عوضی
این شعر اصلا عاشقانه نیست ما هر دو به تعویق افتاده ایم تو اینجا چاپ نمی شوی و من نمی میرم دیروز کسی از
این شعر اصلا عاشقانه نیست ما هر دو به تعویق افتاده ایم تو اینجا چاپ نمی شوی و من نمی میرم دیروز کسی از
نه دیگر در صف نان نایستادم تفاوت اینجاست همان هوا همان ابرها را با خودم حمل می کنم هنوز هوا در سینه ام تنگ است
وسط شهرهای بزرگ کم کم جذابیت خود را از دست میدهند…مغازه ها..فروشگاه ها..و حتا دیسکو ها و رستوران ها به اطراف شهر ها منتقل میشود
همیشه شاکر بوده ام وقتی که روزگارم در مه گم شد برای آن روز های طلایی – برنزی – مسی – آهنی حتی زمانی که
دیگر چه می توانستم بگویم در ثانیه های منبسط این عمر فاصله ها رنگ آسمان های جدید شانه هایم را درتنهایی تکان می دهد وقتی
همه جاهستی اما به نام تو شک نمی کنند مرا تنها در روزنامه های سپید وطن چاپ می کنند و تو نگاه می کنی
آمدی مثل خوابی که به دیدن آن ناگزیریم رفتی و شعر جای تو را گرفت دیگر به خواب نرفتیم نمی آیی ما نمی دانیم تو
وضعیت غریبی ست از چهار به پنج از پنج به نا امنی کامل پناه می بریم دارد دوباره جهان از دستم می رود بر
شب ها درست نیمه های شب در بیداری من دراز می کشی و به خواب سردی فرو می روی صورت تو کو؟ روز در زیر
قلب من از نیزه تو می گذرد کند بدون تخفیف. یک دسته کرکس سفید در آسمان این شهر همواره شاهدند همواره در میان دایره
در پیراهنت تاخیر داری. پیراهنت چوب لباسهایت را در آغوش می فشرد و فراموشی قتل تو… عکس تو را در جیب/ عطر تو را در