دلم گرفته…
دلم برای همه بچههای ایران گرفته….
آنها که اونور میلهها توی زندون اند…
اونها که این ور میلهها توی زندون بزرگترند…
دلم گرفته برای احمد زید آبادی که هیچ وقت به مرخصی نیامد…
برای بچههای دانشگاه علوم پزشکی که یه شب در دانشگاهشون را بستند،
برای بچههای دانشگاه ملی که قرار است دانشگاه ایشون منحل بشه…
برای سالگردهای ندا و امیر که گذشت و سالگردهای که در راه است….۱۳ آبان، عاشورا، ۱۶ آذر؟
چه کسایی دستگیر شدند، چه کسایی کشته شدند…
حالا بچهها شون در چه حالند؟
دلم برای پسر سکینه که به خاطر مصاحبههایی که برای نجات مادر آاش کرد حالا خودش زیر شکنجه است گرفته،
برای منتظری که از میان رفت و نشد برای او حتی یک مراسم سوگواری برگزار کنیم،
برای زنهایی برای حفظ جون جوانها و مردان ما چون شیر ژیان به خیابان آمدند و امروز حتی برای اعتراض به قوانین جدید ضدّ زن و ضدّ حفظ خانواده که هر روز در مجلس تصویب میشود صدا شون در گلو خفه شده…
دلم گرفته برای مسیح عالی نژاد که نوشته هاش بوی افسردگی میدهد،
دلم گرفته برای نسرین ستودهٔ و شیوا نظر آهاریها که برای پیکر نیمه جان حقوق بشر در ایران، هر آنچه که داشتند را نثار کردند…
دلم گرفته برای همه آنهاها که تا وقتی در ایران هستند از نبودن آزادی رنج میبرند و با ترک ایران از نداشتن هویت….
نویسنده ناشناس دلتنگ
____________________
آباد باشای ایران، آزاد باشای ایران،
از ما فرزندان خود، دلشاد باشای ایران…