من و کیهان بچه‌ها


Share/Save/Bookmark

من  و کیهان بچه‌ها
by Monda
12-Aug-2010
 

این عکس منه در کلاس ۶، دبستان خوارزمی (پیوند). با موی پسرانه، توپولی و دلخور از اینکه چرا اون نقاشیمو انتخاب کرده بودن برای روی جلد؟!

تازه با پیکاسو آشنا شده بودم و صبح اون روزی که این عکس رو گرفتند، خواستم مثلا اظهار وجود کنم!  نقاشی‌های دیگم که رفتند به نمایشگاه بچه‌ها در هنرهای زیبا، خیلی‌ بهتر بودند (به نظر خودم). خیلی‌ بیشتر روشون کار کرده بودم و یکیشون هم سوم شد. ولی‌ آقای عکاس اون روز از این نقاشیم خوشش اومده بود. آای حرص خوردم!

در سنین ۹ تا ۱۲ سالگی، یکشنبه روز مورد علاقه من بود.  چون همراه عصرانه همیشگی‌، شیر پاستوریزه و بیسکویت ویتانا، کوکب جونم یک کیهان بچه‌های براق هم برام گذشته بود روی میز آشپزخانه.. مثل هر هفته، اول بوش می‌کردم، از جلد تا ورق آخر.  فکر می‌کردم هر صفحه، بوی مخصوصی میده. و میداد (با وجودیکه دلیل علمی‌ نداشتم).

در اون سنین کیهان بچه‌ها حکم ایرانیان دات کام خوندن را برای من داشت.  از طریقش با فرهنگ‌های دور دنیا آشنا میشدم. به کلی‌ از دنیای خودم میرفتم بیرون. (البته تا وقتی‌ رمان بابا لنگ دراز یا تصویر دوریان گری یا دور دنیا در ۸۰ روز را خوندم)  

الان برای این پدیده، دلیل علمی‌ دارم ولی‌ حوصلهٔ توضیح، اونم رو بهنویس ندارم، اینشالا یه بلاگ دیگه. ورق به ورق حواسم کاملا میرفت به داستانها،  کشفییات فوق‌العاده اون هفته و فرهنگهای دیگه.  

مثلا در این شماره
، یقل دوقول در اکوادر، بابا را انداخت به درس جغرافیا راجبه امریکی جنوبی و. جای انگشتهای! هردومون روی نقشه پلاستیکی‌ بزرگ دیوار اتاقش میموند. عجب حالی‌ داشت! از شیر و بیسکویت خیلی‌ بهتر بود.

در سن ۱۱، ۱۲ سالگی، خانواده مورد علاقهٔ من خانواده رابینسن بود. بعد از خوندن داستانهاشون خودمو مجسم می‌کردم در رل  دختر خانواده.  از بچگی‌ عاشق سفر بودم، حتا تو رویاهام. دونه به دونه عکسها و جوک هایی ارسالی‌ را می‌خوندم، به امید اینکه یک روزی با این بچه‌ها آشنا بشم. بعضی‌ وقتا بچه‌ها به اسم خودشون داستان یا تصویر میفرستادن، مثل حالا که بعضیها در اینجا اونجا خودشونو به جای شخص دیگری جأ میزنن.

خیلی‌ دلم میخواد، خاطرات دوستان ایرانیان دات کامی‌ را در رابطه با کیهان بچه‌ها یا مجله  مورد علاقه شون، در سنین مختلف بخونم.

 لطف کنید بنویسید.  

مرسی‌


Share/Save/Bookmark

Recently by MondaCommentsDate
Dance in Iranian Movies
4
Jun 17, 2012
Mellow
12
Feb 08, 2012
Sing for You
3
Jan 17, 2012
more from Monda
 
Anahid Hojjati

Monda jan, you went to payvand, Kharazmi

by Anahid Hojjati on

Monda jan, you wrote that you went to Payvand (kharazmi), which Payvand was it? For 5th grade I went to "payvande honar" in Yousefabad. My brother used to go to Payvand elm in Pahlavi which was close to Kharazmi junior high/high school. I think one person on IC should write a blog about "gorohe farhangi kharazmi".  If I remember right. one of the founders of Kharazmi was "Arabof", I may have the name wrong. I bet many people on this site went to Kharazmi. Then all Kharazmeeha can write our various kharazmi memories.


cyclicforward

I was also a great fan

by cyclicforward on

I counted the days of the week to get the Keyhan Bacheha. It was a wondeful magazine for children. I kept reading it until I was about 12 and then switched to Daneshmand and Zan-e-Rooz. My two most favorite subject even to this day.


Nazy Kaviani

آن خورجین جادویی

Nazy Kaviani


توی محلهء ما کیهان بچه ها شنبه بعد از ظهرها میامد. من بعد از مدرسه منتظر روزنامه ای می شدم که به هر حال هر روز بعد از ظهر میامد تا روزنامه های کیهان و اطلاعات بابامو تحویل بده. یک آقای سیه چردهء مهربونی بود، که ما او رو فقط به نام "روزنامه ای" میشناختیم. پشت موتورسیکلتش یک خورجین گنده بود که مجله ها رو اون تو نگه میداشت. روزنامه ها را هم که روی هم گذاشته شده بودند پشت سرش بین دو تا جیب خورجین میگذاشت. وقتی می رسید من منتظرش بودم. با آداب خاصی می گفت، خوب امروز چی میخواین؟ می گفتم "لطفا کیهان بچه ها" و او با دقت دستش را می کرد توی خورجین و مجلهء منو میداد دستم. توی بهشت بودم، ماندا! نگاش می کردم، بوش می کردم، و می دویدم توی خونه! بیچاره روزنامه ای میدوید دنبالم که روزنامه های بابامو بهم بده!

هیشکی حق نداشت به کیهان بچه های من دست بزنه، حتی سه تا خواهر همسن و سال خودم که همگی توی همون خونه زندگی می کردن! البته وقتی همهء صفحاتش را خوندم، چرا اما نه قبلش!

وقتی بزرگتر شدم، از روزنامه ای مجله های دیگر هم می خواستم. خنده دار ترین دورهء زندگیم هم وقتی بود که سیزده-چهارده ساله شده بودم و هم هنوز کیهان بچه هامو می گرفتم و هم مجلهء زن روز رو!

عجب خاطراتی را زنده کردی ماندا جان، ممنونم عزیزم! میگم ها، نکنه ما پیر شده باشیم؟!!


hamsade ghadimi

thanks for the nostalgia

by hamsade ghadimi on

one year, a keyhan bacheha representative came to our school and passed out free copies to everyone in each classroom.  we all stood in front of the blackboard and he took a picture of us for promotional material.  it was the same year as this magazine and i still have the picture.  thanks for the blog.


Abarmard

Very cute

by Abarmard on

good memories


Anahid Hojjati

Monda jan, your picture on cover of "keyhan Bacheha" is so cute

by Anahid Hojjati on

Dear Monda, your blog is so nostalgic. Your picture on cover of "Keyhan Bacheha" is great and you were good in "naghashi", I am impressed. Thanks for writing about why you loved "keyhan bacheha". At the end of your blog, you wrote that you wanted to hear readers' stories about our favorite magazines. Here is mine:

When my twin and I were very young, we could not have been more than 8 since we were still in Abadan, we read all those magazines, keyhan  bacheha, keyhan varzeshi, donyaye varzesh, javanan, banovan, zane rooz, (I think I am missing couple). In order for my twin and I not to fight about who gets to read the magazines first, we had this system. One week I was first at reading all publications by "Etelaat" such as Banovan and she would get to read publications by keyhan first such as "zane rooz", next week vice versa.  I believe the first story/article that I ever read on my own was something about bees in keyhan bacheha.

Monda jan, thanks for a great blog.


Multiple Personality Disorder

I didn't read much when I was a kid,

by Multiple Personality Disorder on

...but when I became an adult, physically, I even read less.


Jahanshah Javid

Big Fan

by Jahanshah Javid on

I was addicted to Kayhan Bacheha. It was basically the only magazine for kids. But they did a good job anyway and I collected all the issues. I vaguely remember the Robinson Family stories, although I might be thinking of the movie. The story I remember was about a kingdom that had not yet discovered salt. All the food was "tasteless". And then the hero finds a whole mountain of salt. And everyone lives happily ever after :)

This brought back wonderful memories. Thank you Monda. It's so cool you were on the cover. I bet you bragged to all your friends. Very cute :)


Anonymouse

به‌! به‌! چه عکس قشنگی‌! زنده باشی‌!

Anonymouse


من کیهان بچه‌ها یادم میاد، یعنی‌ شما الان یادم انداختید! من زیاد الان یادم نیست ولی‌ بیشتر مقالات کار دستی‌ یا معما یا لطیف‌ها و عکسها شو می‌خوندم.

تو این شماره هم که شما گذاشتید یک صفحش مال کاردستیه. شاید خواهر زده جهانشاه جان، رابرت، بتونه ازش استفاده کنه! ارگانیک جان کارت در اومد!

ماندا جان بسیار کار خوبی‌ کردی و امروز صبح ما رو یاد کیهان بچه‌ها انداختی! اطلاعات هم یک چیز‌های داشت، مثل اطلاعات هفتگی یا اطلاعات جوانان و غیره.

Everything is sacred