پنهان کردن و نادیده گرفتن حس تنهایی، در وقتی که مشغول انجام کا رهایی که امید واریم به موفقیت و شناخته شدن ما بیانجامند، راحتتر است . دروجود همه ما انگیزه ای قوی برای انجام کارهایی که به نظر دیگران با ارزش هستند و باعث میشوند که ما حس کنیم که زنده ایم و حس خوبی در مورد خودمان داشته باشیم، هست. ما فقط زمانی متوجه تنهایی خود می شویم که نتوانیم از عهده کارها بر آییم یا قوه تخیلمان ما را یاری نکند.
تنهایی ممکن است در غالب یک حس ناخوشی خفیف، عدم رضایت درونی و یا بیقراری روح و در هر زمانی به ما رو بیاورد. زمانی که بیمار یا دور از دوستان وآشنایانمان هستیم، شبهایی که ناراحتیم و بیخوابی به سرمان میزند، وقتی در کار یا روابط موفق نیستیم، یا وقتی که حس اعتماد به خود یا دیگران را از دست می دهیم. این چنین وقتها است که زندگی برای ما بی معنی می شود و تنهایی مانند مرگ میشود.
وقتی سالمیم و در زندگی موفق و خلاق هستیم، تنهایی را حس نمی کنیم. ولی من معتقدم که تنهایی بخشی از طبیعت انسان است و هیچگاه کاملا از بین نمیرود، فقط روی آن سرپوش گذاشته میشود. تنهایی بخشی از انسان بودن ماست چرا که هیچ چیز نمی تواند بطور کامل نیازهای روح انسان را برآورده کند.
شکلی از تنهایی برای انسانیت ما ضروری است. تنهایی میتواند منشا خلاقیت باشد، منشا انرژیئی که ما را در مسیرهای جدید بیندازد و یا به جستجوی حقیقت و عدالت در جهان بگمارد. هنرمندان، شاعران، عرفا و دراویش، پیامبران، کسانی که به نظر برای این دنیا ساخته نشده اند و یا نمیتوانند با روال متداول در اجتماع خودشان را تطبیق بدهند، غالبا ً تنها هستند. این افراد احساس می کنند که با بقیه مردم متفاوت هستند، از وضع موجود و میانمایگی، از دنیای سرشار از رقابت ما که در آن بخش عظیمی از انرژی وقف چیزهای زودگذر می شود، ناراضیند. اکثر افرادی که بر علیه بیعدالتی به پا می خیزند و در صدد پیدا کردن راههای جدید بر می آیند، زنان و مردانی هستند که تنهایند. گوئی که تنهایی است که آتش درون وجود آنان را شعله ور می کند.
تنهایی نیروی اساسیئی است که عرفا را به سمت یگانگی با خداوند بر می انگیزد. تنهایی برای این انسانها غیر قابل تحمل شده، اما به جای کرخت و بیحس و یا خشمگین شدن، اینان انرژی تنهایی را در جستجوی خداوند به کار می اندازند. تنهایی آنها را به سمت کمال مطلق سوق میدهد. مفهوم خداوند عطش آنان را برای جستجوی کمال مطلق فرو می نشاند و در عینحال آنان را تشنه تر می کند، چرا که شناخت خداوند همیشه نسبی است. به همین دلیل تنهایی در عرفا تمایل به دوست داشتن یکدیگر و همه انسانها را به همان شکل که خداوند آنها را دوست دارد، ایجاد می کند.
پس تنهایی میتواند به عنوان نیرویی در جهت نیکی و خوبی هم بکار برده شود. اما غالب اوقات ما جنبه دیگری از تنهایی را تجربه می کنیم که به این اندازه مثبت نیست. بسیاری اوقات تنهایی منبع بیحسی و افسردگی و حتی تمایل به مرگ است. تنهایی گاه موجب فرار و یا اعتیاد ما برای فراموشی دردها و خلا ُ روحی ما میشود. درافراد سالخورده و معلول تنهایی غالبا ً به شکل بیحسی و بی تفاوتی بروز می کند. وقتی عمیقا ً به افراد افسرده که زندگی برایشان فاقد معنا شده است و به مرحله ای رسیده اند که در نظرشان هیچ چیزبا ارزشی که به خاطر آن بخواهند به زندگی ادامه دهند ، وجود ندارد نگاه کنیم ، تنهایی را می بینیم.
“به سوی انسان تر شدن”