قسمت سوم و پایانی
از دیوان مزامیر عشق
******
ای ذات تو لا یزال و سبحان
وی وصف تو فوق وهم انسان
******
از گرده گل به پای زنبور
تا شهد عسل به جویباران
از پویش بی بدیل نوزاد
در حالت جستجوی پستان
از بطن نهان هسته کز وی
سر می زند آفتاب تابان
از بذر ظریف ارزن خشک
تا گلشن و باغ و دشت و بستان
از نطفه ذره بینی خون
تا اشرف. کاینات انسان
از مجمع کهکشان بی حصر
تا ذره یک غبار حیران
از چرخه بی توقف چرخ
واز تک تک این مظاهر فان
فریاد رسا بگوشم آید
چون صوت سروش حق به پاکان
هر یک به زبان بی زبانی
گوید که منمنشانجانان
.******
از شهد کلام داغ منصور
آن بلبل مست باغ عرفان
زان شیر ژیان بیشه عشق
زان گرد حریف و مرد میدان
فریاد اناالحق اید از دل
لبیک به راجعون یزدان
شهباز هوای …کوی معشوق
انباز و شریک موج و طوفان
بی تاب وصال دیدن یار .
بر کنده دل از بقیه یاران
مستغرق بحر وحدت خویش
فارغ ز مقال کفر و ایمان
پروانه صفت ز خود بدر شد
تا پر بکشد بسوی جانان
سردار زمانه بر سر دار
در حال سماع و ذکر و رقصان
میگفت به قوم غافل از حق.
کای سنگ بدست و بی خیالان
ای کاش که سنگ هم زبان داشت…
مانند [صحات*] سبحه گویان
تا بشنوم این سرود وحدت
در کل جهان ترانه خوانان
ما هم همه حق و مست حقیم
در قالب این حجاب الوان
گر حکم شود که کل هستی.
عاری شود از گروه مستان …
هشیار کسی بجا نماند
از انس و نبات و جسم و حیوان
حلاج بدار و دار حلاج
حق اند به ذاته هر دو یکسان
چون پرده بر افتد از سر دار
واز چوب و طناب و سر بدران
هم چوب و طناب و دار حلاج
بر خیزد و حق شود نمایان
من کیستم ای تو رمز هر راز
من چیستم ای رحیم رحمان
من گمشده در وجود خویشم
یارب تو مرا بم،ن شناسان
پایان حماسه حلاج
محمود سراجی
م.س شاهد
توضیح :
*صحات سنگ ریزه ای است که گفتهشدهبدست یکی از اولیا تسبیح گفته است