سفر


Share/Save/Bookmark

Souri
by Souri
13-Nov-2010
 

هر جمعه در صفحه "دلنوشته‌های دلنشین" در فیس بوک، اشعاری در مورد یک مطلب خاص چاپ میشه. مطلب دیروز "سفر" بود. اشعار بسیار زیبائی از طرف اعضا اونجا پست شد. من چند تا از اونها رو اینجا مینویسم....امیدوارم که لذت ببرید و اگر شما هم اشعار زیبایی در مورد "سفر" میدونید، اینجا پست کنید.


یک روز به دور ها ، سفر خواهم کرد
دلتنگی تکرار را ، به در خواهم کرد
یک روز دوباره کودکی خواهم شد
از شهر فرشته ها ، گذر خواهم کرد
...یک روز به اوج آسمان خواهم رفت
هم صحبتی مهر و قمر ، خواهم کرد
یک روز سراغ عاشقان خواهم رفت
بر هرچه شقایق است ، نظر خواهم کرد
یک روز سوار ابرها خواهم شد
از ظلمت غم ، روبه سحر خواهم کرد
یک روز ز خویشتن برون خواهم شد
از هرچه هیاهوست ، حذر خواهم کرد
=====================
روز پاییزی میلاد تو در یادم هست
روز خاکستری سرد سفر یادت نیست
ناله ناخ
وش از شاخه جدا ماندن من
درشب اخر پرواز خطر یادت نیست
تلخی فا صله ها نیز به یادت ماندن
...نیزه پر پا
ت نشسته  و سپر یادت نیست
یادم هست یادت نیست
عطش خشک تو بر ریگ بیابان ماسید
کوزه ای دادمت ای تشنه مگر یادت نیست
تو که خود سوزی هر شب پره را میفهمی
با ورم نیست که مرگ بال و پر یادت نیست
تو به دل ریختگان چشم نداری بیدل
انچنان غرق غروبی که سحر یادت نیست
خواب روزانه اگر در خور ت
عبیر نبود
پس چرا گشت شبان در
بدر یادت نیست
من به خط و خبری از تو قناعت کردم
قاصدک کاش نگویی که خبر یادت نیست

==================

دل من باز گریست، قلب من باز ترک
خوردو شکست، باز هنگام سفر بود و من از چشمانت میخواندم که به آسانی از این
شهر سفر خواهی کرد، و از این عشق گذر خواهی کرد و تو نخواهی فهمید بی تو
این باغ پر از پاییز است
==================
میروم بی دل و بی یار و یقین میدانم
که من بی دل و بی یار نه مرد سفرم
خاک من زنده به تاثیر هوای لب توست
سازگاری نکند اب و هوای دگرم
آتش عشق نو برد اب من خاک آلود
...بعد از این باد به گوش تو رساند خبرم
از قفا سیر نگشتم من بیچاره هنوز
میروم و ز سر حسرت به خفا می نگرم
===================
ما چون دو دریچه ، رو به روی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز اینده
عمر اینه ی
بهشت ، اما ... آه
... بیش از شب و روز ِ تیر و دی کوتاه
اکنون دل من شکسته و خسته ست
زیرا یکی از دریچه ها بسته ست
نه مهر فسون ، نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر ، که هر چه کرد او کرد
=================


كردي آهنگ سفر، اما پشيمان مي شوي
چون بياد آري پريشانم، پريشان مي شوي
گر بخاطر آوري اين اشك جانسوز مرا
...آنچه من هستم كنون در عاشقي، آن مي شوي
سر به زانو گريه هايم را، اگر بيني به خواب
چون سپند از بهر ديدارم، شتابان مي شوي
عزم هجران
كرده اي، شايد فراموشم كني
منكه مي دانم تو هم چون شمع، گريان مي شوي
=====================
کسیکه رفتن باور نداره ، اگه مرد سفر باشه نمی ره
......
خودم گفتم یه راه رفتنی هست
خودم گفتم ولی باور نکردم
دارم می رم که تو فکرم بمونی
...دارم می رم دعا کن برنگردم
=================

باشد تو هم برو ، سفرت بی خطر شود
تا بعد از آن دوباره دلم در به در شود
می خواستی که پر بزنی از کنار من
تا شاخه های یخ زده ، سهم تبر شود
حالا که خواب دشت ازان کلاغ
هاست
...باید که مرغ غم زده بی بال و پر شود
فرقی نمی کند قفس تنگ یا درخت
باید همه بدون تو زیرو زبر شود
بی شک از آنچه بر سرم آمد نخواستی
هرگز کسی به غیر خودت با خبر شود
هرگز نخواستی که تو با من یکی شوی
تا اینکه در کنار تو یک شب سحر شود
حالا که خوب می نگرم سال های سال
بیهوده است ثانیه هایی که سر شود
شاید دوباره پای غزلهای خشک من
با اشک های هرشب صد بیت ، تر شود
شاید دوباره ساده بیایی به خواب من
باشد که حال یک شب من خوب تر شود

Share/Save/Bookmark

Recently by SouriCommentsDate
Ahamdi brings 140 persons to NY
26
Sep 24, 2012
Where is gone the Babak Pirouzian's blog?
-
Sep 12, 2012
منهم به ایران برگشتم
23
May 09, 2012
more from Souri
 
Ladan Farhangi

لرزه ها دارد دلم هر دم ، که هستی در سفر

Ladan Farhangi


 

در صف مه پیکران، تو برتر و یکدانه ای
در میان لعبتان ، افسونگر و جانانه ای
آن قد و بالای تو سازد قیامت ها به پا
قامت تو ، هر قیامت را کند افسانه ای
شعله ی عشقت تمام روح و ایمانم گرفت
من اگر سوزنده شمعم ، تو همان پروانه ای
گفته ای ، سال دگر باشی دوباره پیش من
چشم بر راه تو بودن ، گشته رسم و کیش من
من ندانم ، کی فرو پاشد ز هم ابر فراق
حلقه های بوسه ، مانده بر لبم پر اشتیاق
لرزه ها دارد دلم هر دم ، که هستی در سفر
از خدا خواهم،  مصون دارد ترا از هر خطر

دكتر منوچهر سعا دت نوری  

//iranian.com/main/blog/m-saadat-noury-28 


 


Farah Rusta

Thank you for your kind words Souri Khanom

by Farah Rusta on

فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش

گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش

دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند

خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش

جای آن است که خون موج زند در دل لعل

زین تغابن که خزف می شکند بازارش

بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود

این همه قول و غزل تعبیه در منقارش

ای که در کوچه معشوقه ما می گذری

بر حذر باش که سر می شکند دیوارش

آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست


هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل

جانب عشق عزیز است فرو مگذارش

صوفی سرخوش ازین دست که کج کرده کلاه

به دو جام دگر آشفته شود دستارش

دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود

ناز پرورد وصال است مجو آزارش

M. Saadat Noury

این سفر راه قیامت میروی تنها چرا

M. Saadat Noury


ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت

اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند

در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا

در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین

خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا

شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر

این سفر راه قیامت میروی تنها چرا

شهریار


Souri

Thank you Vildemose jon...and now from Hafez

by Souri on

آن یار کزو خانه ما جای پری بود

سرتا قدمش چون پری از عیب بری بود

دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش

بیچاره ندانست که یارش سفری بود

-------------------------------

خُرم آن روز كز اين منزل ويران بروم
راحت جان طلبم و از پي جانان بروم
گر چه دانم كه به جايي نبرد راه غريب
من به بوي سر آن زلف پريشان بروم
...دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملك سليمان بروم
چون صبا با تن بيمار و دل بي طاقت
به هواداري آن سرو خرامان بروم
در ره او چو قلم گر به سرم بايد رفت
با دل زخم كش و ديده گريان بروم
نذر كردم گر از اين غم به درآيم روزي
تا در ميكده شادان و غزل خوان بروم
به هواداري او ذره صفت رقص كنان
تا لب چشمه خورشيد درخشان بروم
تازيان را غم احوال گران باران نيست
پارسايان مددي تا خوش و آسان بروم
ور چو حافظ ز بيابان نبرم ره بيرون
همره كوكبه آصف دوران بروم

------------------------------------


vildemose

Beautiful collection of

by vildemose on

Beautiful collection of poems.

Watch this video. You'll be blown away.

 

//www.youtube.com/watch?v=1ZLA-ZdQENs&feature=related


Souri

سفر

Souri


 

 

رفتن و رفتن و رفتن
دل به تنهایی سپردن
رفتن اما
نرسیدن
لب دریا
تشنه مردن
رفتن و رفتن و رفتن
حرفیه که ناتمومه
بغض یک
گریه ی تلخه
که یه عمره
تو گلومه
واسه من سفر همیشه
یه کبوتر سفیده
که روی سینه ی سفیدش
قطره قطره خون چکیده
گفتنی ها رو باید گفت
می گم این حرفو با فریاد
مث ابرای مهاجر
نمی شم همسفر باد
به سفر من دیگه تن در نمیدم
گریه از درد سفر سر نمی دم
به سفر من دیگه تن در نمیدم
گریه از درد سفر سر نمی دم
گم شدن
مثل یه سایه
میون غبار کینه
لب بسته
پای خسته
قصه ی سفر
همینه

اردلان
سرفراز

//www.youtube.com/watch?v=bj3jnpeXXbE


Souri

جاده

Souri


خدا گریه ی مسافر رو ندید
دل نبست به هیچ کس و دل نبرید
آدم رو برای دوری از دیار
جاده رو برای غربت آفرید
جاده اسم منو فریاد می زنه
میگه امروز روز دل بریدنه
کوله باری که پر از خاطره هاس
روی شونه های لرزون منه
از تموم آدمای خوب و بد
از تموم قصه های خوب و بد
چی برام مونده به جز یه خاطره
نقش گنگی تو غبار پنجره
جاده آغوششو وا کرده برام
منتظر مونده که من باهاش بیام
قصه ی تلخ خداحافظی رو
می خونم با اینکه بسته هست لبام
پشت سر گذاشتن خاطره ها
همه ی عشق ها و دلبستگی ها
خیلی سخته ولی چاره ندارم
جاده
فریاد می زنه
بیا
پشت سر گذاشتن خاطره ها
همه ی عشق ها و دل بستگی ها
خیلی سخته ولی چاره ندارم
جاده
فریاد می زنه
بیا

اردلان
سرفراز

 //www.youtube.com/watch?v=BYQH5SxoU7Y


Souri

My dear friends: Mona, Ms Rusta and Nazy, Dr S. Nouri ....

by Souri on

and Hoshang aziz.

Thank you so much for those beautiful input. I truly love each one of those beautiful poems about Safar (Trip/Travel ? ) I mostly meant "departure" in my mind. Weather it is  a spiritual or a physical departure.

Please do continue sharing your beautiful thoughts about this, with us.

MS Rusta: That poem of Aref Ghazvini, was always one of my favorite. Thanks. From the bottom of my heart I wish you a strength and a very fast  recovering.


Souri

Orang jon

by Souri on

What a beautiful collection of great poems about Safar.

I had remembered that I had read a wonderful poem from you, on this topic. I did a research last night, and foudn only one (that I have posted here) but now you have posted three of the best ones.

thank you so much for having participated in this blog.

Please send us more posts.


Monda

آاخ جونمی جون!

Monda


کلی‌ شعر‌های خوب هست اینجا، مرسی‌ سوری جون (با لاک نارنجیت :)

 

 


Souri

My very dear MPD

by Souri on

What a romantic poem. I truly loved the part below

بوی عطر میطراواند، میطراواند بوی عشق.
بوی شتاب ، بوی پرواز چلچله ها،
تردد میکنند ابرهای بلند در همه جا،
و در نیمه روز ، من و تو
میبینیم همان آفتاب را در فراز.....

چیزی آشنا در قلب می نشیند؛
سپس، در بو، و بانگ، و دیدگاه،
روحهای بریده بدستِ شب و روز
میلرزند با همان اشتیاق
میلرزند، در نیمهء دیگرِ دنیا.

.

This is sad but so melancholic that I feel it deeply with my heart it made me crying......

Thank you for this great choice. You are always in my heart and my mind. From this other  part of the world, I say you a big "thank you" for being such a beautiful soul.I've rarly met a nice guy like yourself....and this is true!

On a more general note: You guys are just wonderful. It was a great chance for me to know you. 

 


Dirty Angel

-

by Dirty Angel on

-


Orang Gholikhani

Souri Jan : Safar is a long story for me

by Orang Gholikhani on

مسافر همیشگی

مرا به آغوش بکش

تو که خسته ای

تو که به دورها میروی

به دنیاهای خیالی

افق را تو میگیری

یا او تو را از من میگیرد

میروی تنها

سبکبار با دلی سنگین

مسافر همیشگی

مرا به آغوش بکش

من آن جاده ام که میمانم

 به انتظار تو زیر آفتاب

//iranian.com/main/blog/orang-gholikhani-16

میروم تنها مثل اولین بار

 

شاید برای آخرین بار

 

زمزمه ای محسوس

 

میگوید مرا ببوس

 

برنده کیست زندگی یا مرگ

 

نگاه کردم آهسته افتادن برگ

 

چگونه بگویم خداحافظ بی اشک

 

کجا  بروم بعد از این  دیدار بی شک

 

باز رفتم در جاده با پائی سست

 

باز گذاشتم نقطه سفیدی در پشت

   اورنگ Novembre 2008

//iranian.com/main/blog/orang-gholikhani-48

روز خسته روز بسته

وقت سردردهای سنگین

روز ابری روز پیری

وقت تعطیلی غمگین

این سفر آرزو رو محو میکنم

با هوس نغمه إی دیگر میکنم

روز باور روز آخر

وقت غبارهای رنگین

روز خاموش روز آغوش

وقت همدردی دیرین

این سفر بیخبری ترک میکنم

با بوسه سحر حاجتی دیگر میکنم

روز سکوت روز سقوط

وقت همبینی خشمگین

روز همت روز نهایت

وقت بیداری بی دین

این سفر حماسه رو صرف میکنم

با غزل عشق رو حفاظت میکنم

اورنگ
Août 2010

//iranian.com/main/blog/orang-gholikhani-185

 


Multiple Personality Disorder

My dear Sour,

by Multiple Personality Disorder on

I translated this poem just for you, because you are such a   classy lady.  I also blogged the translation.  The original poem is by Robert Louis Stevenson 1850-1894.  He didn't live long

 

چلچله ها مسافرند در پس و پیش

چلچله ها مسافرند در پس و پیش،
و بادِ مهیبی آید و رُد ،
و نسیمی متین وزد،
بوی عطر میطراواند، میطراواند بوی عشق.
بوی شتاب ، بوی پرواز چلچله ها،
تردد میکنند ابرهای بلند در همه جا،
و در نیمه روز ، من و تو
میبینیم همان آفتاب را در فراز.

شبنم و باران میبارند در همه جا،
گلهای لطیف، خرمنِ رسیده،
و کلِ کره عریانِ زمین
در پیشِ مهتاب و خورشید؛
و هوای زنده، پنکه خورده با بال،
درخشان با نسیم و آفتاب،
تماس می رسانند به چیزهائی دور،
و سبب میشوند همه سرزمین ها یکی شوند.

اجازه دهید آواره شویم هرکجا میخواهیم،
چیزی قوم و خویشی خوشامد می گوید به ما هنوز؛
چیزی در دره یا تپه دیده می شود
چیزی آشنا در قلب می نشیند؛
سپس، در بو، و بانگ، و دیدگاه،
روحهای بریده بدستِ شب و روز
میلرزند با همان اشتیاق
میلرزند، در نیمهء دیگرِ دنیا.

 


Farah Rusta

بازی با کلمات

Farah Rusta


این بیت را هم در ارتباط با سفر برای گشایش خاطر حضار تقدیم می‌کنم:

رفتی‌ به سلامت به سلامت به سلامت
بازا که بیایم به سلامت به سلامت به سلامت

 

FR


Farah Rusta

سفر عمر

Farah Rusta


سوری خانم سوژه بسیار وسیعی را انتخاب کردید. هزاران بیت و غزل در باره سفر گفته شده و عموما غم انگیز هستند. این رباعی عارف قزوینی را انتخاب کردم که وصف حال (من) است.

عمرم گهی به هجرو گهی در سفر گذشت
تاریخ زندگی‌ همه در دردسر گذشت
گویند عمر سفر کوته است و من
ترسم عمر من ز سفر زود تر گذشت
 

FR


Mona 19

...

by Mona 19 on


سلام سوری خانوم ...

این دو تا آهنگ خدمت شما، اگر شعرو یا آهنگی یادم آمد در این صفحه پست می‌کنم.

مونا

 

اگه یه روز بری سفر ( فرامرز اصلانی)



آن سفر کرده ( دلکش)



Nazy Kaviani

شمس و قمرم آمد

Nazy Kaviani


.
.
شمس و قمرم آمد سمع و بصرم آمد
وان سیمبرم آمد وان کان زرم آمد
مستی سرم آمد نور نظرم آمد
چیز دگر ار خواهی چیز دگرم آمد
آن راه زنم آمد توبه شکنم آمد
وان یوسف سیمین بر ناگه به برم آمد
امروز به از دینه ای مونس دیرینه
دی مست بدان بودم کز وی خبرم آمد
آن کس که همی‌جستم دی من به چراغ او را
امروز چو تنگ گل بر ره گذرم آمد
دو دست کمر کرد او بگرفت مرا در بر
زان تاج نکورویان نادر کمرم آمد
آن باغ و بهارش بین وان خمر و خمارش بین
وان هضم و گوارش بین چون گلشکرم آمد
از مرگ چرا ترسم کو آب حیات آمد
وز طعنه چرا ترسم چون او سپرم آمد
امروز سلیمانم کانگشتریم دادی
وان تاج ملوکانه بر فرق سرم آمد
از حد چو بشد دردم در عشق سفر کردم
یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد
وقتست که می نوشم تا برق زند هوشم
وقتست که برپرم چون بال و پرم آمد
وقتست که درتابم چون صبح در این عالم
وقتست که برغرم چون شیر نرم آمد
بیتی دو بماند اما بردند مرا جانا
جایی که جهان آن جا بس مختصرم آمد

"مولانا"


Nazy Kaviani

سفر

Nazy Kaviani


.
.
همه شب با دلم کسی می گفت
« سخت آشفته ای ز دیدارش
صبحدم با ستارگان سپید
می رود ، می رود ، نگهدارش »
من به بوی تو رفته از دنیا
بی خبر از فریب فردا ها
روی مژگان نازکم می ریخت
چشم های تو چون غبار طلا
تنم از حس دست های تو داغ
گیسویم در تنفس تو رها
می شکفتم ز عشق و می گفتم
« هر که دلداده اش به دلدارش
ننشیند به قصد آزارش
برود ، چشم من به دنبالش
برود ، عشق من نگهدارش »
آه ، اکنون تو رفته ای و غروب
سایه می گسترد به سینه راه
نرم نرمک خدای تیره ی غم
می نهد پا به معبد نگهم
می نویسد به روی هر دیوار
آیه هایی همه سیاه سیاه
فروغ فرخزاد

سوری جان، نگفتم این قضیهء "سفر" غم انگیزه؟ حالا میرم دنبال یک خوشحالش هم بگردم، شاید پیدا کردم.


Hoshang Targol

Souri Bano, your welocme

by Hoshang Targol on

Those two lines are actually a poem from Kadkani. Probably THE shortest poem in Persian, an excellent example.

Here's a little gift to you. Not sure if you're familiar with her works? It's a bit off topic, hope you like it.

__________________________________________________________________


رقص قو


با عشق به نسرین ستوده

زیبا کرباسی


آشفته‌ای چگونه آشفته که این گونه

موهایت روی هوا راه برود و امضاها ی غریب بگذارد

پرکنده ی چگونه پرکنده این گونه که

بال بال بزنی‌ بالی نزنی‌

در روزهای این روزها روزهای من نیست
...

اخبار روز:

www.akhbar-rooz.com


شنبه 
۲۲ آبان ۱٣٨۹ - 
۱٣ نوامبر ۲۰۱۰


با عشق به نسرین ستوده
این شعر گوشهٔ چشمی دارد به دو شعر کلاژ ۱۰ و زیبا که سالها پیش سروده ام
زیبا کرباسی

رقص قو

آشفته‌ای چگونه آشفته که این گونه
موهایت روی هوا راه برود و امضاها ی غریب بگذارد
پرکنده ی چگونه پرکنده این گونه که
بال بال بزنی‌ بالی نزنی‌
در روزهای این روزها روزهای من نیست
این که آینه شوخی‌ بیماری ست
وقتی‌ باز چشمت پشت سنگها تخم می‌‌گذارد
این که دلم روشن ست
مثل هوا پراکنده ام
مثل نور قاطع

پس و پشت رویم دیر مردی صورت مادرم را در دف چرخاند
به سینه ام فشرد و
نور در دایره‌ام ریخت
این که چشمانم را بست
تا بخوابم و خواب دیگری ببینم
و آن حلقهٔ‌ نورانی را از حلقوم حلقه‌های تاریک بچینم
کلاه خودهای سنگی‌ را تکان ندهم
تن‌ پوش‌های آهنی را زیر برقگیر بگذارم
مارهای افعی را پشت شیشه نگه دارم
این که راز را به هفتمین قلب آسمان سیمرغ بسپارم
سپردم
هوا را از جای شأنه‌هایم پاک کردم
با نوک پا نوک پا
آنقدر فاصله‌ها را برداشتم صفحه سپید شد و
نور مرا به رقص قو دعوت کرد

سروده را با صدای شاعر بشنوید:
www.akhbar-rooz.com


Souri

Hoshang jon

by Souri on

Your new addiction gives you lots of charm!

Maybe you should keep it strongly.

Thanks for S. Kadkani's beautiful quote!


Hoshang Targol

آخرین برگ

Hoshang Targol


آخرین برگ

آخرین برگ سفر نامه باران این است

که زمین چرکین است .

شفیعی کدکنی

شب تمامی رفقا و دوستان خوش ، و خدا نجات بده مرا  از این اعتیاد  جدید !


Souri

bah bah Dr Saadat Nouri

by Souri on

This poem " aan dyaar" is truly splendid! I love each beit of it, seriously. Thank you so much for having said it and having shared this beautiful poem with us here.

Also, Shafee-Kadkani is one of my favorite poets, and his poem "safar bekheri" is a jewel!

Thank you double!


M. Saadat Noury

با سپاس ازتهیه ی این مجموعه ی دلنشین

M. Saadat Noury


 و به یاد داشته باشیم این دو سروده را :
سفر به خیر

-"به کجا چنین شتابان ؟"
 گوَن از نسیم پرسید .
-" دلِ من گرفته زینجا ،
هوس ِ سفر نداری
ز غبار این بیابان ؟"
 -" همه آرزویم، اما
 چه کنم که بسته پایم  ... "
 -" به کجا چنین شتابان ؟ "
-" به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم . "
-" سفرت به خیر !‌ اما تو و دوستی، خدا را
چو ازین کویر ِ وحشت به سلامتی گذشتی،
به شکوفه ها، به باران ،
 برسان سلام_ ما را ."
شفیعی کدکنی

در آن د یا ر

بر قلب_ آن  د یا ر  که  پیوسته یا د_ما ست
د لبسته ما ند ه ا یم که روزی سفر ‌کنیم
آنجا که سینه چا ک ، بگرد‌ یم گرد_ شهر
از یک سبوی_ پا ک ، لب_ تشنه ، تر ‌کنیم
در پرتو_ تشعشع_ خورشید_ آن د یا ر
جا ن و روا ن_ خویش ، بسی  تا زه تر ‌کنیم
با  کا ر وا ن_ با بک و ا فشین و ما زیا ر
کاخ_ عد و خراب و زبن ، زیر و بر کنیم
در هر کنا ر و گوشه ی آ ن مهد_  پرگهر
و جد ی ،  بسا ن_ آ د م_ نوع_ بشر کنیم
آ نجا که  قرص_ ما ه  د رخشد  بر ﺁ سما ن
با صد هزا ر جلوه ،  که حظ_ بصر کنیم
وندر فضای_ یکشب مهتاب_ پر شکوه
رقصان شویم و زمزمه ی_ عشق ، سر ‌کنیم

منوچهر سعا دت نوری


Souri

Thank you

by Souri on

Thank you


Souri

from Vahsi Bafghi (posted first be ebi)

by Souri on

دلا عزم سفر دارم از آن در گفتم آگه شو

اگر با من رفیقی می‌روم آماده‌ی ره شو

سبک باش ای صباح روز عشرت بس گران خیزی

تو هم از حد درازی ای شب اندوه کوته شو

هنوز از شب همان پاس نخست است ای فلک مارا

چه شد چون دیگران گو یک شب ما هم سحر گه شو

ز سیمای قصب درماهتاب افتاده جانها را

برآی ابر مشکین سایه پوش طلعت مه شو

بهشتی هست نام آن مقام عشق و حیرانی

ولی تا عقل هست آنجا نشاید رفت آگه شو

قبول ورد مردم از تک و پوی عبث خیزد

نه مردود در کس باش و نه مقبول در گه شو

هوای طبع تشویشات دارد خوش بیا وحشی

به اطمینان خاطر گوشه‌ای بنشین مرفه شو


Souri

Mehman jon, I'm the one who should thank you for your poem

by Souri on

That one was a most beautiful poem of yours

and this one from Manoucher

 سفر بخیر

 

سفرت بخیر یاری؛ که به سینه شور داری، و ز روی راستکاری

بروی ره وفا را

چو لهیب کارزاری؛ که توقفی نداری؛  و به زیر پا گذاری

خم و پیچ قله ها را

چو تو شعله بر فروزی، دل دشمنان بسوزی؛ و وزی سپید روزی

دل و دیده ی رها را

نه زکهنه و هنوزی؛ نه ز شب رمی نه روزی؛ و نه دیده ای بدوزی

ره و رسم اغنیا را

تو مگر تهی ز هوشی؛ که همیشه در خروشی؛ و به جان و دل بکوشی

تو رضای دلربا را؟

و چو قطره ای بنوشی؛ ز سبوی می فروشی؛ طمع جهان فروشی

که خری تو روشنا را

چو دو دیده در تو بندم؛ به رخ جهان بخندم؛ که به حلقه ی کمندم

بدرم چه حلقه ها را

بهل این حدیث پندم؛ که من این جهان فکندم؛ و چنین امیدمندم

به کف آورم هدی را

به دل امیدواران؛ به رخ بنفشه زاران؛ چو تبسم بهاران

بدوان امیدها را

تو که شبنمی و باران؛ که به دشت و سبزه زاران؛ و به جان کشتزاران

مگر آوری صفا را

 

پانزدهم خرداد 1388

اتاوا

 


Mehman

جان

Mehman


.


Souri

Woooow! So beautiful that poem of Dr S. Nouri, Thanks...

by Souri on

and also this one form Mehman

مرغ مهاجر ]

by Mehman
22-Mar-2009

برف سنگین زمستانی

نشسته در حیات خانه ام.

برف پوشیده تمام

کوچه های تنگ شمران،

در زمستان سپید سال سرد.

مرغکی اِسپید چون برف

برگزیده آشیانه در کنارم،

زیر شیروانی اتاقم.

مرغک پرّان یکتا،

برگذشته از ورای کوه و دشت

در هجرت مرغان شیدا،

از شمال سرد غمناک

سوی گرمای دلارای جنوب.

مرغکی آواره، تنها،

آن مهاجر، آن غریب،

سرنهاده در کنار ناودان پنجره،

لانه کرده

مرغک اِسپید زیبا.

من در آن سال سپید سرد

شعر می خواندم

در آن برف زمستانی،

شعر امید، از هوای بس ناجوانمردانه سرد،

از سپهری، از فروغ، از این و آن،

مرغکم هر دم کنارم ناله میزد،

ناله ی سرمستی و سیری و گرمی.

مرغکم در آشیانه بود خوش،

قدقدک می کرد هر گاهی به گاه،

دانه اش می دادم هر چندی به چند،

در کنار پنجره می آمد و لختی نگاهم می نمود،

خیره در چشمان او بودم،

نگاهش مست بود.

آن زمستان سپید سرد سخت

رخت بر بست،

کم کمک سرما برفت.

آفتاب آمد،

ببالید غنچه از شاخ و

شکوفه بر شکفت.

هفته ای تا عید مانده،

مرغکم صبحی بیامد از برای دانه ها،

من کتاب شعر در دست، در اتاقم،

مرغ من دانه نچید آنروز، اما

خیره در چشمم کنار پنجره،

قلب من لرزید از آن خیره نگاه.

من بدانستم که وقت رفتن است،

وقت هجرت، وقت پرواز طبیعت،

وقت کوچ.

مرغکم اشکی به چشمانش نمود،

اشک در اشکم بپیچید و سوال از من نمود،

در خیالم گفت: مهمان تو ام وقت جدایی آمده،

گفتمش: مهمان منم، ویلان منم،

در حدیث هجر تو گریان منم.

مرغکم چرخی زد و آخر نگاهم کرد سخت

آن نگاه آخرین ماند به یادم تا که هست.

چون در آن صبح بهاران خنک،

فوجی از مرغان شیدا تیز تک

بر فراز آسمان پرّان شدند،

مرغ من برخاست ناگه از کنار

پر کشید و رفت با قوم و تبار،

رفت چرخان در هوا سوی قضا

من بیادش مانده ام این سالها.

من بماندم خیره سوی آسمان

با نگاهش مانده ام در هر زمان،

زان پسش دفتر گشودم شعر را

زان پسش با شعر گفتم حرف را.

بهروز مهمان
اسفند ١٣٨٧

 

//iranian.com/main/2009/mar-15


Nazy Kaviani

مرسی سوری جان،

Nazy Kaviani


خوب، من دیگر می خواهم بروم، اما گفتم ویدیو ها را هم از توی تختخواب در بیاورم (برعکس embed کردن!) تا این جهانشاه نیامده که توی ذوق من بزند!