیان سیاسی در تابستان سال ۶۷ در کدام اتاق، زندانی های اوین حلق آویز شدند. او سپس عکسی از “راهروی مرگ” در زندان گوهردشت نشان داد. دیدن این عکس شوکه ام کرده بود. گویا این عکس به تازه گی در اینترنت منتشر شده است. مصداقی توضیح داد که این همان راهرویی بود که زندانی ها در طول دوران بازدید “هیئت مرگ” در آن نشسته و بنوبت به سوالات تفتیش عقاید دوران انگیزاسیون پاسخ گفته بودند. در عکس، ته راهرو، به صورت سایه روشن دیده می شد، و ایرج توضیح داد که قربانیان به ته این راهرو برده شده و به دار آویخته شده اند. در حالی که ایرج با درد و فشار زیاد این صحنه ها را بازسازی می کرد، آسمان نیز تیره و تار بود و باران به شدت می بارید. من به پنجره های بلند و سرتا سری دادگاه نگاه کرده و به خود می گفتم؛ “آسمان نیز در غم این عزیزان، این جان باخته گان بی گناه، که قربانی یک رژیم مذهبی قرون وسطایی شدند، اشک می ریزد”. سرانجام ایرج با رنج زیاد شهادت خود را تمام کرد و از سالن خارج شد.
بعد از اظهارات شهود، لیلا قلعه بانی، خواهر دو جان باخته رضا و محمد قلعه بانی، پشت تریبون دادگاه قرار گرفت و بیانیه خانواده های متشکل در کارزار ایران تریبونال را قرائت کرد(۲). در این بیانیه، خانواده ها، ضمن تبریک برگزاری این دادخواهی، این دادگاه را یک دستاورد تاریخی برای خانواده های جان سپردگان و همه ی مردم ایران دانستند. لیلا در قسمتی از صحبت های خود گفت؛ ” آیا هرگز از درد و رنج عظیمی رنج برده اید که نه تنها درمانی برایش متصور نیست، بلکه وجودش نیز انکار می گردد و حتی بیانش امکان پذیر نمی باشد؟ نه به دلیل ترس، بلکه به دلیل تقدس آن رنج و به دلیل این که احساس کنید بیان آن درد ورنج برای دیگران قابل درک نبوده و به افزایش درد منجر می گردد. آنچه که در کمیسیون حقیقت یاب لندن گذشت و آنچه در این مرحله شاهدش بودید و شنیدید فقط و فقط باز کردن زخم درون مان و نگاهی جمعی به جراحات وارده است. ما از دردآور بودن این نگاه به زخم درون مان از همان ابتدا آگاه بوده ایم، اما اگاهانه آن را به جان خریده ایم. باشد که این یادآوری جمعی شروعی باشد برای فریاد دردهای مشابه و آغازی باشد برای پایان یافتن این دردها برای نسل فردا.”(۲)
بعد از لیلا، سر جفری نایس، طی سخنانی روند محاکمات و جنایات دهه شصت را بر اساس اظهارات شهود و گزارش کمیسیون حقیقت یاب برای دادگاه تشریح کرد و جنایات دهه شصت را برابر با جنایت های نازی ها اعلام کرد. سپس پیام اخوان در بیانات اختتامیه اش، از دادگاه درخواست کرد جمهوری اسلامی را بخاطر اعدام ها و کشتار دسته جمعی و گسترده دهه شصت، به ویژه از سال شصت تا شصت و هفت مورد قضاوت قرار دهد و آن را به جرم جنایت علیه بشریت محکوم کند.
دادگاه، ساعت چهار و نیم بعد از ظهر، بعد از سه ساعت مشورت کار خود را از سر گرفت. در طول مدتی که قضات در حال تصمیم گیری بودند، باران ایستاده و ابرها پراکنده شده، خورشید از زیر ابرها بیرون آمده بود. با ورود قضات به اتاق ما همه سرپا ایستادیم و بی صبرانه منتظر رسیدن قضات به پشت میز و شنیدن حکم آنها شدیم. قاضی یوهان کریگلر رئیس دادگاه، حکم مقدماتی محکومیت جمهوری اسلامی را که در پنچ صفحه تدوین شده، قرائت کرد. وی گفت؛ “با توجه به شواهد ارائه شده، به ما ثابت شد که شکنجه و کشتار در تمانی زندان های جمهوری اسلامی وجود داشته و شهود نشان دادند که اعدام های فراقضایی در سراسر ایران صورت گرفته است. این جنایات بوسیله دستگاه مرکزی حکومتی صورت گرفته و جمهوری اسلامی مسئول همه این جنایات است. ما اعلام می کنیم که:
دولت جمهوری اسلامی ایران، مسئول جرایم فاحش خود بر علیه شهروندان است و دولت ایران مرتکب جنایت بر علیه بشریت شده است.
پیشنهادات این دیوان:
– جوامع بین المللی باید در باره این جنایات گسترده علیه بشریت تحقیق کنند.
– کمیسییون دایمی تشکیل شود تا درباره جنایات جهموری اسلامی تحقیق کند.
– دولت ها طبق قوانین بین المللی باید مقامات ایرانی را که مرتکب جنایت علیه بشریت شده اند، مورد پیگرد قانونی قرار دهند.
بعد از اعلام حکم تاریخی محکومیت رژیم جمهوری اسلامی ایران، تقریبا همه از شوق به گریه افتادند. از پنجره به بیرون نگاه کردم و دیدم که آسمان آبی و صاف شده و خورشید با زیبایی تمام می درخشد. تلالو خورشید بر روی قصر صلح و درختان زیبای اطرافش به ما نوید آرامش و پیروزی می داد. رقص زیبای نور در اطراف ما نشان می داد که خورشید برای همیشه زیر ابرها نمی ماند، و حقیقت تا ابد قابل پنهان کردن و کتمان کردن نیست.
بعد از اعلام حکم مقدماتی، فریبرز فخاری هنرمند و ساکسیفونیست سرشناس کرد، دو قطعه بسیار زیبا، بیاد و در گرامیداشت هزاران زن و مردی که قربانی جنایت های رژیم جمهوری اسلامی شدند، نواخت، و سپس قضات به نوبت، دقایقی در باره اهمیت تاریخی این دادگاه و تاثیر شهادت ها برآن ها صحبت کردند.
قاضی یوهان کرینگلر، ضمن تشکر از همه شهود و کسانی که در این دادگاه حاضر شده بودند گفت؛ “امیدورام که نمونه این دادگاه شما، الگویی بشود برای همه مردمی که قربانی نقض حقوق بشر هستند، تا بتوانند توفیق حاصل کرده، فریاد آنها شنیده شده و حقوق بین الملل در مورد آنها هم اجرا بشود.”
آقای مایکل مانسفیلد گفت؛” من از همه کسانی که در اینجا شرکت کردند، ممنونم، هم کسانی که این مصائب را تحمل کرده بودند و هم کسانی که به این صحبت ها گوش فرا دادند. ما ادای احترام می کنیم نسبت به مبارزه ای که برای برقراری حقوق بین الملل و عدالت بین المللی در این اتاق وجود دارد. این نشانه ای از واقعیت هایی است که دارد در دنیا اتفاق می افتد. مردم عادی و جامعه مدنی دارند دوباره کنترل برای کشف حقیقت را بدست می گیرند. حقیقت دیگر در انحصار کسانی نیست که می خواهند آن را آلت دست قرار بدهند. من می خواهم گفته های یکی از شهود این دادگاه را بخوانم. گفته های او به شدت ما را تحت تاثیر قرار داد و سخنان او در مغز ما ضبط و بایگانی شد. من می خواهم که این سخنان برای تمام کسانی که در این اتاق هستند و همه ملت هایی که می خواهند نمونه این دادگاه را برای خود به وجود بیاورند، ثبت بشود. از او پرسیدیم که شهادت دادن در این دادگاه چه احساسی به او داد و او جواب داد؛ “واقعا عالی است، واقعا عالی. نه بخاطر اینکه من اینجا می آیم و با شما از رنجهایی که کشیده ام صحبت می کنم، بلکه به این دلیل که افرادی هستند که وقتی هیچ نهاد دیگری نمی خواهد فریادشان را بشنود، چنین دادگاهی تشکیل می دهند. من می بینم که هنوز مقاومت وجود دارد، هنوز شجاعت در قربانیان و خانواده های آنها وجود دارد، و آنها به وسیله این رژیم خرد نشده اند. آنها توانسته اند نیروهای خود را جمع کنند، در کنار یکدیگر قرار بگیرند و به اینجا بیایند و خودشان نهادی حقوقی ایجاد کنند. در اینجا وکلا، افراد حرفه ای و قضات باوجدانی هم وجود دارند که به این شکایات رسیدگی می کنند. می دانم که این دادگاه قدرت اجرایی ندارد ولی خوشحالم که در اینجا شرکت کردم. ما خودمان نهادی بوجود آوردیم که رسیدگی به این شکایات را بعهده بگیرد، هر چند که نهاد های رسمی زیر بار اینکار نمی روند. آنها نمیخواهند بشنوند که ما رنج و مصیبت داریم، ولی این رنج و مصیبت وجود دارد و ما می خواهیم که این رنج و مصیبت بعنوان یک طلب انسانی به یاد آورده شده، و به دست فراموشی سپرده نشود. ما خواهان این هستیم که مسئولین این جنایتها مسئولیت این جنایت ها را بگردن بگیرند.”
آقای ماکاتواوتوا گفت؛ “من خیلی متشکرم که اجازه دادید که بخشی از مبارزه شما باشم. ما در سه روز گذشته شاهد آن چیزی بودیم که نشانه حیات و پویایی روح انسان است. چیزی که من دیدم و یاد گرفتم این است که هرگز، هیچ انسانی نمی تواند روح انسان دیگری را تسخیر کند. این اشتیاق و این طلب برای آزادی و آزاد بودن چیزی است بین المللی و جهانی، و فقط متعلق به یک ملت و یا شخص نیست، بلکه به همه تعلق دارد. این واقعیت بسیار زیبا بود، که با اینکه تعداد بسیار زیادی از شما این همه صدمه کشیده اید، وقتی که در اینجا شهادت می دادید، هیچگونه حس انتقام و کینه ای در شما نبود، تنها چیزی که بود، امید برای یک آینده بهتر بود. وقتی که من در راهرو این ساختمان راه می رفتم، و به صورتهای شما نگاه می کردم، این اشتیاق به آزادی را در چشمان شما دیدم. فقط می خواهم به شما بگویم که کشور شما بلاخره یک روز آزاد خواهد شد و امید من این است که این روز خیلی زود فرار برسد.”
خانم مارگارت راتنر کانستلر گفت؛ “مرسی از اینکه به من اجازه دادید اینجا باشم، این واقعا برای من افتخار بزرگی بود. امیدوارم که ما بتوانیم به اجرای عدالت تحقق ببخشیم. هرچند که در زندگی های شما تراژدی، غم و زجر فراوان بوده است. اما برای زنده نگاه داشتن یاد آنهایی که جانشان را از دست داده اند، ما باید به این عدالت برسیم.”
خانم پاتریشا سلرز درحالی که به سختی جلوی بغض خود را می گرفت و اشک در روی گونه هایش جاری بود، گفت؛ “حالا غم شما قسمتی از غم من شده و امید شما هم قسمتی از امید من. عمق انسانیت شما سبب شد، که من هم انسان بهتری بشوم.”
آقای جان دوگارد گفت؛ “من باید اعتراف کنم که چهار روز پیش، من خیلی کم درباره ایران و مصیبت ها و زجرهای مردم آن می دانستم، اما در سه روز گذشته چیزهای زیادی یاد گرفتم، درباره آنچه که شما با آن روبرو شدید و همینطور در باره روح بزرگ انسانی شما. و من واقعا مصمم هستم که بدنبال عدالت برای شما باشم، و به بسط حقوق بشر در جهان کمک کنم. برای من افتخار و امتیاز بسیار بزرگی بود که در این دادگاه شرکت کنم.”
سپس جمعیت حاضر در سالن سرود “سراومد زمستون” را خوانده و عکس های قربانیان دهه شصت را بلند کردند. در این لحظه، من متوجه سه نفر ردیف اول تیم دادستانی شدم. آقای جان کوپر، آقای پیام اخوان و خانوم نانسی هورماشیا رو به جمعیت ایستاده و دست خود را به علامت پیروزی بالا گرفته بودند. از دیدن این صحنه بغضم ترکید. باورم نمی شد که نتیجه تلاش های عده ای ایرانی، آمریکایی، انگلیسی، بلژیکی؛ آفریقایی، کانادایی، کنیایی، و … به ثمر نشسته باشد و با تلاش های همه ما، موفق شده باشیم، رژیم جمهوری اسلامی را، برای جنایت های ۳۰ سال گذشته اش، در یک دادگاه بین المللی محکوم کرده باشیم. بیش از ۳۰ سال است که رژیم می کوشد این جنایت ها را پنهان و کتمان کند و هیچ مجمع بین المللی حاضرنبود که به شکایات ما رسیدگی کند. اما با تلاش های جمعی ما و با پذیرفتن “حقوق بشر” بعنوان سکان حرکت توانستیم فضایی ایجاد کنیم که قاضی های بین المللی در سالن دادگاه لاهه، شکایات ما را بشنوند و دادستانهای بین المللی، از حقوق پایمال شده ما دفاع کنند، و حکمی برعلیه جمهوری اسلامی صادر کرده و این رژیم مذهبی قرون وسطایی را به جرم جنایت علیه بشریت محکوم کنند.
ساعاتی پس از ختم دادگاه، عده ای از شرکت کننده گان، این پیروزی را در یکی از تالارهای شهر لاهه جشن گرفتند. در این برنامه، شیرین مهربد و گروه مهیار، چندین ترانه و آهنگ اجرا کردند. شیرین که خود از زندانیان سیاسی دهه ۶۰ است، با صدایی بسیار دلنشین، شعرهایی در باره زندان، خاوران، لالایی، برای همه کودکانی که در زندان با مادران خود بسر می بردند، و یک آهنگ خیلی زیبای فرانسوی اجرا کرد. سپس گروه مهیار که سه پسر جوان بودند به اجرای آهنگ های شاد پرداختند.
زیباترین صحنه های این دادگاه تاریخی بنظر من در این سالن و در زمان اجرای این آهنگها بود. وقتی که طنین موزیک شاد این جوانان متولد دهه ۷۰ در سالن طنین افکند، همه کسانی که در لندن و لاهه به تعریف داستان مرارت ها و بی عدالتی هایی که بر آنها و همبندی ها و بستگانشان رفته بود، پرداخته بودند، به وسط سن آمده و به رقص و شادمانی مشغول شدند. احمد موسوی یکی از جان بدر برده گان از کشتار زندانیان سیاسی در تابستان سال ۶۷ که ده سال از جوانی خود را در زندان های مختلف گذرانده بود، اولین مردی بود که رقص کنان از ته سالن به سمت سن به حرکت در آمد. حرکاتش موزون و زیبا بود. خوشحالی و غرور را در چهره و چشمانش می دیدی. یاد شهادت دردناک روز قبلش، و شکنجه ها و فشارهایی که به او وارد آورده بودند، افتادم. بجرم اینکه حاضر نشده بود لباس فرم زندان انزلی را بپوشد، ماهها ممنوع الملاقات بود. در بخشی از صحبت های خود گفته بود؛ “رژیم جمهوری اسلامی، تنها به دنبال کشتن انسانها نبود، بلکه می خواست انسانیت را نابود کند، اما موفق نشد.” شادی صورتش و حرکات نرم بدنش گواه این ادعا بود. عباس محمد رحیمی که ۱۱ سال را در زندان های رژیم اسلامی گذرانده، و دو خواهر، دو برادر و یک بچه خواهرش، در زندان های رژیم به قتل رسیده بودند، در حالی که عصایی به دست داشت، وسط پیست رقص ایستاده بود. یک پایش به دلیل گلوله ای که رژیم به او شلیک کرده بود و شکنجه های زندان، تقریبا از کار افتاده و او نمی تواند درست راه برود، چه رسد به اینکه برقصد. اما او از خوشحالی، بی توجه به درد پا، و با لبخندی که سراسر صورتش را فرا گرفته بود، حرکاتی مارپیچ به بالا تنه اش می داد. مرسده قائدی، زنی که هشت سال را در سیاهچال های رژیم گذرانده، و دو برادر و همسر برادرش اعدام شده اند، با چشمانی که مثل دو زمرد می درخشیدند، به رقص و شادی مشغول بود. مرسده در زمان دستگیری مشکل تیروئید داشت و بازجویش از دادن دارویش به او خودداری کرده، باعث شده بود که بعدها او مجبور به عمل جراحی و شیمی درمانی بشود. اما مرسده امروز، با امید به آینده زندگی می کند، به دنبال انتقام نیست و از مخالفین سرسخت اعدام و شکنجه است. رویا، خواهر جان باخته کبری غیاثی، که در زندان اصفهان اعدام شد، با رقص زیبای خود توجه همه را جلب کرده بود. در لندن و در لاهه، بخش زیادی از کارهای اجرایی به دوش او بود و لحظه ای آرام و قرار نداشت. من تعجب کرده بودم که بعد از آن همه کار و تلاش، چطور اوهنوز انرژی برای رقصیدن دارد.
خواننده جوان ما اعلام کرد که حالا آهنگی کردی خواهند نواخت. جنب و جوشی در سالن بوجود آمد. تا آهنگ شروع شد، اول همه، سحر محمدی، دختر جوانی که در سه سالگی، پدروعمویش در درگیری کشته شده بودند، و در شش سالگی، مادر و دو دایی اش بعد از شکنجه های فراوان اعدام شده بودند، اولین کسی بود که با آن چهره باوقار و لبخندی که سراسر چهره زیبایش را پوشانده بود، دستمالی به دست وارد سن شد، دست بقیه را گرفته و هدایت صف رقص کردی را بعهده گرفت. حرکات سبک و چهره شاد و خندان او، وقار خاصی به صف رقصنده گان کردی داده بود. در حالی که آنها در حال دور زدن در اتاق بودند، مختار، برادر جان باخته حمزه شلالوند و دخترش از فرصت استفاده کرده و سن را قرق کردند. با اینکه اصالتن لر هستند، خیلی زیبا کردی می رقصیدند. مختار بعد از گذشت اینهمه سال، هربار که اسم حمزه را می برد، بی اختیار اشک از چشمانش جاری شده وهمیشه با تاسف می گوید؛ “با آن روحیه آزادی خواهانه ای که داشت، نمی دانم چطوری اینهمه سال، زندان، اسارت و شکنجه را تحمل کرد.” اما امروز مختار غمگین نیست، بار غم ۳۰ ساله را از دوشش به زمین گذاشته و سرمست غرور و شادی از کیفر خواستی که برعلیه رژیم جمهوری اسلامی ایران صادر شده است، فریاد می زند؛ “لرها بیایند وسط.”
حالا نوبت آهنگ ترکی است. نوای زیبای شعر ترکی که بلند می شود، حرکات رقص هم تندتر میشود. زنانی که سالها زندان های رژیم جمهوری اسلامی ایران را تجربه کرده اند، همه در حال پا کوبیدن هستند. علی، برادر جان باخته “غلام ابراهیم زاده” با حرکاتی ریتمیک و زیبا به وسط صحنه می آید. رقص لزگی را با حرکاتی نرم و حرفه ای اجرا می کند. انگار که دارد روی آب حرکت می کند. یاد شهادتش در باره مرگ برادرش غلام و دستگیری همسر او، دستگیری خواهرش شکوفه و برادرش جواد، و اعدام نامزدش می افتم. یاد اینکه مجبور به ترک شهر و دیار خود شده و همه زندگیشان به غارت رفته بود. در حرکات رقصش میبینی که زنجیر این سالها از دست و پایش باز شده و دارد به آرامی و زیبایی دور اتاق می چرخد و می رقصد. دست شکوفه سخی، زنی که هشت ماه و نیم را در تابوت های حاج داوود گذرانده، می گیرد. شکوفه بلند شده و رقص لزگی خیلی تندی را اجر امی کند. پاهایش به سرعت از اینور و آنور به زمین فرود می آیند. رقص شکوفه بسیار سریع و کوبنده است. بکوری چشم حاج داوود و حاج داوود ها که می خواستند قدرت حرکت و شادی را از او بگیرند، او با سرعت و با چهره ای که از غرور می درخشد، پاها را به زمین کوبیده، و دستانش را بسرعت در هوا تکان می دهد. زندان های رژیم جمهوری اسلامی نتوانسته امید به زنده ماندن، به فرداهای بهتر، به آزادی و بهروزی را ازاین نسل زخم خورده بگیرد. آنان سالهای سیاهی را از سر گذراندند، اما روسیاهی و ننگ آن به دامن رژیم جمهوری اسلامی ماند.
یاد بیژن وآخرین ملاقاتمان در زندان گوهردشت در سال ۶۷ تنها چند ماه قبل از اینکه به همراه بیش از ۵۰۰۰ زندانی سیاسی دیگر به دار کشدیده شود می افتم. بمحض اینکه ملاقات تمام شد، اف اف ملاقات را برداشته و با چهره ای که شادی و امید در آن موج می زد به من گفت؛ “رادیوما را گوش کن، بچه ها در بیرون در حال مبارزه با رژیم هستند.” من از حرفهای او خیلی تعجب کردم. گروه او، گروه کوچکی بود که بعد از دستگیری ها و اعدام های سال ۶۰ و ضربه سنگین سال ۶۱، از هم پاشیده بود. باورم نمی شد که حالا گروه او رادیو داشته باشد. آن روزها ۱۹ ساله بودم و سرشار از ناامیدی. با اینکه در بیرون زندان و آزاد بودم، جو خفقان و سکوت کشور داشت خفه ام می کرد، و برای روزی که بتوانم از کشور خارج شوم، لحظه شماری می کردم. نمی فهمیدم که او این انرژی و امید را، در پشت میله های زندان، و در حالی که در دست این جانیان اسیر است، از کجا می آورد. با اینکه شش سال و نیم بود که در زندان های رژیم جمهوری اسلامی اسیر بود، امید به زندگی و به فرداهای بهتر را از دست نداده بود. هرگز تلخی روزهایی که خبر حلق آویز شدنش را به ما دادند، فراموش نمی کنم. رژیم با بیرحمی و قساوت “عزیزی را که به جان دوستش میداشتیم” از ما گرفت، بی آنکه توضیحی بدهد و یا دلیلی ارائه کند. اما امروز، بعد از شنیدن حکم این دادگاه، من هم شادم و شادیم را با عزیزان دیگری که آنها هم زخم خورده این رژیم هستند تقسیم می کنم. بعد از ۳۳ سال، فریاد های در گلو خفته ما آواری بر سر نظام جمهوری اسلامی ایران شد و این رژیم قرون وسطایی در یک دادگاه مردمی، متشکل از انسانهایی از سرتاسر دنیا، برطبق قوانین بین المللی و حقوق بشری، به جرم “جنایت علیه بشریت” محکوم شد. امروز یک روز تاریخی برای میهن ما است و یک پیروزی برای همه مردم ایران و جهان. این حکم دریچه ای است به روشنایی و امید، و روزهای بهتر برای میهن مان، ایران.
لادن بازرگان
نوامبر ۲۰۱۲
پانویس ها:
(۱) متن کامل سخنان مهدی اصلانی
http://news.gooya.com/politics/archives/2012/10/14…
(۲) متن کامل سخنان لیلا قلعه بانی