گناه نابخشودنی = رهبرم کردی خری دیگر نمی بخشم ترا


Share/Save/Bookmark

daneshjoo
by daneshjoo
04-Jun-2011
 

 

در یک داستان قدیمی *آورده اند که صدها سال پیش ازاین، بازرگانی ثروتمند و مهربان زندگی می کرد.

او کالاهای ایرانی رابه هندوستان و چین می برد ومی فروخت. ادویه هندوستان و ابریشم چین را درکشورهای خلیج فارس داد وستد می کرد و در کارخویش منصف و موفق بود.

 این بازرگان پس از سالها  تلاش در سفری بیمار و بسیار ضعیف شد ونا چاربه خانه بازگشت. روزی که مرگ خود را نزدیک می دید با همه خویشان وکارکنان خوددیدارکرد. به هریک از آنها هدیه و پاداشی مناسب داد و با آنها خدا حافظی کرد.

سپس به اصطبل خود رفتتا از چارپایانش قدردانی کرده و با آنها نیز خدا حافظی کند. پیرترین شترخود رادید. این شتردرهمه سفرها همراهش بود و تجربه بسیار داشت. بهتر از همه راهها را میدانست وجلودار کاروان بود. بازرگان سراو را درآغوش گرفت. شتر را بوسید وازاو بخشش خواست.

شترگفت چنان که خودمیدانی تو سال ها بارهای سنگین بر پشتم گذاشتی، مرا به راه های دشواربردی، ودرمعرض باد و توفان وخطرراهزنان قرار دادی. من آن خطرها را  ندیده می گیرم، سختی ها را فراموش می کنم  و بارها ها ی سنگینی که بر پشتم نهادی می بخشم،ولی  تو را بخاطر یک چیز نمی بخشم. بازرگانپرسید آن چیست؟

شترگفت درآخرین سفرچین وقتی یکی از شترهای کاروان مرد، تو از روستای میان راه خری خریدی،بارشترمرده را برپشت خر گذاشتی  و او رادرجلو کاروان قراردادی و افسار مرا بر پالان او گره زدی . من تورا بخاطراینکه افسارمرا به نادانی سپردی و او را رهبر من کردی نخواهم بخشید.  من می دانم که دنباله روی ازنادان گناهی نابخشودنی است ودنباله رونادان، ازاو نادان تراست. شتر این را بگفت و سرش را باقهراز آغوش بازرگان برون کشید وبیت زیر را چندان با فریاد تکرار کرد  تا سرانجام همه ی چارپایان  آگاهانه و نا آگاه با او همصدا شدند:  

 رهبرم کردی خری، هرگزنمی بخشم ترا

حاکمم شد عنتری،  هرگز نمی بخشم ترا

 گروهی از ایرانیان که شرایط غیر قابل تحمل زمان حاضررا تجربهکرده،  جسته و گریخته حرف های مخالفان دولترا  شنیده، وسخنان ضد و نقیض آخوندها ودولتمردان را گوش داده و حرکات غیر انسانی جیره خوارانش را اینجا و آنجا دیده بودند، ولی هنوز هم به دین الفتی داشتند، دو دل بودند که چه راهی در پیش گیرند و چه کنند.

اینها داستان "بازرگان و شتر"  را خواندند. داستان را مربوط  و پرمعنی یافتند. در مسجدی دورهم جمع شدند. ساعت ها گفتگو کردند که چرا و چگونه به این سرنوشت دچار شده اند. اکنون تکلیفشان چیست؟ از خود پرسیدند که: اگر شتراعتراض می کند ما چرا ساکت بنشینیم!؟  خود را نجیب، مقاوم، صبور و کاری می دیدند و چنین رژیم و رهبر و حکومتی را سزاوارخود نمی دانستند. سرانجام،  پس از جدل های طولانی، برآیند گفتگوهایشان این شد که آنچه شده خواست خداست و آیت اله ها که کشور را به این روز نشانده اند، صدالبته نمایندگان خدایند!. استدلال کردند که این آیت اله ها درعلم دین بالاترین درجه را دارند. حتما آنچه آنها می کنند عالمانه است!.  لابد شقاوت نیست و عین عنایتست و ماییم که فکرمان قد نمی دهد و همه چیز را نمی بینیم.  مانباید کاری کنیم که آخرتمان هم چون دنیایمان خراب شود!. همه چیز را به خدا واگذارمی کنیم.  این نتیجه گیری موقتا آرامشان ساخت.  چون پاسی از شب گذشته بود و آنها امید داشتند که در خانه ی خدا خوابی ببینند و به آنها الهامی شود، در همان مسجدخفتند. 

هنوردر حالت خواب وبیداری بودند که صدایی بلند و پر نفوذ و طنیندار این خستگان حیران را بخود آورد:

 گفت یزدان با صدایی پُر خروش

خود خدایی، پرده برعقلت مَپوش

بهرِ من گولِ ِ ریا کاران مخور

خیز و آتش زن بساطِ دین فروش

 صداادامه داد که:

ریاکاران به کمک خارجیان  و به نام من و دین کشورتان را واژگون کردند، نفهمیدید و خواست من دانستید و سکوت کردید.

ریاکاران آشکارا  به شما وعده های دروغ دادند و عمل نکردند و سکوت کردید.

ریا کاران رشید ترین سربازان میهنتان را درجلو چشمانتان کشتند، وسکوت کردید.

ریا کاران برخلاف من،  پیروان ادیان دیگر را تحمل نمی کنند وشما می پذیرید.

ریا کاران  بهترین فرزندان شما را به عنوان راستی، چپی، میانه، مجاهد، توده ای، فدایی، شاهی، روشنفکر،بهایی، مسلمان از دین  برگشته، گرفتند و پرپرکردند و شما سکوت کردید.

ریاکاران نام کشورتان را در دنیا زشت کردند و سکوت کردید.

ریا کاران رسوم ایرانی را "مال احمق ها" دانستند و سکوت کردید.

ریاکاران تاریختان راوارونه نوشتند و شما سکوت کردید.

ریاکاران ثروت های ملی شما را چپاول کردند و شما سکوت کردید.

ریاکاران که تاب دیدن موی زنی را ندارند، دخترانتان را به فحشا کشاندند و سکوت کردید.

ریا کاران  پسرانتان را، معتاد کردند و سکوت کردید.

ریا کاران دلاوران کشورتان را به زندان انداخته و مورد تجاوز قرار دادند و سکوت کردید.

ریا کاران بزرگان کشورتان را کوچک شمردند و شما با آنها همزبان شدید.

ریاکاران برای رونق دکان خود هرعرب زاده ای را به عنوان امام زاده برسرتان گذاشتند و شما برچشم گذاشتید.

ریاکاران درمیان شماتخم تفرقه پاشیدند و شما در دامشان افتادید.****

ریاکاران کشورثروتمند شما را به گداخانه ی یارانه ای تبدیل کردند و شما بخشش دانستید.

ریاکاران ندا ،سهراب، اشکان،هاله و...............  کشتند و هنوز ساکتید.

ریاکاران در بین شماتخم تفرقه پاشیدند و شما در دامشان افتادید.

ریاکاران کشورتان رابسوی جنگ و تجزیه می کشانند و ساکتید.

بیاد داشته باشید که ریاکاران تجاوزگر تا هنگامی ایستاده اند که شما نشسته اید.

بیاد آورید که خونخواهان  پراکنده بهزادان (ابومسلم)  قرنها پیش ثابت کردند که پیروزی تنها در گرو اتحادست.

 هر که ماند چون شمازار و زبون

بند برپا، بی صدا، وغرقِ  خون

چون بمیرد هم، همین احوالِ اوست

در دل آتش بگردد سرنگون

 هنوز روشن نیست که آن گروه بعد از دریافت این پیام راستین کی بر می خیزند اما تردیدی نیست که سکوتشان آرامش قبل از توفان است.

*داستان "شتر و بازرگان" با تغییرات واضافاتی ، باز نویسی داستانی قدیمی است. دانشجو

 


Share/Save/Bookmark

more from daneshjoo
 
daneshjoo

Daneshjoo

by daneshjoo on

Daneshjoo


daneshjoo

خانم حجتی عزیز

daneshjoo


Daneshjoo

به نظر من بزرگترین کار ایران دوستان پس از آزاد سازی ایران تهیه برنامه های آموزشی و پرورشی

شایسته و هدفدار و گسترش فرهنگ ایرانی می باشد.

از بیان نظزتان سپاسگزارم.


daneshjoo

خانم حجت گرامی

daneshjoo


Daneshjoo

آرزوی من هم همینست. سپاسگزارم


Maryam Hojjat

Thanks daneshjoo

by Maryam Hojjat on

Great Story Indeed.  I wish Melat e Iran would wake up soon.


Anahid Hojjati

Great story daneshjoo

by Anahid Hojjati on

Dear daneshjoo, both the original story of "shotor va bazargan" and your variation on it, have messages that you would think most people would know by now but clearly message is lost on some people.