هر جمعه در صفحه "دلنوشتههای دلنشین" در فیس بوک، اشعاری در مورد یک مطلب خاص چاپ میشه. مطلب دیروز "سفر" بود. اشعار بسیار زیبائی از طرف اعضا اونجا پست شد. من چند تا از اونها رو اینجا مینویسم....امیدوارم که لذت ببرید و اگر شما هم اشعار زیبایی در مورد "سفر" میدونید، اینجا پست کنید.
یک روز به دور ها ، سفر خواهم کرد
دلتنگی تکرار را ، به در خواهم کرد
یک روز دوباره کودکی خواهم شد
از شهر فرشته ها ، گذر خواهم کرد
...یک روز به اوج آسمان خواهم رفت
هم صحبتی مهر و قمر ، خواهم کرد
یک روز سراغ عاشقان خواهم رفت
بر هرچه شقایق است ، نظر خواهم کرد
یک روز سوار ابرها خواهم شد
از ظلمت غم ، روبه سحر خواهم کرد
یک روز ز خویشتن برون خواهم شد
از هرچه هیاهوست ، حذر خواهم کرد
=====================
روز پاییزی میلاد تو در یادم هست
روز خاکستری سرد سفر یادت نیست
ناله ناخوش از شاخه جدا ماندن من
درشب اخر پرواز خطر یادت نیست
تلخی فا صله ها نیز به یادت ماندن
...نیزه پر پات نشسته و سپر یادت نیست
یادم هست یادت نیست
عطش خشک تو بر ریگ بیابان ماسید
کوزه ای دادمت ای تشنه مگر یادت نیست
تو که خود سوزی هر شب پره را میفهمی
با ورم نیست که مرگ بال و پر یادت نیست
تو به دل ریختگان چشم نداری بیدل
انچنان غرق غروبی که سحر یادت نیست
خواب روزانه اگر در خور تعبیر نبود
پس چرا گشت شبان در
بدر یادت نیست
من به خط و خبری از تو قناعت کردم
قاصدک کاش نگویی که خبر یادت نیست
==================
Recently by Souri | Comments | Date |
---|---|---|
Ahamdi brings 140 persons to NY | 26 | Sep 24, 2012 |
Where is gone the Babak Pirouzian's blog? | - | Sep 12, 2012 |
منهم به ایران برگشتم | 23 | May 09, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
لرزه ها دارد دلم هر دم ، که هستی در سفر
Ladan FarhangiMon Nov 15, 2010 11:41 AM PST
در صف مه پیکران، تو برتر و یکدانه ای
در میان لعبتان ، افسونگر و جانانه ای
آن قد و بالای تو سازد قیامت ها به پا
قامت تو ، هر قیامت را کند افسانه ای
شعله ی عشقت تمام روح و ایمانم گرفت
من اگر سوزنده شمعم ، تو همان پروانه ای
گفته ای ، سال دگر باشی دوباره پیش من
چشم بر راه تو بودن ، گشته رسم و کیش من
من ندانم ، کی فرو پاشد ز هم ابر فراق
حلقه های بوسه ، مانده بر لبم پر اشتیاق
لرزه ها دارد دلم هر دم ، که هستی در سفر
از خدا خواهم، مصون دارد ترا از هر خطر
دكتر منوچهر سعا دت نوری
//iranian.com/main/blog/m-saadat-noury-28
Thank you for your kind words Souri Khanom
by Farah Rusta on Sun Nov 14, 2010 04:38 PM PSTفکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارشهر کجا هست خدایا به سلامت دارش
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
M. Saadat NourySun Nov 14, 2010 04:06 PM PST
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
شهریار
Thank you Vildemose jon...and now from Hafez
by Souri on Sun Nov 14, 2010 03:21 PM PSTسرتا قدمش چون پری از عیب بری بود
دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش
بیچاره ندانست که یارش سفری بود
-------------------------------
خُرم آن روز كز اين منزل ويران بروم
راحت جان طلبم و از پي جانان بروم
گر چه دانم كه به جايي نبرد راه غريب
من به بوي سر آن زلف پريشان بروم
...دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملك سليمان بروم
چون صبا با تن بيمار و دل بي طاقت
به هواداري آن سرو خرامان بروم
در ره او چو قلم گر به سرم بايد رفت
با دل زخم كش و ديده گريان بروم
نذر كردم گر از اين غم به درآيم روزي
تا در ميكده شادان و غزل خوان بروم
به هواداري او ذره صفت رقص كنان
تا لب چشمه خورشيد درخشان بروم
تازيان را غم احوال گران باران نيست
پارسايان مددي تا خوش و آسان بروم
ور چو حافظ ز بيابان نبرم ره بيرون
همره كوكبه آصف دوران بروم
------------------------------------
Beautiful collection of
by vildemose on Sun Nov 14, 2010 11:34 AM PSTBeautiful collection of poems.
Watch this video. You'll be blown away.
//www.youtube.com/watch?v=1ZLA-ZdQENs&feature=related
سفر
SouriSun Nov 14, 2010 11:18 AM PST
رفتن و رفتن و رفتن
دل به تنهایی سپردن
رفتن اما
نرسیدن
لب دریا
تشنه مردن
رفتن و رفتن و رفتن
حرفیه که ناتمومه
بغض یک
گریه ی تلخه
که یه عمره
تو گلومه
واسه من سفر همیشه
یه کبوتر سفیده
که روی سینه ی سفیدش
قطره قطره خون چکیده
گفتنی ها رو باید گفت
می گم این حرفو با فریاد
مث ابرای مهاجر
نمی شم همسفر باد
به سفر من دیگه تن در نمیدم
گریه از درد سفر سر نمی دم
به سفر من دیگه تن در نمیدم
گریه از درد سفر سر نمی دم
گم شدن
مثل یه سایه
میون غبار کینه
لب بسته
پای خسته
قصه ی سفر
همینه
اردلان
سرفراز
//www.youtube.com/watch?v=bj3jnpeXXbE
جاده
SouriSun Nov 14, 2010 11:14 AM PST
خدا گریه ی مسافر رو ندید
دل نبست به هیچ کس و دل نبرید
آدم رو برای دوری از دیار
جاده رو برای غربت آفرید
جاده اسم منو فریاد می زنه
میگه امروز روز دل بریدنه
کوله باری که پر از خاطره هاس
روی شونه های لرزون منه
از تموم آدمای خوب و بد
از تموم قصه های خوب و بد
چی برام مونده به جز یه خاطره
نقش گنگی تو غبار پنجره
جاده آغوششو وا کرده برام
منتظر مونده که من باهاش بیام
قصه ی تلخ خداحافظی رو
می خونم با اینکه بسته هست لبام
پشت سر گذاشتن خاطره ها
همه ی عشق ها و دلبستگی ها
خیلی سخته ولی چاره ندارم
جاده
فریاد می زنه
بیا
پشت سر گذاشتن خاطره ها
همه ی عشق ها و دل بستگی ها
خیلی سخته ولی چاره ندارم
جاده
فریاد می زنه
بیا
اردلان
سرفراز
//www.youtube.com/watch?v=BYQH5SxoU7Y
My dear friends: Mona, Ms Rusta and Nazy, Dr S. Nouri ....
by Souri on Sun Nov 14, 2010 10:50 AM PSTand Hoshang aziz.
Thank you so much for those beautiful input. I truly love each one of those beautiful poems about Safar (Trip/Travel ? ) I mostly meant "departure" in my mind. Weather it is a spiritual or a physical departure.
Please do continue sharing your beautiful thoughts about this, with us.
MS Rusta: That poem of Aref Ghazvini, was always one of my favorite. Thanks. From the bottom of my heart I wish you a strength and a very fast recovering.
Orang jon
by Souri on Sun Nov 14, 2010 10:41 AM PSTWhat a beautiful collection of great poems about Safar.
I had remembered that I had read a wonderful poem from you, on this topic. I did a research last night, and foudn only one (that I have posted here) but now you have posted three of the best ones.
thank you so much for having participated in this blog.
Please send us more posts.
آاخ جونمی جون!
MondaSun Nov 14, 2010 09:39 AM PST
کلی شعرهای خوب هست اینجا، مرسی سوری جون (با لاک نارنجیت :)
My very dear MPD
by Souri on Sun Nov 14, 2010 09:23 AM PSTWhat a romantic poem. I truly loved the part below
بوی عطر میطراواند، میطراواند بوی عشق.
چیزی آشنا در قلب می نشیند؛بوی شتاب ، بوی پرواز چلچله ها،
تردد میکنند ابرهای بلند در همه جا،
و در نیمه روز ، من و تو
میبینیم همان آفتاب را در فراز.....
سپس، در بو، و بانگ، و دیدگاه،
روحهای بریده بدستِ شب و روز
میلرزند با همان اشتیاق
میلرزند، در نیمهء دیگرِ دنیا.
.
This is sad but so melancholic that I feel it deeply with my heart it made me crying......
Thank you for this great choice. You are always in my heart and my mind. From this other part of the world, I say you a big "thank you" for being such a beautiful soul.I've rarly met a nice guy like yourself....and this is true!
On a more general note: You guys are just wonderful. It was a great chance for me to know you.
-
by Dirty Angel on Wed Nov 17, 2010 03:50 AM PST-
Souri Jan : Safar is a long story for me
by Orang Gholikhani on Sun Nov 14, 2010 08:34 AM PSTمسافر همیشگی
مرا به آغوش بکش
تو که خسته ای
تو که به دورها میروی
به دنیاهای خیالی
افق را تو میگیری
یا او تو را از من میگیرد
میروی تنها
سبکبار با دلی سنگین
مسافر همیشگی
مرا به آغوش بکش
من آن جاده ام که میمانم
به انتظار تو زیر آفتاب
//iranian.com/main/blog/orang-gholikhani-16
میروم تنها مثل اولین بار
شاید برای آخرین بار
زمزمه ای محسوس
میگوید مرا ببوس
برنده کیست زندگی یا مرگ
نگاه کردم آهسته افتادن برگ
چگونه بگویم خداحافظ بی اشک
کجا بروم بعد از این دیدار بی شک
باز رفتم در جاده با پائی سست
باز گذاشتم نقطه سفیدی در پشت
اورنگ Novembre 2008
//iranian.com/main/blog/orang-gholikhani-48
روز خسته روز بسته
وقت سردردهای سنگین
روز ابری روز پیری
وقت تعطیلی غمگین
این سفر آرزو رو محو میکنم
با هوس نغمه إی دیگر میکنم
روز باور روز آخر
وقت غبارهای رنگین
روز خاموش روز آغوش
وقت همدردی دیرین
این سفر بیخبری ترک میکنم
با بوسه سحر حاجتی دیگر میکنم
روز سکوت روز سقوط
وقت همبینی خشمگین
روز همت روز نهایت
وقت بیداری بی دین
این سفر حماسه رو صرف میکنم
با غزل عشق رو حفاظت میکنم
اورنگ
Août 2010
//iranian.com/main/blog/orang-gholikhani-185
My dear Sour,
by Multiple Personality Disorder on Sun Nov 14, 2010 08:07 AM PSTI translated this poem just for you, because you are such a classy lady. I also blogged the translation. The original poem is by Robert Louis Stevenson 1850-1894. He didn't live long
چلچله ها مسافرند در پس و پیش
چلچله ها مسافرند در پس و پیش،
و بادِ مهیبی آید و رُد ،
و نسیمی متین وزد،
بوی عطر میطراواند، میطراواند بوی عشق.
بوی شتاب ، بوی پرواز چلچله ها،
تردد میکنند ابرهای بلند در همه جا،
و در نیمه روز ، من و تو
میبینیم همان آفتاب را در فراز.
شبنم و باران میبارند در همه جا،
گلهای لطیف، خرمنِ رسیده،
و کلِ کره عریانِ زمین
در پیشِ مهتاب و خورشید؛
و هوای زنده، پنکه خورده با بال،
درخشان با نسیم و آفتاب،
تماس می رسانند به چیزهائی دور،
و سبب میشوند همه سرزمین ها یکی شوند.
اجازه دهید آواره شویم هرکجا میخواهیم،
چیزی قوم و خویشی خوشامد می گوید به ما هنوز؛
چیزی در دره یا تپه دیده می شود
چیزی آشنا در قلب می نشیند؛
سپس، در بو، و بانگ، و دیدگاه،
روحهای بریده بدستِ شب و روز
میلرزند با همان اشتیاق
میلرزند، در نیمهء دیگرِ دنیا.
بازی با کلمات
Farah RustaSun Nov 14, 2010 07:32 AM PST
این بیت را هم در ارتباط با سفر برای گشایش خاطر حضار تقدیم میکنم:
رفتی به سلامت به سلامت به سلامت
بازا که بیایم به سلامت به سلامت به سلامت
FR
سفر عمر
Farah RustaSun Nov 14, 2010 07:26 AM PST
سوری خانم سوژه بسیار وسیعی را انتخاب کردید. هزاران بیت و غزل در باره سفر گفته شده و عموما غم انگیز هستند. این رباعی عارف قزوینی را انتخاب کردم که وصف حال (من) است.
عمرم گهی به هجرو گهی در سفر گذشت
تاریخ زندگی همه در دردسر گذشت
گویند عمر سفر کوته است و من
ترسم عمر من ز سفر زود تر گذشت
FR
...
by Mona 19 on Sun Nov 14, 2010 07:16 AM PSTسلام سوری خانوم ...
این دو تا آهنگ خدمت شما، اگر شعرو یا آهنگی یادم آمد در این صفحه پست میکنم.
مونا
شمس و قمرم آمد
Nazy KavianiSun Nov 14, 2010 07:14 AM PST
.
.
شمس و قمرم آمد سمع و بصرم آمد
وان سیمبرم آمد وان کان زرم آمد
مستی سرم آمد نور نظرم آمد
چیز دگر ار خواهی چیز دگرم آمد
آن راه زنم آمد توبه شکنم آمد
وان یوسف سیمین بر ناگه به برم آمد
امروز به از دینه ای مونس دیرینه
دی مست بدان بودم کز وی خبرم آمد
آن کس که همیجستم دی من به چراغ او را
امروز چو تنگ گل بر ره گذرم آمد
دو دست کمر کرد او بگرفت مرا در بر
زان تاج نکورویان نادر کمرم آمد
آن باغ و بهارش بین وان خمر و خمارش بین
وان هضم و گوارش بین چون گلشکرم آمد
از مرگ چرا ترسم کو آب حیات آمد
وز طعنه چرا ترسم چون او سپرم آمد
امروز سلیمانم کانگشتریم دادی
وان تاج ملوکانه بر فرق سرم آمد
از حد چو بشد دردم در عشق سفر کردم
یا رب چه سعادتها که زین سفرم آمد
وقتست که می نوشم تا برق زند هوشم
وقتست که برپرم چون بال و پرم آمد
وقتست که درتابم چون صبح در این عالم
وقتست که برغرم چون شیر نرم آمد
بیتی دو بماند اما بردند مرا جانا
جایی که جهان آن جا بس مختصرم آمد
"مولانا"
سفر
Nazy KavianiSun Nov 14, 2010 07:01 AM PST
.
.
همه شب با دلم کسی می گفت
« سخت آشفته ای ز دیدارش
صبحدم با ستارگان سپید
می رود ، می رود ، نگهدارش »
من به بوی تو رفته از دنیا
بی خبر از فریب فردا ها
روی مژگان نازکم می ریخت
چشم های تو چون غبار طلا
تنم از حس دست های تو داغ
گیسویم در تنفس تو رها
می شکفتم ز عشق و می گفتم
« هر که دلداده اش به دلدارش
ننشیند به قصد آزارش
برود ، چشم من به دنبالش
برود ، عشق من نگهدارش »
آه ، اکنون تو رفته ای و غروب
سایه می گسترد به سینه راه
نرم نرمک خدای تیره ی غم
می نهد پا به معبد نگهم
می نویسد به روی هر دیوار
آیه هایی همه سیاه سیاه
فروغ فرخزاد
سوری جان، نگفتم این قضیهء "سفر" غم انگیزه؟ حالا میرم دنبال یک خوشحالش هم بگردم، شاید پیدا کردم.
Souri Bano, your welocme
by Hoshang Targol on Sun Nov 14, 2010 06:28 AM PSTThose two lines are actually a poem from Kadkani. Probably THE shortest poem in Persian, an excellent example.
Here's a little gift to you. Not sure if you're familiar with her works? It's a bit off topic, hope you like it.
__________________________________________________________________
رقص قو
با عشق به نسرین ستوده
زیبا کرباسی
•
آشفتهای چگونه آشفته که این گونه
موهایت روی هوا راه برود و امضاها ی غریب بگذارد
پرکنده ی چگونه پرکنده این گونه که
بال بال بزنی بالی نزنی
در روزهای این روزها روزهای من نیست
...
اخبار روز:
www.akhbar-rooz.com
شنبه
۲۲ آبان ۱٣٨۹ -
۱٣ نوامبر ۲۰۱۰
با عشق به نسرین ستوده
این شعر گوشهٔ چشمی دارد به دو شعر کلاژ ۱۰ و زیبا که سالها پیش سروده ام
زیبا کرباسی
رقص قو
آشفتهای چگونه آشفته که این گونه
موهایت روی هوا راه برود و امضاها ی غریب بگذارد
پرکنده ی چگونه پرکنده این گونه که
بال بال بزنی بالی نزنی
در روزهای این روزها روزهای من نیست
این که آینه شوخی بیماری ست
وقتی باز چشمت پشت سنگها تخم میگذارد
این که دلم روشن ست
مثل هوا پراکنده ام
مثل نور قاطع
پس و پشت رویم دیر مردی صورت مادرم را در دف چرخاند
به سینه ام فشرد و
نور در دایرهام ریخت
این که چشمانم را بست
تا بخوابم و خواب دیگری ببینم
و آن حلقهٔ نورانی را از حلقوم حلقههای تاریک بچینم
کلاه خودهای سنگی را تکان ندهم
تن پوشهای آهنی را زیر برقگیر بگذارم
مارهای افعی را پشت شیشه نگه دارم
این که راز را به هفتمین قلب آسمان سیمرغ بسپارم
سپردم
هوا را از جای شأنههایم پاک کردم
با نوک پا نوک پا
آنقدر فاصلهها را برداشتم صفحه سپید شد و
نور مرا به رقص قو دعوت کرد
سروده را با صدای شاعر بشنوید:
www.akhbar-rooz.com
Hoshang jon
by Souri on Sat Nov 13, 2010 06:51 PM PSTYour new addiction gives you lots of charm!
Maybe you should keep it strongly.
Thanks for S. Kadkani's beautiful quote!
آخرین برگ
Hoshang TargolSat Nov 13, 2010 06:48 PM PST
آخرین برگ سفر نامه باران این است
که زمین چرکین است .
شفیعی کدکنی
شب تمامی رفقا و دوستان خوش ، و خدا نجات بده مرا از این اعتیاد جدید !
bah bah Dr Saadat Nouri
by Souri on Sat Nov 13, 2010 06:40 PM PSTThis poem " aan dyaar" is truly splendid! I love each beit of it, seriously. Thank you so much for having said it and having shared this beautiful poem with us here.
Also, Shafee-Kadkani is one of my favorite poets, and his poem "safar bekheri" is a jewel!
Thank you double!
با سپاس ازتهیه ی این مجموعه ی دلنشین
M. Saadat NourySat Nov 13, 2010 06:47 PM PST
و به یاد داشته باشیم این دو سروده را :
سفر به خیر
-"به کجا چنین شتابان ؟"
گوَن از نسیم پرسید .
-" دلِ من گرفته زینجا ،
هوس ِ سفر نداری
ز غبار این بیابان ؟"
-" همه آرزویم، اما
چه کنم که بسته پایم ... "
-" به کجا چنین شتابان ؟ "
-" به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم . "
-" سفرت به خیر ! اما تو و دوستی، خدا را
چو ازین کویر ِ وحشت به سلامتی گذشتی،
به شکوفه ها، به باران ،
برسان سلام_ ما را ."
شفیعی کدکنی
در آن د یا ر
بر قلب_ آن د یا ر که پیوسته یا د_ما ست
د لبسته ما ند ه ا یم که روزی سفر کنیم
آنجا که سینه چا ک ، بگرد یم گرد_ شهر
از یک سبوی_ پا ک ، لب_ تشنه ، تر کنیم
در پرتو_ تشعشع_ خورشید_ آن د یا ر
جا ن و روا ن_ خویش ، بسی تا زه تر کنیم
با کا ر وا ن_ با بک و ا فشین و ما زیا ر
کاخ_ عد و خراب و زبن ، زیر و بر کنیم
در هر کنا ر و گوشه ی آ ن مهد_ پرگهر
و جد ی ، بسا ن_ آ د م_ نوع_ بشر کنیم
آ نجا که قرص_ ما ه د رخشد بر ﺁ سما ن
با صد هزا ر جلوه ، که حظ_ بصر کنیم
وندر فضای_ یکشب مهتاب_ پر شکوه
رقصان شویم و زمزمه ی_ عشق ، سر کنیم
منوچهر سعا دت نوری
Thank you
by Souri on Sat Nov 13, 2010 05:59 PM PSTThank you
from Vahsi Bafghi (posted first be ebi)
by Souri on Sat Nov 13, 2010 05:40 PM PSTدلا عزم سفر دارم از آن در گفتم آگه شو
اگر با من رفیقی میروم آمادهی ره شو
سبک باش ای صباح روز عشرت بس گران خیزی
تو هم از حد درازی ای شب اندوه کوته شو
هنوز از شب همان پاس نخست است ای فلک مارا
چه شد چون دیگران گو یک شب ما هم سحر گه شو
ز سیمای قصب درماهتاب افتاده جانها را
برآی ابر مشکین سایه پوش طلعت مه شو
بهشتی هست نام آن مقام عشق و حیرانی
ولی تا عقل هست آنجا نشاید رفت آگه شو
قبول ورد مردم از تک و پوی عبث خیزد
نه مردود در کس باش و نه مقبول در گه شو
هوای طبع تشویشات دارد خوش بیا وحشی
به اطمینان خاطر گوشهای بنشین مرفه شو
Mehman jon, I'm the one who should thank you for your poem
by Souri on Sat Nov 13, 2010 05:38 PM PSTThat one was a most beautiful poem of yours
and this one from Manoucher
سفر بخیرسفرت بخیر یاری؛ که به سینه شور داری، و ز روی راستکاری
بروی ره وفا را
چو لهیب کارزاری؛ که توقفی نداری؛ و به زیر پا گذاری
خم و پیچ قله ها را
چو تو شعله بر فروزی، دل دشمنان بسوزی؛ و وزی سپید روزی
دل و دیده ی رها را
نه زکهنه و هنوزی؛ نه ز شب رمی نه روزی؛ و نه دیده ای بدوزی
ره و رسم اغنیا را
تو مگر تهی ز هوشی؛ که همیشه در خروشی؛ و به جان و دل بکوشی
تو رضای دلربا را؟
و چو قطره ای بنوشی؛ ز سبوی می فروشی؛ طمع جهان فروشی
که خری تو روشنا را
چو دو دیده در تو بندم؛ به رخ جهان بخندم؛ که به حلقه ی کمندم
بدرم چه حلقه ها را
بهل این حدیث پندم؛ که من این جهان فکندم؛ و چنین امیدمندم
به کف آورم هدی را
به دل امیدواران؛ به رخ بنفشه زاران؛ چو تبسم بهاران
بدوان امیدها را
تو که شبنمی و باران؛ که به دشت و سبزه زاران؛ و به جان کشتزاران
مگر آوری صفا را
پانزدهم خرداد 1388
اتاوا
جان
MehmanFri Jan 21, 2011 10:28 PM PST
.
Woooow! So beautiful that poem of Dr S. Nouri, Thanks...
by Souri on Sat Nov 13, 2010 04:14 PM PSTand also this one form Mehman
مرغ مهاجر ]by Mehman
22-Mar-2009
برف سنگین زمستانی
نشسته در حیات خانه ام.
برف پوشیده تمام
کوچه های تنگ شمران،
در زمستان سپید سال سرد.
مرغکی اِسپید چون برف
برگزیده آشیانه در کنارم،
زیر شیروانی اتاقم.
مرغک پرّان یکتا،
برگذشته از ورای کوه و دشت
در هجرت مرغان شیدا،
از شمال سرد غمناک
سوی گرمای دلارای جنوب.
مرغکی آواره، تنها،
آن مهاجر، آن غریب،
سرنهاده در کنار ناودان پنجره،
لانه کرده
مرغک اِسپید زیبا.
من در آن سال سپید سرد
شعر می خواندم
در آن برف زمستانی،
شعر امید، از هوای بس ناجوانمردانه سرد،
از سپهری، از فروغ، از این و آن،
مرغکم هر دم کنارم ناله میزد،
ناله ی سرمستی و سیری و گرمی.
مرغکم در آشیانه بود خوش،
قدقدک می کرد هر گاهی به گاه،
دانه اش می دادم هر چندی به چند،
در کنار پنجره می آمد و لختی نگاهم می نمود،
خیره در چشمان او بودم،
نگاهش مست بود.
آن زمستان سپید سرد سخت
رخت بر بست،
کم کمک سرما برفت.
آفتاب آمد،
ببالید غنچه از شاخ و
شکوفه بر شکفت.
هفته ای تا عید مانده،
مرغکم صبحی بیامد از برای دانه ها،
من کتاب شعر در دست، در اتاقم،
مرغ من دانه نچید آنروز، اما
خیره در چشمم کنار پنجره،
قلب من لرزید از آن خیره نگاه.
من بدانستم که وقت رفتن است،
وقت هجرت، وقت پرواز طبیعت،
وقت کوچ.
مرغکم اشکی به چشمانش نمود،
اشک در اشکم بپیچید و سوال از من نمود،
در خیالم گفت: مهمان تو ام وقت جدایی آمده،
گفتمش: مهمان منم، ویلان منم،
در حدیث هجر تو گریان منم.
مرغکم چرخی زد و آخر نگاهم کرد سخت
آن نگاه آخرین ماند به یادم تا که هست.
چون در آن صبح بهاران خنک،
فوجی از مرغان شیدا تیز تک
بر فراز آسمان پرّان شدند،
مرغ من برخاست ناگه از کنار
پر کشید و رفت با قوم و تبار،
رفت چرخان در هوا سوی قضا
من بیادش مانده ام این سالها.
من بماندم خیره سوی آسمان
با نگاهش مانده ام در هر زمان،
زان پسش دفتر گشودم شعر را
زان پسش با شعر گفتم حرف را.
بهروز مهمان
اسفند ١٣٨٧
//iranian.com/main/2009/mar-15
مرسی سوری جان،
Nazy KavianiSat Nov 13, 2010 04:09 PM PST
خوب، من دیگر می خواهم بروم، اما گفتم ویدیو ها را هم از توی تختخواب در بیاورم (برعکس embed کردن!) تا این جهانشاه نیامده که توی ذوق من بزند!