شروع الفبا با تو شب امید بود
فرار هلال ماه توخالی و بی قراربود
دایره شراب روش روز دیگربود
مهاجر پناهنده به فعل زندگی بود
شهر فرشتگان غافل ازصبر حافظ بود
آدم برفی عاشق اولین بوسه زمستان بود
رستم لالائی میگفت به شهر سکوت
آبی رنگ خدائی ابرهای مسافر بود
شیر بی یال و دم رفت با خواب لذت
زن قرمزپوش شاهد هذیان ما بود
کابوس کار دیشب و امشب یاری دوست
مکالمه شخصی آئینه قصه سال سی بود
من زبان بهار را آرزو کردم
داستان یک شیر واقعی شعر فردا بود
ارزش مو سپیدان غروب نداشت
امروز سکوت دریا انتهای روز بود
پرنده احساس گذشته کوه و دره را یافت
رقص عاشقان فرسوده آخر جشن بود
طناب زمان تشویش شب را بدار کشید
بوسه شکسته باعث بیداری شهر بود
فصل دوم فصل وفاداران بود
اورنگ
Mai 2009