مرگ نویسنده


Share/Save/Bookmark

cyrous moradi
by cyrous moradi
22-Oct-2010
 

مردی که موهای جوگندمی خود را عین زنان خانه دار با کش بسته و به اصطلاح دم اسبی کرده بود وارد ساختمان بزرگ وزارت کار در خیابان آزادی شد. قیافه اش مثل آهنگسازان قرن نوزدهم روس بود، با ریش و سبیلی که زمانی مرتب و آنکادر ولی الان ژولیده و در هم برهم شده بود. کیف ظریفی در دست داشت که اصلاً با لباسهای گل و گشادش نمیخواند. با دقت تمام در ورودی ساختمان ، دنبال دفتری می گشت که از بیکاران ثبت نام میکنند. دفتر ثبت نام عین یک آپارتمان سه خوابه بود. چند نفر از کارمندان در آشپزخانه نشسته و با ولع تمام نان بربری و پنیر و گوجه و خیار می خوردند و چایی را در لیوان های بزرگ هورت می کشیدند، عین پسر بچه ها، شلوغ و پر سر و صدا و حرفهایشان نامفهوم بود. مرد گنده بعد از مدتی دقت فهیمد در باره مسابقه دیروز فوتبال صحبت می کنند. روی در ورودی یکی از اطاقها نوشته شده بود : ثبت نام بیکاران ، متصدی : اکبر برهان نیا.

روی صندلی جا به جا شد. 15 دقیقه بعد مرد ریزه میزه ای که هنوز لقمه گنده ای به دست داشت و خرده های نان از لای انگشتان دستش میریخت، وارد شد و روبروی وی نشست. بدون هیچ سوال و جوابی ، فرم معروف 5 برگی معروف بیکاران را به دستش داد و گفت : پرش کن.

مرد گنده، خودکاری از کیفش در آورد و با دقت تمام ظرف 20 دقیقه فرم را پر کرده و هیچ جای سفیدی بر روی آن باقی نگذاشت. حتی از کیفش عکسی را در آورد و در جایی که باید باشد منگنه کرد. متصدی ریزه میزه ، با تعجب حرکات مرد گنده را تعقیب میکرد. معمولاً کسی عکس همراهش نیست. این یکی واقعاً نوبره. با دستهای درشت و گوشتالود که به طرز خیره کننده سفید بودند با خودکاری ظریف چنان می نوشت که انگار چاپگری با فرمان از غیب بر روی کاغذ می لغزد. هیچگونه خط خوردگی دیده نمیشد. با هر واژه ای که می نوشت لبهایش باز و بسته می شد، انگار کلماتی را که می نوشت بلافاصله می خواند. وقتی به صندلی تکیه داد برای لحظه ای عین مجسمه های بودا در کشورهای آسیای جنوب شرقی به نظر رسید. برآمادگی شکمش چنان تو ذوق زد که انگار کسیه برنج بغل کرده است.مرد ریز نقش فرم را برداشت و با بی­علاقگی شروع کرد به خواندن. گفتی شغلت چی بود؟

- نویسنده قربان

- یعنی ثبات بودید؟

- متوجه نشدم ؟

- منظورم اینه که در محضر ثبت اسناد و املاک، کار میکردی ؟ ما می گوئیم ثبات ولی برخی وقتها آنها خودشان را نویسنده معرفی می کنند که باعث سردرگمی می شود. آخر در اسناد ما فقط ثبات وجود دارد.

- ولی !! من نویسنده ام نه ثبات.

- ببین آقا ! من وقت زیادی ندارم فقط به سوالاتم جواب بده. در فرم رسمی بیمه ، شغلت خانه دار عنوان شده نه نویسنده.

- چی ؟ خانه دار ؟ ولی من نویسنده ام.

- خیلی ها چنین ادعایی دارند ولی ما کدی برای شغل نویسندگی در بیمه نامه هایمان نداریم. حتماً جزو مشاغل خطرناک است. البته اگر اشتباه نکنم. از طرفی در بین خیلی از زوج ها، خانم به جای آقا سر کار میرود و آقا خانه داری میکند. تو هم رسماً یک مرد خانه دار هستی . با من بحث نکن و به سوالاتی که میپرسم پاسخ بده.

- قبلاً کجا کار میکردی ؟

- من قصه و رمان می نوشتم. درآمدم بد نبود ولی الان مدتهاست چند کتابم در ارشاد گیر کرده. ناشران پولی بابت کتابی که چاپ نشده نمی پردازند. خوب طبیعیه ! شما باید مرا خوب به خاطر داشته باشید ، نویسنده رمان معروف " جدال در نیم روز" هستم. خوب فکر کنید!

- من فقط فیلم وسترنی را با این عنوان به خاطر می آورم ونه چیز دیگر. از طرفی ما که کتابخوان نداریم. اینجا کسی نویسنده ها را نمی شناسد. بهتر است این بحث ها را تمام کنی. دقیقاً بگو ببینم چه کاره ایی ؟

- من نویسنده داستان و رمانم. نمیدانم چرا تو مرا نمی شناسی. سیروس مرادی ام

- ببین ! من وقت زیادی ندارم . افرادی مثل تو زیادند. همین چند هفته پیش مرد جوانی شبیه تو شیرین میزد( ببخشید! ) آمده بود و می گفت ابوعلی سیناست و بیکار. میخواست یک شغل پزشکی برایش جور کنیم.

- شما هم برایش جور کردید ؟

- مسخره بازی را تمام کن ! دقیقاً بگو ببینم شغلت چی بود؟

- من یک نویسنده واقعی هستم.

- تو را به خدا بس کن. من دیگه حوصله ندارم. یعنی چه نویسنده داستانی. یعنی از خودت داستان اختراع میکنی؟

- آره ! از خودم در می آورم.

- در این صورت تو بیکار نیستی. تو مریضی ! بهتر است به یک روانپزشک مراجعه کنی نه اداره بیکاری. داستان ها را از قول دیگران روایت می کنند. با وجود آنکه من کتاب خوان نیستم ولی مطمئنم که داستان های اختراعی به اصطلاح نویسندگانی نظیر تو پشیزی نخواهند ارزید.

- ولی من نویسنده بیکاری هستم که شغلم رابه دلیل اینکه وزارت ارشاد مجوزهای لازم را نمی دهد و کتابهایم چاپ نمی شوند از دست داده ام. چند روزنامه ای هم که در آنها کار میکردم همگی بسته شده اند. باور کنید که گرسنه ام. کرایه منزلم الان 7 ماهه عقب افتاده است. از اینها گذشته تکفل مادرم را هم دارم. هزینه های پزشکی سالمندان میدانی که چقدر بالاست؟

- بس کن دیگه ! اینجا موسسه خیریه نیست. سازمان تامین اجتماعی است. تنها نکته مثبت زندگیت اینه که حق بیمه هایت را مرتب پرداخت کرده ای. همین ! من نمی توانم فرم های تو را رسماً به عنوان بیکار به ثبت برسانم. این کار برای من مسئولیت دارد. ما نویسنده مرده زیاد داریم ولی نویسنده بیکار اصلاً نداریم.

- یعنی به نظر شما راه حل مشکل من اینه که بمیرم. چطوره خودکشی کنم ؟

- نه! از الان اخطار می کنم که اگر ثابت بشود که خودکشی کرده ای، نه تنها بیمه عمر به تو تعلق نمیگیرد بلکه هیچگونه حقوقی هم برای مادرت که قاعداً حقوق بیکاریت به وی خواهد رسید ، پرداخت نمی شود. مواظب باش که خود کشی نکنی. به یک تصادف منجر به مرگ فکر کن. اغلب به اصطلاح نویسندگانی مثل تو آخرش به چنین راه حلی میرسند.

- یعنی مرگ من نویسنده، پایان همه مشکلات خواهد بود؟

- فکر میکنم. این راه حل قطعی و منطقی است. همه از آن راضی می شوند. مخصوصاً تو !

- یعنی چه !؟

- آره دیگه ! نگران نباش . همه چیز به خوبی انجام خواهد گرفت. مرگ تو طبیعی خواهد بود. اگر بیمه عمر داشته باشی ( که داری) خانواده ات می توانند دریافت کنند. جای نگرانی نیست.

- می توانم بپرسم مرگ من کی اتفاق خواهد افتاد؟

- میدونی حدود سی نفر زن و مرد نویسنده و هنرمند در سراسر کشور و 5 نفر نیز در خارج ( 2 نفر در آمریکا و 3 نفر در اروپا ) در فهرست خلاصی هستند. این تنها کمکی است که می توانیم به آنها بکنیم. چیزی در حد Euthanasia و یا همان Mercy killing. و باید متوجه باشی که با وضعیتی که در کشور پیش آمده نسل نویسندگانی مثل تو محکوم به فنا و نابودی هستند. نیاز به ثبات برای کار در محاضر اسناد بیشتر از نویسندگانی مثل توست که برای همه دردسر درست می کنند. سازمان بیمه های تامین اجتماعی ، مرگ راحتی را برای آنها با تضمین رفاه وراثشان فراهم میکند. ماشاء ا.. تو که روشنفکری باید اینها را خوب بفهمی.

- گفتی فهرست خلاصی ؟

- آره دیگه ! تو هم داری زیاد حرف میزنی. اگر خواستی و خیلی نگرانی میتوانم نوبت تو را جلو بیندازم. هان ! نظرت چیه ؟ دیروز میتوانست موعد مناسبی برای تصادف منجر به مرگت باشد. یعنی یک روز قبل از آمدنت به اینجا. بله ! من تاریخ دیروز را برایت رد میکنم.

- یعنی چه ؟ ! تو چطور می توانی تاریخ قتل مرا دیروز قرار بدهی ؟ من همین الان سرو مرو گنده پیشت نشسته ام ! چطور می توانم دیروز بمیرم.

- آروم باش ! چرا به حرفهایم دقت نمیکنی ؟ این خدمتی است که سازمان تامین اجتماعی برای مشتریان به اصطلاح نویسنده و هنرمند انجام میدهد. تو با مسائل فنی و جزئیات امر ، کاری نداشته باش. فعلاً برو پیاده روی . تو رسماً یک مرده ای ! نویسنده ای مرده !

- دیگر کنترلم را از دست داده و نفهیمدم چه حرف های درشتی به کارمند بیمه زدم ولی وی و همکارانش انگار دارند نکته خیلی بدیهی و ساده ای را شیر فهم آدم کودنی مثل من میکنند به آرامی شروع به سخن کردند:

- ببین نویسنده عزیز( این واژه را با پوزخند محصوصی زدند) اگر تو دیروز بمیری کل سالهایی که بیمه پرداخته ای می شود به عبارت 27 سال. بگو خوب. در این صورت محاسبات مطالباتت برای ما خیلی راحت و ساده خواهد بود. اگر تنها یک روز ، آره فقط یک روز به سابقه بیمه ات اضافه شود و بشود 27 سال و یک روز در آن صورت ما باید محاسبات پیچیده ای را فقط به خاطر آن یک روز انجام دهیم که کلی وقت و انرژی ما را خواهد گرفت. در صورتیکه در میزان دریافتی های تو تفاوت زیادی نخواهد کرد، بنابراین بهتر است محض رضای خدا ، خودت و ما همین دیروزی بمیری! تو نگران مشکلات اداری قضیه نباش. ما ترتیب همه چیز را خواهیم داد. باید تاریخ فوت تو از طرف پلیس، دیروز باشد، چرا متوجه نیستی ؟

- با عصبانیت از دفتر اداره کاریابی بیرون آمدم. داشتم به همه سوژه های رمان ناتمامم که در کامپیوترم بودند فکر میکردم. با ته مانده پولم ، قهوه ای را در کافی نت سر راه خوردم. به روزنامه ها سرک کشیدم. در باجه تلفن روزنامه ای را که جا مانده بود با بی میلی برداشتم. روی نیمکت رنگ و رو رفته کنار خیابان نشستم و با اکراه به مرور عناوین پرداختم. توی صفحه حوادث داستان تکراری زنی که به اتهام زنای محصنه به سنگسار محکوم شده بود و تمام دنیا داشت با اشتیاق حمایتش میکرد و .......... در پائین صفحه خبری هم در باره تصادف من با یک ماشین سنگین موقع عبور از خیابان درج شده که در تمام عمرم پایم به آنجا نرسیده بود. من دیروز مرده بودم. خیالم راحت شد. همه محاسبات مامور بیمه درست از آب درآمد. من یک روز قبل از مراجعه به بیمه در تصادفی واقعی مرده بودم. دیگر نیاز به هیچ چیز نداشتم. در ادامه خبر مربوط به تصادف من آمده بود که نتایج بررسی های پلیس نشان دهنده آن است که متوجه چراغ قرمز نبودم و در مسیر غیر مجازی راه میرفتم. راننده تریلی که مرا زیر گرفته بود از اتهام قتل عمد من تبرئه شده است. در گزارش آمده بود که خانواده من به رای صادره هیچ گونه اعتراضی نداشته است. نماینده سازمان بیمه های تامین اجتماعی هم گفته بود که کلیه حقوق متوفی محفوظ است و به مادرش پرداخت خواهد شد. در حال حاضر من یک نویسنده مرده ام. خیلی خوشحالم که حق بیمه های خود را مرتب پرداخت کرده ام. امروز همه روزنامه های پر هستند از تعریف و تمجید از من. همه ناشران از الان دارند حساب می کنند که کی 30 سال از مرگ من خواهد گذشت و آنها خواهند توانست بدون کسب اجازه از وراثم، هر طوری بخواهند آنها را چاپ کنند. وزارت ارشاد بعد از مرگم ، مجوز های لازم برای چاپ کتاب هایم را سریع تر صادر خواهد کرد. ایرانی ها با مردگان مشکلی ندارند. هر قدر از مرگت بگذرد، مردم احترام زیادی برایت خواهند گذاشت. اتحادیه نویسندگان قرار است در مسجد نور ( میدان جهاد سازندگی ، خیابان دکتر حسین فاطمی) مجلس بزرگداشتی برایم بر پا کند. همه چیز مرتب و طبق برنامه های از قبل تعیین شده پیش میرود. همه کسانی که در باره مرگم اظهار نظر کرده اند، به این نکته اشاره دارند که من در یک تصادف کاملاً طبیعی مرده ام و مقالاتی که قبلاً در روزنامه ها منتشر ساخته ام، ربطی به این حادثه ندارند. باد خنک پائیز تهران روحم را غلغلک میدهد. به راحتی از بین درختان میگذرم ، هوای آلوده تهران بد جوری اذیتم میکند. فعلاً در پلنگ چال و شیر پلا ، منزل میکنم تا فکری اساسی برای آینده بکنم. از این بالا، تهران مثل پتوی سیاه بزرگی به نظر میرسد که اشباحی در آن می لولند. چراغ های کهریزک و بهشت زهرا از این اینجا به خوبی پیداست. برج میلاد مثل دستی است که برای کمک بلند شده و هواپیماهای عبوری با چراغ های چشمک زن انگار دارند به استمداد تهران پوز خنده زده و دستش می اندازند.


Share/Save/Bookmark

Recently by cyrous moradiCommentsDate
به صندوق رای ایمان آوریم
3
Nov 04, 2012
چه باید کرد؟
9
Oct 02, 2012
سازش تاریخی
2
Sep 03, 2012
more from cyrous moradi