حالمان بد نیست غم کم می خوریم
کم که نه هر روز کم کم می خوریم
آب می خواهم سرابم می دهند
عشق می ورزم عذابم می دهند
خود نمی دانم کجا رفتم به خواب
از چه بیدارم نکردی آفتاب ؟
خنجری بر قلب بیمارم زدند
بی گناهی بودم و دارم زدند
دشنه ای نامرد بر پشتم نشست
از غم نا مردمی پشتم شکست
عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام
تیشه زد بر ریشه اندیشه ام
عشق اگر این است مرتد می شوم
خوب اگر این است من بد می شوم
بس کن ای دل نابسامانی بس است
کافرم ! دیگر مسلمانی بس است
در میان خلق سر در گم شدم
عاقبت آلوده مردم شدم
بعد از این با بی کسی خو می کنم
هر چه در دل داشتم رو می کنم
نیستم از مردم خنجر به دست
بت پرستم بت پرستم بت پرست
بت پرستم بت پرستی کار ماست
دُرد می بارد چو لب تر می کنم
طالعم شوم است باور می کنم
من که با دریا تلاطم کرده ام
راه دریا را چرا گم کرده ام
قفل
غم بر درب سلولم مزن
من خودم خوش باورم گولم مزن
من نمی گویم که خاموشم مکن
من نمی گویم فراموشم مکن
من نمی گویم که با من یار باش
من نمی گویم مرا غمخوار باش
من نمی گویم دگر گفتن بس است
گفتن اما هیچ, نشنفتن بس است
روزگارت باد شیرین شاد باش
دست کم یک شب تو هم فرهاد باش
آه ! در شهر شما یاری نبود
قصه هایم را خریداری نبود
وای ! رسم شهرتان بیداد بود
شهرتان از خون ما بیداد بود
از در و دیوارتان خون می چکد
خون من ، فرهاد ، مجنون , می چکد
خسته ام از قصه های شومتان
خسته از همدردی مسمومتان
این همه خنجر، دل کس خون نشد؟
این همه لیلی ، کسی مجنون نشد؟
آسمان خالی شد از فریادتان
بیستون در حسرت فرهادتان
کوه کندن گر نباشد پیشه ام
بویی از فرهاد برده , ریشه ام
عشق از من دور و پایم لنگ بود
قیمتش بسیار و دستم تنگ بود
گر نرفتم هر دو پایم خسته بود
تیشه ام گر افتاد دستم بسته بود
هیچ کس دست مرا وا کرد ؟ نه
فکر دست تنگ ما را کرد ؟ نه
هیچ کس از حال ما پرسید ؟ نه
هیچ کس اندوه ما را دید ؟ نه
هیچ کس اشکی برای ما نریخت
هر که با ما بود از ما می گریخت
چند روزیست حالم دیدنیست
گاه بر روی زمین زل می زنم
گاه بر حافظ تفأل می زنم
حافظ دیوانه حالم را گرفت
یک غزل آمد که حالم را گرفت
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
سیروس جمالیRecently by Souri | Comments | Date |
---|---|---|
Ahamdi brings 140 persons to NY | 26 | Sep 24, 2012 |
Where is gone the Babak Pirouzian's blog? | - | Sep 12, 2012 |
منهم به ایران برگشتم | 23 | May 09, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Hello again
by mostafa ghanbari on Tue Apr 13, 2010 05:41 PM PDTmg
Dear Lady Thank you indeed.
Dear Mostafa, I just googled it :) very beautiful poem
by Souri on Mon Apr 12, 2010 06:06 PM PDTای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد صیاد رفته باشد
آه از دمی که تنها با داغ او چو لاله
در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد
امشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد
خونش به تیغ حسرت یا رب حلال بادا
صیدی که از کمندت ازاد رفته باشد
از آه دردناکی سازم خبر دلت را
وقتی که کوه صبرم بر باد رفته باشد
رحم است بر اسیری کز گرد دام زلفت
با صد امیدواری ناشاد رفته باشد
شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی
گر مشت خاک ما هم بر باد رفته باشد
پر شور از حزین است امروز کوه و صحرا
مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد
"حزین لاهیجی"
Hello again
by mostafa ghanbari on Mon Apr 12, 2010 06:00 PM PDTmg
ای وای بر اسیر ی کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد
سوری خانم دو بیت بالا از شاعری بنام حزین لا هیجی است. من بقیه این غزل
زیبا را فراموش کرده ام. بی نهایت ممنون خواهم بود اگر شما بتوا نید این
شعر زیبا پیدا کنید.
I'm so glad you liked it
by Souri on Sun Apr 11, 2010 06:09 PM PDTBut it seems that it was not the first time you were reading this, isn't it?
I've brought it from facebook pages, and actually did a little "tassarof" on the text....
But you have still the original text ;-)
I'm so happy to see there are still some poetry lovers around.
Thank you.
Brilliant
by mostafa ghanbari on Sun Apr 11, 2010 04:17 PM PDTmg
خستهام از قصههای شو متان
خستهام از همدردی مسمو متان
این همه لیلی کسی مجنون نشد
............
بگذار که به حرمت جنون هشیاری را از یاد ببریم.
سور ی عزیز این شعر زیبا آتشی را در دل من افروخت، آتشی بدون دود و دم؛
آتشی از جنس شعور و حسرت و فریاد.
دلتان گرم و جانتان شیفته با د.