تنها غیرت
داشتن مهم نیست
برای باغیرت بودن باید وجود داشت
مردان سرزمین من بی غیرت نیستند
آنها بی وجودند ؛
آنجا که دختر شهرشان را برای تجاوز با لباس قانون می برند
و موهایش را همچون افسار اسب می کشند ،
در برابر زجه ها و فریاد هایی که از حنجره اش بیرون میزند
تنها سکوت می کنند ، فیلم میگیرند و کمی فحش بلغور می کنند
مردان سرزمین من بی غیرت نیستند
مردان سرزمین من بی وجود اند .
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
سخنان ناگفته
Mash GhasemMon Aug 15, 2011 08:47 PM PDT
VDM:It seems very powerful and mighty. I would just sleep on it, as I'm about to go for a jog and sleep myself.
As Shamalo reminds us: " The Silence is Full of Unsaid." Good night.
سخنان ناگفتهدلتنگیهای آدمی را
باد ترانهای میخواند،
رویاهایش را
آسمان پرستاره نادیده میگیرد،
و هر دانه برفی
به اشكی نریخته میماند.
سكوت،
سرشار از سخنان ناگفته است؛
از حركات ناكرده،
اعتراف به عشقهای نهان
و شگفتیهای بر زبان نیامده.
در این سكوت،
حقیقت ما نهفته است.
حقیقت تو
و من.
//www.shamlou.org/index.php?q=node/538
Dear MG: Do you know why
by vildemose on Mon Aug 15, 2011 08:33 PM PDTDear MG: Do you know why I cry??? Do you really want to know?
"There is enough in this world to meet every man's need but not every man's greed." --Gahndi
Nice poems - posted both by MG and PN. Thanks.
by MM on Mon Aug 15, 2011 08:24 PM PDTAnd sad indeed, but yet true.
آنچنان که میهن مرا دزدیدید.
Mash GhasemMon Aug 15, 2011 08:08 PM PDT
Mashangi do you think tis is refering to you?
VDM: I'm sorry. The last thing I had in mind was to make anyone cry. I guess I always thought it should piss the heck out of you and more determined than ever to overthrow IR. Once I read it, I had to translate it. One of those works that as we say in Farsi, mara sozand. I'll try to find the translation.I guess the silver lining from this is that it's a powerful poem. Thank you.
What a moving poem. I can't
by vildemose on Mon Aug 15, 2011 07:56 PM PDTWhat a moving poem. I can't stop crying...Thank you for sharing.
"There is enough in this world to meet every man's need but not every man's greed." --Gahndi
بن بست ایرانی
Mash GhasemMon Aug 15, 2011 07:49 PM PDT
بن بست ایرانی
تاريخ نگارش :
۱ آذر ۱٣٨۱
میرزاآقا عسگری(مانی)
بن بست ایرانی
به رجاله های ایرانی!
این ستاره چو از شانه ام فروافتد،
سیمای سنگفرش که رخشان شود،
خدا، در تاریکی این بُن بست که بمیرد،
و عمارت سنت، در زلزله که فروریزد،
شیراز، با دهان حافظ سخن که بگوید،
و اصفهان، تیغه ی شکسته ی کاشی شود
در گلوی افعی های بی غزل صفوی،
و برجهای تهران، رؤیای گمشده ی دزدان شوند
من زیر بوسه های جوان بیدار می شوم.
آنگاه،
- که گاه دیر آید و گاه بناگاه -
تنها این شعر، داوری خواهد کرد،
همین شعر!
***
دیده ببند وجدان مفلوک من!
بخواب! ، تا نبینی بردگان ایرانی را در دبی
که خسته
رانها به روی هیولاها و پیکره های شنی می گشایند!
***
درگوشهایت موم فرو کن وجدان نیمه مرده !
مباد بشنوی که:
دل میهن را در تن تبعیدیان می پوسانند
شعرهایش را در یخبندان روسیه می سوزانند
گرده اش را در تهران با آیات خونین منقوش می کنند.
***
ببند چشمانت را
مبادا ببینی پستانهای مام میهن را
که گاه در دمشق اش می مالند، بیگاه در خارطوم.
چه خسته ای نازک نارنجی من!
از واژه ی «سیاست» به بیزاری، کهیر می زنی
حتا از شعر من به ترس، می گریزی.
در چهارراهها
آرام و رام زانو می زنی
شلاق می خوری،
و شاکری که می توانی بشماری!
***
حالا، آسوده باش!
نگاه نکن به این رستم بُزدل،
که با پاسپورت آلوده به تمثال نامیمون یک میمون،
با رخش خسته و موهای سپید به چاه شغاد می رود
درتهران سهراب، سرخوش نوشداروی هروئین است!
***
من هر روز
از کنار سایه هائی رد می شوم که مال کسی نیستند
وزوز آدمهائی مستعاری را می شنوم که
هیولای فروافتاده برمادرشان را نوازش می دهند.
باور کنید خانمها، آقایان!
شاعری را می بینم
که در ازاء تف انداختن بر صورت عبدوی جط
و کشتن واژه هائی که در آنها پناه جسته ایم،
از دست هیولاها صله می گیرد.
ای بوشهر زانو زده!
تنگسیر دروغین!
وجدان پفیوز!
***
وجدان سرفکنده!
در فرودگاه مهرآباد به آینه ننگر!
مباد تبعیدی مضحکی را ببینی
که با دو پاسپورت، دوصورت کپک زده و یک دل گندیده
پیاپی به پای تخت هیولاها می رود
و خبرمی کشد
علیه تبعیدیانی که نخواستند چون تو باشند!
***
بازهم
این ستاره که از شانه ام فروافتد
و سنگفرش که خونین شود
از شما یکی نام مرا خواهد دزدید
آنچنان که میهن مرا دزدیدید.
***
اما چه باک؟
آنگاه
که گاه، بگاه می آید و گاه بناگاه،
تنها این شعر میان ما داوری خواهد کرد
همین شعر!
فروردین1383