Published on Iranian.com (//legacy.iranian.com/main)

زندانبان

Balatarin
Share/Save/Bookmark

Manoucher Avaznia
by Manoucher Avaznia
19-May-2008
 

با خودم میگفتم:

موسم خانه تکانی اینجاست.

وقت آن آمده تا

گرد و خاکستر این کومه به صحرا ببرم.

عرض و اعماق و خط و رنگ چنین نقش "بجان باخته" را

بگذارم بر جای

"و به سویی بروم".

 

بار دیگر دیدم

صبح روشن آمد.

ژاله در چشم بنفشه لغزید.

کسی از نای نسیم،

از خودآگاه خودم،

و ز ژرفای افق

داد هجرت میداد؛

رهرو ره می خواست.

 

شاید آن به که این خامه در آتش سوزم.

بند ها بگشایم؛

چادری بردارم؛

رهنمایی جویم؛

راهی راه درازی بشوم؛

تا به همسایگی گیوۀ سهراب آیم.

 

بار دیگر گفتم:

شایدم چاکری فطرت انسانی به.

باید امروز ز جا بر خیزم؛

پرده ها را بدرم؛

تا سحرگه بدوم؛

دیده در دیدۀ خورشید درون اندازم.

 

باز با خود گفتم:

راه بس دشواریست

توشۀ راه اندک.

خاک این مقبره دندانگیر است.

خاطراتش زیباست

هر دو پایم دربند.

ذهن من در گرو چند و چنان و چون است.

 

گوشتان با من هست؟

من نگهبان چنین زندانم.

 

بیست و نهم اردیبهشت 1387

اتاوا

Balatarin
Share/Save/Bookmark

Recently by Manoucher AvazniaCommentsDate
زیر و زبر
6
Nov 11, 2012
مگس
-
Nov 03, 2012
شیرین کار
-
Oct 21, 2012
more from Manoucher Avaznia

Source URL (retrieved on 12/07/2012 - 08:32): //legacy.iranian.com/main/blog/manoucher-avaznia-9

 
© Copyright 1995-2010, Iranian LLC.   |    Archives   |    Contributors   |    About Us   |    Contact Us   |    Advertise With Us   |    Commenting & Submission Policy   |
|    Terms   |    Privacy   |    FAQ   |    Archive Homepage   |