ای که پنجاه رفت و در خوابی
مگر این پنج روزه دریابی
تا کی این باد کبر و آتش خشم
شرم بادت که قطرهٔ آبی
کهل گشتی و همچنان طفلی
شیخ بودی و همچنان شابی
تو به بازی نشسته و ز چپ و راست
میرود تیر چرخ پرتابی
تا درین گله گوسفندی هست
ننشیند فلک ز قصابی : سعدی
دشمن خویشیم و یار آنک ما را می کشد
غرق دریاییم و ما را موج دریا می کشد
خویش فربه مینماییم از پی قربان عید
تا که قصاب عاشقان بس خوب و زیبا می کشد : مولوی
سعدیا گوسفند قربانی
به که نالد ز دست قصابش ؟ سعدی
توانگر از نشاط فربهی در خود نمیگنجد
از این غافل که هم پهلوی چرب اوست قصابش : صائب
چو قصاب از غضب خونی نشانی
چو نفاط از بروت آتش فشانی : نظامی
خواجه که پر گشته ز باد غرور
خم نکند پشت تواضع به زور
مشک پر از باد کجا خم شود
گر نه ز بادش قدری کم شود
باد به خود کرده ولی وقت کار
پوست کند از سر او روزگار
گشت چو از باد قوی گوسفند
پنجه قصاب از او پوست کند : وحشی بافقی
قصاب چه آری ز پی کشتن ماهی
خود کشته شودماهی بی حربه ٔ قصاب : خاقانی
جهان را نیست جز مردم شکاری
نه جز خور هست کس را نیز کاری
یکی مر گاو بر پروار را کس
جز از قصاب ناید خواستاری : سنایی
برسر کوی عشق بازاریست
که رخی همچو زر بدیناریست
دل پرخون بسی بدست آید
زانکه قصاب کوچه دلداریست : خواجوی کرمانی
ای پری راه دیار آن پری پیکر بپرس
خانهٔ قصاب مردم کش از آن کافر بپرس
با حریفان حرف آن مه بر زبان آور به رمز
از نظر بازان ره آن قصر و آن منظر بپرس : محتشم کاشانی
ژاله از نرگس فرو بارید و گل را آب داد
وز تگرگ روح پرور مالش عناب داد
چشم مست او که مژگان را به قتلم تیز کرد
خنجر زهرآب داده در کف قصاب داد : امیرخسرو دهلوی
تنها نه دلق خود به می ناب شسته ایم
ناموس یک قبیله به این آب شسته ایم
قسمت بلاست ورنه می آلوده دلق خویش
صد ره ز شوق گوشهٔ محراب شسته ایم
ما توبه دشمنیم و قدح دوست، دور نیست
کز دل هوای صحبت اصحاب شسته ایم
از بس شکفته در دهن تیغ رفته ایم
ترس قیامت از دل قصاب شسته ایم
هم کفر ما به لذت و هم دین ما به ذوق
زنار و سبحه در شکر ناب شسته ایم
تاوان دل عطا بکن ای دل شکن که ما
از دفتر معامله این باب شسته ایم
عرفی ببین که گریه چه توفان نموده است
کز چشم بخت دوستی خواب شسته ایم : عرفی شیرازی
برلبش بود اعتماد من مگر جان بخشد او
آن که روح الله گمان بردیم آن قصاب بود : امیرخسرو دهلوی
به هنگامي كه همجنس باز و قصاب بر سر تقسيم لاشه
خنجر به گلوي يكديگر نهادند
من جنازه خود را بر دوش داشتم
و خسته و نوميد ، گورستاني مي جستم
كارنامه ی من، كارنامه بردگي بود
دوره هاي مجله كوچك ، با جلد زركوبش
صبح پائيزي در رسيده بود
با بوي گرسنگي در رهگذر ها
و مجله كوچك در دست ها با جلد طلاكوبش
لوطي و قصاب بر سر واپسين كفاره مردن خلق
دست به گريبان بودند و مرا به خفت از خويش
تاب نظر كردن در آينه نبود ... : احمد شاملو
به تندی گفتم ای بخت بلندم/ نه تو قصابی و من گوسفندم
مدم دم تا چراغ من نمیرد/ که در موسی دم عیسی نگیرد: نظامی
شعر فولکلوریک گنجشگک اشی مشی
گنجیشکک اشیمشی
لب بوم ما نشین
بارون میآد خیس میشی
برف میآد گوله میشی
میافتی توحوض نقاشی
خیس میشی گوله میشی
کی میگیره ، فراش باشی
کی میکشه ، قصاب باشی
کی میپزه ، آشپز باشی
کی میخوره ، حکیم باشی ...
خواننده : زنده یاد فرهاد مهراد
سگه قصابی می کرد
یکی بود یکی نبود ، زیر گنبد کبود، پیرزنه نشسته بود . اسبه عصاری می کرد، خره خراطی می کرد ، سگه قصابی می کرد ، گربه هه بقالی می کرد، شتره نمد مالی می کرد، موشه ماسوره می کرد، بچه ی موش ناله می کرد . پشه رقاصی می کرد ، کارتنک بازی می کرد: مجموعه ی افسانه های ایرانی
در این بن بست
دهانت را میبویند
مبادا که گفته باشی دوستت میدارم.
دلت را میبویند ، روزگارِ غریبیست، نازنین
و عشق را کنارِ تیرکِ راه بند، تازیانه میزنند.
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابانند بر گذرگاهها مستقر
بر گذرگاهها مستقر با کُنده و ساتوری خونآلود
روزگارِ غریبیست، نازنین
و تبسم را بر لبها جراحی میکنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد .... : احمد شاملو
متن کامل در این بن بست به انگلیسی
خسته اند مرد ما ن و نیست مجا ل/ حرف حق را ز دل کنند ا برا ز
بسته اند لب فرو ، ولیک مد ا م / نگرا نند ا زین فرود و فرا ز
عشق و مهر و وفا ، به رفته ز یاد/ هیچکس را، نما نده یک د مسا ز
ای بسا قا تلا ن و قصا با ن / کرد ه را ه_ ستمگران را ، باز
دکتر منوچهر سعادت نوری
برگرفته از مجموعه سروده های زنجیرها
Recently by M. Saadat Noury | Comments | Date |
---|---|---|
برای نسرین ستوده : در زنجیری از سرودهها | 11 | Dec 01, 2012 |
ای دوست : در زنجیر اشاره | 1 | Dec 01, 2012 |
آفریدگار | 7 | Nov 04, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Dear Ms Anahid Hojjati
by M. Saadat Noury on Tue Mar 01, 2011 01:54 PM PSTThank you for the poem you posted; please accept this in return
یکی بود یکی نبود ، زیر گنبد کبود، پیرزنه نشسته بود . اسبه عصاری می کرد، خره خراطی می کرد ، سگه قصابی می کرد ، گربه هه بقالی می کرد، شتره نمد مالی می کرد، موشه ماسوره می کرد، بچه ی موش ناله می کرد . پشه رقاصی می کرد ، کارتنک بازی می کرد ، فیل آمد آب بخوره ، افتاد ودندانش شکست
Read more: //www.af22.blogfa.com/
Dear Mash Ghasem
by M. Saadat Noury on Tue Mar 01, 2011 01:50 PM PSTThank you for the poem of "In this Deadend" composed by late Ahmad Shamloo; please accept the English version of the same poem in return: //poems.lesdoigtsbleus.free.fr/id187.htm
استاد , ممنون از وبلاگتان . این هم تقدیم آی سی
Anahid HojjatiTue Mar 01, 2011 10:50 AM PST
حالا که سخن از گوسفند است
روزگار غریبی ست
گر کنی تو سئوالی
گویند که گوسفندی
گر چنین است
گوسفندم آرزوست
روزگارِ غریبیست، نازنین
Mash GhasemTue Mar 01, 2011 10:43 AM PST
دهانت را میبویند
مبادا که گفته باشی دوستت میدارم.
دلت را میبویند
روزگارِ غریبیست، نازنین
و عشق را
کنارِ تیرکِ راهبند
تازیانه میزنند.
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بُنبستِ کجوپیچِ سرما
آتش را
به سوختبارِ سرود و شعر
فروزان میدارند.
به اندیشیدن خطر مکن.
روزگارِ غریبیست، نازنین
آن که بر در میکوبد شباهنگام
به کُشتنِ چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابانند
بر گذرگاهها مستقر
با کُنده و ساتوری خونآلود
روزگارِ غریبیست، نازنین
و تبسم را بر لبها جراحی میکنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کبابِ قناری
بر آتشِ سوسن و یاس
روزگارِ غریبیست، نازنین
ابلیسِ پیروزْمست
سورِ عزای ما را بر سفره نشسته است.
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد
۱۳۵۸ , ۳۱تیرِ
همه ی ایرانیان ارجمند
M. Saadat NouryMon Feb 28, 2011 12:19 PM PST
با سپاس و در پاسخ ، سروده ای از نظا می گنجوی تقدیم می شود:
زمانه نغز گفتاری ندارد/ و گر دارد چو تو باری ندارد
چراغند این دو سه پروانه ی خویش/ پدیدار آمده در خانه خویش
دومنزل گر شوندازشهرخود دور/نبینی هیچکس را رونق و نور
تو آن خورشید نورانی قیاسی/ که مشرق تا به مغرب روشناسی
چو توحالی نهادی پای درپیش/به کنجی هرکسی گیرد سر خویش
هم آفاق هنر یابد حصاری/ هم اقلیم سخن بیند سواری
به تندی گفتم ای بخت بلندم/ نه تو قصابی و من گوسفندم
مدم دم تا چراغ من نمیرد/ که در موسی دم عیسی نگیرد: نظامی
امام گشت و بر اُمّت نبود جز قصّاب
All-IraniansMon Feb 28, 2011 07:11 AM PST
این غزل چهار روز قبل به تأثیر از نامه وپیام بسیار دردمندانه ی اخیر عبدالکریم سروش سروده شده است
چه خوش پیام ِسروشم رسید دوش به گوش
که لعنتِ ابدی باد بر نظام ِ وحوش
هزار نفرین بر نکبت ِ خمینی باد
کزو نزاد مگر گرگ و مار و عقرب و موش
امام گشت و بر اُمّت نبود جز قصّاب
وکیلِ حق شد و بر حق ندوخت جز پاپوش
نهاد پای به عرش ِ خدا و شد ابلیس
چنان که از وَجناتش خدای رفت از هوش
چنان که دین به لجنزار ِ کین فروغلطید
چنان که مسجد و محراب شد پر از لَش و لوش
خدای نیست ، خدانیست ، نیست ، نیست خدای
که شد غریق ِ ولیّ ِ فقیه و دین هم روش
نظام ِ کافرپرور ، نظام ِ اسلامی ست
که خود شکنجه گری غاصب است و زُهد فروش
چنان که دست ِ خمینی تبر به ریشه نواخت
ز دیگِ دین به جهنم ، نیامد آب به جوش
سروش ِ دولتِ دین بوده ای و توبه گری
کنون برو به جدایی ِ دولت و دین کوش
سحر زهاتف غیبش نمی رسد سخنی
خوشا وجود ِ پُر از آتش و لب ِ خاموش : محمد جلالی چیمه (م. سحر)
کی میکشه ، قصاب باشی
M. Saadat NouryMon Feb 28, 2011 04:09 AM PST
شعر فولکلوریک گنجشگک اشی مشی
گنجیشکک اشیمشی
لب بوم ما نشین
بارون میآد خیس میشی
برف میآد گوله میشی
میافتی توحوض نقاشی
خیس میشی گوله میشی
کی میگیره ، فراش باشی
کی میکشه ، قصاب باشی
کی میپزه ، آشپز باشی
کی میخوره ، حکیم باشی ...
خواننده : زنده یاد فرهاد مهراد
//www.youtube.com/watch?v=VxszEGrGEjE