من از تو میپرسم
چگونه شب خانه ما را یافت
و بر روشنایی چشم های ما خندید
تو نگاهت را بر آسما ن غمزده میدوزی
و درد از چشمانت چکیدن آغاز میکند
من بر میخیزم و پنجره را میگشایم
تا نسیم گریخته به خانه باز آید
آسمان اما گریستن آغاز میکند
تو به سرچشمه کودکیمان میروی
و بر خنکای زمینش جان خویش میگستری
پونه وحشی را از خاک میچینی
و بوی تند و غربش را
در زیر دندانهایت به بازی میگیری
و در سرت بوی خوابی سبز
پرواز
آغاز میکند
من خواب زده از خویش میزنم بیرون
و از ته تاریکی آوای پونه های وحشی را
میشنوم که در زیر پای شب لهیده و خاموش می شوند
Recently by Farah Afshari | Comments | Date |
---|---|---|
راه | 1 | Jul 13, 2012 |
دیدار | 1 | Jul 07, 2012 |
سایه های روشن | 1 | Mar 04, 2012 |