سی و سه سال از انقلاب ننگین 57 می گذرد و تا یک ماه دیگر وارد سی و چهارمین سال انقلاب خواهیم شد. در این مدت بارها و بارها چه از سوی اپوزیسیون های مقیم خارج از کشور چه از زبان مردم کوچه و بازار شنیده ایم که “این ها رفتنی اند” “دیگر کارشان تمام است” و… جملاتی که شاید روزنه ی امیدی در دل هم وطنان داخل کشور روشن می کرد که بالاخره این رنج پایان خواهد یافت. هر روز این حرف ها را شنیدیم ولی هیچ گاه این فرضیه به عمل بدل نگشت. چرا؟ نخواستیم یا نخواستند؟
خیلی از دوستان به اصطلاح روشنفکر (که هر چه می کشیم از ایده های ناقص همین افراد است) معتقدند که این آمریکا یا به اصطلاح غرب نیست که باید ما را نجات دهد بلکه خودمان هستیم که باید با ظلم بجنگیم و نظام را تغییر دهیم. همچون ایده های قبلی این افراد این نظریه نیز در حد حرف قشنگ است! حق با شماست. با شمایی که در خارج از مرز کشورتان جلوی دوربین تلویزیون با لباس آراسته نشسته اید و درباره ی گندکاری که خودتان مسببش بودید نظریه صادر می کنید. غم نانتان در حد گرفتن مواجب از صدای آمریکا و تلویزیون بی بی سی است و نهایتا اندکی حس وطن پرستی و نوستالژیا برای کوچه پس کوچه های دربند و آب زرشک و کباب کوبیده و سایر اطعمه و اشربه!
شما کی می توانید درک کنید که در خانه ی خود آزاد نبودن یعنی چه؟ شما کی می توانید معنا و مفهوم عمیق نسل کشی را درک کنید؟ در جایی که اگر صدایی از من بیرون بیاید این فقط من نیستم که مجرمم بلکه کل خانواده ام به خاطر گناه من از هستی ساقط می شوند. کجایید که ببینید مردم از درون پوسیده اند؟ از فرط بی اعتمادی به انزوا کشیده شده اند. از بس دروغ شنیده اند حتی به وجود خدا هم شک کرده اند. مردمانی که همچون آدم های آهنی بی تفاوت از کنار هم رد می شوند.
من اگر عابری را ببینم که زیر باران پای پیاده راه می رود جرات نمی کنم سوارش کنم. چون می ترسم… فاصله ی طبقاتی وحشتناک که به این دور شدن ها دامن می زند. تجمل گرایی صرف… مادی نگری و تظاهر مبنای قضاوت اقلیت مرفه است و تنگ نظری و کینه و نفرت از زندگی و مجودات زنده مبنای قضاوت اکثریت فقیر. شما که معتقد هستید از غرب کاری ساخته نیست آیا واقعا معتقدید انقلاب 57 جنبه ی صرفا مردمی داشت؟ چرا؟ در حالی که قشر متوسط جامعه که اکثریت را تشکیل می دادند زندگی نسبتا معقولی داشتند و اصولا فاصله ی طبقاتی در حد و اندازه ی امروزش نبود.هیچ کس منکر نارضایتی از رژیم در پاره ای از موارد نیست اما این نارضایتی به هیچ وجه در ابعاد امروزش نبود.
اما چرا انقلاب شد و اصلا چگونه و از چه طریقی نظام تغییر داده شد. آیا غیر از این است که هر نوع شورش در مفهوم قلیل و هر نوع انقلاب در مفهوم وسیع نیاز به رهبر و استراتژی دارد؟ آیا غیر از این است که از سال ها قبل رهبری به عنوان آلترناتیو به جای شاه تربیت شده بود و توسط همین کشورهای غربی حمایت می شد؟ آیا خمینی از میان مردم برخاسته بود؟ خاستگاه خمینی کجا بود؟ جایی که حتی روشنفکران دین گریز هم خام حرف های پوچ انسانی پشت کوهی شدند که حتی ادبیات حرف زدن را نیز نمی دانست؟ غیر از این است که این مهره توسط همین غرب تربیت شده بود تا در جایی که لازم است از پرده برون آید و با عوام فریبی زمام امور را به دست بگیرد؟ درد من از عوام نیست که تکلیفشان مشخص است.
به عنوان یک ایرانی دغدغه ی اصلی من همواره این بوده و هست که چرا و چگونه قشر روشنفکر نیز حامی چنین فردی شد و عوامانه ادای خواص را درآورد و نکته ی جالب تر اینجاست که اولین ضربه را همین قشر از رهبر به اصطلاح کاریزماتیکشان خوردند و هر کدام در اولین فرصت بار و کوچشان را جمع کرده و به مهد آزادی و دموکراسی گریختند که من با فرارشان مسئله ای ندارم بلکه بحث من بیانیه دادن و از دور دستی بر آتش داشتنشان است.
نصیحت من به شما عزیزان این است یا سکوت کنید و حرف نزنید و نظریه نپردازید و با احساسات این مردم بازی نکنید یا به واقع به فکر چاره باشید. بد نیست کمی با خود خلوت کنید و بیندیشید که در این چند سال چه کار مثبتی برای هموطنانتان انجام داده اید جز این که مشتی اطلاعات سوخته از بیت رهبری را حواله ی ماهواره ها و شبکه ها کرده اید که آقا الآن در بیت نشسته و بعد از تریاکش چای و نبات میل می کند و با آقا زاده اش برای فلان کار نقشه می کشد؟ حالا دانستن این امر چه دردی از ملت بدبخت دوا می کند؟ چقدر سعی کردید در طول این سال ها توجه نهادهای بین المللی را به عمق فاجعه جلب کنید؟ نه فقط جنایات سیاسی رژیم بلکه جنایات فرهنگی و اجتماعی که اثراتش تا سالیان سال بر روی نسل ها باقی خواهد ماند؟ ما نه تنها 33 سال از هر نوع پیشرفت اجتماعی-اقتصادی و سیاسی محروم بودیم بلکه به لحاظ فرهنگی دچار پسرفت های چشمگیری شده ایم که حتی با تغییر نظام نیز آسیب های وارده به ساختار فرهنگی مان در یکی دو روز و یکی دو سال قابل اصلاح نیست!!! تمام حرف نسلی که بر باد رفت این است: “گذشته ها که گذشت چه خوابی برای آینده ی کشورتان دیده اید.
بعد از انتخابات یا همان انتصابات 88 آمدید در تلویزیون های مختلف اعلام کردید که تحریم سران مملکت تنها راه چاره است. یک سال گذشت برای سران هیچ اتفاقی نیفتاد. فقط روز به روز فقیرها فقیرتر شدند… پولدارها مرفه تر و قشر متوسط بدبخت تر. هم اکنون خیل عظیمی از شرکت ها ورشکست شده و عذر کارمندانشان را خواسته اند. آنهای دیگر پولی ندارند که به کارمندانشان بدهند. داروهای خارجی کمیاب و بعضا نایاب شدند. بیچاره خانواده هایی که یکی از اعضایشان دچار بیماری حاد هستند و نیازمند این داروها. انواع و اقسام شرکت های تولید کننده ی داخلی به خاطر تحریم مواد اولیه به خاک سیاه نشسته اند. قیمت دلار به مرز دو هزار تومان می رسد اما رژیم هست و هیچ آسیبی به پیکره اش وارد نشده است. چون همه می دانیم که میلیلاردها دلار از پول مردم را در کشورهای بی طرف سرمایه گذاری کرده اند و هر جا هم کم بیاورند با افزایش مبلغ قبض آب و برق و گاز و… از جیب مردم می زنند و چرخ کشور را می چرخانند و دلارها را به جیب قدرت های بزرگ جهانی می ریزند تا آن ها هم فراموش کنند کشوری به نام ایران مردمش به خاطر یک ماجراجویی ابلهانه در مضیقه اند. فردا هم لابد پرونده ی جنگ به میان کشیده می شود و دوباره داستان مرگ وفلاکت و بدبختی سال های 59 تا 67 تکرار خواهد شد.
هم اکنون در آستانه ی انتخابات ریاست جمهوری آمریکا هستیم. باراک اوباما به همه ی ما ثابت کرد که اگر برای ملت خودش خوب کار کرد برای ما چیزی جز دروغ و عوام فریبی نداشت. اشک های تمساح او برای ندا و سخنان ضد و نقیض وزیر امور خارجه اش هیچ تاثیری به حال ما نداشت جز افزایش فشار و تحریم های پی در پی که فقط دودش به چشم ملت رفت نه دولت! و همه می دانیم در این دو سال جز ضربه زدن به جنبش آزادی خواهانه ی مردم ایران نه تنها هیچ کمکی به پیشرفت روند موجود نکردند بلکه با عوامل خود در شبکه های مختلف ماهواره ای در جهت عکس عمل کرده و با پیشنهاد راهکارهای نامناسب جنبش موجود را از ریشه خشکاندند. این وسط تعداد زیادی از جوانان کشورمان قربانی این سیاست های غلط شده و جانشان را از دست دادند.
حال مطمئنا چه جمهوری خواهان چه دموکرات ها حداقل برای خریدن رای بیشتر به شما نیاز خواهند داشت. شما به عنوان قشر تحصیلکرده که عمدتا پست های مهمی در بسیاری از امور دارید به عنوان یک شهروند ایرانی-آمریکایی این حق را دارید که برای آینده ی هم وطنان خود تلاش کنید و سعی کنید توجه این نامزدها را به جامعه ی ایرانی ساکن ایالت متحده جلب کرده و رای خود را منوط بر برداشتن فشار اقتصادی از روی هم وطنانتان در ایران کنید. حداقل یک بار هم که شده منافع خودتان را در نظر نگیرید. آمار ایرانیان ساکن آمریکا رقم کمی نیست و مسلما هر نامزدی به رای شما نیاز خواهد داشت. اکنون زمان آن است تا خودتان را نشان دهید و خواستار رفع تحریم و حذف پروژه ی جنگ علیه مردمتان باشید.
شاید رویایی به نظر برسد و به این حرف ها بخندید و بگویید که شما چنین قدرتی ندارید. اما این تنها راهی است که شاید 1٪ بتوانید توجه جامعه ی جهانی را به فشارهای موجود بر هم وطنانتان جلب کنید. تا دو هفته ی دیگر ممکن است حتی همین دسترسی به اینترنت هم از بین برود. این شما هستید که تعیین کننده اید. شما صدای هموطنانتان در داخل ایرانید. بی تفاوت نباشید تا با افزایش تحریم ها و فشارهای جهانی از یکسو و منزوی کردن و سانسور خبری از سوی رژیم کشورتان به کره ی شمالی دوم تبدیل شود. برای یک بار هم که شده صرف نظر از رنگ و حزب و چپ و راست با هم متحد شده و یک کار اصولی انجام دهید. اگر بخواهید می توانید… پس اراده کنید تا ملت را از این همه فشار برهانید و در فضایی مناسب تر و با تمرین بیشتر دموکراسی به فکر تغییر رژیم موجود باشیم. در این فضای بسته هیچ راهی به جایی نخواهیم برد اگر با هم نباشیم.
حرف آخر: با هم باشیم… بر هم نباشیم.