نه مسجد هست
نه وطن ديگر
و....نه باور خدا
نه دگر هست اميدي ..که
باز ببينم من ترا
نه..دگر سازي آشنا مي شنوم
نه..پرنده اي نشيند بر اين سرا
باغ خشکيده و
باغچه ام مرده هيهات
تابستا ن بس داغ است
دريا ب اي زمستا ني مرا
پري نا ز پر آواز تو بودم ...هست يادت؟
من چه کردم که
در اين آتش دوزخ هجران
سوزاندي مرا ؟
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
گویمت راه چنین
Manoucher AvazniaThu Jul 15, 2010 11:56 AM PDT
گویمت راه چنین رفته به رنجی باید
آزمون دگری باید کرد.
عشق را توشۀ راهت بایست؛
و امیدی که به بام آورد آن هور خوش اندام لطیف
باید از نو جستن.
راز صد نکتۀ باریک نهفته است اینجا.
نه جهان یک دم آخر زده است.
زندگی چالش بی پایانی است
تا به آرامگهی ناپایاب
در کنار نفس یار لطیف.
مجيد کوچولو مرسي
nahidiMon Jul 12, 2010 10:17 PM PDT
عشق را زمزمه کردم صد بار
زندگي را چه بسا
از دهان خنک چشمه اطراف بلور
با پس گردنه اي در توچال
نوش کردم دو صد بار
لذتي بود تهي
از دل خاراي تشنه ميگذ شت
بار آخر که شدم تشنه به آنجا رفتم
گردنه ...بر دار بود گردنش
آب در چشمه توچال رنگي سرخ داشت
و گلويم خشکيد
چشمه اشگم مرا سيراب کرد.
احسنت منوچهر خان
MajidSat Jul 10, 2010 12:39 AM PDT
عشق را باید ساخت.
شور را زمزمه می باید کرد.
زندگی را چه بسا
از دهان خنک چشمه ی اطراف پلور
یا پس گردنه ای در توچال
چالشی باید دید؛
لذتی باید برد؛
از دل خارا سنگ
بار دیگر بر جست.
عشق را باید
Manoucher AvazniaFri Jul 09, 2010 10:02 PM PDT
عشق را باید ساخت.
شور را زمزمه می باید کرد.
زندگی را چه بسا
از دهان خنک چشمه ی اطراف پلور
یا پس گردنه ای در توچال
چالشی باید دید؛
لذتی باید برد؛
از دل خارا سنگ
بار دیگر بر جست.
باورت نیست مگر
نور یک مردمک تیره و تار
لایق کشف بزرگی ست؛ رفیق؟
راز صد نکتۀ بنهفته در اینجا خفته است.
اوستادی گفتم:
رو به خورشید کن و
روشنی را بنگر.
آفتابی ست چنین شعشعۀ نور امید.
به شکارش پرداز.
صبحدم بانگ نسیمم می گفت:
گاه نخجیر اینجاست.
دامگستر می باش.
به امیدی بنشین روشن دل.
درود بر تو
ممنون منوچهر جان
nahidiThu Jul 08, 2010 04:28 PM PDT
حرف از اميد نيست...کسي يا چيزي براي من در آن ديار نيست که به شوقش راهي شوم فکر ميکنم مرده ها هم ديگر در گورها نيستند
همه مشتي خاک ناسپاس مانده و بس
ناهید عزیز؛
Manoucher AvazniaThu Jul 08, 2010 02:52 PM PDT
زیبا نوشته ای ولی امید
در لابلای کلامت نهفته نیست.
کاش از پس سالیان و قرنها
شاید هزاره ها؛
باری چو چشمه سار
امید نیلی به دریای پر خروش
در هر نکته این خوش چکامه ات
موجی نوین زدی.
شاد باشی
beautiful
by Monda on Tue Jul 06, 2010 09:29 AM PDTyou said it.
nice
by Orang Gholikhani on Tue Jul 06, 2010 01:23 AM PDTThanks
Orang