قفس
enghelabe-tafakor.mihanblog.com
15-Aug-2011 (6 comments)

تنها غیرت
داشتن مهم نیست
برای باغیرت بودن باید وجود داشت
مردان سرزمین من بی غیرت نیستند
آنها بی وجودند ؛
آنجا که دختر شهرشان را برای تجاوز با لباس قانون می برند
و موهایش را همچون افسار اسب می کشند ،
در برابر زجه ها و فریاد هایی که از حنجره اش بیرون میزند
تنها سکوت می کنند ، فیلم میگیرند و کمی فحش بلغور می کنند
مردان سرزمین من بی غیرت نیستند
مردان سرزمین من بی وجود اند .

>>>
recommended by پندارنیک

Share/Save/Bookmark

 
Mash Ghasem

سخنان ناگفته

Mash Ghasem


VDM:It seems very powerful and mighty. I would just sleep on it, as I'm about to go for a jog and sleep myself.

As Shamalo reminds us: " The Silence is Full of Unsaid." Good night.

سخنان ناگفته

 

دلتنگی‌های آدمی را
باد ترانه‌ای می‌خواند،
رویاهایش را
آسمان پرستاره نادیده می‌گیرد،
و هر دانه برفی
به اشكی نریخته می‌ماند.

سكوت،
سرشار از سخنان ناگفته است؛
از حركات ناكرده،
اعتراف به عشق‌های نهان
و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

در این سكوت،
حقیقت ما نهفته است.
حقیقت تو
و من.

//www.shamlou.org/index.php?q=node/538


vildemose

 Dear MG: Do you know why

by vildemose on

 Dear MG: Do you know why I cry??? Do you really want to know?

"There is enough in this world to meet every man's need but not every man's greed." --Gahndi


MM

Nice poems - posted both by MG and PN. Thanks.

by MM on

And sad indeed, but yet true.


Mash Ghasem

آنچنان که میهن مرا دزدیدید.

Mash Ghasem


Mashangi do you think tis is refering to you?

VDM: I'm sorry. The last thing I had in mind was to make anyone cry. I guess I always thought it should piss the heck out of you and more determined than ever to overthrow IR. Once I read it, I had to translate it. One of those works that as we say in Farsi, mara sozand. I'll try to find the translation.I guess the silver lining from this is that it's a powerful poem.  Thank you.


vildemose

What a moving poem. I can't

by vildemose on

What a moving poem. I can't stop crying...Thank you for sharing.

"There is enough in this world to meet every man's need but not every man's greed." --Gahndi


Mash Ghasem

بن بست ایرانی

Mash Ghasem



بن بست ایرانی

تاريخ نگارش :
۱ آذر ۱٣٨۱

میرزاآقا عسگری(مانی)

بن بست ایرانی

به رجاله های ایرانی!

این ستاره   چو از شانه ام فروافتد،
سیمای سنگفرش که رخشان شود،
خدا، در تاریکی این بُن بست که بمیرد،
و عمارت سنت، در زلزله که فروریزد،
شیراز، با دهان حافظ سخن که بگوید،
و اصفهان، تیغه ی شکسته ی کاشی شود
در گلوی افعی های بی غزل صفوی،
و برجهای تهران، رؤیای گمشده ی دزدان شوند
من زیر بوسه های جوان بیدار می شوم.
آنگاه،
- که گاه دیر آید و گاه بناگاه -
تنها این شعر، داوری خواهد کرد،
همین شعر!
***
دیده ببند وجدان مفلوک من!
بخواب! ، تا نبینی بردگان ایرانی را در دبی
که خسته
رانها به روی هیولاها و پیکره های شنی می گشایند!
***
درگوشهایت موم فرو کن وجدان نیمه مرده !
مباد بشنوی که:
دل میهن را در تن تبعیدیان می پوسانند
شعرهایش را در یخبندان روسیه می سوزانند

گرده اش را در تهران با   آیات خونین منقوش می کنند.
***
ببند چشمانت را
مبادا ببینی پستانهای مام میهن را
که گاه در دمشق اش می مالند، بیگاه در خارطوم.
چه خسته ای نازک نارنجی من!
از واژه ی «سیاست» به بیزاری، کهیر می زنی
حتا از شعر من   به ترس، می گریزی.
در چهارراهها
آرام و رام زانو می زنی
شلاق می خوری،
و شاکری که می توانی بشماری!
***
حالا، آسوده باش!
نگاه نکن به این رستم بُزدل،
که با پاسپورت آلوده به تمثال نامیمون یک میمون،
با رخش خسته و موهای سپید به چاه شغاد می رود
درتهران سهراب، سرخوش نوشداروی هروئین است!
***
من هر روز
از کنار سایه هائی رد می شوم که مال کسی نیستند
وزوز آدمهائی مستعاری را می شنوم که
هیولای فروافتاده برمادرشان را نوازش می دهند.
باور کنید خانمها، آقایان!
شاعری را می بینم

که در ازاء تف انداختن بر صورت عبدوی جط
و کشتن واژه هائی که در آنها پناه جسته ایم،
از دست هیولاها صله می گیرد.
ای بوشهر زانو زده!
تنگسیر دروغین!
وجدان پفیوز!

***
وجدان سرفکنده!
در فرودگاه مهرآباد به آینه ننگر!
مباد تبعیدی مضحکی را ببینی
که با دو پاسپورت، دوصورت کپک زده و یک دل گندیده
پیاپی به پای تخت هیولاها می رود
و خبرمی کشد
علیه تبعیدیانی که نخواستند چون تو باشند!
***
بازهم
این ستاره که از شانه ام فروافتد
و سنگفرش که خونین شود
از شما یکی نام مرا خواهد دزدید
آنچنان که میهن مرا دزدیدید.
***
اما چه باک؟
آنگاه
که گاه، بگاه می آید و گاه بناگاه،
تنها این شعر میان ما داوری خواهد کرد
همین شعر!

فروردین1383