به مناسبت نوروز ١٣٩١
آمد آمد بهار و من با خويش / می سرايم تويی بهار، تويی
می وزد تا نسيم فروردين / عطر گيج بنفشه زار تويی ….
هفت سين است و سبزه و سنبل
من و يادی و شمعی و سوزی
زير لب باز سر کنم آرام / تو بهاری، تويی که نوروزی
پیرایه یغمایی
سالی نوروز بیچلچله، بیبنفشه میآید،
جنبش ِ سرد ِ برگ ِ نارنج بر آب
بی گردش ِ مُرغانهی رنگین بر آینه
سالی نوروز بیگندم ِ سبز و سفره میآید،
بیپیغام ِ خموش ِ ماهی از تُنگ ِ بلور
بیرقص ِ عفیف ِ شعله در مردنگی
سالی نوروز همراه به درکوبی مردانی
سنگینی بار ِ سالهاشان بر دوش
تا لالهی سوخته به یاد آرد باز
نام ِ ممنوعاش را وتاقچه گناه
دیگربار با احساس ِ کتابهای ممنوع
تقدیس شود در معبر ِ قتل ِ عام
شمعهای خاطره افروخته خواهد شد
دروازههای بسته به ناگاه فراز خواهدشد
دستان اشتیاق از دریچه ها دراز خواهد شد
لبان فراموشی به خنده باز خواهدشد
وبهار درمعبری از غریو
تاشهرخسته پی ش باز خواهدشد
سالی آری بی گاهان
نوروز چنین آغاز خواهدشد : احمد شاملو
د ر گشودندم/ مهربانيها نمو د ند م
زود دانستم، كه دور از داستانِ خشمِ برف وسوز
در كنار شعلهيِ آتش
قصه ميگويد براي بچههاي خود عمو نوروز
گفته بودم زندگي زيبا ست
گفته و ناگفته، اي بس نكتهها كاينجاست
آسمانِ باز؛ آفتابِ زر
باغهاي گل؛ دشتهايِ بيدروپيكر..: سیاوش کسرایی
نوروز بما نيد که ايّام شما ييد
آغاز شماييد و سرانجام شما ييد
نوروز کهنسال کجا غير شما بود
اسطورهی جمشيد و جم و جام شما ييد
عشق از نفس گرم شما تازه کند جا ن
افسا نهی بهرام و گل اندام شما ييد
هم آينهی مهر و هم آتشکدهی عشق
هم صاعقهی خشم ، بهنگام شما ييد : پیرایه یغمایی
نوروز ماندگار است تا یک جوانه باقی ست
باقی ست جمع جانان تا این یگانه باقی ست
بار دگر بریدند نای و نواش اما
این ساز می نوازد تا یک ترانه باقی ست
سینه به سینه گفتند کوتاه تا شود شب
کوتاه می شود شب وقتی فسانه باقی ست
عید است و نامه دارم از من رسان سلامی
بشتاب ای کبوتر تا آشیانه باقی ست
گم کردمش ! نشانی ش یک کوچه تا جوانی
پیداش کن پرنده ! تا این نشانه باقی ست
می چینمت ستاره از آسمان کرمان
پرواز کن ستاره ! تا بام خانه باقی ست
نور نگاه کورش بر بردگان بابل
بعد از هزارها سال در هگمتانه باقی ست
زیباست حرف باران در کوچه های تبریز
آواز مولوی هست تا یک چغانه باقی ست
دود اجاق وصلی کو در سفر بر افراشت
بعد از هزار منزل در بلخ و بانه باقی ست
در حیرتم که بعد از کشتار عشق اینک
در زیر سقف تاریخ عطر زنانه باقی ست
تازی وکینه توزی ، بخل وسیاه روزی
نفرین بر انکه عدلش با تازیانه باقی ست
عصر دگر بر آید این نیز هم سر آید
گر نیستت یقینی حدس و گمانه باقی ست
یغمائیان ربودند محصول عمر ما را
بشتاب و کشت میکن تا چند دانه باقی ست
افراط کرد و تفریط این ساربان گمراه
ای کاروان سفر خوش راه میانه باقی ست : علیرضا میبدی
چه شود اگر گذارم سر خود به دوش باران
و بنوشم از لبانش دو سه جرعه از بهاران
تن تشنه را سپارم، به طراوت جسورش
و، چو بید، گیسوان را کنم از شعف پریشان
نفسش مسیح گونه بدمد شفای مستی
به عروق سرد هستی و رهانـَدم ز حرمان
بشوم چو لاله دربست، ز شراب ژاله سرمست
برسد ندا: بنوش و به بهاریان بنوشان
و بنفشه ها به شبنم، سر و روی خویش شویند
که پرنده ای کـُندشان، به ترانه بوسه باران
چو شکوفه های بی تاب و جوانه های بی خواب
غزلم به رقص آید، به ترّنم هـَزاران
چه شود اگر نسیمی بوزد ز سمت البرز
که به بی قرار ِ غربت خبری دهداز ایران
خبری به سرخی ِ گل و به لحن سبز بلبل
همه مژده ی رهایی، ز حصار هر چه زندان
خبراز طلوع امید به مرام گرم خورشید
که زروزگار جمشید شده چیره بر زمستان
چه شودکه سـِحرنوروز،به غمان کهنه پیروز
ندهد دگر به بیداد، پر و بال ِ فتنه این سان
برسد صدای عاشق، به شفاعت شقایق
به هر آن کجا که شاید، برسد صدای انسان : ویدا فرهودی
نوروز رسید و رخت نو میپوشم
با جوشش چشمهسارها میجوشم
تا سال نو آغاز شود با مستی
چشمان شرابی تو را مینوشم
نوروز رسیده است شادی باید
از بادۀ ناب هرچه نوشی شاید
بادا که به فرخندگیِ این نوروز
هر لحظۀ شاد باز شادی زاید
روز نوی من مژدۀ نو روز منی
نوروز بزرگ و شاد و پیروز منی
من پیریِ- دوربادِ- فردای توام
تو روح جوان سالیِ دیروز منی
نو روز از ان سوی زمان آمده است
گلجوشِ جوانیِ جهان آمده است
تا پیر نباشند جوانان زاندوه
نوروز شکفته وجوان آمده است
نوروز خوش است و جشن نو روز رواست
هر چند بزرگ داریاش باز سزاست
نوروز بزرگ، زادن زردشت است
روز شش فرودین و آن ویژۀ ماست : نعمت آزرم
پاریس، نوروز ۱۳۹۱ خوشیدی
عید آمد و اندوه فراوان داریم
چشم ِ نگران به حال ِ ایران داریم
از سیل سی و سه سالهمان قحطی زاد
زانروست که آرزوی باران داریم : محمد جلالی چیمه (م. سحر)
دیگه این وقت از اون وقتا نیست
دیگه این وقت سر و سودا نیست
وقت عیده وقت بیدمشک، وقت نارنج، وقت گًل
وقت فارغ شدن آز زنجیر و غل : مهربان
جشن نوروزست ای ساقی بیاور باده را
طرحِ نو ریز و برآفرا پَرچم افتاده را
دل بهم ریزد زجهل و جورِملّایان شهر
مِهر و داد و پاکی آور مردم آزاده را : دانشجو
نوروز_ دلفروز پر ا کند عطر عید
گل شد پد ید و بلبل_ شیدا ز ره رسید
گر سال کهنه هیچ به جزغم نیا فرید
بنگر به سال نو که زشا دی دهد نوید
دکتر منوچهر سعادت نوری