روزها بلند بود و دیوارها کوتاه
مدرسه که تعطیل میشد و تابستانِ زودرس نَفَس بهار را می گرفت دیگه ول بودیم توی «لین» (کوچه) تا اول مهر و باز شدن دوباره
مدرسه که تعطیل میشد و تابستانِ زودرس نَفَس بهار را می گرفت دیگه ول بودیم توی «لین» (کوچه) تا اول مهر و باز شدن دوباره
ندیده و نشناخته از غربت واهمه داشتیم. از اینکه نکند یهو بزند و همه چیز تغییر کند و هیچ چیز سرجای خودش نباشد. از اینکه
Excerpts from Mohammad Hossainzadeh’s newly published collection of short stories, “Zire Pole Bahmanshir”. Read interview. Contact pole.bahmanshir@gmail.com +++ +++ +++ کيسه سفيد
دوران دوران آپولو 11 بود و مسابقات بوکس محمد علی کلی روی صفحه سیاه و سفید تلویزیون مبله بلر. دوران رفتن به هنرستان شرکت نفت
—————– نوشته بی صاحاب! —————– دوستی نادیده ئی میل زده است که این نوشته های «بی امضاء» روی سایت «ستین لُر» مال کیست.در واقع ایشان
یکی از دفاتر شرکت نفت را با قدری تغییرات کرده بودند اولین دبستان ناحیه کوچک نفتخیز ما که داشت دست و پایش را باز میکرد
نزدیکیهای صبح بود که رسیدیم شیراز، «ساک در دست و پتو زیر بغل». همگی رفتیم سراغ یکی از این هتلهای بی ستاره همان دور
صبح که از خواب پا شدیم دیدیم که زمستان برگشته و برف غیرمنتظره ای در اوائل آپریل همه جا را گرفته است. بهارآمد به صحرا