ببویید نسرین را مردم ایران
(1) ببویید مردم ایران ببویید نسرین را گرسنگی را مردم ایران فردای ناگزیر خود را ببویید هر گلبرگ سفید را که می افتد ببویید هر
(1) ببویید مردم ایران ببویید نسرین را گرسنگی را مردم ایران فردای ناگزیر خود را ببویید هر گلبرگ سفید را که می افتد ببویید هر
بخش دوم: اجبار و اختیار و بحث حجاب در بخش اول این مقاله روشن کردم که قانون حجاب که یکی از ستون هایی است که
بخش اول: پیش از ورودم به بحث قانون حجاب در بستر خاص سی و سه ساله ی گذشته در ایران و همچنین در بستر مشخص
پیش در آمد: شاخ نبات نیلوفرین به حافظا: جنده و شوخ و پسربازم و می گویم فاش تا بدانی که به چندین هنر آبیستنم (آبی
The beauty of irrelevance of me with shaved head and wearing a Kippah making my passage as a Jew through “Arbeit Macht Frei.” The beauty
کندی مرا از خود مام وطن اما من کنده نمی شوم از مادرم. و این درد، درد، درد کنده نا شدگی است که می گیرد
ای امیر ای امیر چه شود اگر آخر من یک شب، یک روز، یک ساعت، یک لحظه، چه می دانم، یک تپیدن دل، یک آخ
در بخش اول مطرح کردم که من اصطلاح یا مفهوم جدیدی را مطرح می کنم و بحثم را پیرامون پدیده ی جلای وطن در سی
مقدمه: فرار به عنوان مفهوم کلیدی تحلیلی شوخی نیست. از حدود سال انقلاب یعنی هزار و سیصد و پنجاه و هفت، یا به عبارتی از
شما را بی اجازه آقا زی زی فوفولو خطاب می کنم و می گویم آخر زی زی شده تا حالا پروانه ای کمبود کرم بودن
is all Mister Shakespeare’s fault: he set it upon the stage of my homeland— an island, deserted, which is still drowning in the outrageous ocean
حق شاهین است آزادی و حق ما، نقی ما همه آلوده و صافی شقی! ما دهان رسته ی آزادگی تو بیان بستگی، تخم لقی! تو
بشاش سر جدت، مادر زار می زد، ولی دختر نمی شاشید و گلدان های خانه بی آب مانده بودند. مادر خودش را می زد،
خنده های تو پر از خلقته پر جک و جونور پر از خدا، هجوم می یارن با نفس: یه فیل قل قلی
گفتند سبب تفاوت فرهنگ است در آب مباح است و به خشکی ننگ است بر مرد مسلمان چو شود دنیا تنگ بر بچه کند دست
برای همسرم پتر که عاشق شطرنج است و اهل مزاح و به فارسی شکر است می گوید: خجالت بکش، مردم چی می گن؟ رفته ای
زن های اشرف، حتی اگر مسن تر یا هم سال ما ما زاییدمشان، ما، مگر نه، ما؟ و بعد از خود طردشان کردیم.
کنار زن ها بایستد مردی که نه در مقابل آن ها نه بالای سرشان و نه در دامنشان— مردی که جرات کند کنار بایستد. /
آخرین بار در نانت فرانسه بود که در خیابان خلاف همه ی چهره ها می رود و چهره اش گریه است. زنی که از دستهای
حس این شعر مدتها پیش آمد ولی خودش امروز کامل شد: دو روز مانده به 8 مارس. و آیا به روز جهانی زن ربطی دارد؟
مادرم ما را دوست دارد دوست دارد ما را خوشگل کند مادرم که از هربند بند انگشتش یک هنر می ریزد دوست دارد من و
It was a slow morning a slow mornin, a slow mornin slow like slow like death which takes sixty years or so and now and
آن روزهای داغ تابستان هم حتی بدنم را می پوشاندم با آن نقش فریبا، آن چترمخملین گسترده روی قرمزی پتویم / آن روزها پدر زمزمه
پدر روشنفکر و بزرگ من دو دست داشت. / با یک دست بارها بعد که شاه رفت اول انقلاب روسری مرا از سرم می کشید
این خانه یک دارا داشت و دارا از دار دنیا تنها یک دار داشت / دارا دار را کند و به جایش در دل خاک