اتو کاری
این روزها کار و بارم شده که کابوسهایم را اتو کنم خوابهایی که در آنها قوز کرده روی زمین اتو می کنم چینهای صورت مادرم
این روزها کار و بارم شده که کابوسهایم را اتو کنم خوابهایی که در آنها قوز کرده روی زمین اتو می کنم چینهای صورت مادرم
ابراهیم رزم آرا شاعر خوب شهرمان ونکوور سال گذشته 2007 در ماه نوامبر در سن چهل سالگی به دلیل حمله قلبی درگذشت. این نوشته و
امروز سرانجام کوچه و آفتاب و کوههای نامحرم البرز سلطنت خانم را می بینند بهشت زهرایی ها آمده اند مادربزرگم را ببرند و او درختها
من هیچوقت برای عاشقام یا گلهام شعر نمی نویسم. این کار من نیست؛ کار یه مرده یه مرد مرده ی پیر که تخیلات صورتی داره
Mary secretly moves her air mattress and blanket to the Red Cross tent, where the corpses are laid out in plastic bags. Since there is
There is no private language. — Wittgenstein I am in a line at my bank. The Brazilian and the Italian teller are busy with the
I don’t know the meaning of my name. But I know one thing: my name is entirely what I am. Already, I’ve forgotten the name