خرطوم فیل

در حوادث تاریخی به تنها موردی که اصلاً پرداخته نمی شود، خودمانیم


Share/Save/Bookmark

خرطوم فیل
by cyrous moradi
04-Sep-2011
 

هم اکنون 2600 سال است که تمام دانش آموزان این کره خاکی در درس ریاضی قضیه تالس را می خوانند و از زیبائی و سادگی آن لذت میبرند. تالس, فیلسوف و راضی دان بزرگ یونانی, از اولین کسانی است که نگرش علمی را به سادگی در تفکر بشری جا انداخت. او سئوال ساده ای را مطرح ساخت: جهان از چی تشکیل شده است؟ وی با هوشمندی تمام به این باور رسیده بود که تعداد مصالحی که جهان اعم از زنده و بیجان را تشکیل داده، محدود است و در پی این بود که معین کند ملات و سنگ بنای عالم کدامینند؟ ایشان در رساله ای در مورد ترکیب جهان جمله کوتاهی دارد بدین شرح: همه عالم از آب است. هم آن زمان و هم در حال حاضر ما خوب میدانیم که این نتیجه گیری دقیق نیست و جهان تنها از آب تشکیل نشده، کافی است چند کیلومتر از دریا دور شویم تا بفهمیم این عالم ترکیبات دیگری هم دارد. علاوه بر اینها بعدها ثابت شد که خود آب ترکیبی است مرکب از هیدروژن و اکسیژن که تالس در آن زمان از این موضوع اطلاعی نداشت. با اینحال این جمله از نظر علمی خیلی با ارزش است. تالس چون هر جا نظر می انداخت آب میدید، دریا، رودخانه، کانال، برف، سیل، تگرگ و باران این گونه نتیجه گیری کرد که همه چیز عالم از آب تشکیل شده است. تالس احتمالاً اول کس در تاریخ است که به جای صغرا و کبری چیدن و آسمون و ریسمون بافتن و جهان را بر سر شاخ های گاو پنداشتن و به دعواها و عشق بازی ها و قهر و آشتی کنان های خدایان و الهه ها توجه کردن، اراده کرد بین چیزهایی که به عینیت در محیط اطرافش میدید Observation و جهان بیکران ارتباطی بیابد و به همین دلیل جمله معروف بالا را نتیجه گیری کرد.

اظهار نظر تالس در خصوص جهان از نظر اسلوب علمی حرف ندارد. همه عالم از آب است رابطه ای است بین داشته ها و نداشته ها بدون توجه به خدایان و نظرات فیلسوفان و کاهنان و جادوگران و همه آنهایی که بیشتر در پی جلب رضایت و فریب مخاطبانشان بودند تا ارائه تصوری واقعاً علمی. تالس کار مهم دیگری هم انجام داد و آن توجه و مطالعه نظرات فیلسوفان و دانشمندان قبل از خودش در مورد ترکیب جهان بود. تالس به این نکته اکتفاء نکرد که چون فلان کس صدها سال قبل گفته، جهان از خاک و آتش تشکیل یافته، پس حجت بر ما تمام است و بهتر است بچه خوبی باشیم و خود را با دادن نظریه جدید به درد سر نیندازیم. سئوال ساده ای را که تالس 600 سال قبل از میلاد مسیح طرح کرده بود سرانجام 2500 سال بعد در قرن نوزدهم پاسخ تا حدود قطعی خود را یافت. تعداد عناصر تشکیل دهنده جهان بیش از یک صد و ده عنصر است و احتمالاً در آینده هم بر شمار این عناصر چه به صورت طبیعی و یا مصنوعی اضافه خواهد شد. در این مدت طولانی دانشمندان و فلاسفه زیادی عین دوی امدادی مشعل دانش و سئوال تالس را دست به دست گرداندند تا سرانجام پاسخ مناسبش را با تکیه بر خرد و مشاهدات و تجارب آدمی یافتند. تالس ثابت کرد که سنگ بنای دانش، طرح سئوالات ساده و تلاش برای پاسخ یافتن به آنها با توجه به تجارب و مشاهدات عینی است.

نکته مهم و قابل توجه در این دوره طولانی تاریخی این است که دقیق نبودن نتیجه گیری تالس در بیان ترکیب جهان، ذره ای از عزت و احترام بشریت به ایشان کم نکرده است. ایشان سنگ بنای ساختمانی را نهادند که سرانجام قصر باشکوه نظریه های اتمی و جدول عناصر مندلیف بر آن مستحکم گردید.

حالا قصه ماست... در اغلب بحث هایی که مطرح میشود، شرکت کنندگان مثل کشیش ها و قدیسین قرون وسطی بیشتر نگران انطباق و یا عدم تطبیق نظراتشان با نتیجه گیری فلان نویسنده و اسقف و کاردینال آمریکایی و یا فرانسوی و انگلیسی و روسند. حتی در مورد رویدادهای تاریخ معاصر کشورمان از آنها نقل می کنیم و می ترسیم نتیجه گیری را که بر پایه تجاربمان به آن اعتقاد داریم اینجا بیان کنیم.

به عنوان مثال: هم اکنون شصت سال است که عین شتر عصاری دورمان میچرخیم و می گوئیم آمریکا و انگلیس در 19 اوت 1953 کودتایی را در تهران مهندسی و اجرا کردند و باعث سقوط دولت ملی دکتر محمد مصدق شدند.منابع غربی در این مورد بیشتر به درد ساختن فیلم های هالیوودی میخورد. درست مثل آنهایی که در باره کودتای 1973 نظامیان شیلی بر ضد سالوادور آلنده ساخته شده است. هنوز در باره نقش خودمان (یعنی خود ایرانیها) تا جایی که میدانم تحقیق درست و درمانی صورت نگرفته است. البته تعدادی کتاب در این مورد وجود دارد که به درد نمیخورد و پاسخگوی سئوال ساده بالا نیست. در اوایل دهه 1960 میلادی، روشنفکران ایرانی که وجدانشان از تاثیرات کودتا به درد آمده بود، انگشت اتهام را به سوی لمپن های جامعه گرفتند که در این کودتا ظاهراً نقش پر رنگی داشتند. آنها چنین استدلال میکردند که اگر شعبان بی مخ، ملکه اعتضادی، رقیه آژدان قزی، رمضان یخی، اصغر جگرکی و... وجود نداشتند، آمریکا و انگلیس کسانی را نداشتند که به آنها پول بدهند و به خیابان بکشانند و در نتیجه کودتا عقیم میماند!

برخی برادران رشیدیان، عده ای نظامیان خود فروخته و فئودال های طرفدار شاه، ژنرال های بازنشسته و خلاصه سنجاب و موش و گربه و سگ و گاو و پلنگ و پاندا و قرقاول ها را در مورد این حادثه مقصر میدانند و از خود ایرانیها صحبتی در بین نیست. بنده برای نمونه خدمتتان عرض کنم که در 16 آذر سال 32 همانطوریکه میدانید سه دانشجوی دانشگاه تهران در اعتراض به سفر نیکسون در طی تظاهراتی به ضرب گلوله کشته شدند. درست چند روز بعد از این حادثه، دکتر علی اکبر سیاسی رئیس وقت دانشگاه تهران، ریچارد نیکسون معاون آیزنهاور را در تالار بزرگ دانشگاه به حضور پذیرفت و دکتری افتخاری به وی اعطاء کرد! خیلی از وزراء و مدیران دولت مصدق عضو دولت سرلشگر زاهدی شدند. یعنی اینها که آدم های تحصیل کرده ای بودند فرق دو دولت مصدق و زاهدی را نمی دانستند؟ اگر نمی دانستند پس وای بر ملتی که وزرایش فقط در راس هرم بودن برایشان مهم است و اگر می دانستند پس صفت "دولت کودتا" بعداً به دولت زاهدی اطلاق شد و در آن زمان بین مردم محبوبیت داشت. غرضم این نیست که حادثه ای را به قول دکتر کاظم زاده، "های لایت" کنم ولی می خواهم بگویم که صورت مسئله خیلی پیچیده تر از اینهاست و باید برگردیم به سئوالی که تالس 2500 سال قبل با شجاعت تمام بدون هیچگونه پیش داوری مطرح کرد:

جهان از چه چیزی تشکیل یافته است؟ حادثه 28 مرداد سال 1332 واقعاً چی بود؟ ایرانیهای عادی، آنهایی که نه روشن فکر حساب میشدند و نه صاحب زر و زور چه نقشی در این تحولات داشتند؟ ما اصلاً عادت نکرده ایم مثل تالس سئوالات ساده مطرح کرده و به دنبال پاسخش باشیم. بحث های ما مثل طرفداران تیم های فوتبال است، طرف هر حرفی بزند نهایتاً به این نتیجه میرسیم که یا باید طرفدار تیم ما باشد و یا تیم رقیب. در هر صورت طبق فرمت های پذیرفته شده، میدانیم چه رفتاری با هر کدام از اینها داشته باشیم.

اگر بخواهیم مشابه سازی از حوادث تاریخ معاصر کشورمان (از جمله 28 مرداد 32) ارائه بدهیم میتوانیم توجیهاتی را که بعد از هر شکست شخصی عنوان می کنیم، بزرگنمائی کرد. اگر در امتحانی با نتیجه فجیعی مردود بشویم و وقتی نمرات را روی برد زدند و همه هم کلاسی ها از گل کاری های ما آگاه شدند و عده ای علت را پرسیدند، مطمئن باشید که به عنوان یک دانشجوی ایرانی همه عوامل از قبیل سردرد و مریضی در شب امتحان تا دشمنی مادر زادی استاد با بنده و شفاف نبودن سئوالات و... ابر و باد و مه و خورشید را مقصر مردودی خود عنوان خواهیم کرد و غیرممکن است که مسئولیت شخصی خود را در این مورد پذیرفته و خیلی ساده بگوئیم: آقاجون بنده با درس نخواندنم مسئول 99 درصدی نمره نیاوردنم هستم. والسلام شد تمام. با توجه با مهارت زیادی که در برون فکنی داریم در حوادث تاریخی هم همانگونه که گفتم به تنها موردی که اصلاً پرداخته نمی شود، خودمانیم. فرض بر این است که ما بری از هر گونه لغزشیم و همه تقصیرات مثل همان مورد امتحان متوجه عوامل بیرونی است.

از این دست سئوالات در باره تاریخ معاصر کشورمان زیاد است:

چرا از روسها در اوایل قرن نوزدهم شکست خوردیم و بهترین قسمتهای کشورمان را از دست دادیم؟ مثل همیشه تعدادی کتاب در این خصوص وجود دارد که بیشتر عین فیلم های سینمایی به تشریح وقایع پرداختند تا تحلیل و بررسی علل این شکست. درست مثل حادثه 28 مرداد. بیشتر کتابها در این خصوص بحث می کنند که روز یکشنبه 25 مرداد آیا ساعت 1 و 30 دقیقه بامداد سرهنگ نصیری حکم عزل مصدق را به وی ابلاغ کرد یا ساعت 3 بامداد. در دو کامیون اسکورت سرهنگ نصیری جمعهً چند نفر سرباز بودند و چه تجهیزاتی داشتند. سروان فشارکی و ستوان ممتاز و امتیازی در این بین چه نقشی داشتند. همه تلاش و مطالعه ما در شصت سال گذشته شده اینها. مدل هواپیمایی که شاه همراه ثریا از شمال ایران به بغداد پرواز کرد چی بود؟ اسم دقیق هتل محل اقامت شاه و ثریا در رم چی بود؟ اکسلسیور؟ جرج پنجم؟ شانگری لا؟ در اولین دوره جنگهای ایران و روس اگر شاهزاده عباس میرزا به خوبی پشتیبانی میشد، قشون ایران می توانست ارتش مدرن روسیه را شکست دهد. اگر ما توپ و تفنگ و تسلیحات جدید داشتیم حتماً روسیه را شکست میدادیم و از این دست استدلالات و خزعبلات. اگر خاله ام مرد بود به اش میگفتم دائی.

هم اکنون کتابهای زیادی در خصوص امیرکبیر و اقداماتش در مدت کوتاه دوره وزاراتش در دسترس است. امیر کبیر قهرمان مبارزه با استعمار و چه و چه و چه. احتمالاً سایت های زیادی را میتوان پیدا کرد که دائماً زنجموره می گیرند که اگر مهد علیا مادر ناصرالدین شاه (مادر زن امیر کبیر) و کلنل شئل (سفیر کبیر انگلیس در ایران) و میرزا آقاخان نوری و... دست به دست هم نمیدادند و توطئه نمیکردند، هم اکنون کشورما ایران در حد ژاپن بود! لحظه ای به عقل سلیم مراجعه کنیم (همانی که تالس توصیه کرده ازش استفاده کنیم) اگر واقعاً امیرکبیر سیاستمدار بزرگی بود باید اولین هنر سیاست را که همانا کار کردن در محیطی پر تنش و مدیریت خواست های متضاد اطرافیان است بلد می بود. این که درست نیست ما به سفیر انگلیس بگوئیم : لطفاً توطئه نفرمائید صدراعظم ایران می خواهند کار کنند. به مادر زن جان عزیز ایشان هم می گفتیم دامادت را اینقدر اذیت نکن(نیش عقرب نه از ره کین است) و اجازه بدهید ایشان ایران را آباد سازند. تاسیس و اداره سفارتخانه در کشورهای بیگانه هزینه سنگینی را برای هر دولتی در پی دارد و هم اکنون این اصلی عینی و عملاً پذیرفته شده در سیستم بین المللی است که سفارتخانه ها عامل تامین منافع ملی هر کشوری از راههای گوناگونند. اسرائیل و آمریکا از روز تاسیس کشور یهود روابط دوستانه دارند، با اینحال چند سال قبل شبکه جاسوسی وسیعی اسرائیلی در آمریکا کشف شد. شبکه جاسوسی روسی در آمریکا هم که معرف حضورتان است. منظور از گفتن همه این حرفها آن است که سفرا. سفارتخانه ها به طور سنتی مرکز توطئه اند و سفارت انگلیس در تهران هم در زمان امیر کبیر از این قاعده مستثنی نبود. توجه بفرمائید که بنده از طرز کار کلنل شئل هواداری نمی کنم، قصدم این است که گلایه از ایشان دقیقاً مثل این است که بگوئیم مار چرا ما را گزید. وظیفه میرزا تقی خان بود که باید به جای گلایه و گریه و روضه خوانی پاد زهر چنین مارهایی را تهیه میکرد که نکرد.برگردیم به سئوال ساده ای که مطرح شد: امیر کبیر چرا سقوط کرد و نقش خودش در این بین چی بود؟

حادثه سوم شهریور سال 1320. الان 70 سال است که هر سال به مناسبت این روز آبغوره میگیریم. چرا انگلیس مکار و شوروی ملحد و سرانجام آمریکای تازه به دوران رسیده، بیطرفی ایران را زیر پا گذاشتند و ناجوانمردانه (حتماً حمله از نوع جوانمرانه اش هم وجود دارد!) از شمال و جنوب به میهن عزیزمان یورش بردند و باعث قحظی شدند. بازهم سالاد شعار و زنده باد و مرده باد با دسر "باید از این حادثه درس عبرت گرفت" تا بماند سال بعد. ما حتی معنی دقیق بی طرفی را هم نمیدانیم. فکر میکردیم اگر اعلامیه ای صادر و ایران را در به اصطلاح محاربه عالمگیر بیطرف اعلام کنیم، آن یک تکه کاغذ عین جادو و جنبل معجزه کرده و توپهای ناوهای انگلیسی را در حمله به آبادان از کار خواهند انداخت!

این فهرست طولانی است و هنوز هم ادامه دارد. فصل مشترک تمامی این حوادث این است که یک طرفش ما هستیم و طرف دیگرش غرب. روسیه در اروپا شرق حساب می شود ولی به نظر من برای ما، روسها هم جزوی از غرب هستند. همه این شکستها نشان دهنده این است که ما در پانصد سال گذشته (تو بگو دویست سال) غرب را نشناختیم، هیچ، حتی سعی نکردیم شروع به این شناخت بکنیم. به قول سون تزو اسراتژیست نظامی چین باستان، اگر نه خودت را بشناسی و نه حریفت را، بعید به نظر میرسد که در نبردی پیروز بشوی. ما که خودمان را نمی شناسیم. در باره نقاط قوت احتمالیمان (اغلب منابع طبیعی) بسیار غلو کرده و خالی بندیم و در مورد حریفانمان (برای تلطیف اوضاع نمی گویم دشمن) در حالی که فکر میکنیم چیزهایی میدانیم واقعیت این است که هیچ چیز نمیدانیم.

باز برگردیم به سوال ساده تالس: مصالح تشکیل دهنده جهان چیست (و یا چیستند؟). معنای غرب برای ما ایرانیها چیست؟ اگر شکست از روسها در دهه 1820 را مبنای آشنایی غم انگیزمان با تمدن غرب بدانیم از آن موقع تا حالا چقدر در شناسایی غرب کوشیده ایم. کتاب هایی زیادی در باره غرب گرائی در سی سال اخیر در ایران نوشته و یا بعضاً ترجمه شده اند که با جسارت و جرات تمام به انتقاد از مظاهر مختلف زندگی غربی پرداخته اند ولی شما هیچ منبعی هم اکنون در فارسی ندارید که برایمان پاسخ این سئوال را بدهد : غرب چیست؟ عناصر و شاکله اصلی تفکر غربی کدامست؟ مخالفت (و یا موافقت) با چیزی که نمی شناسیم به چه معناست؟ حتی ایرانیهایی که سالهاست ساکن کشورهای مختلف غربی هستند به درستی نمی دانند غرب چیست؟ همبرگر؟ سوسیس؟ کنگره؟ پارلمان؟ رودلف هس؟ شارلمانی؟ ریچارد شیر دل؟ بیگ مک، وال استریت. به قول تالس عناصر تشکیل دهنده تمدن غربی چیه؟ مرحوم جلال آل احمد در کتاب "غرب زدگی" چنان ما را از غرب می ترساند که به قول خودش انگار نوعی بیماری است. این در حالی است که ایشان نمی گویند که این غربی که باید اینقدر از آن وحشت داشته باشیم چیه؟ ترس از چیزی که نمی دانیم چیست به چه معناست؟

روزی در کتابخانه دانشگاه مالایا در کولالامپور مالزی دیکشنری فارسی به انگلیسی و انگلیسی به فارسی دیدم که چاپ اوایل قرن نوزدهم (اگر اشتباه نکنم 1815 بود). یعنی آنها از آن موقع در پی شناخت کامل ما بودند. انگلیسی ها برای اولین بار داستانهای کودکانه ایرانی را حدود دو قرن پیش برای شناخت بهتر ما جمع آوری کردند. میس لمبتون وابسته مطبوعاتی سفارت انگلیس در ایران در دهه 1940 میلادی، پژوهشی در باره روایط ارضی در ایران آن زمان انجام داده که هنوز مرجع شمرده میشود و روسها در قرن نوزدهم متل های و شعرهای کودکان ایرانی را جمع آوری کردند(مرحوم شاملو در کتاب کوچه از منابع روسی فراوان استفاده کرده است). معتبرترین مثنوی معنوی به قلم نیکلسون انگلیسی صورت گرفته. مهمترین نسخه شاهنامه کار روسهاست. این کار غربی ها در راه شناخت شرق و ایران انجام گرفته. ما چکار کردیم. راحت ترین کار را. غرب را تخطئه کردیم. بنده منظورم این نیست که غرب خوب است و بهتر است به قول سید حسن تقی زاده باید تا بن دندان غربی بشویم. مقصود دقیقم این است که حداقل شروع به شناخت پدیده ای بکنیم که می خواهیم با آن مخالفت کنیم.

شناخت ما از غرب مثل این است که بین ما و جهان غرب دیوار بلندی است. در مدت دویست سال گذشته تنها توانسته ایم تعداد اندکی سوراخ در آن ایجاد کنیم و نگاهی به غرب بیندازیم. این سوراخ ها عبارتند از ترجمه برخی منابع غربی و یا مسافرت و اقامت ایرانیها در غرب و نگارش سفر نامه. همه اینها تنها نشان دهنده بخش کوچکی از غرب است. درست مثل داستان شب تاریک و فیل و تعدادی کور. هر کسی فیل را به شکل عضوی میداند که در دسترسش قرار گرفته است. آنکه پای فیل را می فشار، حیوان را ستونی عظیم میداند و آنکه گوش فیل را در دست دارد، فیل را حیوانی مثل سفره ماهی به ساحل افتاده تصور میکند. تاکنون هیچ ایرانی نتوانسته با جمع آوری این اطلاعات تصویری کلی از فیل (تو بگو غرب) به دست بدهد. برخی در ایران غرب را کانون همه پلیدی ها و دیوانگی های جنسی میدانند، احتمالاً ایرانیها در پانصد سال گذشته خرطوم فیل دستشان بوده و به همین دلیل از بدو آشنائی با غرب آن را ام الفساد و شیطان تلقی کرده اند. خیلی جالبه حتی در نشریات قبل از انقلاب می توان رد پای چنین نتیجه گیری را یافت. شاه در اغلب مصاحبه های خود، غرب را تمدنی فاسد و در حال سقوط ارزیابی میکرد. حاضر نیستیم قبول کنیم که فیل اعضای دیگری هم دارد و بهتر است تنها با داشتن خرطوم تصویری نادرست از این حیوان ارائه ندهیم. ما حتی حاضر نیستیم این واقعیت را بپذیریم که خرطوم فیل اختمالاً بخشی از لب بالای حیوان است که در خوردن و جا به جائی اشیاء خیلی کمکش میکند. خرطوم فیل هر چی که باشد آنی نیست که ما فکرش را میکنیم. در دویست سال گذشته حاضر نشده ایم این باور غلط خود در خصوص غرب را تصحیح کنیم. از خیل ایرانیهایی هم که به غرب مهاجرت کرده و اقامت طولانی دارند، تا جایی که بنده اطلاع دارم هیچکدام با نوشتن کتابی حاضر نشده اند به هم وطنان خود کمک کنند تا با نکات مثبت تمدن غربی آشنا شده و دیگر غرب را مرکز فساد و بی بند و باری های جنسی تلقی نکنند.

البته روش بالا برای شناخت غرب، فکر میکنم کم هزینه ترین و موثرترین آنهاست. درست عین کار کارگردانان سینما. تعدادی کلوز آپ و یک مونتاژ عالی برای اینکه قضیه به خوبی روشن شود. عین فیلم "رزمناو پوتمکین" آیزنشتاین. دیرین شناسان هم اغلب با محاسبات ریاضی چنین کاری را انجام میدهند. کافی است استخوانی از دیناسور نشانشان بدهید. تصویر تقریباً دقیقی از دایناسور ارائه میدهند. یعنی اگر هر کدام از کورها بتوانند تصویر دقیقی از عضو در دسترس خود را برای دانشمندی ارائه دهند وی مسلماً می تواند با اطلاعات در دسترس تصویری از فیل به دست دهد. حالا هرچی اطلاعات بیشتر باشد، مسلماً شکل دقیق تری از فیل را می توان تصویر کرد. به عنوان مثال می توانم از توصیه ها (دستورات) استالین به آندره گرومیکو سفیر وقت شوروی در انگلیس و آمریکا (وزیر امور خارجه و رئیس جمهور بعدی شوروی) که در خاطراتش آمده یاد کنم. Andrei Gromeyko memories. ISBN -10: 0385412886

استالین به سفیر خود در واشنگتن توصیه میکند روزهای یکشنبه به کلیسا رفته و گزارش دقیقی را به مسکو بفرستد. استالین به گرومیکو توضیح میدهد که اولاً اگر به صحبتهای کشیشها گوش کند می تواند فن سخنرانی معیار به زبان آمریکایی را فرا بگیرد که برای سفیر شوروی در واشنگتن لازم است. علاوه بر این می توان در خصوص ترکیب جمعیتی جماعت کلیسا رو تصویر دقیقی داشت. وقتی گرومیکو در لندن بود به دستور استالین گزارش های جامعی از برگزاری مسابقات فوتبال (تماشاگران، بازکنان، داوران، زمین بازی، نحوه حضور تماشاگران و بازیکنان در زمین، وضعیت زمین و قیمت بلیط...) برای مطالعه استالین به مسکو میفرستاد. اینها همان کلوز آپهایی هستند که در صورت تکثر میتوان تصویر بهتری از جامعه مورد نظر را داد. بنده یک بار از آشنائی که بیش از چهل سال ساکن لوس آنجلس است پرسیدم : آیا تاکنون روز یکشنبه ای در کلیسا حضور یافته؟ چنان عصبانی شد که مجبور به معذرت خواهی شدم. ایشان فرمودند: مرد حسابی من در ایران مسجد نمی رفتم اینجا به کلیسا بروم. دیدم هر قدر توضیح بدهم که کلیسا قبل از آنکه محلی مذهبی باشد، باشگاهی است اجتماعی، فایده ندارد. فکر میکنم مایه اصلی همه این مطالعات داشتن حس کنجکاوی بکر است که ما ایرانیها نداریم و با جمله کلیشه ای: خوب که چی سر و ته قضیه را به هم می آوریم و خودمان را خلاص می کنیم. به قول یک هم وطن حالا آمدیم هفت تیری را که ناصرالدین شاه با آن کشته شده پیدا کردیم: خوب که چی. مسجد و کلیسا و کنیسه و کنشت و معبد و دیر و آتشکده و بتکده و... همه ارزش دیدن دارند. نه تنها از نظر معماری جالبند بلکه جمعیتی هم که در آنجا حضور پیدا می کنند، برای مطالعه موضوعات بکری هستند.

بنده برای اینکه نشان دهم شناخت ما ایرانیها از غرب چقدر سطحی و در حد "حالا یک کاریش بکن" است چند نمونه خدمتتان ارائه میدهم. کتاب اصول ریاضی فلسفه طبیعی که یکی از کتب دوران ساز در تاریخ علوم است و حدود چهارصد قبل توسط سر ایساک نیوتون نوشته شده، هنوز به فارسی ترجمه نشده است. البته در این مدت 400 سال هزاران دختر و پسر ایرانی در دبیرستانها و دانشگاهها، سرعت و شتاب حساب کرده اند ولی این کتاب مرجع به فارسی ترجمه نشده است. بنده ترجمه ژاپنی این کتاب را که حدود 110 سال پیش صورت گرفته دیده ام. حتی اساتیدی هم که یک عمر محتوای مکانیک کلاسیک نیوتونی را تدریس کرده اند، ترجمه این کتاب به فارسی را بی فایده میدانند. به قول خودمان: که چی بشه؟

با ایرانیهای زیادی در داخل و خارج راجع به این موضوع صحبت کردم. جالب اینکه هیچ ایرانی عدم ترجمه کتب مرجع غربی که نحستین گام در راه شناخت تمدن غربی است عجیب نمیداند. کتاب گرانسنگ جیمز کلارک ماکسول در باره الکترومغناطیس که اواسط قرن نوزدهم نوشته شده و کتاب مقدس در این رشته محسوب می شود هنوز به فارسی ترجمه نشده است (عده ای از مهندسین برق و الکترونیک که قاری این سطورند عین اسپند روی آتش از جای خواهند جهید که ای بابا این کتاب قبلاً به فارسی ترجمه شده، اشتباه نکنید این _ اون نیست. اصرار نکنید). کتاب سرمایه کارل مارکس همین چند سال پیش (حدود هفت سال قبل) به صورت کاملاً مطمئن و قابل اعتماد و غیر حزبی به فارسی ترجمه شد. حالا این سئوال پیش می آید که این همه ایرانی کمونیست که خیلی هایشان به خاطر اعتقاداتشان اعدام شدند، واقعاً منابع مورد مطالعشان چی بود. این قصه سر دراز دارد. پتر کبیر تزار روسیه و بانی سن پترزبورگ که می خواست روسیه را به پای کشورهای اروپایی برساند برای شناحت اروپا در قالب کارگری ساده، سالها درکارخانه های مختلف اروپایی کار کرد تا اساس تمدن غرب را کشف کند. ما چیکار کردیم؟

برگردیم به قضیه تالس. فکر میکنم طرح سئوالات ساده و تلاش در راه یافتن پاسخ این سئوالات به نحوی که بر پایه تجارب شخصیمان باشد نه نوشته های فلان نویسنده می تواند قدم اول باشد. می ترسم برخی مصداق در این زمینه ارائه بدهم و بحث به سمتی منحرف شود که هدف اصلی کلاً فراموش شود. به عنوان مثال خیلی ها با توجه به عملکرد محمد رضا در سالهای آخر سلطنتش، به طور کلی وی را شخصیتی منفی میدانند و به دهها کتاب و لینک در این رابطه ارجاع میدهند. تا کنون کسی پژوهش و یا کتابی در باره نقش محمد رضا در هدایت ایران در دوران اوج جنگ سرد 1960 و 70 تا جایی که بنده میدانم انجام نداده است. با این استدلال کتره ای که بابا ولش کن! مگه میشه از این یارو انتظار کار مثبتی را هم داشت. هنوز کسانی که در آن دوره زندگی کرده اند و زنده اند می توانند منابع قابل اعتمادی در این خصوص باشند که چطور دستگاه تبلغات رادیویی ایران در مقابل زرادخانه تبلیغاتی شوروی مبارزه کرد و توانست تلاش روسها را در شکستن اراده ملی ایران برای حفظ استقلال و تن ندادن به بردگی کمونیستی نقش بر آب کند. نقش محمد رضا و نصرت الله معینیان رئیس وقت رادیو در این جنگ تبلیغاتی تعیین کننده بود. باید منتظر بشویم تا گازیورسکی و یا اسکاچ پل (اگر زنده باشد) و هارولد لوید و لاندو بوزانکا پژوهشی در این خصوص انجام دهد و ما سریع لینک و ریفرنس بدهیم.

تالس با شجاعت جمله ای را گفت که از نظر رعایت اسلوب علمی درست بود ولی از نظر دقت جای بحث زیادی داشت. حالا داستان ماست. به جای شنیدن حرف های کسانی که منابع بکر و دست اول محسوب می شوند آن قدر انتظار می کشیم تا حبیب لاجوردی و یا حمید اشرف و یا نیکلاس کیج! و جعفر لوله کش((Joseph, The Plumber!کتابی در باره ایران بنویسد و ما هم خیلی راحت عین آب میوه آن را مصرف کنیم.

بهتر است این بحث را خلاصه کنم. هیچ راهی به جز شناخت غرب برای ما وجود ندارد. غرب را همان گونه که هست نه آن طوریکه دلمان می خواهد باشد. بنده به جرات می گویم که اغلب مشکلات ما به دلیل این عدم شناخت است. با اینکه می ترسم مصداقی در این خصوص ارائه بدهم و بحث منحرف بشود با اینحال یاد آوری می کنم که هاری ترومن ماهها قبل از انتخابات ریاست جمهوری نوامبر 1952 طی نامه ای به دکتر محمد مصدق خواستار آن شده بود که با توجه به احتمال قوی روی کار آمدن آیزنهاور، قبل از فوت وقت قضه نفت که تا حدودی منافع همه در آن ملحوظ گردد، حل شود. باز تاکید میکنم که اصلاً با محتوای پیشنهاد و استعمار و مرگ بر آمریکا و انگلیس و روسیه کاری ندارم. صحبت بنده سر یک نکته فنی است. غرضم این است که نه در دولت ایران کارشناس واردی در مورد مسائل داخلی آمریکا وجود داشت (حتی در حال حاضر هم وجود ندارد) و نه تا جایی که بنده تحقیق کرده ام، از نزدیکان مورد اعتماد نخست وزیر ایران کسی به زبان آمریکایی و فرهنگ رایج آن در آن موقعیت حساس اشراف داشت. اغلب دولتمردان ایرانی (چنانکه همین الان هم مرسوم است) فرقی بین دولتهای آمریکا قائل نبوده و آنها را عروسک های خیمه شب بازی شرکت های نفتی و کارتل های صنعتی (و اینگونه شعار های کلیشه ای) قلمداد کرده و خود را از غم و غصه تحقیق رها ساخته و به نخست وزیر وقت دکتر محمد مصدق اطمینان دادند که سگ زرد برادر شغال است. آیزنهاور و ترومن ماهیتاً هیچ تفاوتی با هم ندارند. در پائیز 1952، همه در آمریکا می دانستند که دولت جدید جمهوریخواه شدیداً ضد کمونیست خواهد بود و با نفوذ ایادی شوروی در هر جای جهان مبارزه خواهد کرد. آیزنهاور پاسخ تبریک مصدق را هم خیلی دیر و با بی مهری داد و شد آنچه نباید بشود. وزرای دولت آیزنهاور نفوذ حزب توده را تهدیدی جدی تلقی میکردند. نکته ای که نه مصدق و نه وزرایش این نتیجه گیری باور نداشتند. غرضم این است که نه آن موقع آمریکا می شناختیم و نه الان می شناسیم.

مثال جگر سوز! دیگری در این خصوص تقدیم حضور انورتان میکنم. از اوایل قرن بیستم رفت و آمد و اقامت ایرانیها در آمریکا شروع شد. جنگ جهانی دوم، حادثه 28 مرداد، گران شدن نفت در اوایل دهه 1970 و سرانجام پیروزی انقلاب اسلامی و شروع جنگ ایران و عراق باعث هجوم مهاجران ایرانی به آمریکا شد. هم اکنون چند میلیون ایرانی در ایالات مختلف به ویژه کالیفرنیا، رحل اقامت افکنده اند. طبیعتاً به نظر میرسد که محیط اطراف باعث کنجاوی این زنان و مردان بشود و آنها به شناساندن آمریکا به همه ایرانیهای جهان کمک کنند. تا جایی که من میدانم این کار صورت نگرفته است. ایرانیها برای اینکه مجبور نشوند خیلی در کار جامعه آمریکا فضولی کنند، دورهم جمع شده و اغلب با هم معاشرت میکنند. طبق یک نظرسنجی غیر رسمی ایرانیهای مقیم آمریکا بیشتر از آنکه رمان های چاپ روز در آمریکا را بخوانند مجموعه ای از کتب کلاسیک فارسی با چاپ نفیس را که سال تا سال گردگیری هم نمی شوند در اطاق های پذیرائیشان قرار داده و آهنگهای بنان را گوش داده و به این کتابها خیره شده و به یاد وطن اشگ میریزند! برای نوشتن کتابی در خصوص آمریکا لازم نیست حتماً جامعه شناس باشید و تحلیلی از بازی بیس بال و ارتباط آن با روحیه آمریکائی ارائه دهید. میتوانید مسائل به ظاهر پیش پا افتاده را که حتی خود آمریکائی ها هم به آنها بی توجه هستند بزرگ نمائی کنید. دادن مدلی در این مورد خیلی دشوار نیست. به عنوان مثال چند سال پیش یکی از مهاجران اروپائی شرقی به انگلیس کتابی را در مورد عادات عجیب و غریب انگلیسی ها نوشت که با استقبال جهانی روبرو شد و حتی به فارسی هم ترجمه گشت. خوب یادمه که در آنجا نوشته شده بود که انگلیسی ها در پیاده روی های خود با سگشان اغلب با آنها در باره خصوصی ترین مسائلشان صحبت میکنند و در پایان به تصمیم گیری های مهمی می رسند! این در حالی است که اگر همین پیاده روی با همسر شان صورت بگیرد، معمولاً در کل مسیر ساکتند! همین الان خیلیها فکر می کنند که منظور من از معرفی جامعه آمریکا این است که آخرین آمارهای تولیدات صنعتی و کشاورزی این کشور را ایالت به ایالت نقل کنیم. نه اصلاً اینطور نیست. احتمالاً غیر از ایرانیها، ایرلندیها و لهستانیها و آلمانی ها و... چنین کتابهایی را سالها قبل برای استفاده هم وطنانشان نوشته اند. ایرانیها همه چیز را بدیهی تصور کرده و لزومی نمی بینند که برخی جنبه های زندگی آمریکائی را به دیگران معرفی کنند.

بر گردیم به سوال اصلی. غرب چیست؟ می توان این سئوال را به پرسش های کوچکتری تجزیه کرد. آمریکا چیه؟ دقیقاً مثل تالس هر کسی در وهله اول متناسب با تجربیاتش می تواند پاسخی عینی به آن بدهد. کسی که در مسائل مالی فعال است، آمریکا را به صورت وال استریت و نزدک و داو جونز بداند و شخصی که در فعالیتهای سینمائی غرق است، آمریکا را هالی وود و ان. بی. ا تصور کند. اینها پاسخ هایی درست ولی غیر دقیق هستند. البته این جواب ها خیلی بهتر از این است که آمریکا را امپریالیست، جهانخوار و توسعه طلب بخوانیم. اینها درست مثل پنداشتن کره زمین بر بالای شاخ های گاوی است که روی لاک پشتی ایستاده است. می توان درست همان طوریکه سئوال ساده تالس پاسخ مبسوط خود را بعد از صدها سال یافت، ما هم تلاش کنیم قدم به قدم با مطالعه دقیق کتب کلاسیک فلسفه، علوم،... ادبیات آمریکایی به این کار مهم نائل شویم. اینها قدم های کوچکی هستند در راهی درست و البته طولانی و سخت. راه حل دیگری متصور نیست. همانگونه که غرب ما را قدم به قدم و کتاب به کتاب و صفحه به صفحه و کلمه به کلمه شناخت، ما هم راهی جز این نداریم. با این تفاوت که اغلب منابع (بیشتر وقتها به صورت رایگان و قابل داون لود) در اختیارمان است و دیگر لزومی ندارد مثل انگلیسی ها در قرون 18 و 19 روستا به روستای ایران را برای جمع آوری ادبیات و یا سایر کتبی که خواندنشان بهتر می تواند ما را بشناساند زیر پا بگذاریم. اغلب کلاسیک های انگلیسی در زمینه های مختلف در دسترسند. راهی به جز خواندن آنها نداریم. یالا! شروع کنیم! علم یعنی حرکت از دانسته ها به سوی ندانسته ها!

باز برای اینکه نشان دهم غیر از شناخت دقیق آمریکا و جنبه های مختلف زندگی آمریکایی هیچ راه دیگری برای ما ایرانیها برای تعامل با آمریکائیان وجود ندارد، یاد آور می شوم که کتاب های مارک تواین در دهه 1920 میلادی توسط پروفسور ساساکی که انگلیسی دان معتبری بود به زبان ژاپنی ترجمه و با اقبال عمومی مواجهه گشت. در ایران این کار خیلی دیر تر و در های 1950 و 60 صورت گرفت. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. میدانم که اغلب هم وطنان وقتی این سطور را می خوانند زود مهندسی معکوس کرده و استدلال می کنند که اگر ما آثار مارک تواین را قبل از آگوست 1953 می خواندیم، کودتا صورت نمی گرفت. جوابی برای این پرسش ندارم ولی این را خوب میدانم که چون آمریکا و ژاپن شناخت خوبی از هم داشتند خیلی سریع مصائب جنگ را فراموش کرده و راه همکاری در پیش گرفتند

به هر حال همانگونه که معروض افتاد، راه طولانی و دشوار و بدون میانبری در پیش داریم. برای رسیدن به سر منزل مقصود حتماً باید این راه سخت را طی کنیم. به زحمتش می ارزد. راه دیگری متصور نیست. بدون پیش داوری در باره غرب باید جنبه های مختلف تمدنش را بشناسیم تازه آن وقت است که مرحله ارزیابی فرا میرسد. از مشاهده ظواهر غرب به این نتیجه گیری غلط میرسیم که غرب کلاً منحط و پلید است. نتیجه این عدم شناخت بهای سنگینی است که در دویست سال گذشته پرداخته ایم و روز به روز هم بر مقدارش اضافه میشود. غرب فقط خرطوم نیست. برای بازسازی تصویر فیل غربی باید اول تصورمان از خرطوم فیل را تصحیح کنیم و سپس به اعضاء دیگر و موثر فیل بپردازیم. برای تعامل کارا با غرب باید آن را بدون هیچگونه بایاس ذهنی خوب بشناسیم. هر لحظه ای که میگذرد جریمه هنگفتی را باید برای این عدم شناخت و یا سوء شناخت پرداخت کنیم.


Share/Save/Bookmark

Recently by cyrous moradiCommentsDate
به صندوق رای ایمان آوریم
3
Nov 04, 2012
چه باید کرد؟
9
Oct 02, 2012
سازش تاریخی
2
Sep 03, 2012
more from cyrous moradi
 
esmal3kaleh

Awesome article

by esmal3kaleh on

Thank you Mr Moradi for this analysis. I think Iranians who live in the so-called Amercian Heartland may be more exposed to the American way of life, may have more Amercian friends, and as a result have more understanding of the American mind-set than Iranians who live among large Iranian communities. That would be a topic that merits its own research.

 

 


Maryam Hojjat

Great Article, Mr. Moradi

by Maryam Hojjat on

Thank you.  You have written about an issue which is chronical among Iranians.  When AL Ahmad wrote his famous book "Gharbzedegi" he himself came to the west for treatment of his health problem.  Majority of IRANIANS have had better lives due to the science & technology of the West but they do not see it but only see the big organ of elephant as you mentioned.  The gullibility & naivety of Iranians which has cost us devolution of 1979 has a reason in my opinion and it is a history of authritarian and dictatorship which unable us to look outside the box but always see the most negative of things and disregard it.

Thank you again, I enjoyed it.


vildemose

 I have been waiting for

by vildemose on

 I have been waiting for someone to write exactly about this issue for ages because I myself am not a good writer...thank you for getting to the crux of our collective inattention to what we should really focus on.  Our fatalisitic indoctrination by our religious teachings is not conducive to that sort of simple analysis of our history and events in general. 

Have Thomas Paine, Henry David Thoreau, John Adams, Alexander Hamilton, The Federalist paper, Jefferson, Lincoln, etc.  been translated into Persian?

Reform requires the consent of the corrupt