در بین ایرانی ها رسمی است که مدتها تحت تاثیر آخرین فیلمی هستند که دیده اند. مثلاً اگر فیلم وسترنی را تماشا کنند و قهرمان آن نظیر کلینت ایستوود چوب کبریتی بین دندانهایش داشته باشد، حد اقل تا چند ساعت بعد از دیدن فیلم دنبال چوب کبریت و خلال دندان می گردند. در اواخر دهه 40 شمسی و همزمان با پخش فیلم قیصر، خیلی ها موهای خود را مثل او اصلاح کرده، پاشنه کفشاهایشان را خواباندند و کت بر دوش انداختند ویا مثل ناصر ملک مطیعی کلاه مخملی بر سر گذاشتند. اصطلاحات رایج در آن فیلم مدتها نقل محافل بود. ” کجایی قیصر که داداشت را کشتند؟ ” و یا ” من همه جا گفته ام که زدم ، شما هم بگویید زده” . البته اینها غیر از آهنگهای رایج در آن دوره بوده که صفحاتشان سریع تولید و به فروش می رفت و همه جا مردم تا مدتها آنها را زمزمه می کردند.
اینها را گفتم تا مقدمه ای باشد بر اینکه اگر همه مطالب بالا را نوعی عارضه روانی بدانیم،باید حضور انورتان عرض کنم که به اصطلاح روان پریشی من از نوع دیگری است. من مدتها شخصیت قهرمان داستانی را پیدا میکنم که خوانده ام. آوریل امسال مصادف است با دویستمین سالگرد تولد Nikolay Vasilyevich Gogol نویسنده شهیر روس(1852-1809). یونسکو سال 2009 را سال گوگول نامیده و به همین دلیل در همه کشورهای جهان گردهم آیی های متعددی برای بزرگداشت این نویسنده برگزار میشود. طبق معمول اوکراین و روسیه در این مورد هم با هم دعوا دارند. چون محل تولد گوگول امروزه در خاک اوکراین واقع شده اوکراینی ها او را از مشاهیر خود می دانند ولی روسها وی را نویسنده ای روس به حساب می آورند، چون همه آثار خود را به زبان روسی نوشته است. به هر حال نقش گوگول در ادبیات روس به قدری مهم است که داکستایوفسکی جمله مشهوری در باره وی دارد و می گوید:
” ما همه نویسندگاه واقعیت پرداز روس از زیر شنل گوگول بیرون آمدیم”
تاراس بولبا، بازرس و نفوس مرده از مشهورترین آثار این نویسنده هستند که تاکنون فیلم و نمایش و حتی تولیدات انیمیشنی زیادی از روی آنها ساخته شده اند. با همه این تفاسیر به نظر بنده داستان کوتاه شنل را که گوگول در سال 1842آن را نوشته و به انگلیسی Overcoat ویا برخی اوقات Cloak ترجمه کرده اند موثرترین و چکیده همه نوشته های این نویسنده بزرگ روس زبان است. نسخه انگلیسی این کتاب به راحتی از اینترنت قابل داون لود کردن است. نکته جالب برای ما فارسی زبانان آن است که واژه شنل مستقیماً از روسی وارد زبان فارسی شده و در متن روسی داستان نیز عنوان آن شنل است.
بنده هم به قول دوستان جوگیر شدم و به مناسبت بزرگداشت دویستمین سال تولد گوگول دوباره داستان کوتاه شنل را خواندم.در این داستان یک کارمند دون پایه اداری به نام Akaky Akakievich Bashmachkinبرای اینکه در محافل بالای جامعه پذیرفته شده و در آن جاها رفت و آمد داشته باشد، در مخارج خوداز همه نظر صرفه جویی می کند تا بتواند پول لازم برای خرید پارچه دوخت یک شنل کاملاً آبرومند را پس انداز کند. وی بعد از مدتها موفق به اینکار می شود ولی در اولین فرصت رندان ، شنل ایشان را می دزدند. داستان به همین سادگی است . من از وقت داستان را خواندم خود را Bashmachkin می پندارم.
این داستان به این دلیل تاثیر گذار است که به عنوان تلاشی مذبوحانه از سوی طبقات پائین جامعه برای راه یابی به طبقات بالا تلقی می شود. خیلی ها در خیال خود می پندارند که تنها با تعویض ساده لباس و ظاهر می توان در بین نخبگان و برگزیدگان جامعه راه یافت و در پی تهیه شنلی هستند که به راحتی دزدیده می شود. انقلاب اکتبر سال 1917 که رژیم کمونیستی را به جای رژیم تزاری بر روسیه حاکم گردانید باردیگر درستی داستان شنل گوگول را ثابت کرد. روس های درمانده و بدبخت نظیر Bashmachkinفکر می کردند تنها با تعویض لباس و ظاهر ( داس و چکش، پرچم سرخ ، ستاره….) می توانند روی رستگاری را ببینند ولی بعد از هفتاد سال که شال از دوششان افتاد تازه فهمیدند که همان کارمند دون پایه بدبخت هستند. برای من کاملاً قابلا درک است. نه تنها در بین اعضای برگزیده جامعه جایی نیافته بلکه همه دارو ندار خود را در این راه از دست داده است. مردی است که طبقه خود را گم کرده و در سرمای طاقت فرسای مسکو بدون پالتو مانده و دراین بین رندانی که شنل او را دزدیده اند ، از پنجره اطاق های گرم خود بر وی می خندند. این داستان غم انگیز در ابعادی وحشتناک و در کشورهای مختلف جهان به ویژه در سی سال گذشته تکرار شده است.
خوشبختانه خانواده من در این مورد کاملاً هوای من را دارند و دوره های فراز و فرود بیماری را می دانند.من همه کسانی را که می بینم به نحوی دزد شنل خود می انگارم. با دقت به لباس های رهگذران خیره می شوم تا نشانی از شنل دزدیده خود بیابم ولی هیهات که آنانکه شنل مرا دزده اند هرگز خود را آفتابی نخواهند کرد. گاهی اوقات ساعات خوشی را در ذهن خود تصور می کنم که با شنل فاخر خود در محافل از ما بهتران مسکو و سن پترزبورگ پذیرفته شده ام ولی در آنجا نیز باید لال مونی بگیرم. من حتی واژگان مورد استفاده آنها را نمیدانم. گاهی وقتها با خود فکر می کنم که با پولی که برای تهیه شنل پس انداز کرده بودم چه کارها که می توانستم بکنم. گاهی به یاد بورش های روسی می افتم که در سالهای بعد از جنگ مهاجران روسی در خیابان نادری تهران بهترین نوع آن را در رستورانهای خود عرضه می کردند s-BORSCH (RUSSIAN BEET SOUP)گاهی هم فکر می کنم که درخواست من برای خوردن یک کاسه بورش روسی به همان اندازه ای مسخره است که جویای شنل گم شده خود از همه هستم .بعضی وقتها هم به این فکر میکنم که اگر به آن بالا ها دسترسی داشتم چه کسانی را ملاقات می کردم. مسلماً شنل آنها بهتر از شنل من بود ولی شنل من هم آنقدر بد نبود که جلب توجه کند. در عالم خیال بعضی وقتها شنل پوشیده و خود را در بالشوی تاتر مسکو و دربین اشراف روس حس می کنم. مردها همگی چاق با لباسهای نظامی سفید و سینه هایی پر از مدال و نشان و زنانی چاق تر از آنها که چشمانشان دنبال راسپوتین می گردند و من فقط مواظب شنلم هستم.
گاهی هم برای جبران نداشتن شنل در خیال خود به فکر خوردن مشروب های تند روسی می افتم. هوای سردو خشک مسکو مشروب می طلبد تا هم گرمت کند و هم سریع مستی از سرت بپرد تا بیشتر مواظب شنلت باشی.با خود عهد کردم که اینبار که حالم خوب شد اصلاً کتاب نخوانم. بعضی وقتها دلم می خواهد برای جلوگیری از عوارض نامطلوب کتاب خواندن ، به تماشایی پانتومیم هایی بنشینم که قبلاً اجرا شده و به زبان بی زبانی شنل را روی صحنه آورده اند. Marcel Marceau پانتومیم کار معروف فرانسوی از اوایل تا اواخر دهه 1950 اجرا های مختلفی از این نمایش را در سراسر جهان بر روی صحنه آورد.
با خودم فکر می کنم که اگر این اجرا را هم می دیدم لابد مدتها خود را در حال اجرای نقش Bashmachkin البته صامت و بی صدا تصور می کردم. این بار در کوچه و خیابان نه به عنوان دیوانه ای ساکت و بی آزار بلکه دلقکی عبوس در می آمدم که حرکاتش شاید فقط بچه ها را بخنداند.
سیروس مرادی، بهار 88