I think this is a great time to start a new blog on poetry.
Yalda is coming soon. Are you ready for a long evening with Persian poetry?
By the way, it is also our poet Orang's Birthday tomorrow. Another reason for celebration with poetry.
I have a new idea for the Moshaereh.
I propose for each day, we keep with one letter of the Farsi alphabet. We will start with "alef" for today.
Tomorrow night, we will hit the "b" and so on .Agree?
So let get started. I will open the blog with the first beautiful poem of Deevan Hafez (the biggest lover of all the times)
Also: HAPPY BIRTH DAY ORANG JAN. MAY ALL YOUR WISHES COME TRUE.
Recently by Souri | Comments | Date |
---|---|---|
Ahamdi brings 140 persons to NY | 26 | Sep 24, 2012 |
Where is gone the Babak Pirouzian's blog? | - | Sep 12, 2012 |
منهم به ایران برگشتم | 23 | May 09, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Orang jan
by Souri on Mon Dec 28, 2009 07:56 AM PSTNice and sweet poem!
so meaningful: agar nagoftani ha gofteh mishod, so beautiful this part.
I think I will let the "D" letter for two days, as we have lots of poems in Persian which start with "D" .
Do you have any other beautiful poem like this, in your drawer? :)
ناگفتنیها
Orang GholikhaniMon Dec 28, 2009 01:20 AM PST
در غروب این شهر صحرا
وقتی نسیم شرق میرسد از کوچه باغها
دلم میخواهد بگم از ناگفتنیها
فریاد زنم "اگر" ها را
بشمارم کارهای نکرده را
افسوس خورم نوازشهای نکرده را
بسوزانم زخمهای سرنبسته را
اگر ناگفتنیها گفته میشد
زجر این اگرها خفته میشد
افسوسها پاک میشد
قلب ما آزاد میشد
اورنگ
//iranian.com/main/blog/orang-gholikhani-31
بنگر چه جان های گرامی رفته اند از دست !
SouriSun Dec 27, 2009 01:32 PM PST
درد از نهاد ِ آدمیزاد است !
آن پیر ِ شیرین کار ِ تلخ اندیش
حق گفت ، آری آدمی در عالم ِ خاکی نمی آید به دست ، اما
این بندی ِ آز و نیاز ِ خویش
هرگز تواند ساخت آیا عالمی دیگر ؟
یا آدمی دیگر ؟ ...
- ای غم ! رها کن قصه ی خون بار !
چون دشنه در دل می نشیند این سخن اما
من دیده ام بسیار مردانی که خود میزان ِ شأن ِ آدمی بودند
وز کبریای روح برمیزان ِ شأن ِ آدمی بسیار افزودند
- آری چنین بودند
آن زنده اندیشان که دست ِ مرگ را بر گردن ِ خود شاخ ِ گل کردند
و مرگ را از پرتگاه ِ نیستی تا هستی ِ جاوید پُل کردند
- ای غم ! تو با این کاروان ِ سوگواران تا کجا همراه می آیی ؟
دیگر به یاد ِ کس نمی آید
آغاز ِ این راه ِ هراس انگیز
چونان که خواهد رفت از یاد ِ کسان افسانه ی ما نیز !
- با ما و بی ما آن دلاویز ِ کهن زیباست
در راه بودن سرنوشت ِ ماست
روز ِ همایون ِ رسیدن را
پیوسته باید خواست
- ای غم ! نمی دانم
روز ِ رسیدن روزی ِ گام ِ که خواهد بود
اما درین کابوس ِ خون آلود
در پیچ و تاب ِ این شب ِ بن بست
بنگر چه جان های گرامی رفته اند از دست !
دردی ست چون خنجر
یا خنجری چون درد
این من که در من
پیوسته می گرید
در من کسی آهسته می گرید
هوشنگ
ابتهاج
ای جنگل ! اینجا سینه ی من چون تو زخمی ست
SouriSun Dec 27, 2009 01:16 PM PST
دیدی چراغی را که در چشمت شکستند ؟
ای جنگل ای غم !
چنگ ِ هزار آوای باران های ماتم !
در سایه افکند ِ کدامین ناربُن ریخت
خون از گلوی مرغ عاشق ؟
مرغی که می خواند
مرغی که با آوازش از کنج ِ قفس پرواز می کرد
مرغی که می خواست
پرواز باشد ...
از جنگل ای حیف !
همسایه ی شب های تلخ ِ نامرادی !
در آستان ِ سبز ِ فروردین دریغا
آن غنچه های سرخ را بر باد دادی !
ای جنگل ای پیسوته پاییز !
ای آتش ِ خیس !
ای سرخ و زرد ، ای شعله ی سرد !
ای در گلوی ابر و مه فریاد ِ خورشید !
تا کی ستم با مرد خواهد کرد نامرد ؟
ای جنگل ای در خود نشسته !
پیچیده با خاموشی ِ سبز
خوابیده با رؤیای رنگین ِ بهار ِ نغمه پرداز
زین پیله کی آن نازنین پروانه خواهد کرد پرواز ؟
ای جنگل ای همراز ِ کوچک خان ِ سردار !
هم عهد ِ سر های بریده !
پر کرده دامن
از میوه های کال چیده !
کی می نشیند دُرد ِ شیرین ِ رسیدن
در شیر ِ پستان های سبزت ؟
ای جنگل ای خشم !
ای شعله ور چون آذرخش ِ پیرهن چاک !
با من بگو از سرگذشت ِ آن سپیدار
آن سهمگین پیکر ، که با فریاد ِ تندر
چون پاره ای از آسمان افتاد بر خاک !
ای جنگل ای پیر !
بالنده ی افتاده ، آزاد ِ زمینگیر !
خون می چکد ینجا هنوز از زخم ِ دیرین ِ تبر ها
ای جنگل ! اینجا سینه ی من چون تو زخمی ست
اینجا دمادم دارکوبی بر درخت ِ پیر می کوبد
دمادم
هوشنگ
ابتهاج
بوسه
SouriSun Dec 27, 2009 09:43 AM PST
خنده ی تلخی به لب آورد و گفت :
- " آرزویی دلکش است اما دریغ !
بخت ِ شورم ره برین امید بست
وان طلایی زورق ِ خورشید را
صخره های ساحل ِ مغرب شکست ! ... "
من به خود لرزیدم از دردی که تلخ
در دل ِ من با دل ِ او می گریست
گفتمش :
- " بنگر درین دریای کور
چشم هر اختر چراغ ِ زورقی است ! "
سر به سوی آسمان برداشت گفت :
- " چشم ِ هر اختر چراغ زورقی ست
لیکن این شب نیز دریای ست ژرف
ای دریغا شبروان ! کز نیمه راه
می کشد افسون ِ شب در خواب شان ... "
گفتمش :
- " فانوس ِ ماه
می دهد از چشم ِ بیداری نشان ... "
گفت :
-" اما درشبی این گونه گنگ
هیچ آوایی نمی آید به گوش ... "
گفتمش :
- " اما دل ِ من می تپد
گوش کن ، اینک صدای پای دوست ! "
گفت :
- " ای افسوس در ایندام ِ مرگ
باز صید تازه ای را می برند
این صدای پای اوست ! "
هوشنگ
ابتهاج
سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
SouriSat Dec 26, 2009 07:35 PM PST
خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی جانسوز
هر طرف می سوزد این آتش
پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود
من به هر سو می دوم گریان
در لهیب آتش پر دود
وز میان خنده هایم تلخ
و خروش گریه ام ناشاد
از درون خسته ی سوزان
می کنم فریاد ، ای فریاد ! ی فریاد
خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی بی رحم
همچنان می سوزد این آتش
نقشهایی را که من بستم به خون دل
بر سر و چشم در و دیوار
در شب رسوای بی ساحل
وای بر من ، سوزد و سوزد
غنچه هایی را که پروردم به دشواری
در دهان گود گلدانها
روزهای سخت بیماری
از فراز بامهاشان ، شاد
دشمنانم موذیانه خنده های فتحشان بر لب
بر من آتش به جان ناظر
در پناه این مشبک شب
من به هر سو می دوم ،
گریان ازین بیداد
می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد
وای بر من ، همچنان می سوزد این آتش
آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان
و آنچه دارد منظر و ایوان
من به دستان پر از تاول
این طرف را می کنم خاموش
وز لهیب آن روم از هوش
ز آن دگر سو شعله برخیزد ، به گردش دود
تا سحرگاهان ، که می داند که بود من شود نابود
خفته اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر
صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر
وای ، ایا هیچ سر بر می کنند از خواب
مهربان همسایگانم از پی امداد ؟
سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد
مهدی
اخوان ثالث
دانشجو: خستـگان را چو طلب باشد و قوت نبود
SouriSat Dec 26, 2009 04:19 PM PST
خستـگان را چو طلب باشد و قوت نبود
گر تو بیداد کـنی شرط مروت نـبود
ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نپسـندی
آن چـه در مذهب ارباب طریقت نـبود
خیره آن دیده که آبش نبرد گریه عشق
تیره آن دل که در او شمع محبت نـبود
دولـت از مرغ همایون طلب و سایه او
زان که با زاغ و زغن شهپر دولت نـبود
گر مدد خواستم از پیر مغان عیب مکن
شیخ ما گفت که در صومعه همت نبود
چون طهارت نبود کعبه و بتخانه یکیست
نـبود خیر در آن خانه که عصمت نبود
حافظا علم و ادب ورز که در مجلس شاه
هر که را نیست ادب لایق صحبت نـبود
خاطرات رفته چون آمد بیاد
daneshjooSat Dec 26, 2009 03:55 PM PST
Daneshjoo
خاطرات رفته چون آمد بیاد
دل ز یاد روی تو گردید شاد
پیش خود گفتم چه می شد گر کنون
پیش من بودی و هجران دست باد
For the peple of IRAN, خسرو گلسرخی
SouriSat Dec 26, 2009 02:43 PM PST
1
در رودهای جدایی
ایمان سبز ماست که جاری است
او می رود در دل مرداب های شهر
در راه آفتاب
خم می کند بلندی هر سرو سرفراز
2
از خون من بیا بپوش ردایی
من غرق می شوم
در برودت دعوت
ای سرزمین من
ای خوب جاودانه ی برهنه
قلبت کجای زمین است
که بادهای همهمه را
اینک صدا زنم
در حجره های ساکت تپیدن آن ؟
3
در من همیشه تو بیداری
ای که نشسته ای به تکاپوی خفتن من
در من
همیشه تو می خوانی هر ناسروده را
ای چشم های گیاهان مانده
در تن خاک
کجای ریزش باران شرق را
خواهید دید ؟
اینک
میان قطره های خون شهیدم
فوج پرندگان سپید
با خویش می برند
غمنامه ی شگفت اسارت را
تا برج خون ملتهب بابک خرم
آن برج بی دفاع
4
این سرزمین من است که می گرید
این سرزمین من است
که عریان است
باران دگر نیامده چندی است
آن گریه های ابر کجا رفته است ؟
عریانی کشت زار را
با خون خویش بپوشان
5
این کاج های بلندست
که در میانه ی جنگل
عاشقانه می خواند
ترانه ی سیال سبز پیوستن
برای مردم شهر
نه چشم های تو ای خوبتر ز جنگل کاج
اینک برهنه ی تبرست
با سبزی درخت هیاهوست
6
ای سوگوار سبز بهار
این جامه ی سیاه معلق را
چگونه پیوندی است
با سرزمین من ؟
آنکس که سوگوار کرد خاک مرا
ایا شکست
در رفت و آمد حمل این همه تاراج ؟
7
این سرزمین من چه بی دریغ بود
که سایه ی مطبوع خویش را
بر شانه های ذوالکتاف پهن کرد
و باغ ها میان عطش سوخت
و از شانه ها طناب گذر مرد
این سرزمین من چه بی دریغ بود
8
ثقل زمین کجاست ؟
من در کجای جهان ایستاده ام ؟
با باری ز فریادهای خفته و خونین
ای سرزمین من
من در کجای جهان ایستاده ام ... ؟
LoL, Orang jan,,,,,,thank you
by Souri on Sat Dec 26, 2009 02:32 PM PSTکوه مغرور شد از نوازش باد
برای سرافکندگی او مرا آفرید
خ مثل خدا
Orang GholikhaniSat Dec 26, 2009 08:56 AM PST
خدا مرا مستانه آفرید
گناه یاران را با می خرید
روز هفتم
هنگام خواب نیمروز آفرید
وقتی که آفتاب زمین را گرم کرده بود
در نسیم محزون روح مرا آفرید
آسمان تصویر خود در آب دید
از خجالت او مرا آفرید
کوه مغرور شد از نوازش باد
برای سرافکندگی او مرا آفرید
صحرای تشنه دید جنگل انبوه از دور
از مروت برای گریه چشم او مرا آفرید
در یک لحظه فراموشی ومستی
خدا ناله عاشقان را اینچنین آفرید
//iranian.com/main/blog/orang-gholikhani-26
برای روزنبرگ ها
SouriSat Dec 26, 2009 06:40 AM PST
خبر کوتاه بود
اعدامشان کردند
خروش دخترک برخاست
لبش لرزید
دو چشم خسته اش از اشک پر شد
گریه را سر داد
و من با کوششی پر درد اشکم را نهان کردم
چرا اعدامشان کردند ؟
می پرسد ز من با چشم اشک آلود
عزیزم دخترم
آنجا شگفت انگیز دنیایی ست
دروغ و دشمنی فرمانروایی می کند آنجا
طلا : این کیمیای خون انسان ها
خدایی می کند آنجا
شگفت انگیز دنیایی که همچون قرنهای دور
هنوز از ننگ آزار سیاهان دامن آلوده ست
در آنجا حق و انسان حرفهایی پوچ و بیهوده ست
در آنجا رهزنی آدمکش خونریزی آزاد است
و دست و پای آزادی ست در زنجیر
عزیزم دخترم
آنان
برای دشمنی با من
برای دشمنی با تو
برای دشمنی با راستی
اعدام شان کردند
و هنگامی که یاران
با سرود زندگی بر لب
به سوی مرگ می رفتند
امیدی آشنا می زد چو گل در چشم شان لبخند
به شوق زندگی آواز می خواندند
و تاپایان ره راه روشن خود با وفا ماندند
عزیزم پاک کن از چهره اشکت را ز جا برخیز
تو در من زنده ای من در تو ما هرگز نمی میریم
من و تو با هزاران دگر
این راه را دنبال می گیریم
از آن ماست پیروزی
از آن ماست فردا با همه شادی و بهروزی
عزیزم
کار دنیا رو به آبادی ست
و هر لاله که از خون شهیدان می دمد امروز
نوید روز آزادی ست
هوشنگ
ابتهاج »
خوش به حال غنچه های نیمه باز
SouriSat Dec 26, 2009 06:33 AM PST
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمی نوشی ز جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از ان می که می باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
فریدون
مشیری
Thank you Dr Saadat Nouri
by Souri on Fri Dec 25, 2009 09:02 PM PSTYou are right, We should love, and live with this!
Best wishes for you too.
حرف عشق پا یند ه است و مرده نا ید بود
M. Saadat NouryFri Dec 25, 2009 04:03 PM PST
بهترین حرف ، بهترین راه
حیرت نسل بشر ، د ر بستر آ غا ز تا پا یا ن / از پس ا مروز ، فرد ا ها چه زا ید بود
بهترین حرف دل ا نسان درین توفنده ها دوران/" د وست دارم درکنارت" تا که با ید بود
بهترین حرفی که بردل خوش نشیند همچنا ن/"دوست می دارم ترا"هرجا، که شا ید بود
بس زوا ل حرف ها دارد دل_ چر خ زما ن / حرف عشق پا یند ه است و مرده نا ید بود
نفرت و کین است ، خلاف مذهب آ زا د گا ن/ عشق آن آ ئین که یزدان را خوش آ ید بود
بهترین را ه تمام عمرا نسا ن حد یک ا یما ن/ "عشق ورزید ن" که با آن ، زند ه با ید بود
منوچهر سعادت نوری
Montreal/ 06-21-2005
یاد آوری: با الهام از مولوی که چنین سرود
در عشق زنده باید کز مرده هیچ نآید
xxx
PS: All the best, and wishing you a very very happy New Year
Bravo Shazdeh!
by Souri on Fri Dec 25, 2009 02:35 PM PSTBravo, both for the choice and the timing !!!
One of my favorite from the salaar, Mehdi Akhavan Sales.
I loved that one. Thank you so much.
Pirouz baashi.
Link for Akhavan Sales is the same link where I get all my poems from:
www.avayeazad.com
Souri, thanks for the Moshiri link. Is there one for Saales?
by Shazde Asdola Mirza on Fri Dec 25, 2009 02:13 PM PSTحریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست ، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است !
و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است
حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
...................................... زمستان است
قصیده دراز راه رنج تا راه رستاخیز
SouriFri Dec 25, 2009 10:16 AM PST
...........
...............
حسین
نه بدان گذرگاه که امتی اندک
با تو ماندند و
ماندگار شدند
با تو آمدم بدان مهلک
که معبر ملتی است
و نه به دین تو
که به ایین تو
ااز سر صداقت
به شهادت
با تو آمدم
تا عاشورا را به اعشار برم
به عشرات برم
تا این گلگونه را
درشت کنم
درشت تر کنم
و شنلی از خون برآرم
شایسته اندام مردمم
در من بنگر حسین
نفتگرم
خدمتکارم
آموزگارم
طواف و باربرم
قلمزن و اندیشه گرم
نهال نازک اندوه نه
درخت خون
از ریشه سهمگین حسرت
در پیگیری رد خون حسین
به کسان رسیدم
به بسیاران
تا شبنم سرخ تو نیز
بر من نشست و شکفتم
و اینک
راهی دراز بایدمان رفتن
نه از پل به میدان
و نه از مدینه به کوفه و کربلا
راهی از رنج تا رستاخیز
از ستمشاهی تا برادری
تنها رفتم و
خلقی به خانه بازآمدم
گندمی
که در غلاف لاغر خویش
خرمنی بارآورد
سیاوش
کسرایی »
The pariah doesn't know the order of his alphabet!
by The Phantom Of The Opera on Fri Dec 25, 2009 10:05 AM PSTبیچاره چه میكشی خودت را ….. دیگر نشود حسین زنده
كشتند و بمرد و رفت و شد خاك ….. خاكش عـلف و علف چرنده
من هم گویم یزیـد بد كرد ….. لعنت به یزید بدكننده
اما دگر این كتل متل چیست ….. وین دسته خنـده آورنده
تخم چه كسی بریده خواهی ….. با این قمــههای نا برنده
آیـا تــو سكینـــهای كـه گـوئی ….. سو ایستمیرم عمیم گلنده
كو شمـر و تو كیستی كه گوئی ….. گل قویـما منی شمیـر النده
تو زینـــب خواهـــر حسینـی ….. ای نره خر سبیــل گنـده؟
خجلـت نكشی میـان مـردم ….. با این حركات مثـل جنده
در جنگ دو سـال پیش دیـدی ….. شد چند كــرور نفس رنده
از اینهمـه كشتـگان نگـردید ….. یك مو ز زهــار چرخ كنده
در سیـزده قرن پیـش اگـر شـد ….. هفتاد و دو سر ز تن فكنده
امـروز چرا تو می كنی ریش ….. ای درخور صد هزار خنده
كی كشته شـود دوبـاره زنـده ….. با نفــریــن تو بــر كشنــده
بــاور نكنـی بیـــــا ببنـــدیـم ….. یك شرط به صرفه برنده
صـد روز دگـــر بـــرو چـو امـــروز ….. بشكاف ســر و بكـوب دنــده
هی بر سر و ریش خـود بزن گل ….. هی بر تن خــود بمال سنده
هی با قمه زن به كله خویش ….. كاری كـه تبر كند به كنـده
هی بر سـر خــود بزن دودستـی ….. چون بال كـــه میزنـــد پرنـده
هی گـو كـه حسیـن كفــن ندارد ….. هی پـــاره بكــن قبــای ژنده
گر زنـده نشــــد انـم به ریشـت ….. گر شـد ان تو به ریش بنده!
Iraj Mirza: 1874-1926
The Pahlavis and all mullahs must disclose the source and the amount of their wealth.
Dear Mr Yassari
by Souri on Fri Dec 25, 2009 09:52 AM PST1) Very happy holidays and New Year
2) Where are you ? :)
3) No, it desn't work like this! Nobody will take the Jowr of anybody else!
4) You must come back fast and do your homework, before I get mad at you and.....digeh na man, na shoma :)
5) Hope you have a very great time and thanks for the nice intention
6) I give you no more than 5 business days! Come back soon, please.
Dear Daneshjoo
by Souri on Fri Dec 25, 2009 09:48 AM PSTMore power to you!
I love any and all of your poems. You are so talented.
It seems that you are a confirmed poet, and not so "daneshjoo" in this field :)
Thanks for brigthening this blog every day. I'm very grateful to you.
Dear Ms. Souri
by Javad Yassari on Fri Dec 25, 2009 09:26 AM PSTMerry Christmas to you. Unfortunately I am still unable to participate in your mosha'ereh blog, as I am away, far from my resources and a proper keyboard. I can see that dear friends are here, though and "be ghol e ma'aroof, jor e ma ro mikeshan". I have come to read the poems a few times, and it has been a complete joy for me. I wish you a happy day and joyful holidays.
J. Y.
حیات من بچه ارزد، کنون که از تو جدایم
daneshjooFri Dec 25, 2009 09:06 AM PST
Daneshjoo
حیات من بچه ارزد، کنون که از تو جدایم
زآنچه بوده در عالم، وجود ناز تو خواهم
نگار سبزه رخ من، خزان گرفته دلم را < > بیار سبزه و گل را، بهار روی تو خواهم
Sobh be kheir and Happy New Year again !
by Souri on Fri Dec 25, 2009 08:44 AM PST.........
.............
حالیا خاموش خاموشم
یاد از خاطر فراموشم
روز چون گل میشکوفد بر فراز کوه
عصر پرپر می شود این نوشکفته در سکوت دشت
روزها این گونه پر پر گشت
چون پرستوهای بی آرام در پرواز
رهروان را چشم حسرت باز
اینک اینجا شعر و ساز و باده آماده است
من که جام هستیم از اشک لبریز است می پرستم
در پناه باده باید رنج دوران را ز خاطر بر د
با فریب شعر باید زندگی را رنگ دیگر داد
...............
فریدون
مشیری
Thank you Khaleh Mocheh jan, Sher Osian az Frough Farokhzad
by Souri on Thu Dec 24, 2009 08:42 PM PSTحافظ ‚ آن پیری که دریا بود و دنیا بود
بر جوی بفروخت این باغ بهشتی را
من که باشم تا به جامی نگذرم از آن
تو بزن بر نام شومم داغ زشتی را
چیست این افسانه رنگین عطرآلود
چیست این رویای جادوبار سحر آمیز
کیستند این حوریان این خوشه های نور
جامه هاشان از حریر نازک پرهیز
کوزه ها در دست و بر آن ساقهای نرم
لرزش موج خیال انگیز دامانها
میخرامند از دری بر درگهی آرام
سینه هاشان خفته در آغوش مرجانها
آبها پاکیزه تر از قطره های اشک
نهرها بر سبزه های تازه لغزیده
میوه ها چون دانه های روشن یاقوت
گاه چیده ‚ گاه بر هر شاخه ناچیده
سبز خطانی سراپا لطف و زیبایی
ساقیان بزم و رهزن های گنج دل
حسنشان جاوید و چشمان بهشتی ها
گاه بر آنان گهی بر حوریان مایل
قصر ها دیوارهاشان مرمر مواج
تخت ها بر پایه هاشان دانه ی الماس
پرده ها چون بالهایی از حریر سبز
از فضاها می ترواد عطر تند یاس
ما در اینجا خاک پای باده و معشوق
ناممان میخوارگان رانده رسوا
تو در آن دنیا می و معشوق می بخشی
مومنان بیگناه پارسا خو را
آن گناه تلخ وسوزانی که در راهش
جان ما را شوق وصلی و شتابی بود
در بهشتت ناگهان نام دگر بگرفت
در بهشتت بارالها خود ثوابی بود
هر چه داریم از تو داریم ای که خود گفتی
مهر من دریا و خشمم همچو طوفانست
هر که را من خواهم او را تیره دل سازم
هر که را من برگزینم پاکدامانست
پس دگر ما را چه حاصل زین عبث کوشش
تا درون غرفه های عاج ره یابیم
یا برانی یا بخوانی میل میل تست
ما ز فرمانت خدایا رخ نمی تابیم
تو چه هستی ای همه هستی ما از تو
تو چه هستی جز دو دست گرم در بازی
دیگران در کار گل مشغول و تو در گل
می دمی تا بنده سر گشته ای سازی
تو چه هستی ای همه هستی ما از تو
جز یکی سدی به راه جستجوی ما
گاه در چنگال خشمت میفشاریمان
گاه می آیی و می خندی به روی ما
خیلی شعر زیبائی بود راد جان-اینهم دال
khaleh moshehThu Dec 24, 2009 07:55 PM PST
دی طفلک خاک بیز غربال بدست میزد بدو دست و روی خود را میخست میگفت به هایهای کافسوس و دریغ دانگی بنیافتیم و غربال شکست
ابوسعید ابوالخیر
چرا فر یا د حلا ج د ر گلو شد
SouriThu Dec 24, 2009 08:16 AM PST
Very nice!
Thank to you dear Rad, and thank to Dr Saadat Noury.
اینهم "چ " از استاد دکتر منوچهر سعادت نوری
Rad LanjaniThu Dec 24, 2009 08:09 AM PST
چرا
چرا ا نوا ر تا با ن ، آ رزو شد / چرا رگ ها ی عا شق ، تا ر مو شد
چرا یوسف ، زلیخا شد فسا نه / چرا بس عشق ، حر ف و گفتگو شد
چرا خسرو نه شد همرا ه شیرین / چرا مجنون به صحرا سو به سو شد
چرا فرها د ا ز شیرین جد ا ما ند/ کنا ر بیستو ن ، ا و کو به کو شد
چرا آ رش همه جا ن در کما ن کرد / که مرز کشور ی پا یا ن ا و شد
چرا آ ن رستم فر خ سو ا ر ا ن / نبر د ی نا برا بر ، روبرو شد
چرا آ ن را بعه د ر خون به غلتید / چرا فر یا د حلا ج د ر گلو شد
چرا ناهید خو با ن ر فته ا ز یا د / چرا اهر یمن ، ا ینگونه نکو شد
چرا ظلمت ، بشد چیر ه به ا فلا ک / چرا ا نو ا ر تابان ، آرزو شد
چرا مهر و وفا ، گشته فرا موش / چرا عهد و زما ن ، آ شفته خو شد
چرا ایران ، گسست از ارج و شوکت / ا سیر و برده ی دست عد و شد
نمی د ا نم ترا ، پا سخ چه گویم / همین د ا نم که د نیا ، زیر و رو شد
دکتر منوچهر سعادت نوری
Wow! جای پایت بر دلم باشد هنوز
SouriThu Dec 24, 2009 07:27 AM PST
I follow you with a poem of Hamid Mosadegh, part of the "Aabi, Khakestari, Siah" manzoumeh. This is one of the most beautiful love ghasideh I've ever read
چشم من چشمه ی زاینده ی اشک
گونه ام بستر رود
کاشکی همچو حبابی بر آب
در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود
شب تهی از مهتاب
شب تهی از اختر
ابر خاکستری بی باران پوشانده
آسمان را یکسر
ابر خاکستری بی باران دلگیر است
و سکوت تو پس پرده ی خاکستری سرد کدورت افسوس سخت دلگیرتر است
شوق بازآمدن سوی توام هست
اما
تلخی سرد کدورت در تو
پای پوینده ی راهم بسته
ابر خاکستری بی باران
راه بر مرغ نگاهم بسته
وای ، باران
باران ؛
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای ، باران
باران ؛
پر مرغان نگاهم را شست
خواب رؤیای فراموشیهاست
خواب را دریابم
که در آن دولت خاموشیهاست
من شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم
و ندایی که به من می گوید :
”گر چه شب تاریک است
دل قوی دار ، سحر نزدیک است “
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن می بیند
مهر صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا می چیند
چشم من روشن شود از دیدنت
daneshjooThu Dec 24, 2009 07:21 AM PST
Daneshjoo
چشم من روشن شود از دیدنت
دل بوجد آید از این خندیدنت
بوسه ای ده تا شکرباران شود
کام این دلداده با بوسیدنت