مقدمه
گفتمان هاي سياسي ايران در نيم سده گذشته کيش بهائي را آئيني بيگانه جلوه داده اند. اين نگرش پيامد فراموشکاري هايي عامدانه براي غيرخودي بر نماياندن آئيني است که از بطن حوزه هاي علميه شيعه و فرهنگ ديني ايران در نيمه دوم سده سيزدهم ه ق/ نوزدهم ميلادي برآمده بود. زمينه غريبه سازي اين جنبش شيعي-ايراني با تبعيد رهبران بابي و بهايي به بغداد پس از قصد جان ناصرالدين شاه در 1268ه ق/1852م فراهم آمد.1 در روايت هايي شبه تاريخي که در دهه 1320ْش/1940م اشاعه يافتند، رهبران اين جنبش ايراني به توالي کارگزاران دولت هاي روسيه، عثماني، انگليس، و اسراييل قلمداد شدند و هدف غائي آنان فروشکستن «وحدت ديني و ملي» شمرده شد. ترويج اين روايت ها، که ايرانيان بهائي را غريبه جلوه مي داد، متقارن با اوج گيري دگرزدايي در سياستهاي دولتي و کردارهاي سياسي بود. آزار بهائيان و يهوديان، مبارزه با «ماديگرايان»، و اقداماتي نظير ترورهاي سياسي دهه 1320ش همه را مي توان نشان روند نهادينه شدن دگرزدايي در فرهنگ سياسي ايران دانست. دهه اي که اغلب دوره شکوفايي جنبش هاي مردمي شناخته مي شود زمانه پذيرش همگاني «تئوريهاي توطئه» نيز بود. اين تئوري ها که «دست هاي خارجي» را کارگردان امور ايران مي پنداشتند در واقع شگردي براي دگرسازي و پاکسازي دگردينان و دگرانديشان از گستره زندگي ديني و سياسي ايران مي بودند.
دگرستيزي و دگرزدايي در ايران با خودستايي و خود آفريني همزمان بود. اوجگيري بهائيستيزي، که در دوره حکومت رضا شاه فروکش کرده بود، در دهه 1320ش، با پي افکندن جنبشي اسلام گرا متقارن بود. اين جنبش، که درپي ساختن آينده اي اسلامي درايران بود، درمقابله با آئين بهايي شکل گرفت. دراين مقابله که به تبليغ و ترويج اسلام در سراسر ايران انجاميد، هيئتها و نشريه هاي اسلامي نقش بارزي در پيدايش تدريجي «حوزه همگان شيعي» داشتند. اين حوزه که از بهم پيوستنمساجد، تکايا، هيئتها و منازليکه مراسمدينيدر آنها برگزار ميشد سامان يافته بود،«همگان بديلي» (counter public) رادربرابر«حوزه همگان ملي»(national public sphere) به وجود آوردکهتا آنزمانگسترهگفتگوو برخورد آراي عموميو زايشفرهنگ و هويتجديدايران و دربرگيرنده پيروان تمامي اديان بود. درروندمبارزاتتبليغاتيبرايپيشگيري ازگسترش آئينبهائي، اينحوزه شيعي به نيروي توانمندي تبديل شد که توانست به رهبري آيت الله بروجردي درسال 1327ه.ش تعليمات اسلاميرادربرنامه درسيدبستان ها و دبيرستان ها بگنجاند. دولتو دربارکه باحمايت ازحوزه همگانشيعه دردهه 1320 و سال هاي نخستين دهه 1330 مشروعيتي ديني کسب کرده بودند، درآغازه 1334هش/ 1955م بابحرانيرهبرديروبرو شدند. درآن سال حجةالاسلام محمدتقي فلسفي، در برنامه راديوييماه رمضانحمله پيگيريعليه بهائيانآغازکرد. درپياينحملات، فرمانداري نظامي تهران حظيرة القدس (مرکز اداري و عبادي بهائيان در تهران) را اشغال و تخريب کرد. تهاجم هماهنگ شده به بهائيان و سازمان هاي بهائي درسراسر ايران، که دهه اي پس از کشتار يهوديان در اروپاي فاشيست اتفاق افتاد، افکار بهائيان جهان رانگران اين شهروندان ايراني کرد. اعتراض محافل بينالمللي بهائي به سازمان ملل و واکنش بين المللي دردفاع از حقوق شهروندي بهائيان دولت ايران را متوجه ساخت که پس از قتل عام يهوديان در اروپا، دگرزدائي ديني با عرف سياسي و اخلاق مدني جديد ناسازگار است.2 بارويگرداني دولت ازسياست هاي بهائي ستيزانه روحانيت، همگامي روحانيت ودولت از آن پس به تعارض و تخاصمگرائيد. رويارويي مستقيم بين اين دو در سالهاي 1342-1341 ش پيامدگسستي بودکه پس از اشغال و تخريب حظيرةالقدس آغاز شد.
دراين نوشته به بررسي برخي از جوانب بهم پيوسته بهايي ستيزي و اسلامگرايي در بين سال هاي 1320 تا 1334ه.ش مي پردازم.
دگرسازي بهائيان
شيوه برخورد با بابيان و بهائيان در يک قرن و نيم گذشته را مي توان به دوگونه و دو دوره کلي تقسيم کرد. در گونه و دوره نخست که در دهه 1260هق/ 1840م آغاز شد، جدل با علي محمد باب و اهل باب و بهاء جدل هايي دروني درفرجامشناسي(eschatology) شيعه بودند. اينجدلهايآغازين زمينه دگرگوني مفهوم "امامزمان" و"انتظار"در فقه شيعه را فراهم آورد. درگونه و دوره دوم که کمابيش در دهه 1320ه.ق/1940م انسجام يافت، جدل هاي دروني جاي به گفتمان سياسيييداد که کيشي برآمده از بطنِفرهنگِ ديني ايرانرا به کل ساخته استعمارگران قلمداد کرد. درايندوره که با افزايش فعاليت هاي تبليغاتي بهائيان مقارن بود، هيأت هاي اسلامي بسياري در سراسر ايران براي مقابله با بهائيان تشکيلشدند و بهچاپ و نشر آراء خودپرداختند. در اين بسيج همگاني روحانيت شيعه هم تشکيلاتگسترده اي را پي انداخت و هم گفتمان سياسي را بر ساخت که زمينه کسب اقتدار سياسي در آستانه «انقلاب اسلامي» را فراهم آوردند. غريبهسازي بهاييان در گفتمان سياسي نقش تعيين کننده اي در شکلگيري مفهوم «ملت مسلمان ايران» داشت. اين گفتمان هرگونه دگرديني را نقشه اي استعماري براي شکستن «وحدت ملت مسلمان» شناساند و ايرانياني را که با «ملت مسلمان» هم دين و هم آرمان نبودند غيرخودي و دست نشانده خارجيان برنمود.
ردّيه هايرئيسومرجع شيخيان، حاج محمدکريمکرماني(1288-1225هق)، نمونه اي ازگونه نخستين تقابل با بابيان است. کرماني گمان داشت که علي محمد باب «خلاف ضرورت اسلام و شيعه و سيرت ايشان بدعت هائي. . . مرتکب شده است.» پس از برشمردن "بدعت" عليمحمد باب در پايان رساله تير شهاب در راندن باب (1262ه /1845م)، کرماني به شناسايي انگيزه هاي پيروانش پرداخت: «جمعي به طبع رياست اجابت او کردند و جمعي به محض محبت تغيير دولتي و اوضاعي و بعضي به عداوت دولتهاي ظاهره و جمعي از راه شدت ظلم و جور در عالم و هکذا.» در اين انگيزه شناسي «هرکسي به خيالي» به اهل باب پيوست و «امر اين مرد باطل از حق عاطل را شهرتي داد.»3 در رساله سلطانيه (1275 ه ق/1859م)، که به خواهش ناصرالدين شاه نوشته بود پس از شرح آنکه «در زمان غيبت حرام است بر مردم. . . به شمشير خروج کنند» توضيح داد که «ما از همين جهت بابيه را که خروج به شمشير کردند و از مردم بيعت گرفتند جبت و طاغوتگفتيم و کتابها در رداو و درحرمتخروج قبل از ظهور امام عليهالسلام نوشتيم و به اطراف عالم منتشر کرديم.»4 در اين ردّيهخروج بابيان و مقابله آنها با دولت اساس «ضال و مضل و کافر» پنداشتن آنها بود. حاج محمدخان کرماني (1324-1263ه ق)، فرزند حاج محمد کريم خان نيز براساس همين معيارهاي شيعي به رد باب و بابيان پرداخت.5
همانند بسياري ازعلمايديگر،شيخ زين العابدين نوري شاه حسيني طهراني نيز در ارغام الشيطان في رد اهل بيان (1342ه ق/1923م) به شرح اختلاف شيعه و بابيبراساسموازينشيعي پرداخت. اينکتاب کهدررد الايمان في اظهار نقطةالبيان نوشته شده بود، به ترتيب به نقل و رد مطالب آن رساله پرداخت. وي با اشاره بهتغييررويهاي که دردوره ميرزاحسينعلي بهاء الله (م.1309ه.ق/ 1892م) و عباسعبدالبهاء(م.1340 ه.ق/1921م) پديد آمده بود نوشت:
آنچه عجالةً از طايفه بابيه ديده و شنيده مي شود از حسن سلوک و مراعات نزاکت تمام براي اين است که ملتفت شدند که مقاصد اوليه متبوع ايشان خطا و غلاط بوده است. لهذا تغيير سير و سلوک داده کار بجايي رسيد که عبدالبهاء ايشان به خيال افتاد که دول متفرق دنيا را به صلح عمومي دعوت نمايد؛ غافل از اينکه مقارن با جنگ بين الملل خواهد شد و عکس مقصود نتيجه خواهد يافت.6
ميرزا علي اکبر مجتهداردبيليحاجب الائمه نيز در رساله اصول دين و کشفالخطاي مسلمين پس از ابراز تأسف از آنکه «مي بينيم بعضي عوامه هاي بي غيرت و بي ناموس از دين اسلام دست کشيده بابي ميشوند» به اختصار به تکرار ادعاهاي" قبيح" بابيان و بهائيان و رد آنها پرداخت. اين رديه ها اغلب به ذکر اشتباهات عربي درمتون بابي و گزارشهايي چون «بي شرمي و بي حيائي طايفه بابي و بهائيه که زن و مرد در يک مجلس جمع شده چراغ از مجلس برداشته با زن هاي همديگر هم آغوش شده زنا ميکنند» مي پرداخت. در اين رديه ها نقش فعال قرّة العين در جنبش بابي نشاني از فساد اخلاقي بابيان پنداشته شد.8
نوشته هاي احمد کسروي (م.1324ه. ش/1946م) دوره پاياني بررسي مباني اشتراک و آغازه گونه جديدي انتقاد ديني بود. برخلاف گرايش ديگري که در همان سال ها شکل گرفت و «يادداشت هاي کينياز دالقورکي» (1320ه ش) نمونه بارز آن است،9 کسروي باور داشت که بهائي «به روي بابيگري، و آن به روي شيخيگري، و آن به روي شيعيگري و مهديگري نهاده شده و همه اينها پايهاي جز پندار نمي دارد.» کسروي مهديگري را «با آيين خدا (ِيا بهتر گويم: با آيين گردش جهان) ناسازگار مي دانست.» در اين باره او توضيح داد که مهدي گرايان «مي پندارند که مهدي با يک نيرويي بيرون از آيين جهان خواهد آمد و به کارهايي که بيرون از توانايي ديگرانست خواهد برخاست.» براساس اين پيش فرض، مهديگرايان مي پندارند که مهدي «جهان را به يکبار ديگر خواهد گردانيد و ريشه بدي ها از جهان خواهد برانداخت.»10 کسروي گمان داشت که «سران بهايي و پيشروان آنان، بيشترشان همان ملايانند و در گفتگو همان شيوه ملايان را به کار مي برند.»11
در مقابله با بابيان و بهائيان، انتظار ظهور مهدي که امري قريب الوقوع پنداشته مي شد به تدريج به آينده اي دورتر ارجاع داده شد. تأخير ظهور مهدي زمانمندي آينده را در پي داشت و زمينه فکري طرح «ولايت فقيه» را فراهم آورد. بدين سان به جاي انتظار براي آينده اي پيش بيني نشدني، شيعيان به ساختن آينده اي اسلامي دعوت شدند.
فراموش کاري و ياد آفريني
پس از اين دوره نخستين، جدال ها و مباحث عليه بابيان و بهائيان از مباني دروني و ديني به عوامل بروني و سياسي تبديلشد. اين گرايش نو که در دهه 1320ش رواج گرفت، آئين بهايي را ساخته قدرت هاي استعماري برنمود. اين نگرش با چاپ يادداشت هاي کينياز دالگورکي: اسرار پيدايش مذهب باب و بها در ايران که گويابراي نخستينبار درسال 1320 درتهران به نشررسيده بود آغاز شد. اين«يادداشتها» که به نامشاهزادهروسيکنيازدالگورکي[Kniaz Dolgorukov]جعلشده بود بارديگر در سال 1322ه ش دربخشتاريخي سالنامه خراسان تحت عنوان«اعترافات سياسي يا ياداشت هاي کينيازدالقورکي» منتشرشد. پس از چندي چاپ ديگري از اين اثر در 15 شعبان 1323 با اندکي تغييرات تاريخي با هشدار «يک درس عبرت براي مسلمين، بخوانند و به هوش آيند» در تهران به چاپ رسيد. «يادداشتهاي کينياز دالقورکي» که پيش و پس از اينها نيز به گونههاي مختلف خطي، ژلاتيني، و چاپي پخش شده بود، تأثير بسزايي در دامنهدار شدن تئوريهاي توطئه داشت.12
نويسنده "يادداشتها" را ترجمهاي ازگزارش هاي سفير روس در ايرانجلوه داده. امااين «يادداشتها» شباهتچندانيبهگزارشسفير روسدرايران در سالهاي 1854-1845م، دميتري ايوانويچدالگورکي (Dimitri Ivanovich Dolgorukov) نداشت.13 در«يادداشت ها» وقايع تاريخي آغاز و انجامي دگر دارند. براساس «يادداشت ها» پرنس دالقورکي در ژانويه 1831 وارد تهران شد. بدين روايت بازپرداخته شده، پس از ورود به تهران، دالقورکي در نزد «شيخ محمد از طلاب مدرسه پامنار و از تلامذه حکيم احمد گيلاني» عربي آموخت و با برکردن عبا و عمامه به جاسوسي پرداخت. درهمان زمان او با ميرزا حسين علي نوري (بها الله) و ميرزا يحيي نوري (صبح ازل) آشنا شد و آنها را به خدمت گرفت. دالقورکي چندي نيز با نام شيخ عيسي لنگراني در مجلس درس سيد کاظم رشتي در عتباتحضور يافت و درآنجا با سيدعلي محمد شيرازي که همدرس و همسايه اش بود دوست شد. به روايت "يادداشت ها"، دالقورکي پس از چندي سيدعليمحمد شيرازي را روانه ايران کرد. در سال 1260 ه ق/1844م سيد خود را نائب امام زمان و باب علم خواند. دالقورکيِ "يادداشت ها" همچنين ادعا کرد زماني که سيد علي محمد به ايران رفت «من در عتبات شهرت دادم که حضرت امام عصر ظهور کرده و همين سيد شيرازي امام عصر بوده و به حالت ناشناس سرِدرسِ (کاظم رشتي) حاضر مي شد و مردم او را نمي شناختند. پس از کشتن علي محمد باب در 28 شعبان 1266، نويسنده «يادداشت ها» ادعا کرد: به ميرزا حسينعلي گفتم جنجال برپا نمايد و چند نفر که سيد را نديده و مريد شده بودند و تعصب دين پيدا کرده بودند در صدد برآمدند ناصرالدين شاه را به قتل برسانند. تيري به طرف ناصرالدين شاه انداخته شد، لذا يک صد نفر را گرفتند به زجر زياد کُشتند و ميرزا حسينعلي و ميرزا يحيي و چند نفر از محارم مرا هم گرفته و من از آن ها حمايت کرده با هزاران زحمت همه کارکنان سفارت حتي خود من شهادت دادم که اينها، بابي، نيستند، لذا آنها را از مرگ نجات داده به بغداد روانه شان ساخته، من [به] ميرزا حسينعليگفتم تو ميرزا يحيي را در پس پرده گذارده او را«من يظهرالله»بخوان و مگذار با کسي طرف مکالمه شود، تو خود متولي بشو. مبلغ زيادي پول دادم که شايد بتوانند کاري صورت بدهند. علم و اطلاعي نداشت. چندين نفر مردم باسواد همراه او نمودم. ولي بازي را نميتوانستند خوب انجام دهند. من که به شخصه نميتوانستم علنا وارد اين بازي بشوم و هيچ کدام لايق نبودند ولي چه بايد کرد. کاري را که با اين زحمت به جريان انداخته نمي توانستم دست بردارم. وانگهي مخارج زيادي از براي اين کار از دولت روسيه گرفته بودم و خوب هم پول ميدادم.15 نويسنده «يادداشت ها» که سعي بر استعماري برنمودن کيش بهايي داشت، "اعتراف" کرد که «يک قسمت عمده سفارت خانه من منحصر به تهيه لوايح و انتظامات دين تازه بهايي بود.» با تحريکات پي در پي دولت ايران، نويسنده گزارش داد که رهبران آن کيش را از بغداد به «عکا روانه نمودند و دولت روسيه هم به تقويت آنها پرداخت، خانه و مکان براي آنها ساخت.» دراين روايت که عاملان خارجي نقش تعيين کننده در تحولات دروني در کيش بهايي داشتند، نويسنده گزارش داد که «دراين حيص و بيص، ميرزا يحيي چون باسواد بود نمي خواست کاملاً زيربار ميرزا حسين علي به نام رياست برود، و چون زيربار برادر خود نرفت، معلوم شد تحريک رقباي ما سبب اختلاف آنها شده است. دراين گونه موارد ما هم بي ميل نبوديم و اين خود کمکي به اصل موضوع که اختلاف بين مسلمانان خاصه ايراني ها باشد مي گرديد، چنان چه رقيب ما هم که در باطن با اين فکر همراه بود به همين نظر بوده است.» با بالا گرفتن اين اختلافات که در اين گزارش به تحريک انگليس ها صورت مي گرفت، نويسنده اين يادداشتهاي شبه تاريخي نوشت: «نزديک بود کار و زحمات چندين ساله مرا که با پول هاي گزاف به اين پايه رسيده بود از ميان ببرند، لذا ما در ايران وسائلي فراهم نموديم که هرکس دعوي بابي گري کند از ميان برداشته شود.» بدين روايت، به کوشش روس ها اساس پيدايش بهائي گري فراهم آمد: «رقباي ما ساعي بودند هميشه الواح ضد و نقيض را که به وسيله نويسندگان ما تهيه مي شود انشاء [افشاء] کنندو به واسطه شهرت هاييکه به اسم يحيي داده بودند لابد شديم اسم "بابي" را تبديل به اسم "بهائي" کنيم.»16 بدين روايت، دالقورکي نه تنها باب، بها، و صبح ازل، بلکه علماي شيعه را نيز به خدمت گرفته بود:
کمک عمده را آخوندهاي طهران و ولايات به ما کردند، با هرکس که مخالفتي داشتند او را "بابي" قلمداد مي کردند. . . بهترين مُبلغ ما همين آخوندها بودند که مردم را دسته دسته کافر و اگر دشمني زياد با آن ها داشتند بابي خطابشان ميکردند. . . هرکس را طالب بوديم من به وسائل محرمانه اي که داشتم آخوندي را با او طرف مي کرديم که او را بابي و کافر قلمداد کند. آن وقت يک نفر را پيش او فرستاده از دسته خودماني اش مي کرديم چون به حدي اين عمل سهل بود که حد نداشت. فقط کافي بود که يکي از کساني که مورد توجه و در صف نماز جماعت حاضر مي شد بگويد که شنيدم فلاني بابي شده است، و اغلب از ترس و ظلم و جور بهائي مي شدند.17
در اين يادساخته ها جنبشي بومي که ازبطن حوزه هاي علميه و فرهنگ شيعه برخاسته بود، حرکتي ساخته و پرداخته يک ديپلمات روسي نا آشنا با دين اسلام و فرهنگ ايران برنموده شد. اگرچه اين يادساخته معتقدانبسياردرميان علما و روشنفکران ايراني داشته است، پيش فرض «يادداشت هاي دالقورکي» زبون و ساده انگاشتن مردم و علماي ديني ايران بود. با اشاعه اين نگرش تاريخيِ شبه مترقي، بسيار کسان دست هايخارجي را باني هر اتفاقي در ايران ميپنداشتند. احمد کسروي از نخستين کساني بود که به اين ساده انگاري پي برده بود.
کسروي که «يادداشت هاي کينياز دالقورکي» را همراه با يادداشتي از جانب کسي که خود را مترجم اش خوانده بود دريافت کرده بود پي برد که «اين يادداشت ها دروغ است و آن را ساخته اند.» او که خود از منتقدان بهاييان بود، عقيده داشت که «اين گونه دروغ سازي ها زيانش بيش از سودش تواند بود. کساني اگر ميخواهند به کيش باب و بهاء ايراد گيرند راه ايراد دروغ سازي نيست.» اشکالات عقلاني يي که کسروي بر «يادداشت ها» داشت بدين قرار بود: يک کسي چگونه مي توانسته هم کار کن سفارت روس باشد و هر روز به آنجا رود و هم در ميان مردم با رخت ملايي و با کفش زرد بگردد و زندگي کند؟!
يک کسي چگونه مي توانسته به تنهايي در همه کارها دست داشته باشد. ظلالسلطان را به دعوي پادشاهي وادارد، و سپس او را به زمين بزند، يک دسته را به زندان اردبيل بفرستد، و يک دسته را از آنجا بگريزاند؟ اين کارها از يک تن چگونه ساخته مي شده؟! اينها دليل ديگري به پستي انديشه سازنده نوشته ميباشد. بدبخت شنيده بوده که برخي کارکنان سياسي دولت هاي اروپايي در کشورهاي شرقي به کارهايي پردازند و نيرنگ هايي انگيزند، مي پنداشته که آن کارکنان نيروهايي بيرون از اندازه (خارق العاده) دارند و هرکاري را که خواستند توانند کرد. بدبخت از يک دالقورکي حسين کرد شبستر درآورده.
در رد «يادداشت هاي دالقورکي» کسروي به ارتباط تاريخي بهائي، بابي، شيخي و شيعي و وجه اشتراک مهديگرايانه آنها تأکيد کرد. او توضيح داد که کيش هاي بابي و بهايي «بي ريشه نبوده» و «به يکبار پديد نيامده.»18 از تأثيرات مهم «يادداشت هاي دالقورکي» فراموش کردن پيوستگي تاريخي بين مذهب شيعه و جنبش بابي و بهايي بود.
«يادداشت هاي دالقورکي» نقطه عطف احساس حقارت ايرانيان در قبال قدرتهاي خارجي بود. اين ياد ساخته ها نه تنها نيروهاي خارجي را محرک دگرگوني هاي دروني ايران فرض کرده بود، بلکه با نفيِِ نفسِ خود آگاه و مشروطهخواه و انتخاب گر ايرانيان را اشخاصيساده لوح، خود فروش، و وطن فروش مي پنداشت. براين اساس، علي محمد باب، نيز که جواني برخاسته از بطن فرهنگ ايران و پرورده پيشتازان فکري شيعه در سده سيزدهم بود، به آلت بياختيار شاهزاده اي روسي که اندک زماني در ايران زندگي کرده بود تبديل شد. برهمين منوال بهاءالله و صبح ازل وجانشينان و پيروان ايشان نيز آلت دست دولت هاي روس، عثماني، انگليس، و اسرائيل پنداشته شدند.
اين نگرش توطئه آميز تنها کارِ افرادِ نا آگاه به فن تاريخنگاري نبود. چندي پس از انتشار «يادداشت هاي دالقورکي» فريدون آدميت، روايت ديگري عرضه کرد که در آن ملاحسين بشرويه اي مأمور برانگيختن سيد علي محمد شده بود. وي در اميرکبير و ايران، که نخستين بار در 1323ش منتشر شد، گزارش داد که ملاحسين بشرويه اي «ملائيبود تيزهوش، زباندار، ودلير و از سال 1245[ه.ق/1829م] که درمشهد اقامت داشت به صحنه سياست وارد گرديد و به عمّال انگليس راه يافته نزديک شد.» بهقول آدميت، آرتورکونولي (Arthur Conolly)انگليسي که «به انجام ماموريت مهمي در صفحات خراسان و افغانستان و ترکستان وارد مشهد گرديد با بعضي از علماي آنجا مثل ملاحسين و آخوند محمد جواد و ملا احمد آخوندزاده دوستي و يگانگي ريخت و با ايشان، که محرم اسرار و تنها کساني بودند که از مأموريت او آگاهي داشتند، راه هرات پيش گرفت و به انجام کار خود پرداخت.» ملاحسين "بازيگر" که «مدتي در کوفه اقامت داشت و بساط ملائي و روحانيگري را در آنجا گسترده بود» براي انجام وظيفه به شيراز آمده «با سيد علي محمد طرح دوستي ريخت و پسازچند روز مباحثه و گفت و شنود مقدمات ظهور امام زماني را چيدند.» پس از ذکر اختلاف بين بهاءالله و صبح ازل، آدميت نوشت: «چنان که ملاحظه مي گردد، ازليان (بابيان) به حمايت انگليس پشت گرم و روس ها نيز ميرزا حسين علي و بالنتيجه بهائيان را زير حمايت گرفته بودند و به همين جهت است که ادوارد برون بطبع نقطة الکاف که جانشينيصبح ازل را ثابت کرده و مقامميرزا حسين علي را غصبي مينمايد، دست يازيده. . .» او در باره ادوارد برون که با برخي از ازليان رفت و آمد داشت نوشت «انسان وقتي که کتاب يک سال در ميان ايرانيان تاليف ادوارد برون را مطالعه مي کند. . . آن وقت مي فهمد اين «افسر آزموده» انگليسي چقدر بزرگي به دولت خود کرده است.» به پيروي از خبرنگاري انگليسي که «کاپيتان تومانسکي»(Capitain Toumansky) روسي را عامل انتشار آثار بهائيان پنداشته بود، آدميت نيز ميگويد «ما هم با همين سنخ استدلال ادوارد برون انگليسي را از کساني مي دانيم که ماموريت هاي رسمي در اشاعه اين مذهب سياسي داشته است.» در شرح اين روايت، آدميت نوشت: « اصولاً دين بابي و بهائي، اگر رنگسياسي نگرفته بود، و دست بيگانه ريشه آن دو را تغذيه نمي کرد، مسلماً مثل هزاران فرقه ديگر، که در گوشه و کنار ايران، هرچند يکبار، مي رويد و مي بالد و ميخشکد، در زواياي تاريک و قَفْرِ اين پهن دشت مدفون مي شد و اين آتشها، سرو صداها و جنجال ها از آن بر نمي خاست.» در پايان اين نوشته آدميت ديدگاهي که گزارش تاريخي او و نويسنده "يادداشت ها" را شکل داده بود، بدين سان بيان کرد: « تمام اين فسادها از شاهکارهاي پرآشوب سياست بازان ماهري ميباشد که از غفلت و سادگي ملت ايران سوء استفاده نموده، و رگ خواب و نبض جامعه را در دست گرفته و آهنگ خواب آوري درگوش او ساز کرده، تخم نفاق وجدائي را ميان ايشان پراکنده، امنيت و آرامش ايران را بر باد داده اند.»19 اين پيش فرض زمينه ساز تئوري هاي توطئه آميزي بود که کيش بهائي را "مذهب سياسي" و ساخته و پرداخته دشمنان ايران و اسلام قلمداد ميکرد. دراين نگرش اراده و انتخاب آگاهانه مردم نقش تعيينکننده اي نداشت.
چنين نگرشي شالوده ساخته هاي بهائيت در صحنه دين و سياست (1326ش) تاليف انور ودود را فراهم ساخت. اين کتاب که با مقدمه يي از آيت الله ابوالقاسم کاشاني به چاپ رسيده بود، مبارزه با بهائيت را به عمده ترين هدف جامعه روحانيت شيعه تبديل کرد. با واقعي پنداشتن «يادداشت هاي کينياز دالقورکي»، انور ودود نتيجه گرفت که «ميرزا علي محمد باب زائيده سياست روس ها بود.» بدين روايت، پس از کشته شدن باب و در«دنباله نقشه قبلي»، «روس ها به ميرزا حسين علي (بهاءالله) کمک کردند.» دراين تاريخ پردازي رابطه هاي خياليني رويدادهاي برگزيده را به يکديگر وصل مي کرد و گزارشي شبه تاريخي اما باور کردني را برميساخت که کارآيي بخصوصي در مبارزات سياسي ايران داشت. اين روايت همچون ديگر روايت هاي توطئه محور به سادگي دولتهاي روسيه، عثماني، و انگليس را در کار پي افکندن آئين باب و بهاء همدست ساخت. در اين روايت، «عثماني ها در اثر فشار و يا خواهش انگليس ها ميرزا حسين علي را در خاک خود نگاه داشتند و آن فشارو يا خواهش هنگامي آشکار شد که مدال را به عباس افندي دادند.» با چشم پوشي از زمينه تاريخي و ديني يي که به برآمدن اهل باب و بها انجاميد، ودود ادعا کرد که «بهائيت ساخته هائي است که سياست آن را به صورت دين درآورد.» نتيجه اخلاقي اين تاريخ پردازي آن بود که «بهائيت ويران کننده اجتماع» قلمداد شد و «رجال مجلس و دولت» براي مبارزه با «ترويج دهنده آن» فرا خوانده شدند. در پاسخ به اين فراخوان، آيت الله کاشاني در مقدمه کتاب نوشت:
ديني به نام بهائيت که زنا، قمار، رباء، خيانت، دروغ، تزوير و انواع منهيات و مفاسد اخلاقي را که نتيجه اش برهم ريختن نظامات بشري و بهم زدن مباني نواميس و اخلاق و ترويج دروغ و خرافات و نازل نمودن انواع مزخرفات خنده آور به نام وحي بر اغنامالله و به منظور سياست بيگانگان که بدست سياست بيگانه به وجود آمده بسيارخنده آور است ولازم نيست کسي در اطراف قوانينسخيفانه و سفيهانه آن که حتي عوام آن را تمسخر مي کنند چيزي بگويد.
از آن پس نيز مخالفان بهائيان، برخلاف پيشينيان، کمتر به مباني و قوانين آئين بهائي پرداختند و بيشتر به اشاعه اين باور برخاستند که آئين باب و بهاء مرامي سياسي است که «يگانه منظور آن شياطين سوق مردم به اسم دين به بيديني ولامذهبي مي باشد.»20
مرتضي احمد آ. نويسنده (مستعار) تاريخ و نقش سياسي رهبران بهائي (1344 ه ش/1965م) نيز گمان داشت که «آئين ساختگي» بهائيت فقط براي گمراهي و تفرقه بين افراد اين مملکت پي ريزي شده است. به گمان وي، رهبران بابي و بهائي نخست «سرسپرده دولت بهيه روس» سپس به «تاييد دولت عثماني» و پس از آن «به نفع حکومت انگلستان مشغول به فعاليت جاسوسي گرديده بودند.» در ادامه اين گزارش رمان وار که ايرانيان پيش از سلطنت ناصرالدين شاه را «ملتي يکدل و هم پيمان» مي شمرد، بابيان و بهائيان مسئول «کشمکش هاي داخلي» شناخته شدند زيرا:
از آنجا که آنها که ظلم مي کنند با آنان که به ظلم راضي باشند و کساني که بدان تن در دهند در پيشگاه خرد و وجدان يکسانند، مي توانيم ايشان را هم در زمره استعمارگران بدانيم و حقاً هم چنين است. علاوه برآنکه مزدور اجانب بوده اند و آلت دست جاسوسان بشمار رفته اند گروه بسياري را مستعمره خويش قرار داده و عقل آنها را استعمار کرده اند و بزرگ ترين سرمايه انسانيت را از آنها گرفتهاند و در پرتو اين رفتار جان و مال و عرض و ناموس همگي را تحت فرمانروائي خود قرار داده اند. اگر استعمارگران ديگر براي چند صباحي از منابع درآمد کشورهاي ضعيف استفاده کرده اند ايشان براي مدت ها يوغ استعمار را به گردن پيروان خود افکنده اند.
پس از اشاره به «تماس هاي سري آنان[بهائيان] با استعمار گران» نويسنده بدين نتيجه رسيد که «استعمارگران بوسيله اين ايادي همواره نقشه هاي خود را اجرا داشته و مي دارند و از طرفي حس ديني افراد را از بين مي برند تا بهتر بتوانند به آمال خود نايل گردند.»21
اين گونه تاريخ پردازي و واقعيت سازي بجاي آنکه پديده هاي تاريخي را برآيند تأثير متقابل عوامل دروني و بروني (محلي و جهاني) داند، علت ها و انگيزه هاي خارجي را تعيين کننده مي پنداشت. بدين ترتيب نقشي را که پروردگار در چرخش ايام در تاريخنگاري کهن ايران برعهده داشت، در تاريخنگاري نو«قدرت هاي استعماري» برعهده گرفتند. آيت الله ناصر مکارم شيرازي، در يکي از نخستين نوشته هايش که در 1333ه ش/1954م به چاپ رسيد، اين پديده فکري را اين گونه شرح داد:
به عقيده من، اين روحيه عجيبي که در بسياري از ما ايرانيان پيدا شده که حتي وزش باد و باريدن باران را از سياست انگليس ها مي دانيم، بعيد نيست که خودش از سياست انگليس ها باشد؛ که به کمک عمال آنها انتشار يافته و به وسيله آن هر جنبش اصلاح طلبانه اي را نيز لکه دار مي سازند! چه سياستي از اين بهتر که امروز درجامعه ما درهيچ طبقهاي کسيبهکسياعتماد ندارد، و همه به همه بدبينند. بديهي است که اين حس بدبيني و عدم اعتماد، روح يأس و نوميدي از اصلاحاترا درافراد ميدمدو بالنتيجه قدرتاراده وتفکر را ازهمه سلبميکند. ملتي که اراده و تفکر ندارد هرگز استقلال سياسي و اقتصادي هم نخواهد داشت [تأکيد در اصل].22
اين نگرش "عجيب" در تاريخ نگاري که با گفتمان هاي سياسي معاصر ايران عجين است پيامد روندي دگرستيز و دگرزدا بود که تحولات داخلي در ايران را به کل زائيده نقشه و اراده اي خارجي قلمداد مي کرد. بدين سان معماران ايراني اين شگرد در پي آن بودند که حريفان "وابسته" خويش را از گستره همگان بِزِدايند. اين روش که نخستين بار عليه بابيان و بهائيان به کار گرفته شده بود، گفتمان و سامان سياسي ايران را به سوي نفرت پروري، خشونتستائي، و خودکامگي گسيل داد.
بهائي ستيزي و حوزه همگان اسلامي
کناره گيري رضا شاه از سلطنت در شهريور سال 1320 صحنه سياسي را براي شکوفايي نيروهايي که در دوره حکومت او سرکوب شده بودند گشود. در دهه 1320 هيئت ها و سازمان هاي اسلامي بسياري در سراسر ايران براي مقابله با بهائيان، ماديگرايان، و هواداران کسروي تشکيل شد. در کنار احزاب سياسي وهيئتهاي محلي، تشکّلاتي همچون انجمن تبليغات اسلامي، جمعيت مبارزه با بيديني، اتحاديه مسلمين23جمعيت فدائيان اسلام، جامعه مسلمين، جامعه تعليمات اسلامي، جمعيت مروجين مذهب جعفري، انجمن اسلامي دانشجويان، و کنگره جوانان اسلام24به سازماندهي تبليغات و آموزش اسلامي پرداختند. درکنار اين سازمان هاي سراسري، نيروهايي همچون کانون انتشارات اسلامي رشت و بابل، انجمن پيروان قرآن و کانون نشر حقايق اسلامي مشهد،25 جمعيت دعوت اسلام گيلان، جمعيت برادران اسلامي کرمانشاهان، انجمن مبارزه با خرافات اصفهان، و کانون تبليغات اسلامي شيراز تشکيلات گسترده اي را در حوزه فعاليت هاي خود فراهم ساختند. اين تشکّل ها، مسجدها، حسينه ها و محله ها را به حوزه به هم پيوسته ايبراي تبليغات وتعليماتاسلامي تبديل کردند. آنچه که اين گردهماييهاي تعليماتي را از جلسات روضه خواني و نمازگزاري مجزا مي کرد اهداف آيندهساز آنها بود که براي مقابله با "لَجِنه هاي بهائي"، احزاب سياسي و کانون هاي مدني شکل گرفته بود. از طريق آموزش و نشر اسلامي اين تشکيلات در پي آن بودند که مانع از پيشرفتبهائيان و انديشه هاي غيرديني درآينده شوند. بدينسان، با ائتلاف و پيوستگي مساجد، منازل، و کانون هاي اسلامي مبارزه پيگيري براي ساختن آينده اي اسلامي آغاز شد. دراين چالش ها نشرياتي چون آئين اسلام، پرچم اسلام، دنياي اسلام، ونداي حق نقش مهمي در اسلامي کردن حوزه همگان داشتند.
«انجمن تبليغات اسلامي» از فعال ترين سازمان هاي ضد بهائي بود که درآغاز دهه 1320 تأسيس شد. عطاءالله شهاب پور، «باني انجمن تبليغات اسلامي»، در دهه 1310 از نويسندگان دايمي نشريه فاشيستي ايران باستان بود. شهاب پور با بازنگري به پيشينه خويش، اعتراف کرد که «من چند سال از درک حقيقت کور بودم. . . در عين حال که مغرور اين همه عجب و کبر بيهوده بودم عامل سعادت به من روي آورد و در عرض چند ساعت آن همه کبر و ناز فرو ريخت. . . فهميدم که خوشبختي در دين اسلام است و بس.» پس از ديدن «منظره حقيقت»، شهاب پور در فروردين 1321 به نشر جزوه اي به نام «آئين گشايش راه نو درعالم حقيقت» پرداخت.26 اين جزوه نخستين اثر منتشره از سوي انجمن تبليغات اسلامي بود، و درآن «فهماندن اهميت دينداري» و «فهماندن حقانيت دين اسلام بدنيا» از اهداف انجمن تبليغات اسلامي معرفي شد. انجمن در پي "اثبات" اين باور بود که «اديان موجوده امروزه جز اسلام همگي کهنه و منسوخ و خرافي يا ساختگي هستند و دين حقيقي که بايد پيروي کرد دين اسلام است.»27 جلال آل احمد، نعمت جهانبانويي (سردبير هفته نامه فردوسي)، علي اکبر شهابي، و محمدعلي و محمدحسن و عبدالرحيم و علي اکبر علمي (گردانندگان نشر علمي) از جمله "ياران" سرشناس انجمن تبليغات اسلامي در سال 1322 بودند.28 شهاب پور به منظور پيشبرد اهداف انجمن، همکاري نزديکي با علماء برقرار کرد و آنها را به نگارش کتاب هايي ساده فهم، «خود آموز فقه»، تشويق نمود. مجتهد کمره اي، هبةالاسلام شهرستاني، و محمود طالقاني از جمله همکاراني بودند که انجمن تبليغات اسلامي نوشته هايشان را به چاپ رساند.29 براي جلب همکاري علماء انجمن به بسيج نيرو براي اجراي «اصل دوم متمم قانون اساسي و ورود پنج نفر از علماي طراز اول به مجلس شوراي» پرداخت. انجمن تبليغات اسلامي خواهان بود که در اين بسيجِ «برادران اسلامي» «دولت و مجلس را وادارنمائيد اين اصل مهم را که نجات ايرانيان و مسلمانان بسته به آن است اجرا نمايند.»30براي پيشبرد تبليغات اسلامي، انجمن در 1326 به تأسيس «دارالعلوم ديني وعربي»،31 انتشار مجله هفتگي نوردانش (مهر1326)، و ايجاد «آسايشگاهي براي زوار درکربلا» اقدام کرد.32 درکنار جزوه هاي تعليماتي که از فروردين 1321 تا آبان 1323 در 000،128 نسخه چاپ شدند،33 انجمن به نشر سالنامه نور دانش نيز پرداخت. اين سالنامه که از سال 1324 منتشر شد اغلب شامل معرفي نامه بهائياني بود که درآن سال به اسلام گرويده بودند. اين معرفي نامه ها معمولاً با ندامت نامه اي همچون متن زير که در 1345/1966 به چاپ رسيده بود همراه بود:
اينجانب رهبر زماني فرزند مرحوم محمدتقي داراي شناسنامه شماره 9 متولد 1318 بهائي زاده اهل و ساکن همت آباد آباده پس از تجربه حقيقت واقعي و تماس با افراد روشنفکر مسلمان به بطلان و پوشالي بودن مرام ضاله واقف نفرت و انزجار شديد خود را نسبت به اين مرام اعلام مي دارم و دين مبين اسلام و شريعت مقدس اثني عشري را يگانه راه درست و آئين جاوداني دانسته به ختميت رسالت و نبوت حضرت محمد بن عبداللهص واقف حضرت علي بن ابيطالبع و يازده فرزندش را راهنمايان و پيشوايان و امامان بحق و اوصياء پيغمبر اسلام مي شناسم.
اين ندامت نامه پيش نوشته شده همانند ندامت نامه شخص ديگري بود که خود را «اهل و ساکن ده بيدآباد» معرفي کرد.34
انجمن تبليغات اسلامي در دهههاي 50-30 از فعال ترين سازمان هاي ضد بهايي در ايران بود35در دو دهه پيش از انقلاب اين انجمن به «انجمن ضد بهائي» و «انجمن حجتيه» معروف شد و سران آن از چهره هاي با نفوذ جمهوري اسلامي شدند.
«جامعه تعليمات اسلامي» سازمان ديگري بود که با اشاعه آموزش اسلامي در صدد پيشگيري از گسترش آئين بهائي بود. اين جامعه که در اوايل 1322با پيشنهاد عباسعلي اسلامي واعظ و«کمک شش نفر از فضلا» به وجود آمد و به اين نتيجه رسيد که بهترين وسيله اصلاحات ديني و اجتماعي آموزش و پرورش ديني بدون دخالت در سياست روز است. در پايان سال 1323 اين جامعه هفت آموزشگاه شبانه علوم ديني تاسيس کرد. در خرداد 1325 تعداد اين آموزشگاه ها در شهر تهران به 24 و تعداد دانش آموزان آن ها به 2337 رسيد. در پايان 1326 تعداد مدارس شبانه به 45 و مدارس روزانه به 16 شعبه افزايش يافت. بنا به گفته عباسعلي اسلامي در طي 25 سال فعاليت، جامعه تعليمات اسلامي «بيش از 170 مؤسسه فرهنگي توأم با تعليمات ديني و اخلاقي» بنيان نهاد.39 در کنار شعبه هاي تهران، آموزشگاههاي جامعه در شهرها و روستاهايي برپا شد که در آن ها بهائيان فعاليت هاي آموزشي داشتند.
جامعه تعليمات اسلامي، «براي خدمت به ميهن و فداکاري در راه دين مبين اسلام»، توجه خاصي به خبرپراکني داشت. به عنوان نمونه، حسين عبداللهي در نامه اي به «حجج اسلام و مراجع تقليد» گزارش داد که در سفري به دهات اطراف اصفهان، واعظ تهراني آقاي غلامرضا فيروزيان شاهد آموزش بهائي در قهوهرخ اصفهان بود:
يک نفر بهائي چندين سال است بچه هاي مسلمان را بجاي بسم الله الرحمن الرحيم، بسم الله الابهي و بجاي تعليمات ودستورات اسلامي تعليمات بهائيت و حتي قبله را به طرف ديگري . . . به اين نونهالان اسلامي نشان مي داده است و حتي چند نفر دختر مسلمان در اين مکتب نيز بوده اند که کاملاً از روي کتاب هاي مخصوص تعليمات پوشالي بهائيت را به آنها ياد مي داده است. آيا علت اين خرابي ها چيست؟! و مسئول کيست؟!
در ادامه اين گزارش عبداللهي خاطر نشان ساخت که «به عقيده ما تمام اين مفاسد و خرابي ها در اثر نبودن مربيان ديني در اين محل هاي مختلف است و هرگاه در راه چاره بيش از اين غفلت شود طولي نخواهد کشيد که اين يک مشت مسلمان ساده لوح دهات که دسترس به وعظ و خطابه هاي ديني ندارند يک مرتبه تغيير ماهيت خواهند داد!!» اين «نماينده مطبوعات اسلامي[و] خبرنگار جرايد ديني» راه حل اين مشکل را آن دانست که «آقايان مراجع مخصوصاً آيت الله بروجردي و آقايان حجت و فيض کثر الله امثالهم هرچه زودتر يک عده طلاب روشنفکر و جدي را که بتوانند از عهده تبليغات لازمه و تذکرات مفيده برآيند مامور دهات اطراف شهرستان ها نموده که بوسيله تبليغات ديني سد پيشرفت اين افراد بيدين و بي بها شوند» در ادامه، گزارشگر از «حاج شيخ عباسعلي اسلامي مدير و مؤسس جامعه تعليمات اسلامي که مردي جدي و روشنفکر هستند» خواست که «عده اي را مأمور نمايند که در تمام شهرستانها شعبات زيادي از کلاس هاي درسي جامعه را تشکل داده و مخصوصاً دهات و قراء دور از دست را بيشتر تحت نظر داشته باشند؛ بلکه به خواست خدا و کوشش مسلمانانِ بيدار سدي در مقابل راهزنانِ دين فراهم آيد و يک مشت کشاورز بيسواد از چنگال اين پيشوايانِ فتنه و فساد محفوظ و مصون بمانند.»40 در پي انتشار اين نامه، مهدي صديقي در اطلاعيه اي مژده داد که «بحمدالله در اثر چند شب سخنراني از طرف شيخ غلامرضا فيروزيان آموزشگاه شماره 6 شبانه جامعه تعليمات اسلامي شعبه اصفهان درآن محل تشکيل و پس از يک سلسله مذاکرات ديني با معلم بهائي مزبور مشاراليه در عقيده خود متزلزل و مکتب خود را بهم زده و فعلاً هم از آن ده خارج شده است.»در اين زنجيره خبرهاي تبليغاتي که در روزنامه دنياي اسلام منتشر شد، غلامرضا فيروزيان هم منبع اصلي خبرِ تبليغات ِ بهائيان و هم باني تأسيس آموزشگاه تعليمات ديني در قهوه رخ بود.
درکنار تبليغات خبري، جامعه در تدوين متون درسي نيز دست داشت. همزمان با کوشش آيت الله بروجردي براي افزودن تعليمات ديني به دروس دبستانها و دبيرستان ها، حسنعلي گلشن، مديرکل مدارس جامعه تعليمات اسلامي، اخلاق گلشني را براي تدريس در مدارس شبانه و روزانه آن جامعه تأليف کرد و اميدوار بود که «وزارت فرهنگ نيز تدريس اين کتاب را دردبستان ها و دبيرستانهاي مربوطه تحت عنوان تعليمات ديني مقرر دارند.»42در ماه هاي آخر حکومت دکتر مصدق اين شايعه که دکتر مهدي آذر وزيرفرهنگ قصد دارد جامعه تعليمات اسلامي را تعطيل و مدارس بهائي را تقويت کند نقش مهمي در بسيج احساسات ديني عليه دولت وي داشت.43
«جمعيت مذهب جعفري» از ديگر سازمان هاي ضد بهائي دهه 1320 بود. در نامه سرگشاده اي از طرف اين جمعيت سيد مرتضي خلخالي و عبدالحسين معتضدي در پرچم اسلام ( بهمن 1326) خبر از نفوذ روزافزون بهائيان دادند:
«امروزه در تمام وزارتخانه ها و ادارات بهائي ها به شغل هاي مهم و مؤثري اشتغال و با مذهب پوشالي خود در تمام شئونات ديني مدني و ملي ما وارد شده رفته رفته کار را بجائي رسانيده اند که در بعضي جاها برخلاف نص صريح قوانين موضوعه کشوري اشخاصي که هم مسلک آنان باشند توصيه استخدام کرده و بدينوسيله مشغول تبليغات سوء خود مي باشند.» در اين نامه جمعيت مذهب جعفري از «پيشگاه مقدس و مبارک» شاهنشاه تقاضا کردند که «بهائي ها را از ادارات و وزارتخانه ها اخراج نموده و جلوگيري از تظاهرات آنان بنمايند.»44 دو ماه پس از نشر اين نامه سرگشاده «يک نفر مسلمان» با ذکر «تبليغات زهرآگين» بهائيان از مجلس شوراي ملي درخواست کرد که «با صدور اعلاميه[اي] به اين گونه اشخاص که ممکن است با ادامه اعمال بي رويه خود نظم وامنيت را مختل نمايند گفت هرچه زودتر از نقشه خائنانه خود دست بردارند؛ والا روزي خواهد رسيد که ملت مسلمان ايران حساب خود را با دشمنان اسلام تصفيه خواهد کرد.» نويسنده سپس روي به «آقايان روحانيون» کرده هشدار داد که «آقايان محترمِ هر شهرستان بايد کوشا باشند که تبليغاتِ زهرآگينِ بهائي ها کوچک ترين اثري در روحيه مردم، مردمي که در جهل و ناداني بسر مي برند، ننمايد. بايد با ايجاد دستگاه تبليغاتي که متکي به مبادي عاليه مذهبي بوده و ايمان افراد را در انجام وظايف اخلاقي و رشد اجتماع و ترقي خواهي راسخ نمايد مردم را روشن نموده تا هر فردي از افراد مسلمان قادر باشد که با منطق قوي و نشان دادن قدرت اسلام مشت محکم به دهان مخالفين اسلام بکوبد.»45 هدف اصلي بسياري از هيئت ها و انجمن هاي اسلامي يي که در اين دهه پرتحول به وجود آمدند کوبيدن همين «مشت محکم به دهان مخالفين اسلام» بود.
«جمعيت هيآت مروجين مذهب جعفري» از سازمان هاي اسلامي ديگري بود که از ائتلاف 60 الي 70 هيئت دينيتهران- از جمله هيئت محمدي، هيئت متوسلين، هيئت مرتضويون، هيئت انصار ديني، هيئت پيرعطاء- در سال 1326 به وجود آمده بود.46 در مجمع هيآت مروجين مذهب جعفري که در 20 آذر 1326 تشکيل شد شيخ مهدي شريعتمدار «اثبات نمود که از وظايف حتميه ملت و دولت ايران قيام برعليه اقدامات ضد دين و مذهب جعفري است با تصريحي که قانون اساسي به اين مطلب نموده است.»47 اين جمعيت که فعاليت هاي چشمگيري داشت در بيانيه اي در بهمن 1326 اعلام کرد: «بجز دين اسلام مخصوصاً مذهب حقه جعفرياگر اسميازدين و مذهب درجهان ميشنويدمطمئنباشيد که صرف ايمان و عقيده نيست بلکه اصل و ريشه آن يک تشکيلات سياسي و دسته بنديهاي مرموزي است که براي اسکات شهوات و تأمين اغراض مشتي بازيگران سياسي در لباس آئين جلوه گري مي کند.» اين بيانيه از «برادران عزيز» خواست که «در مقابل اين سيل هاي بيديني و عقايد گوناگون»، همچون امام جعفر صادق، فرزندان خود را «که مسلمانان آتيه و حافظ دين دراين کشور اسلامي» هستند «به نيروي علم و دانش» مجهز سازند.48 جمعيت هيآت مروجين همچون ديگر هيأت هاي اسلامي، که در منازل و محله هاي سراسر ايران تشکيل ميشدند، آموزش اسلامي را برنامه اي هدفمند و آينده ساز براي پيشگيري از پيشرفت بهائيان و «عقايد گوناگون» دانستند.
کانون انتشارات اسلامي رشت را«واعظ شهير» حاج سيد محمد علي صدرائي اشکوري در 1326 براي مقابله با «مذاهب مختلفه و پيروان آنها» بنيان نهاد.49 او چندي بعد شعبه اي نيز در بابل تأسيس کرد که بنا برگزارشي در مهرماه 1334 «تاکنون 21 نفر بهائي که . . . در اثر تبليغ سودمند معزي اليه مشرف به ديانت مقدس اسلام شده و از گذشته اظهار ندامت و پشيماني و توبه کرده اند و در جزو مسلمانان به اعمال واجبه عبادي خود مشغول و برادروار مورد احترام و مهرباني ساير مسلمانان شهرستان بابل قرار گرفته اند.» پس از ذکر نام اين افراد نداي حق نوشت: « اين است نتيجه تبليغات ديني و کوشش مبلغين مذهبي که بحمدالله در همه جا گويندگان و واعظان و مُبلغين اسلامي مشغول بيداري مردم و هدايت آنها به راه راست بوده وجاي نهايت شکرگزاري است که توفيقات بسياري شامل حال همه مردم شده و اين هم از برکات وجود حسين بن عليع است.»50
در مشهد نيز براي مقابله با بهائيان، ماديگرايان، و هواداران کسروي تشکلهايي چون انجمن تبليغات اسلامي، انجمن پيروان قرآن، انجمن انصار فاطمي، کانون نشر حقايق اسلامي، و مبارزين اسلام تأسيس شد. جلسات انجمن تبليغات در مسجد حاج فرهاد، انجمن انصار در منازل اعضاء، و مبارزين اسلام که از فدائيان اسلام پيروي ميکردند نيز سيّار بود.51 برنامه هاي تبليغاتي انجمن تبليعات اسلامي را فخرالدين حجازي به عهده داشت که با همکاري شيخ محمود تولايي ذاکر زاده (معروف به حلبي) مشهد را به يکي از مهم ترين مراکز مبارزه با بهائيان تبديل کرد.52 حاج علي اصغر عابد زاده نيز انجمن پيروان قرآن را بنا نهاد که داراي چهارده مدرسه به نام چهارده معصوم بود.53
کانون نشر حقايق اسلامي از ديگر تشکيلات اسلامي مشهد بود که به همت محمدتقي شريعتي صدر تأسيس شد. بنابرگزارشي در تير 1326«هنگامي که تبليغات شوم کسروي جوان هاي اسلام را به پرتگاه بيديني مي کشاند، اين مجاهد اسلامي چون سد مستحکمي در صدد برآمد که از تنفيذ مسمومات مهلکش جلوگيري نمايد. دوسال را با تشکيل جلسات سخنراني سيار براي تنوير افکار طبقه جوان گذرانيده تا اينکه در محرم امسال به کمک عده اي از خيرخواهان مشهد انجمني به نام کانون نشر حقايق اسلامي تأسيس نمودند.»54 احسان الله پرتوي از جمله سخنرانان کانون نشر حقايق اسلامي بود که به کوشش شريعتي به اسلام گرويد. بنابر گزارش پرچم اسلام پرتوي «امروز از مبلغين معروف و خدمتگذاران صديق به جامعه تشيع مي باشند و ذکر خير ايشان در محافل و مجالس ورد زبان هاست و سخنراني هاي ايشان معروف خاص و عام در مشهد و سبزوار و قوچان است.» درمصاحبه اي با پرچم اسلام درشهريور 1328 پرتوي گفت: «من اصولاً بهائي زاده ام و تا چهار پشت من بهائي بوده، پدر بزرگ من غلامحسين حيران سنگسري و معروف به استاد غلامحسين بوده که از منحرفين معروف سنگسر بود. پدرم هم در سنگسر فعاليت زيادي داشت، اکنون هم در سنگسر حيات دارد و مسلمان شده است.»55
بسياري از رهبران آينده انقلاب اسلامي در فعاليت هاي تبليغي و آموزش اسلامي که درنقاط دوره افتاده ايران در دهه 1320 در مقابله با بهائيان سازمان يافته بود شرکت داشتند. مثلاً آيت الله محمدحسيني بهشتي درگزارشي از دوران طلبگي خود نوشت: «درطول اين سال ها فعاليت هاي تبليغي و اجتماعي داشتم، درسال 1326 يعني يک سال بعد از ورود به قم با مرحوم مطهري و آقاي منتظري و عده اي از برادران حدود هجده نفر، برنامه اي تنظيم کرديم که برويم به دورترين روستاها براي تبليغ و دوسال اين برنامه را انجام داديم.»56 آيت الله رباني شيرازي نيز از فعاليت هاي خود در آن دوره چنين ياد کرد:
با بينشي که براي نجات ايران داشتم اقليت هايي که به نام دين مشغول فعاليت بودند، اقليت هاي سياسي که براي تضعيف اسلام به وجود آمده مي دانستم لذا با آنها دايماً در معارضه و مباحثه مي بودم. از جمله صوفيه، بابيه، بهائيه و شيخيه. با فرقه صوفيه و بابيه و بهائيه زياد بحث و گفتگو مي نمودم به قسمي که از من گريزان بودند و حاضر به بحث نمي شدند، از همان ابتداي تحصيلات به تبليغ پرداختم و در قري و قصبات و شهرستان هاي شيراز منبر مي رفتم و در سال 1326 در اثر تبليغات در سروستان 72 يا 82 نفر از بهائيان مسلمان شدند که روزنامه هاي پرچم اسلام و غير آن منعکس نمودند.57
اين شايعه که بهائيان، ماديگرايان و کسروي و هوادارانش در صدد نابودي اسلام هستند، در نگرش طلاّبي که در دهه 1320 در حوزه هاي علميه مشغول تحصيل بودند تأثيري بسزا داشت. آنها که اغلب با نوشته هايي همچون «يادداشتهاي دالگورکي» سياسي شده بودند، هرگونه باور ديني خارج از مدار اسلام و تشيع را ساخته استعمار براي تضعيف اسلام مي پنداشتند. بدين سان اين نسل از طلاب مبارزه در راه اسلام را مبارزه با "استعمار" و مقابله با دِگرديني مي پنداشتند. اين نسل که از نزديک شاهد فعاليت هاي تبليغاتي و آموزشي بهائيان، حزب توده و کسروي و هوادارانش بود، نهادها و برنامه هاي تعليماتي گسترده اي را براي مقابله با آنها بنا کرد. براي نيل به وحدت و يگانگي ديني، که از آموزه هاي احمد کسروي بود، آنها ايمان به مذهبي بجز تشيع را نقشه اي استعماري براي تجزيه ايران و تضعيفاسلام مي پنداشتند. در مقابله اخلاقي با دگردينان و دگر انديشان طلاب اين نسل آينده ايرا پي افکندند که معرّف حالِ اکنونِ ايران است.
نشر و تبليغ اسلامي
نشرياتي همچون آئين اسلام، پرچم اسلام، دنياي اسلام، و نداي حق نقش مهمي در پيوند هيأت ها و انجمن هاي ديني و پيدايش حوزه همگان اسلامي داشتند. اين حوزه که از بهم پيوستن نهادها و نشريات اسلامي سامان گرفت، با نقد اخلاقي ارزش هاي نوين که در جامعه پرتحول ايران از طريق نهادهاي فرهنگي جديد همچون راديو، سينما، تأتر، مدرسه، دانشگاه، احزاب و روزنامه ها و مجله هاي متنوع سازنده حوزه همگان ملي رواج مي يافت، بديلي اسلامي را پي ريخت. نشريات اسلامي ايران را «کشور شيعه» و ايرانيان را «ملت مسلمان ايران» قلمداد کردند و بدين سان حوزه ويژه اي را با راندن ايرانيان غير مسلمان از حوزه همگان ملي پديد آوردند. آئين اسلام از نخستين روزنامه هاي اسلامي بود که در دهه 1320 منتشر شد. به قول سيد محمدعلي تقوي اين روزنامه، که به مديري و سردبيري نصرت الله نورياني از فروردين 1324 منتشر شد، «در طريق تبليغ از ديگران پيش قدم بوده است.» 58 پرچم اسلام به سر دبيري سيد عبدالکريم فقيهي شيرازي درفروردين 1325 آغاز به کارکرد و از روزنامه هاي هفتگي پرنفوذ بود. در شماره هاي نخستين پرچم اسلام به ندرت به بهائيان حمله مي شد. برخورد با بهائيان عموماً غير مستقيم بود و در نوشته هاي کساني همچون حجة الاسلام نجم آبادي، سيد محمود طالقاني، حسن نيکو، و عبدالحسين آيتي و محمدعلي شکاري ديده مي شد.59 اما از 9 مهر 1326 به بعد پرچم اسلام مستقيماً به آئين بهائي و بهائيان حمله آغاز کرد. پرچم اسلام اينتغييرروش را دريادداشتي چنين تشريح کرد:
با اينکه از بدو انتشار روزنامه پرچم اسلام تا مدتي وارد اين قبيل مذاکرات نشده بوديم و مايل هم نبوديم زيرا در دنيايي که امروزه عده زيادي از مردم منکر وجود خدا هستند و اساساً به مبداء و معاد معتقد نمي باشند مذاکره در اطراف بهائيان که مسلکي است ساختگي و سياسي مورد نداشت. معهذا چون اخيراً شنيده مي شود برخلاف رعايت ادب و نزاکت و احترام به قوانين مملکتي شرارتهائي هم نموده اند از اين هفته به بعد به درج حقايقي خوانندگان محترم را بشارت داده و اميدواريم شايد انشاءالله در گمراهان مؤثر واقع شود.
اين تغيير رويه دقيقاً زماني صورت گرفت که پرچم اسلام به علت مشکل مالي براي يک هفته تعطيل شده بود. سرمقاله همان شماره پرچم اسلام «سبب يک هفته تعطيل : سستي مشترکين- سياست بيگانگان» بيانگر آن است که مبارزه با بهائيان دستاويزي براي جلب حمايت علماء و تهييج خوانندگان مسلمان بود. دراين سر مقاله فقيهي شيرازي به علماء هشدار داد: «فقط براي آخرين دفعه به آقايام حجج اسلام و علماي اعلام و آقايان وعاظي که خود را فداکار و مجاهد شرع و شريعت ميدانند يادآور مي شويم که اگر ناچار از تعطيل اين روزنامه ديني شويم همه دشمن شاد مي شويم و روزي خواهد رسيد که از اين سهل انگاري و سستي و بي اعتنائي پشيمان خواهيد شد.» در ادامه نوشته، فقيهي که شغل اصلي اش پزشکي و تخصص اش امراض مقاربتي بود به شرح اشتياق خويش به روزنامه نگاري پرداخت: «من به حکم وظيفه ديانت. . . قدم در اين راه پر خطر گذاردم و همانطور که بارها تذکر داده و يادآور شدم من اين خدمت را از اطباي مسيحي و اولياء بيمارستان هاي امريکايي تقليد نمودهام. فعاليت اطباي بهائي مرا وادار کرد که علي رغم تمام مشکلات قيام به اين خدمت مقدس نمايم.»60 اگرچه فقيهي شيرازي پيشتر نيز سبب اشتياق خود به تبليغ اسلام را بازگفته بود، اما روايت قبلي او اندکي متفاوت بود:
درمدت تحصيل علم طب و آموزش در بيمارستان ها مدتي را که در بيمارستان امريکائي عملاً فن پزشکي را مي آموختم خوشبختانه طرز تبليغ مُبلغين مسيحي را مشاهده کردم و ناظر اعمال آنان بودم به خوبي به اسرار فعاليت و پشتکار آنان واقف شدم و به خوبي دريافتم که با تمام مشکلات و موانع که در کشور اسلامي ايران دارند چگونه براي ترويج مذهب منسوخه مسيحيت رنج مي کشند و کوشش ميکنند. درهمان روز ها سوگند ياد کردم که در اولين فرصت علاوه بر عهده روحي ممتد فن طبابت در راه خدمت به ديانت حقه اسلام از بذل مال و جان مضايقه نکنم. . . .
در اين روايت که در مرداد 1326 نوشته شده بود اشاره اي «فعاليت اطباي بهائي» نبود. دراين نوشته فقيهي شيرازي تنها يادآور شد که با شش هزار خواننده «چه بسيار جوانان معصومي که نزديک پرتگاه ضلالت کسروي بهائي و ماديگري شده و بوسيله اين نشريه ديني از بدبختي و گمراهي نجات پيدا کردند.» با اين کارنامه خدمت، فقيهي انتظار داشت که خوانندگان با ايمان به ياري پرچم اسلام برآيند.61
با اين تغيير روش محسوس، در زماني که آزار بهائيان در سراسر ايران شدت بيشتري يافته بود، در گزارشي وارانه پرچم اسلام (مهر 1326) نوشت: «نامه هاي رسيده از بعضي از شهرستان ها حاکي است که بهائيان به اشاره شوقي افندي شروع به شرارت و ضرب و شتم مسلمان ها نموده اند. . .»62 در شماره ديگري پرچم اسلام (بهمن 1326) عکس عبدالبهاء را در مراسم دريافت لقب"سِر"(Sir) چاپ کرد نوشت: «اختلافات مذهبيدربين ملل شرق نتيجه سياست خانمان برانداز ديگران است. در اين مجلس بيگانگان به عبدالبهاء لقب سِر ميدهند!»63 در پي اين شايعه که «ماجراجويي در يکي از شهرستان ها مبادرت به سوزاندن اين کتاب آسماني نموده» در سر مقاله اي با عنوان «فرقه منحرف» در اسفند 1328 نوشت:«مزدوران بيگانه چون با تحريکات سياسي و حزب سازي کاري از پيش نبردند اکنون بدست عده اي معدود و محدود در نظر دارند به نام دين سازي و مسلک ساختگي ايجاد فتنه و فساد نمايند.» در ادامه اين سرمقاله فقيهي شيرازي ابراز نگراني کرد که «چندي است از اطراف و اکناف کشور، تلگرافات اهالي مبني بر اظهار نگراني و شکايت از فرقه منحرفين، آقايان علماء اعلام را متأثر و متأسف نموده به قسمي که نزديک است منحرفين با قلت عددي که دارند باعث فتنه و فساد گردند.»64 براي پايان دادن به "سستي" خوانندگان مسلمان، پرچم اسلام آئين بهائي را «دين ساختگي. . . دول استعمارچي» قلمداد و بهائيان را که درآن سال تحت فشار شديد بودند «باعث فتنه و فساد» معرفي کرد.
دنياي اسلام هفته نامه ديگري بود که نقش مهمي در پيوستگي سازمان هاي اسلامي و سامان دادن مبارزات ضد بهائي داشت. اين روزنامه اسلامي، که با مديري و سردبيري سيد محمدتقي تقوي انتشار مي يافت، نگرش تاريخي خاصي را رواج داد که آينده سازي جنبشي اسلامگرا را به همراه داشت. در سرمقاله شماره نخستين (مهرماه1325)، سردبير روزنامه که از فارغ التحصيلان مدرسه عالي سپهسالار بود، اين نگرش تاريخي را چنين شرح داد: «ملت ايران بوسيله دين مقدس اسلام قرن ها داراي مجد و عظمت بوده و از تمدن حقيقي خود سرتاسر گيتي را کامياب مينمود. اما امروز که دشمنان اسلام و ايران در اثر فعاليت هاي سياسي چند قرن اخير نفوذي در جامعه ما پيدا کردند توانستند که سنگ تفرقه ميان ما انداخته و ما را بيچاره و ناتوان نمايند.» در اين نگرش تاريخي که تفاوت چشمگيري با تاريخنگاري ايرانمدار دهه هاي پيشترداشت، سردبير دنياي اسلام برآنبود که دردوره رضاشاه «بهتوحيرتعجيبيجامعهفرسودهمسلمانان بقيةالسيف را فرا گرفته بود و بعضي چنان خيال مي کردند که اصولاً آثار ديانت از کشور ايران محو و نابود خواهد شد و به هيچوجه روزنه اميدي هم پديدار نبود تا اينکه حادثه شهريور 1320 رخ داد و. . . ناگهان ديده شد که اباطيل بيست ساله محو و نابود گرديد.» آئين اسلام و پرچم اسلام براي مقابله با قلم هايي منتشر شدند که «به نام آزادي هر روز به يک عنوان خاص برضد ديانت اسلاميه صفحات چندي را سياه مي کند.» اما تقوي باور داشت که «برابر اين همه انتشارات مضره و سيل بي ديني تنها دو روزنامه تأثير حقيقي نخواهد داشت. بلکه بايد اقلاً صدها روزنامه ديني از هرگوشه و کنار کشور انتشار يافته و به نشر حقايق پرداخته و با بي ديني ها و فساد اخلاق و بيماري هاي روحي و اجتماعي سخت مبارزه نمايد تا بتواند دست هيئت اجتماع را بگيرد.»65
سراج انصاري نيز که در آغاز همکاري نزديکي با دنياي اسلام داشت درهمان شماره نخستين نوشت: «اوضاع امروزي ايران به اندازه اي نابسامان و پريشان گرديده که بيم تلاشي آن مي رود. بيم آن مي رود که هستي خود را از دست داده و نيست و نابود گردد. . . . آثار مرگ هويدا گرديده، جان ما، ناموس ما، استقلال ما، بالاخره هستي ما به خطر افتاده؛ آيا نبايد بيدار شويم؟ نبايد در انديشه چاره باشيم؟! نبايد خود را از خطر خلاص کنيم؟!» براي پايان دادن به اين نابساماني ها، سراج انصاري اعتقاد داشت که «بايد همه متحد شويم.» اما اين فراخوان «اتحاد و اتفاق» غير مسلمانان را از «ملت ايران» طرد و ايران را خانه ويژه مسلمانان قلمداد کرد: «چاره هم در وهله اول اتحاد و اتفاق است بايد همه متحد شويم و در وهله دوم زير پرچم اسلام پا برجا بوده و با ايمان ثابت به آئين اسلام گرائيم تا بتوانيم استقلال و هستي خود را نگه داشته و دنياي کفر و بيديني و ماديگري و لامذهبي را به دنياي اسلام مبدل نموده و در خانه خود (ايران) برادرانه زييم.» در اين نگرش ايرانيان غير مسلمان همه بيگانه و غيرخودي فرض شدند. سراج انصاري که يکي از نخستين استراتژيست هاي جنبش آينده سازِ اسلامگرا بود باور داشت: « اين است راه و جز اين نيست علاج. ديگران هرچه مي گويند بگويند. هر نسبتي مي دهند بدهند، مرد مسلمان غيور نبايد از گفته اين و آن بترسد. نبايد از واژه ارتجاع، کهنه پرست، و، و بهراسد.» براي ساختن آيندهاي که ايران کشور ويژه «ملت مسلمان» باشد، سراج انصاري و سيد محمد تقوي که متأثر از جنبش اسلامي هند بودند به تأسيس «اتحاديهمسلمين»پرداختند. همانند "اتحاديه مسلمين" (Muslim League) کهدافع تنوع ديني وفرهنگي در هند بود و با هدف پاک سازي غيرمسلمانان کشور پاکستان را پي ريخت،«اتحاديه مسلمين» ايران تنها دينِ صحيحِ اسلام را «روحِ اجتماع» دانست و در پي آن بود که «با علل و اسبابي که مايه نابود ساختن روح اجتماع هستند با تمام قوا مبارزه کنند.» محمد موسوي بهبهاني، محمد باقر رسولي، محمدحسن طالقاني، صدرالدين موسوي، نجفي قمي، هبة الدين شهرستاني، از جمله علمائي بودند که اهداف دگرستيز اتحاديه مسلمين را تائيد کردند.
پس از پايان محاکمه قاتلان احمد کسروي و سرکوبي جنبش آذربايجان، در سال 1325، آيت الله بروجردي طرحي براي گنجاندن تعليمات ديني در درس هاي دبستان ها و دبيرستان ها ارائه کرد. براي پيشبرد اين طرح، دنياي اسلام به نشر اخبار در باره فعاليت هاي تبليغاتي آموزگاران بهائي پرداخت. به عنوان نمونه، در مرداد 1326 يوسف اطلس پرور در مقاله اي پس از ذکر خبري در باره آموزگار بهايي در لاهيجان که «دوشيزگان را به مسلک بهائي تبليغ مي کند» نوشت:
بنده مي گويم باز جاي شکرش باقي است که در شهري مثل لاهيجان يک چنين آموزگار بهائي مشغول به خرابي است، اما بيچاره شهرستان تاريخي و اسلامي اصفهان که وقتي کانون علماء و مجتهدينِ سترگ و اساتيدِ بزرگِ دين بوده و فعلاً شايد مدرسه دخترانه درآن نباشد که لااقل يکي دو آموزگار بهائي درآن مشغول به مقصود نباشند و اگر احياناً دبستاني هم فاقد چنين آموزگاراني پيدا شود درحکم النادر کالمعدوم است. مثلاً بدون شک دبستان دخترانه اي هست که مديره آن بهائي گيسو سفيد دراين مسلک و ناظمه آن از جوانان اين مرام و بعضي ديگر از آموزگاران آن يا از سابقه داران يا تازه واردين در اين راه ضلالت و بنگاه فساد و بي ناموسياند که اگر دوشيزه اي هم که از خاندان شريف و متدين باشد و بخواهد با چادر سفيد يا روسري قدري بلند به مدرسه رود خدا مي داند. . . که همين مديره و ناظمه مذکوره ممانعت نمودند و بعداً هم با آنها حضور دانش آموزان تنبيهات خطرناک جسمي خلاف قانون و توهينات و تحقيرات مغرضانه مينمودند.
اطلس پرور در ادامه اين نامه که در اوج جنگ و جدل در باره حجاب در سال 1326 نوشته شده بود متذکر شد:
اينک با اين وصف چگونه انتظار عفت و ديانت و کسب دانش از دوشيزگان چنين آموزشگاه هائي مي توان داشت؟ بالاخص اينکه چنين دوشيزه هائي پس از فارغالتحصيل شدن از چنين دبستاني براي ادامه تحصيل به دبيرستان بهشت آئين (قوي ترين و مؤثر ترين آموزشگاه بي غيرتي و بي ناموسي و بي عفتي و نانجيبي و فاحشهگي و عنقريب اگر جامعه ساکت باشد دزدي و جاسوسه گي) که مدير آن يک نفر خارجي به نام ميس ايدن و دست پروره سياست استعماري به منظور بيچارگي ايرانيان مي باشد، هم وارد شود.68
يک هفته پس از چاپ اين نوشته، در تلگرافي از شاهي امضاء کنندگان بار ديگر از معلم هاي بهائي شکايت کردند: « اينجانبان اهالي شاهي که بچه هاي خود را براي تعليم و تربيت اسلامي به دبستان مي فرستيم يک عده بهائي به نام آموزگار آنها را تبليغ به دين خودشان مي نمايند. لذا تقاضاي فوري داريم آنها را از کار برکنار نمائيد. چنانچه آنها باشند، ما مجبوريم براي حفظ ديانت اسلام بچه هاي خودمان را از فرستادن به مدرسه خودداري نمائيم.» در پي اين خبرها، در مهر1326 حسين شکوهي، پس از ذکر «مضرات توليد نفاق بين ملت ايران به نام ترويج مرام بهائي گري»، اعلام کرد وزارت فرهنگ مي بايستي: «با شناسائي و تشخيص آموزگاراني که اين طريق باطل مي سپرند از استخدام آنها در مدارس خودداري نمايد که نتوانند اذهان نوباوگان را ضمن تعليمات کلاسي مغشوش نمايند.»70درهمين شماره دنياي اسلام اخبار ديگري در مورد فعاليت تبليغي بهائيان در بوستان آباد، شازند، و جهرم به چاپ رسيد.
گزارش هاي دنياي اسلام درباره تبليغات بهائي دردبستان ها ودبيرستان ها تبليغات بديلي براي نهادينه کردن آموزش اسلامي و اقامه نماز در مدارس بود. در دوران نخستوزيري عبدالحسين هژير (خرداد -1327 آبان 1327) که به بهائي بودن معروف شده بود، سازمان هاي اسلامي به رهبري آيت الله کاشاني قول گرفتند «که به دست ايشان همانطوري که خودشان هم علناً اظهار داشتند تعاليم عاليه اسلامي در مدارس فرهنگ اعم از دبستان ها و دبيرستان ها و دانشگاه ها رخنه کند. . .»71پس از تشکيل دولت، هژير به دکتر اقبال وزير فرهنگ دستور داد: «بنا به مذاکراتي که درموقع طرح برنامه دولت در باب تعليم مسائل شرعيه و احکام امور ديني و اصول اخلاق در مدارس مملکت در مجلس شوراي ملي به عمل آمد، لازم است، به فوريت کميسيوني مرکب از اشخاص بصير و صالح دعوت شوند. . .»72 محمدعلي تقوي، مدير دنياي اسلام، از جمله کساني بود که براي شرکت در «کميسيون تعليمات ديني» دعوت شد.73 بدين سان دنياي اسلام، همچون پرچم اسلام، با هماهنگي فعاليت هاي خود با مراجع تقليد نقش مهمي در شکل دادن سياست هاي دولتي داشت.
اشغال حظيرة القدس
در اواخر دهه 1320 و اوايل دهه 1330 مبارزه با بهائيان شکل خشونت باري به خود گرفت. کشتن مهندس شهيدزاده در تير 1326 در بابلسر و دکتر سليمان برجيس در14 بهمن 1327 در کاشان از پيامدهاي اين مبارزه بود. آيت الله رضا گلسرخي که اکنون از اساتيد برجسته حوزه علميه قم است، واقعه کشتن دکتر برجيس را که خود درآن شرکت داشت چنين بازگفت: «دکتر برجيس، يک يهودي بود، که بهائي شده بود. شايد بوسيله اين شخص، بيشتر از صد نفر مسلمان کُشته شده بودند. اين دکتر برجيس، به مسلمان هائي که ضد بهائي بودند، داروي اشتباهي مي داد و آنان را مي کشت.» اين شايعه شباهت بي نظيري به شايعه فروش داروهاي عوضي به بيماران مسلمان توسط داروسازهاي يهودي داشت. شايعه فروش داروهاي عوضي به مسلمانان که ايران باستان آن را در تيرماه 1313 براي سازماندهي يهودي ستيزي درايران منتشر ساخت،75 در دهه 1320 واقعيتي قلمداد شد و محرک قاتلان دکتر برجيس شد. آيت الله گلسرخي در شرح کشته شدن دکتر برجيس که به بهانه عيادت مريضي به خانه خالي يي کشانيده شده بود يادآور شد که « هشت نفر- از جمله آقاي رسول زاده- رفتند و دکتر برجيس را کُشتند. بعد هم، لااله الاّالله گويان صحنه را ترک کردند. البته محرک اينها، بيشتر مرحوم تربتي واعظ بود. اينها بعد از کُشتن دکتر برجيس، به شهرباني رفتند و خودشان را معرفي کردند. مأمورين هم، آنان را گرفتند و به تهران بردند. بنده هم جزو متهمين بودم، که به عنوان رضا گلسرخي، اسمم در پرونده بود.»76
کُشتنعبدالحسين هژير77بهدستسيدحسين امامي78در 13 آبان 1328 در مجلس عزاداري امام حسين در مسجد سپهسالار را نيز مي توان نشاني ديگر از آغاز مرحله خشونت عليه بهائيان دانست. بنا بر شواهدي آنچه قتل هژير را در صدر برنامه فدائيان اسلام قرار داد شايعه بهائي بودن او بود که گويا توسط ابوالحسن حائري زاده شايع شده بود.مأمورمحرمانه شهرباني در گزارشي دراين باره در تاريخ 25 خرداد 1327 نوشت:
حائري زاده در تعقيب نطقي که پريشب در ميان انبوه جمعيت در مسجد شاه ايراد کرد، روز گذشته نيز سيد ابوالقاسم کاشاني و چند نفر از سران جمعيت فدائيان اسلام را ملاقات نموده و گفته است: «شما فدائيان اسلام هستيد، راضي نشويد که زمام امور مملکت به دست کسي سپرده شود که مروج دين بهائي است. اين اولين مبارزه اي است که از طرف مسلمين شروع ميشود و در اين مبارزه شما بايد به قدري سرسختي و استقامت به خرج بدهيد که مصالح شما هميشه رعايت شود.81
بدين روايت، مخالفت با هژير «بيش از پيش جنبه مذهبي پيدا کرده» بود و طرفداران سيد ابوالقاسم کاشاني مبارزه بااو را «حمايت دين و قران » دانستند.
تبليغات گسترده عليه بهائيان در دوره نخست وزيري رزم آرا (تير -1329 اسفند 1329) به برکناري برخي از آنها از دوايردولتي انجاميد. شمسالدين جزايري، وزير فرهنگ کابينه رزم آرا، در شرح اين تصميم يادآور شد که در ملاقاتي با آيت الله بروجردي ايشان از او خواستند که اين پيام را براي شاه ببرد که به فرمان شوقي افندي بهائيان تظاهر مي کنند و اين «موجب شکوه مسلمانان است.» شکايت آيت الله بروجردي براين اساس بود که در آن سال ها بهائيان به تدريج تقيه را کنار گذاشته و در برگه هاي استخدامي خود را بهائي معرفي ميکردند. پس از طرح اين گفتگو در جلسه هيئت دولت، جزايري گفت «طي بخشنامه اي عدم رسميت مذهب بهائي را به کليه استانداران ابلاغ نموده ولي من تصميم گرفتم که در فرهنگ بهائي ها را برکنار کنم.» درچگونگي اجراي اين تصميم او خاطر نشان ساخت: «اول همه آنها را خواستم و بدان ها گفتم در تعرفه کارگزيني خود بنويسيد "مسلمان" ما ديگر کاري به کارتان نداريم زيرا اسلام حکم به ظاهر مي کند، مگر اينکه خلافش ثابت شود.» اما اين پيشنهاد تقيه مورد پذيرش بهائيان که چندي بود هويت ديني خود را آشکارا بيان ميکردند قرار نگرفت: «اما معلمين بهائي قبول نکردند و در عوض دو نامه رسمي يکي به امضاي فروتن منشي محفل بهائي ها و ديگري به امضاي فتح اعظم رئيس محفل عليه من به نخست وزيري و بازرسي نخست وزيري نوشتند و در آنها اقدامات مرا مخالف آزادي مذهب و منشور ملل متفق قلمداد کردند.» در واکنش به اين اعتراض دکتر جزايري خاطر نشان ساخت: «وقتي که اين طور شد من تمام کارکنان بهائي که پيماني بودند برکنار ساختم و آنهائي را که رسمي بودند از کادر آموزشي برکنار و به کارهاي اداري مشغولشان ساختم.» درکنار تبعيض هايي از اين گونه، سازمان ها و نيروهاي اسلامي نيز که ابراز هويت بهاييان را اهانت و توهين به اسلام مي پنداشتند به بهايي آزاري پرداختند. ازجمله برخي در صدد برآمدند که حظيرة القدس را که مرکز اداري و عبادي بهائيان در تهران بود خراب کنند. اگرچه شايعه تخريب حظيرة القدس از ارديبهشت 1327 درجريانبود، اماايننقشه در16 ارديبهشت1334 به کارگرداني حجة الاسلام محمدتقي فلسفي، واعظ مشهور تهران، عملي شد. وي که رابط آيتالله بروجردي و دربار بود، اين ماجرا را به گونهاي سازگار با شرايط پس از انقلاب در خاطرات خود بازپرداخته است.84
در پي بسيج همگاني که از جانب وعّاظ و سخنران هاي مذهبي در جريان بود، در ماه رمضان 1334 محمدتقي فلسفي از راديو تهران و آقاي شکوهيده از راديوي نيروي هوائي درسخنرانيهاي خود خاطرنشان ساختندکه«خطر بهائيها از توده اي ها زيادتر است.»85 فلسفي درخاطرات خود يادآور شده است که سخنراني هاي او عليه بهائيان با توافق قبلي آيت الله بروجردي و محمد رضا شاه صورت گرفت. او در مصاحبه اي با خبرنگار اتحاد ملی در 19 ارديبهشت 1334، در باره ملاقات خود با آيت الله بروجردي گفت: «قبل از اينکه ماه مبارک رمضان پيش آيد من به قم مشرف شدم و در آنجا آيت الله بروجردي را بسيار ملول ديدم و گفتند حالا که قضيه نفت حل شده و کار توده اي ها هم به اتمام رسيده بايد براي بهائي ها فکري کرد و قد علم نمود.» پس از اين جلسه بنا به پيشنهاد آيت الله بروجردي، فلسفي با محمد رضا شاه ملاقات و در اين ديدار به ايشان گفت: «آيت الله بروجردي نظر موافق دارند مسئله بهائي ها که موجب نگراني مسلمانان شده است، در سخنراني هاي ماه رمضان که از راديو پخش ميشود مورد بحث قرار گيرد. آيا اعليحضرت هم موافق هستند؟» به روايت فلسفي، «او لحظه اي سکوت کرد و بعد گفت: "برويد بگوئيد".»86
به اين ترتيب، در ماه رمضان 1324، فلسفي سخنراني سالانه خود در مسجد شاه را، که از رمضان 1327 براي مقابله با حزب توده مستقيماً از راديو پخش مي شد، معطوف به مبارزه با بهائيان کرد. حملات پي در پي فلسفي به بهائيان آن هم درماه رمضان به برانگيختن احساسات بهاييستيز انجاميد. در پي حرکت دستجات مذهبي به سوي خيابان يوسف آباد و کوشش آنها براي ورود به حريم حظيرة القدس و با تصويب شوراي امنيت، فرمانداري نظامي تهران حظيرة القدس را در 16 ارديبهشت اشغال کرد. سرتيپ تيمور بختيار، فرماندار نظامي، در اعلاميه اي اين کار را، که نقطه اوج همکاري دولت و روحانيت در دوره سلطنت محمد رضا شاه بود، چنين توجيه کرد: «چون تظاهرات و تبليغات فرقه بهائي موجب تحريک احساسات عمومي شده است لذا به منظور حفظ نظم و انتظامات عمومي دستور داده شد قواي انتظامي، مرکز تبليغات اين فرقه را که حظيرة القدس ناميده مي شود اشغال نمايد که از هرگونه پيش آمدهاي احتمالي سوء جلوگيري شود.»87بنا به گزارش اطلاعات پس از افطار در آن روز در مقابل حظيرة القدس «بين مردم شيريني تقسيم شد.»88
پس از اشغال حظيرة القدس، آيت الله سيد محمد بهبهائي در تلگرافي به شاه از «بستن کانون فساد ديني و مملکتي . . . به وسيله ارتش اسلام» تشکرات صميمانه تقديم و آن روز را «عيدي از اعياد مذهبي» برشمرد.89 شاه نيز در جواب خاطر نشان ساخت: «بطوري که مکرر از ما شنيده ايد هميشه خود را در اجراي مقررات اسلام موظف دانسته و ادامه اين توفيق را از خداوند متعال خواهانيم.»90 آيت الله بروجردي نيز "مسرت" خويش را از بسته شدن حظيرةالقدس به بهبهاني اعلام و دعا کردند که «خداوند عزّ شأنه، ديانت مقدسه اسلام و سلطنت ايران را از گزند دشمنان و اخلالگران حفظ فرموده و وجود مبارک را براي مسلمين مستدام بدارد.» آيت الله بروجردي در نامه اي به فلسفي از «خدمات پرقيمت» او نيز به «ديانت مقدسه اسلام بلکه مطلق ديانات و نسبت به کريم» قدرداني کرد و ابراز داشت که بهائي «در دستگاه دولت نفوذ کامل دارد و لذا اهم امور دراين مقام، تسويه ادارات ووزارتخانههاوپستهاي حساس مملکت است از اين فرقه.»92در مصاحبه اي با روزنامه کيهان، آيتالله بروجردي ويران کردن حظيرةالقدس، طرد بهائي ها از «ادارات دولتي و بنگاههاي دولتي»، و تصويب طرحي براي اخراج تمامي بهائيان از ايران را خواهان شد. اين خواسته در روز 19 ارديبهشت 1334 از طرف سيد احمد صفايي نماينده معمم قزوين در 4 ماده به رياست مجلس تقديم شد.
درمقدمه اين طرح بهائيان اخلالگراني معرفي شدند که «در لباس مذهب عليه ملت مسلمان ايران و تماميت ارضي کشور قيام نموده به وسائل گوناگون مردم را از طريق صلاح و عفاف و از محور خداپرستي و دينداري منحرف ساخته و در پيشرفت مقاصد شوم خود از ارتکاب هرجنايت مضايقه ندارند.» نويسندگان اين طرح، درست در اوج بهائي آزاري، ادعا کردند که «پرونده هاي زيادي از قتل ها و فتنه جوئي ها و جنايات تاريخي افراد اين جميعت در مراجع قضائي موجود است. . .»94
پس از اشغال حظيرة القدس «در شهرستان هاي رشت، شيراز، اصفهان، کرمانشاه، يزد، کاشان، کرمان، و چند شهرستان ديگر معابد بهائي ها از طرف مامورين انتظامي اشغال شد.» درپي اين حوادث اشخاصي که «دربرگه استخدامي خود را بهائي معرفي کرده بودند از ادارات اخراج شدند.» به علت تشديد آزار کساني که به بهائي بودن معروف شده بودند، برخي از بهائيان مجبور به چاپ تکذيب نامه شدند. متن تکذيب نامه ها کمابيش يکسان بود: «با اينکه مسلمان بودن اينجانب بر همه روشن و لازم به توضيح نيست، معهذا عده اي از همکارانم مرا متهم مي کنند که بهائي هستم. همانطور که در سال 1330 در روزنامه داد تکذيب نمودم مجدداً به اطلاع عموم مي رسانم که اينجانب عبدالله بيات کارمند چيت سازي تهران داراي شناسنامه 3494 صادره ملاير گذشته از اينکه مسلمان مي باشم نسبت به شاه و ميهن خود وفادار بوده و خواهم بود،3/2/34.»95
بازنگري گفتار حجة الاسلام فلسفي که به نمايندگي از آيت الله بروجردي مأمور به خشم آوردن مردم عليه بهائيان از راديو بود حائز اهميت است. به روايت فلسفي در سخنراني هاي رمضان 1334 شمسي از راديو:
دريکيدو روزاول، من شرح حال انبياء را بيان داشتم وبعداً به سراغ بهائيان رفتم. درسه جلسه سخنراني اوليه دولت توجه زيادي نداشت. اماخوردهخوردهگزارش هاي مأمورينانتظاميازتمام کشوربه دولت رسيدودولتمتوجه شدکه اين ريشهايعميق دارد. ازطرفديگر با پيام هاي روحانيون و مرجع تقليد اعليحضرت همايوني هم دستوراتيدادند؛ واول کاري که شد دستور اشغال حظيرة القدس صادرگرديد. بهرحال من ازتوجه مردم وآرتش که به موقعحظيرة القدس را اشغالنمود سپاسگزارم.96
براي هرچه بيشتر برانگيختن مردم به آزار دگردينان و دگرانديشان ديني، فلسفي به شايعه نزديک شدن حزب توده به بهائيان پرداخت:
يکي از افراد توده اي نزد خود من اقرار کرد و گفت چون طرق فعاليت به روي ما بسته شده بود و در ابتدا مجالس ختنه سوران، عروسي و عزا تشکيل داديم. اما قضيه روشن شد و چون شنيديم بهائي ها در سال آينده قصد کودتا دارند بدين لحاظ به سوي آنان گرويديم تا بتوانيم در آن موقع عمل حادي انجام دهيم و حتي براي اينکه خود را خيلي علاقمند به مذهب بهائي نشان دهيم به آئين و روش آنان از آنها زن گرفتيم.
فلسفي که متوجه انعکاس جهاني بهائي ستيزي خود بود، در سخنراني هايش به تجليل از«حضرت موسي و حضرت عيسي» پرداخت. با آگاهي به حساسيت افکار جهاني نسبت به آزار اقليت هاي مذهبي پس از کشتار يهوديان در آلمان هيتلري، فلسفي خود را ناگزير مي بيند که: «حقوق اقليت ها را از نظر قانون اساسي و کتب آسماني بيان دارم. . .» در پي شکايت محافل بين المللي بهائي به شاه، نخست وزير، مجلس، و کميسيون حقوق بشر و کميسيون اقتصادي و اجتماعي سازمان ملل ودولت هاي اروپا و امريکا، فلسفي گفتمان جنگ سرد و واهمه از پيشرفت حزب توده را دستاويز قرار داد: «ما درباره مذهب صحبت نکرده ايم بلکه راجع به دسته اي که نقاب مذهبي به صورت زده بحث نموده ايم.» در توضيح اين امر او متذکر شد که: «به آمريکائي ها پيغام دادم که مسلمانان با توده اي ها مبارزه کرده اند و حالا توده اي ها وارد بهائيان شده اند و شما اگر بخواهيد از بهائيان حمايت نمائيد مثل اين است که توده اي ها را که دشمن آمريکا هستند تقويت کرده ايد.» بدين سان، مبارزه با بهائيان نه تنها مبارزه براي حفظ يکپارچگي ايران، بلکه جزئي از مبارزه عليه کمونيزم جهاني نيز برنموده شد.
با پايان ماه رمضان 1334 شمسي «علماء اعلام و ائمه جماعت و همچنين از طرف کليه آقايان وعاظ و مُبلغين اهل منبر» جلساتي براي «فيصله يافتن امر بهايي ها» تشکيل دادند.100 دريکي ازاين نشستها که با حضور آقاي نجفي شهرستاني به نمايندگي آيت الله بروجردي در منزل آيتالله خوانساري برگذار شد، شرکتکنندگان نامه اي «به حضور اعليحضرت همايوني» نوشته و خواهان «تسريع در انجام تقاضاي ثلاثه آقايان» شدند. دراين گردهمائي قرار شد که تقاضاي سه گانه که در طرح تقديمي سيد احمد صفايي به مجلس نيز آمده بود، توسط شيخ محمدعلي لواساني، آقاي نجفي شهرستاني، و حاج باقرآقا قمي حضوراً به شاه تقديم شود. درنامه سرگشاده اي در خرداد1334 به سردار فاخرحکمت رئيس مجلس شوراي ملي، نداي حق، که نقش مهمي در سازماندهي هيأتهاي اسلامي داشت، اخطار داد که فکر و نقشه بهائيان «برهم زدن مشروطيت و سلطنت و از هم پاشيدن اساس ديانت مقدس اسلام است.» در ادامه اين نوشته که علما را حاميان سلطنت معرفي کرد، نداي حق نوشت: «ملت ايران خواهان است که حاليه که صلاح ملت يک مرتبه يکسره شود و تکليف بهائيان مشخص و معلوم گردد، همانطور که تکليف توده اي ها معين شد. حال ديگر استخواني لاي زخم گذاشته نشود که زحمت آن بعد معلوم شود.»101
در تعيين «تکليف توده اي ها» که الگويي براي برخورد با بهائيان شده بود دولت بسياري از سران حزب توده را به اعدام و زندان ابد محکوم کرده بود. براي جلب توجه نيروهاي مذهبي فرمانداري نظامي در آبان 1334 جشن ميلاد حضرت رسول اکرم را در حظيرة القدس برگذار کرد. نداي حق از اين اقدام سرتيپ بختيار قدرداني کرد و تقاضا داشت «که مجلس جشني از اين عظيم تر و مفصل تر براي روز مولود حضرت قائم آل محمد صاحب الامر و الزمان امام غائب در 15 شهر شعبان المعظم برپا و منعقد سازند.» نداي حق اميدوار بود که فرماندار نظامي تهران «با تظاهرات بي نظير مسلمانان در آن جشن خنجر بر قلب عده معدود ناکسان و گمراهان زنند.»102نقش فرمانداري نظامي تهران در سرکوبي و انحلال حزب توده اگرچه نيروهاي بهائي ستيز را اميدوار کرده بود، براي ايرانيان بهائي نگران کننده بود.
دوري گرفتن ناگهاني دولت و دربار از خواست علماء براي «يکسره کردن کار بهائي ها» پيوند تاريخي دولت و روحانيت را گسست. از دوران محمد شاه و ناصرالدين شاه قاجار نهادهاي سرکوب دولت در مبارزه با بابيان و بهائيان و پاسداري از اسلام و تشيع شکل گرفته بود. با ساماندهي مبارزه عليه بابيان و بهائيان دولت از حمايت و پشتيباني فعال علماء برخوردار شد. مجتهدان شيعه نيز که پس از پيروزي اصوليان براخباريان به مراجع قدرت ديني خودمختاري تبديل شده بودند، در روند مبارزه با بابيان و بهائيان هماهنگ و منسجم شدند. دردهه 1320 و آغاز دهه 1330 مبارزه با حزب توده که دشمن اسلام قلمداد شده بود، دولت و روحانيت که در دوره رضاشاه در مقابل يکديگر قرار گرفته بودند بار ديگر همرزم و هماهنگ شدند. با اشغال حظيرة القدس درارديبهشت 1334 اين هماهنگي به اوج خود رسيد.اماتغييرروش دولت در اوج بحران حظيرةالقدس، علماي شيعه، خصوصاً آيت الله بروجردي، را که نگران افزايش تعداد بهائيان در «مملکت شيعه» بودند رنجيده خاطر کرد. بدين سان روحانيت که تا 1334 مدافع سلطنت بود به تدريج به مخالفت با آن برخاست. واقعه 15 خرداد 1342 ادامه روندي بود که با اشغال حظيرة القدس آغاز شده بود. اشغال حظيرة القدس هم اوج و هم آغازه گسست همکاري هاي دربار و روحانيت بود.103
سخن پاياني
غيرخودي شمردن بابيان و بهائيان که با انتشار «يادداشتهاي کينيازدالگورکي» آغازشده بود باتأسيسکشوراسراييل در1327هش/1948م اوجبيشتري يافت. آئين بهائي، که پيشازپيدايش جنبش صهيونيسم در 1890م/1310ه ق مرکز جهاني خود را در فلسطين بنا نهاده بود، پس از تأسيس آن کشور عامل صهيونيسم قلمداد شد. بدين ترتيب احساسات سياسي ضد صهيونيستي در دفاع از آوارگان فلسطيني با يهودي ستيزي و بهائي ستيزي در هم آميختند. با نزديک شدن دولت ايران به کشور اسراييل، که در تحليل هاي سياسي دست نشانده دولت آمريکا شناخته مي شد، احساسات ضد دولتي و ضد امريکائي نيز بر زنجيره بهائي ستيزي افزوده شد و آنرا مفهومي کاملاً سياسي داد. در اين زنجيره غريبه سازي، هويت ايراني بهائيان و علقه آنان به فرهنگ و کشور ايران جائي نداشت. بهائيان ايادي صهيونيسم، عامل استعمار، و دشمن ايران و اسلام شناسانده شدند. در روند تاريخ زدايييي که بهائيان را ايادي صهيونيسم برمي نمود، از ياد برده شد که ميرزا حبيب الله آل رضا (هويدا)، يکي از کارمندان بهائي وزارت امورخارجه، نخستين ايراني بود که از کوشش صهيونيست ها براي «ازدياد نفوسشان در فلسطين»، حتي بيشتر از سياستمداران عرب، ابراز نگراني کرده بود. او درنامه 17 صفر 1341 ه ق/ 1922م به وزارت امورخارجه گزارشداد که يهوديان ايراني «فوج فوج از ايران هجرت کرده به فلسطين آمدهاند. . . و هرگاه اقدام عاجلي براي اين مسئله نشود، بلا شبهه تمام يهود ايراني قطره وار در درياي صهيونيست مندمج مي شوند.»104 جالب است که علماي ايراني تنها در طي بحران هاي دهه 1320 که به تأسيس کشور اسرائيل انجاميد به اهميت «ازدياد نفوس» يهوديان در فلسطين پي بردند.
با اوج بهائي ستيزي در دهه 1320، فرضيات نژاد پرستانه اي که برعليه يهوديان به کار گرفته مي شد به بهائيان نيز نسبت داده شد. براي مثال، عبدالحسين آيتي در شهريور1325 در پرچم اسلام نوشت:
مدتي درشگفت بودم که چرا بابي ها يهودي ها را بيش از تمام مردم دوست دارند و سعي در تبليغ ايشان دارند و پس از تصديق، به اعلي درجه باهم يگانه مي شوند تا آنکه دانستم که در روش و منش، مابه الاشتراکي دارند که از طرفي امر مذهب را بي نهايت ملعبه و بازيچه قرار داده و به تصنع و سخن سازي ميگرايند و از طرفي به بافته هاي خود که مي دانند تعبيرات مصنوعي و ناروائي است که خود ايجاد کرده اند بقدري تعصب بروز مي دهند که مي توانم گفت هيچ طبقه اي در دنياي امروزي بقدر بهائي به تعصب جاهلانه و حميت ابلهانه متصّف نيست و از طرفي بابي و يهودي در هرکشوري باشد در خيانت بي اختيار است.105
همانگونه که تهمت خيانتِ يهوديان به جنبش يهودي زدايي در اروپا انجاميد، کاربرد تهمت هايياينگونه دربارهبهاييان، جنبشضدبهائيرابخشلاينفک نهضت اسلامگرا براي پي انداختن آينده اي تک مذهبي درايران ساخت. تحريم اقتصادي بهائيان بخش مهمي از نهضت اسلامگرا بود که با تحريم «نوشابه امپرياليستي» پپسي کولا در 1334 آغاز شد. اين تحريم اقتصادي را که نقش مهمي در شکل گيري گفتمان سياسي اسلامي داشت در فرصت ديگري بررسي خواهم کرد.
موقعيت اجتماعي و اقتصادي بالنسبه ممتاز بهائيان نيز برنگراني علما و مراجع تقليد نسبت به آينده اسلام درايران مي افزود. لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي، خصوصاً قراردادن "کتاب آسماني" به جاي "قرآن مجيد" در سوگند رسمي که در16 مهر 1341 در هيئت دولت به تصويب رسيد، اين نگراني ها را دو چندان کرد. علماي شيعه اين تصميم و ديگر اصلاحات مدني را کوشش هايي برايتغيير هويت اسلامي ايران قلمداد کردند. آنها که پس از واقعه حظيرةالقدس از شاه ناخشنود شده بودند، با تصويب اين لايحه مستقيماً به روياروئي با دربار کشيده شدند. همچنان که نامه 21 ارديبهشت 1342 آيت الله شريعتمداري به علماي کرمان حاکي است، بسياري از علماء براين باور بودند که دولت «باوسايل مختلف در تقويت بعضي از فرق ضاله و منحرف و ضد اسلامي و دخالت دادن آنها در شئون مختلف مملکتي و سپردن بعضي از مقامات حساس به آنها ميکوشد.»106پيرو اين نامه، شريعتمداري متذکر شد که «ايران ميدان فعاليت حزبي که عامل استعمار و دلال اسراييل و عنوان مذهبي دروغي را دارد قرار گرفته است.»107 آيت الله خميني نيز در اعلاميه اي خطاب به وعاظ و گويندگان و هيئت هاي ديني در خرداد 1342 هشدار داد:
آقايان بدانند که خطر امروز بر اسلام کمتر از خطر بني اميه نيست، دستگاه جبار با تمام قوا به اسرائيل و عمال آنها (فرقه ضاله و مضله) همراهي مي کند، دستگاه تبليغات را بدست آنها سپرده و در دربار دست آنها باز است، در ارتش و فرهنگ و ساير وزارتخانه ها براي آنها جا باز نموده و شغل هاي حساس به آنها داده اند. خطر اسرائيل و عمال آنها را به مردم تذکر دهيد، در نوحه هاي سينه زني از مصيبت هاي وارده بر اسلام و مراکز حقه و ديانت و انصار شريعت يادآور شويد، از فرستادن و تجهيز دولت خائن، چند هزار نفر دشمن اسلام و ملت و وطن را به لندن براي شرکت در محفل ضد اسلامي و ملي اظهار تنفر کنيد. سکوت در اين ايام تأييد دستگاه جبار و کمک به دشمنان اسلام است [تأکيد در اصل].»108
«جامعه روحانيت ايران» نيز در خرداد 1342 اسراييل را «بزرگ ترين پايگاه دشمنان اسلام و عامل درجه اول استعمار در خاور ميانه» معرفي و پيش بيني کرد: «بهاييان که دلالان اسراييل درمملکتما هستند (فراموش نکنيد حيفا و عکا مرکز بهاييان و از شهرهاي معروفاسراييلاست) دردستگاههايحساس مملکت رخنه کرده و روز به روز بر نفوذ آنها در تمام قسمت ها مخصوصاً دستگاه هاي تبليغاتيحتي گفته مي شود در هيئت دولت زيادتر مي گردد.» در ادامه اين بيانيه که «هدف روحانيون از مبارزه اخير» را نشان مي داد، تأکيد شد که «روحانيت هرگز نميتواند اين ننگ بزرگ را براي مسلمانان ايران بپذيرد و نفوذ عُمّال صهيونيسم و دلالان آنها يعنيبهاييان را در مملکت خود تحمل کند.»109 آيت الله سيدمحمدصادق روحاني نيز در نامه اي در تحريم انتخابات دوره 21 مجلس شوراي ملي در شهريور1342، مجلس را مأمور سرپوش گذاردن برکودتاي سياهي دانست که قصد دارد «يکباره اساس دين و مشروطيت را دگرگون کند.»
فلذا با همکاري بهاييان و عمال اسراييل و سازمان امنيت و زنان و مرداني که عفت قلم مانع از شرح حال آنهاست، به نام مردم متينگ راه مي اندازند، کنگره تشکيل مي دهند، کميته درست مي کنند که غلامان خانه زاد و جيره خواران استعمار را به کانديداتوري از طرف مردم معرفي کنند. البته نه مردم اين کشور بلکه مردم ماوراء بحار و مردم اسراييل.110
قطعنامه 21 فروردين 1342 «حوزه علميه قم» نيز از «مراجع عاليقدر مخصوصاً حضرت آيت الله العظمي خميني» خواست که در «تامين مستدعيات» 10 گانه اي که بند 5 آن خواهان «قطع ايادي استعمار و عمال صهيونيسم از مملکت» بود بکوشند.111 همچون بسياري از نوشته هاي اسلامگرا بيوگرافي پيشوا، که در1969 تنظيم شده بود، بهاييان را «عمال سازمان ضد بشري صهيونيسم و آژانس يهود» معرفي کرد.112بدين سان، در گفتمان انقلابي «ايادي استعمار و عمال صهيونيسم» برابرهايي برگزيده براي بيگانه سازي "بهاييان" شد. از آن جهت که دولت اسراييل دشمن سرسخت اسلام به شمارميآمد، پيشرفت بهائيان در گستره سياست، اقتصاد، و فرهنگ ايران دليلي برتضعيف اسلام فرض ميشد. بنابراين بسياريازسخنگويانومبارزان اسلامي در دو دهه پيش از انقلاب بيش از هرچيزي تکيه برآن داشتند که «اسلام در موقعيت خطرناکي قرار گرفته» است. به عنوان نمونه، محمدجواد باهنر در هيأت مکتب حسين در 17 شهريور 1346 هشدار داد که «دين در معرض خطر قرار دارد. تبليغات بهائيان روز به روز بيشتر مي شود. کمي به خود آئيد و در فکر دين باشيد. . .»113 در اين پنداشتِ فراگير تمامي برنامه هاي فرهنگي دولت از جشن هنر شيراز تا تغيير تقويم هجري کوشش هاي «فرق ضاله و منحرف» و «ايادي استعمار و اعداي اسلام» «براي تغيير شخصيت اسلاميمملکت» دانسته شدند.114 دراين نگرش "انقلابي" حتي مسئوليت سرکوبي هاي خشونت بار ساواک نيز به دوش بهاييان گذاشته ميشد.115 به ديگر سخن، گفتمان انقلابي و اسلامگرا بهاييان را در تمامي سياست هاي ناسنجيده رژيم شاه سهيم مي دانست.
جنبشضدبهاييکه از دهه 1320 باتبليغاتاسلامي درآميخت نقش مهمي در تبديل «ايمان اسلامي» به «مبارزه سياسي» داشت. بجايبررسيمبانيايمانيآئين بهائي، مبارزاناسلاميازآنپستأکيدداشتندکهآئينبهائي«مذهبيسياسي» است کهدولتهاياستعماريبرايتضعيفاسلام برپاساختهاند. بنابراينشرکت کنندگان درجلساتهيئتهاي اسلامي و انجمن هاي ضد بهائيت بيش از پيش نگران آينده اسلاممي بودند. تشديد اين نگراني وسيله اي براي تبديل زهد و ايمان به «آگاهي سياسي» و تشويق به مبارزه برايحمايت از اسلام بود. بدين دليل جلسات هيئت ها و انجمنهاي ضدبهائي مکان هاي مناسبي براي جلب افراد به سوي سازمان هايي همچون مجاهدين خلق، امت واحده، حزب ملل اسلامي، و هيئت مؤتلفه بودند.116 با درهمپيوستنجنبش ضدبهاييباجنبشهاي ضد صهيونيستي، ضد استعماري، و ضد امپرياليستي، مبارزه براي پاکسازي بهائيان به مبارزه براي سرنگوني سلطنت پهلوي، تبديل گرديد. درجنبش «آزادي خواهانه مردم ايران» آزادي مدني بهائيان اسارت «ملت مسلمان» پنداشته شد و در نتيجه جامعه مدني ايران در نيمه دوم قرن بيستم دچار تناقضي شد که همچنان ادامه دارد.*
محمد توکلی طرقی
www.mtavakoli.com
First published by Foundation for Iranian Studies.
--------------------
* در ويرايشنهائيايننوشته، حشمتمؤيد، احمد کريمي حکاک، و افسانه نجم آبادي، راهنمايم بوده اند. از يکايک آنها سپاسگزارم. اما اين دوستان مسئول نگرش و لغزش هايم نيستند. براي تسهيل خواندن نقل قولها، درموارد ضروري، دررسم الخط متون اصلي تصرف کرده ام.
پانوشت ها:
1. براي پژوهشي جامع در باره پيدايش جنبش بابي ن. ک. به:
Abbas Amanat, Resurrection and Renewal: The Making of the Babi Movement in Iran, 1844-1850, Ithaca: Cornell University Press, 1989.
براي تحليلي تاريخي از کيش بهائي ن. ک. به:
Juan Cole, Modernity & the Millennium: The Genesis of the Baha'i Faith in the Nineteenth- Century Middle East, New York: Columbia University Press, 1998.
2. در اين باره ن. ک. به:
Amatul' I-Baha Ruhiyyih Khanum, "The Guardian of the Baha'i Faith, "in The Baha'i World, 1954-1963, Haifa: The Universal House of Justice, 1970, particularly pp. 156-158; "The Baha'i International Community and the United Nations, 1954-1963," in The Baha'i World, 1954-1963, pp. 788-794, particularly 789-791.
3. حاج محمد کريم خان کرماني، رساله تيرشهاب در راندن باب خسران مآب، کرمان: چاپخانه سعادت، 1387، به ترتيب بر صص 211-210و 220.
4. حاج محمد کريم کرماني، کتاب مستطاب سلطانيه، بمبئي: کارخانه عبدالغفور المشهور بداد و ميان دهايلي، 1277، به ترتيب صص 220-219.
5. حاج محمدخان کرماني، هداية المسترشدان . . . درجواب هدية النمله، مطبعه مروي، 1342، ص 262.
6. زين العابدين نوري شاه حسيني، ارغام الشيطان في رد اهل البيان و الايقان، تهران: مطبعه مروي، 1342، به ترتيب از صص 392 و 396.
7. ميرزا علياکبرمجتهد اردبيليحاجب الائمه، اصول دين مسلمين و کشفالخطاي خوانساري، بي جا، بي ناشر، 1334، صص 313 و 318.
8. در اين باره ن. ک. به:
Negar Mottahedah, "The Mutilated Body of the Modern Nation: Qurrat al-Ayn Tahirah's Unveiling and the Iranian Massacre of the Babis," Comparative Studies of South Asia, Africa and the Middle East, XVIII:2 (1998), pp. 38-50.
9. فريدون آدميت براين ادعاست که «نويسنده اين جزوه مجهول، علي جواهر کلام است.» ن. ک. به: فريدون آدميت، اميرکبير و ايران، چاپ 6؛ تهران: انتشارات خوارزمي، 1361، ص 456. اما وي شواهدي دراين باره ارائه نکرده است. علي جواهر کلام که تحصيلاتش را در تهران و بيروت به انجام رسانيده بود و عربي و روسي و انگليسي نيز ميدانست، مترجم چندين کتاب از جمله آثار الشيعة، ايران نو (الول ساتن)، تاريخ تمدن اسلام (جرجي زيدان) بود.
10. احمدکسروي، بهاييگري، تهران: کتابفروشي پايدار، بي تاريخ، صص 70، 73-72.
11. احمد کسروي، «پاسخ بهائيان،» پرچم، 1:1 (فروردين 1322)، صص 31-29.
12. براي چاپ جديد اين اثر ن. ک. به: «يادداشت هاي کنيازدالفورکي ]دراصل[» در خاطرات من يا تاريخ صدساله ايران، نوشته حسن اعظام قدسي اعظام الوزاره، تهران: نشر کارنگ، 1379، صص 929-911. حسن اعظام در معرفي «يادداشتهاي کنياز دالقورکي» نوشت: «اينک راجع به پيدايش باب از جزوه اي که خطي و در کتاب خانه مرحوم مخبرالدوله بزرگ برادر مرحوم حاج مخبرالسلطنه هدايت، به پسرش مرحوم فهيم الدوله که از رجال پاکدامن وطن خواه و با ايمان بودند رسيده بود، نظر با اين که نويسنده با ايشان دوستي کامل داشته و غالباً با معظمله معاشر بودم، موقع پيش آمد قضيه انبار غله دولتي يک روز اظهار نمودند "جزوه خطي" راجع به پيدايش بهايي که در کتابخانه پدرم بود و به من منتقل گرديده است در اين موقع به شما مي دهم که تا پس از استنساخ اصل جزوه را رد نماييد، نويسنده هم با تقديم تشکر از روي آن ماشين نموده اصل آن را به مرحوم فهيم الدولي رد نمودم. . . . اينک موقع درآن دانستيم که براي روشن شدن تاريخ که يگانه هدف و آمال خود مي دانم براي خوانندگان عزيز خاصه جوانان حاضر و نسل آينده عين جزوه را بدون کوچکترين تصرفات به شرح ذيل درج نمايم، و ضمناً متذکر ميشوم که خواننده عزيز کاملاً توجه نمايند که نفوذ خارجه تا چه اندازه در دربار قاجاريه و مملکت و حتي شاه وقت بوده است؟» ن. ک. به: حسن اعظام قدسي، همان، ص 910.
13. در اين باره ن. ک. به: محفل روحاني ملي بهائيان ايران، جوابي به رساله اعترافات سياسي کينياز دالقورکي، طهران: محفل روحاني ملي بهائيان ايران، بهمن؛ نيز ن. ک. به:
Amin Banani, "Religion or Foreign Intrigue: The Case of the Babi-Baha'i Movement in Iran," in Thirty First International Congress of Human Sciences in Asia and North Africa in Tokyo, Tokyo: Institute of Eastern Culture, pp. 279-80.
براي گزيده اي ازگزارشهاي سفير روسيه درايران ن. ک. به:
M. S. Ivanov, Babidskie Vosstaniya V Irane, 1848-1852, Moscow, 1939, Appendix l, pp. 141-59;
براي ترجمه فارسي و انگليسي بخشي از اين گزارش ها، به ترتيب، ن. ک. به: مرتضي مدرسي چهاردهي، شيخيگري و بابيگري ازنظر فلسفه، تاريخ، اجتماع، چاپ 2، تهران، 1351، صص 289-269؛ و نيز ن. ک. به:
F. Kazimzadeh, "Excerpts from Dispatches Written During 25-8481 by Prince Dolgoroukov, Russian Minister to Persia," World Order (Fall 1966), pp.17-24.
14. «يادداشت هاي دالقورکي» در خاطرات من، ص 925.
15. همان، ص 927.
16. همان، ص 928.
17. همان، ص 929.
18. احمد کسروي، «آفتاب حقايق يا دروغ رسوا،» پيمان، 1:5، خرداد 1322. نقل قول ها ،به ترتيب از صص، 172-171، 207-203. ديگر نوشته هاي کسروي در باره کيش بهايي عبارتند از: «آفتاب حقايق يا دروغ رسوا،» پيمان، 1:4 (ارديبهشت 1322)، صص 177-169؛ «پاسخ بهائيان،» پيمان، 1:1 (فروردين 1322)، صص 31-29؛ «پرسش هاي ما از بهائيان،» پيمان، 1:5 (خرداد1322)، صص 198-193؛ «باز چندسخنيازبهائيان،» پرچم، 1:12 (شهريور1322)، صص 483-481.
19. فريدون آدميت، اميرکبير و ايران يا ورقي از تاريخ سياسي ايران، مقدمه محمود محمود، تهران: بنگاه آذر، 1323، نقل قول ها به ترتيب از صص 243، 244،256،258 و 259. ارتباط ادوارد براون با ازليان را پيش از آدميت، مُبلغ نامي بهائي ابوالفضل گلپايگاني به تفصيل درکشف الغطاء عن حيل الاعداء (1333هق/1294ه ش) گزارش داده بود. اين کتاب در واقع رديه اي بر نقطة الکاف حاجي ميرزا جاني و مقدمه آن که به نام ادوارد برون انتشار يافته مي باشد. دراين مقدمه که گويا به ياري محمد قزويني نوشته شده بود، نويسنده از ازليان به نيکي ياد کرده بود. گلپايگاني در «کشف اغراض پروفسور عاليجناب» نوشت: «بايد دانست که حمايت و رعايت مستر براون از ازليان و ضديت و سعايت او نسبت به بهائيان بر يک سبب اساسي عمومي و بعضي اغراض شخصي خصوصي استناد دارد.» او«رقابت مذهبي و عصبيت ديني» را مسبب عمومي اين ضديت برشمرد و برآن بود که «مُبلغين نصرانيت» در ايران مزاحم و رقيبي «بزرگ تر و قوي تر از ملت بهائيه نداشته و ندارد.» براي از پاي درآوردن اين حريف، به روايت گلپايگاني، امثال ادوارد براون به حمايت از ازليان پرداختند: «لکن ازليان چون از دعوت ناس به علت خوف و هراس عاجزند لذا محض پيدا کردن اشخاص هم نفس در بي دين ساختن مردم سعي بليغ مبذول مي دارند و براي پاشيدن تخم نصرانيت اراضي سخت ناهموار را به جهت پروتستانيان نرم و شيار مي سازند و بالبديهه نفرت و ضديت با رقيب ومزاحم وانس والفت با مساعد و معاون طبيعي هر قوم و ملت است.» ن.ک.به: ميرزا ابوالفضل گلپايگاني، کشف الغطاء عن حيل الاعداء، مرو شاهجهان: مهدي بن ابوالقاسمالعلوي، 1334ه.ق.، صص 437 و 435. دکتر حشمت مؤيد در يادداشتي يادآوري کرده اند که 123 صفحه از کشف الغطاء را ميرزا ابوالفصل گلپايگاني نوشته و بقيه را پس از مرگ او خواهر زاده اش سيد مهدي گلپايگاني تکميل کرده است.
20. انور ودود، ساخته هاي بهائيّت در صحنه دين و سياست، با مقدمه سيدابوالقاسم کاشاني، تهران: چاپخانه شرکت مطبوعات، 1326ه. ش. انور ودود که پدر جدش، ميرزا محمود کلانتري کاشي، و خاله زاده پدرش، عين الملک هويدا، نقل قول ها به ترتيب از صص 2، 18،21، 139،140،141. از بهائيان سرشناس بودند، اين کتاب را نخست به زبان عربي، محازل البهائية علي مسرَح السياسيه و الدين، (1947) نوشته بود.
21. مرتضي احمد آ، تاريخ و نقش سياسي رهبران بهائي، چاپ 3؛ تهران: دارالکتب الاسلاميه، 1346، نقل قول ها به ترتيب از صص 36،68-66، 75،76 و 79. عنوان روي جلد چاپ سوم اين کتاب که در 10000 جلد به طبع رسيده بود «پرنس دالقورکي» است.
22. ناصر مکارم شيرازي، چاپ 17، تهران: دارالکتاب الاسلاميه، 1357، ص 258.
23. «برادران ديني متحد شويد،» دنياي اسلام، 1:5 (18 آبان 1325)، ص 2. پس از کشتن احمد کسروي، «جمعيت مبارزه با بي ديني» که به کوشش حاج سراج انصاري، شيخ قاسم اسلامي، و شيخ مهدي شريعتمداري و برخي ديگر از علما براي مبارزه با او تشکيل شده بود به «اتحاديه مسلمين» مبدل شد. يکي از اهداف اتحاديه «مبارزه منطقي با هرگونه بيديني ها و نبرد قلمي با انتشاراتي که برضد اسلام و و طريقه حقه جعفري شده و مي شود» بود.
24. سيد محمد مهدي موسوي (آل طعمه) دبيرکل کنگره جوانان اسلام، «حقايق آشکار مي شود» دنياي اسلام، 1 (20 مهر1325)، ص 3.
25. صدر السادات، «دو نمونه از فداکاري،»پرچم اسلام، 63 (25 تير1326)، ص 3.
26. عطاء الله شهاب پور، شهادت علم و فلسفه به اهميت و خوبي نماز و روزه: فوائد ديني، روحاني، جسماني، اخلاقي، اجتماعي، چاپ 3؛ تهران: انجمن تبليغات اسلامي، 1323، ص 274.
27. عطاء الله شهاب پور، آئين گشايش راه نو در عالم حقيقت : نشريه يکم انجمن تبليغات اسلامي، چاپ 4؛ تهران: انجمن تبليغات اسلامي، 1323.
28. انجمن تبليغات اسلامي، ياران ما: شرح مختصري از آغاز يک کوشش بزرگ در راه اسلام، تهران: انجمن تبليغات اسلامي، 1322، صص 13 و21.
29 مجتهد کمره اي، روحانيت و اسلام وفقه اسلام بامدارک و نصوص احکام؛ هبة الدين شهرستان، راهنماي يهود و نصارا؛ محمود طالقاني (مترجم)، راهنماي مناسک حج.
30. رمضانعلي رحيميان، «اعلام به کليه مسلمانان ايران،» دنياي اسلام، 39 (17 مرداد 1326)، ص 3.
31. «دارالعلوم ديني و عربي،» دنياي اسلام، 2:57 (19 دي 1326)، ص 3.
32. عطاء الله شهاب پور، «يک پيشنهاد مهم و سودمند: آسايشگاه براي زوار حسيني،» دنياي اسلام، 35 (20 تير 1326)، صص 2-1.
33. يازده جزوه تعليماتيي انجمن تبليغات اسلامي از فروردين 1321 تا آبان 1323 در 000،128 نسخه چاپ شد. ن. ک. به: عطاء الله شهاب پور، مجموعه انتشارات انجمن تبليغات اسلامي، تهران: انجمن تبليغات اسلامي، 1323، ص 3.
34. «اينها ازراه گمراهي بازگشته اند،» سالنامه نوردانش، 21 (1345)، ،صص 231 و 231.
35. سيد حميد روحاني، «ريشه انديشه اسلام منهاي روحانيت،» 15 خرداد، 4:14 (بهار1373)، صص 27-17، به ويژه ص 26، پس نوشت شماره 10.
36. براي گزارشي از فعاليت هاي انجمن تبليغات اسلامي در انتخابات دوره هفدهم مجلس شوراي ملي در مشهد ن. ک. به: «جمعيت هاي مؤتلف اسلامي مشهد و سرنوشت انتخابات دره هفدهم مجلس شوراي ملي در مشهد،» 15 خرداد، 4: 14 (بهار1373)، صص 40-28؛ براي گزارشي از همکاري نزديک اين انجمن با ساواک ن. ک. به: سيد حميد روحاني، صص 27-17؛ «ساواک و انجمن حجتيه،» 15 خرداد،17 (زمستان 1373)، صص 125-123. برخي از تاريخنگاران جمهوري اسلامي انجمن تبليغات اسلامي (انجمن ضد بهائيت) را "استعماري" فرض کردهاند: «دليل استعماري بودن اين فرقه اين است که در اوج خفقان پهلوي که ساواک به هيچ نيروي مذهبي اجازه فعاليت نمي داد اين ها آزادانه (مانند بهائيت) با آرم و پرچم مشغول تبليغ بودند. اين دو فرقه متضاد؛ درتحقيق اهداف شوم استعماري هماهنگ عمل ميکردند. بهائيت دخالت در سياست را منع کرده بود. انجمن ضد بهائيت نيز دخالت در سياست را ممنوع اعلام کرده و از افراد انجمن تعهد مي گيرد که در سياست دخالت نکنند. بهائيت حکم جهاد را لغو شده اعلام مي کند. انجمن در پوشش يک شعار عوام فريبانه و به ظاهر مقدس يعني اختصاص حکومت به امام عصرع جهاد و مبارزه را متوقف ميکند،» «حربهتکفير، 3؛ استعماروتکفير،» حوزه، 16(شهريور 1365)، صص120-93؛ نقلازص111.
37. «جامعه تعليمات اسلامي،» پرچم اسلام، 1:10 (9 خرداد1325)، ص 4؛ «جامعه تعليمات ديني،» پرچم اسلام، 10 (9 خرداد1325)، ص 4؛ «جامعه تعليمات ديني،» پرچم اسلام، 11 (16 خرداد 1325)، صص4-3. همچنين ن. ک. به: «بازهم دو شخصيت متضاد،» دنياي اسلام، 53 (21 آذر 1326)، صص 1 و 3.
38. «انجمن تعليمات اسلامي،» پرچم اسلام، 2:44 (20 اسفند 1326)، ص 3.
39. عباسعلي اسلامي، «طرح نو،» در گفتار وعاظ: مجموعه سخنراني هاي جمعي از دانشمندان و وعاظ مشهور ايران، از تأليفات محمد مهدي تاج لنگرودي، چاپ 9؛ تهران : انتشارات خزر، 1362، صص 26-17، نقل از ص 24.
40. حسين عبداللهي،«قابل توجه آقايان حجج اسلام و مراجع تقليد مخصوصاً حضرت آيت الله بروجردي مد ظله العالي،» دنياي اسلام، 2: 58 (26 دي 1326)، صص 2-1، نقل از ص 2.
41. «در خصوص قهوه رخ اصفهان،» دنياي اسلام، 2:60 (10 بهمن 1326)، ص 2.
42. «کتاب اخلاق گلشني،» دنياي اسلام، 58 (26 دي 1326)، ص 2.
43. درباره دستور دکتر آذر وزيرفرهنگ در باره تعطيل کردن جامعه تعليمات ديني ن. ک. به: علي دواني، «شيرين کاري آقاي دکتر آذر،» نداي حق، 148 (31 تير1332)، صص 1 و 4؛ «نقش وزير فرهنگ در انحلال جامعه تعليمات ديني،» نداي حق، 149 (7 مرداد 1332)، صص 2-1؛ عباس غله زاري، «آقاي وزير فرهنگ اينجا ايران و کشور اسلامي است،» نداي حق، 150 (14 مرداد 1332)، صص 1 و 4؛ «تقليل دروس شريعت و ،» نداي حق، 152 (28 مرداد1332)، صص 1 و4؛ «دکتر آذر چه شد؟،» ، 155 (18 شهريور 1332)، صص 1 و 4.
44. مرتضي خلخالي و عبدالحسين معتضدي، «ملت ايران بيدار شويد: بهائيان دين، مذهب، تعصب، مليت و ناموس شما را از بين مي برند،» دنياي اسلام، 2:62 (24 بهمن 1336)، صص 1 و3؛ نقل از ص 3.
45. يک نفر مسلمان، «بهائي ها چه مي گويند؟،» دنياي اسلام، 2: 68 (21 فروردين 1327)، صص 1 و 4؛ نقل از ص 4.
46. «جمعيت هيأت مروجين مذهب جعفري،» پرچم اسلام، 79 (12 آذر 1326)، ص 2؛ «جمعيت مروجين مذهب جعفري،» پرچم اسلام، 80 (19 آذر 1326)، ص 3.
47. «مجمع هيآت مروجين مذهب جعفري،» پرچم اسلام، 2:34 (3 دي 1326)، ص 1.
48. «بيانيه اي که در جلسه عمومي عصر 16/11/26 هيئت مروجين مذهب جعفري توسط آقاي سيد نصرالله شجاعي تنظيم و قرائت شد،» دنياي اسلام، 63 (1 اسفند 1326)، صص 1 و 3. نقل از ص 3.
49. «کانون انتشارات اسلامي،» پرچم اسلام، 2:32 (19 آذر1326)، ص 4.
50. «نتيجه مبارزه مبلغ اسلامي و بازگشت عده اي از منحرفين بهائي،» نداي حق، 6:2 (12 مهر 1334)، صص 1 و 2؛ نقل از ص 2.
51. عباس غله زاري، «مجامع مذهبي مشهد مقدس،» نداي حق 6:8 (264 آبان 1334)، صص 1 و 4؛ نقل از ص 4.
52. «ريشه انديشه اسلام منهاي روحانيت،» 15 خرداد، 4:14 (بهار 1373)، صص 27-16، به ويژه صص 26-27، يادداشت 9؛ «جمعيت هاي مؤتلف اسلامي مشهد و سرنوشت انتخابات دوره هفدهم مجلس شوراي ملي در مشهد،» 15 خرداد، 4:14(بهار1373)، صص 40-28، بخصوص ص 30.
53. صدرالسادات، «دو نمونه از فداکاري،» پرچم اسلام، 63(25 تير 1326)، ص 3.
54.همانجا
. 55. مصاحبه با آقاي احسان الله پرتوي که سابقاً منحرف بوده اند،» پرچم اسلام، 149 (31 شهريور 1328)، صص 2-1؛ نقل از ص 2.
56. محمد حسيني بهشتي، «و به اوست که سوگند مي خورم که سازش نميکنم،» شاهد، 7 (خرداد 1360)، صص 19-14،47؛ نقل از ص 16.
57. «به مناسبت هفدهم اسفند ماه سالگرد درگذشت آيت الله رباني شيرازي. . .،» پيام انقلاب، 132 (25 اسفند 1363)، صص 21-18 و 31؛ نقل بر 20. اين خبر در پرچم اسلام در «بخش مهم ترين اخبار کشور و جهان» چنين گزارش داده شده بود: «کساني که اخيراً مسلمان شده اند- شصت و دو نفر به شرح زير بوسيله جناب آقاي آقا شيخ عبدالرحيم شيرازي مُبلغ اعزامي از طرف آقايان علماء و روحانيون شيراز در سروستان شيراز مشرف به دين مبين اسلام گرديدند.» ن. ک. به:«مهم ترين اخبار کشور و جهان،» پرچم اسلام، 94(12 فروردين 1327)، ص 2.
58. «دنياي اسلام براي چه انتشار مي يابد؟،» دنياي اسلام، 1 (20 مهر1325)، صص 2-1؛ نقل از 2.
59. حجة الاسلام نجم آبادي، «يک سؤال از شوقي افندي و پيروانش،» پرچم اسلام، 63 (25 تير1326)، صص 1 و 3؛ سيد محمود طالقاني، «مهدي موعود،» پرچم اسلام، 1:17(27 تير 1325)، ص 4؛ محمدعلي شکاري، «گفت و شنود با بهائيان،» پرچم اسلام 71 (26 شهريور 1326)، ص 3؛ حسن نيکو، «شجاعت مولود ديانت و امت است،» پرچم اسلام، 22 (7 شهريور 1325)، ص 2؛ عبدالحسين آيتي، «بازيگري بني اسرائيل سبب خواري ايشان است،» پرچم اسلام، 23 14 شهريور 1325)، ص 1.
60. عبدالکريم فقيهي شيرازي، «سبب يک هفته تعطيل: سستي مشترکين- سياست بيگانگان،» پرچم اسلام، 72 (9 مهر 1326)، ص 1.
61. عبدالکريم فقيهي شيرازي، «مبارزه ما مقدس و پيروزي نهائي با اسلام است،» پرچم اسلام، 66(22 مرداد 1326)، ص 1.
62. «شرارت بهائي ها،» پرچم اسلام، 2:24 (9 مهر 1326)، ص 2.
63. «اختلافات مذهبي،» پرچم اسلام، 88(22 بهمن 1326)، ص 1.
64. «فرقه منحرف،» پرچم اسلام، 170 (4 اسفند 1328). صص 2-1.
65. «دنياياسلام برايچه انتشار مييابد؟!» دنياي اسلام، 1 (20 مهر 1325)، صص 2-1.
66. سراج انصاري، «از خواب غفلت بيدار شويد،» دنياي اسلام، 1 (20 مهر 1325)، صص 3-1.
67. در اين باره ن. ک. به نامه وزير فرهنگ به محمدتقي فلسفي، دنياي اسلام، 24-23 (1 فروردين 1326)، ص 1. همچنين ن. ک. به: محمدتقي فلسفي، خاطرات و مبارزات حجةالاسلام فلسفي، تهران: انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامي، 1376، صص 183-181.
68. يوسف اطلس پرور، «مقاله وارده،» دنياي اسلام، 39 (17 مرداد 1326)، صص 2-1.
69. «تلگرافات وارده،» دنياي اسلام، 40 (24 مرداد 1326)، ص 2. در پي نشر اين خبر دنياي اسلام گزارش داد که: «چندي است حضرت آقاي بيان الحق مُبلغ شهير اسلامي به شاهي تشريف آورده و وسائل تشکيل جامعه مسلمين را فراهم و اهالي هم با حسن استقبال اطاعت نموده و تاکنون سه نفر از بهائي ها را توبه داده و به دين شريف اسلام وارد نموده اند و تبليغات ايشان رونق بازار منافقين را شکسته است. «خلاصه تلگراف هاي وارده،» دنياي اسلام، 16 (5 آبان 1326)، ص 3.
70. حسين شکوهي، «يک نفر وکيل مجلس نبايد در ترويج مرام بهائي کمک کند،» دنياي اسلام، 46 (11 مهر1326)، ص 2.
71. «مخالفين دولت آقاي هژير متأسفند،» دنياي اسلام، 79 (13 تير 1327)، صص 1 و 4؛ نقل از ص 4. 72. هژير به دکتراقبال، سند شماره 36، محمدتقي فلسفي، همان، ص 480.
73. براساس گزارش لا اين کميسيون در 7 مرداد 1327 «در اطاق آقاي وزير فرهنگباحضورمعظمله وجنابآقاي دکترمهران معاون وزارت فرهنگبه عضويتجنابآموزگار مستشار محترم ديوان کشور و جنابان آقايان شهابي و مشکوة از اساتيد محترم دانشگاه و جناب آقايرضوي نماينده محترم مجلس شوراي ملي و جناب يعقوب انوار و جناب آقاي سعيدي از اعضاي عاليرتبه وزارتفرهنگ و آقاي تقويمديراينروزنامه تشکيل» شد. «تشکيل کميسيونتعليمات دبستانها ودبيرستان ها،» دنياي اسلام، 83 (16 مرداد 1327)، صص 2-1.
74. درمورد دکتر برجيس ن. ک. به: «اين پزشک را به عبادت دعوت کردند و سرانجام به طرز فجيعي او را به قتل رسانيدند،» فردوسي، 22 (26 فوريه 1939)، ص 8.. درمورد مهندس شهيد زاده ن. ک. به: «آيا دزدان دست به ترور و کشتار زده اند؟،» مرد امروز، 116 (27 تير 1326)، ص 6.
75. به مناسبت گشايش بيمارستان رازي، که داروخانه آنرا جماعت کليميان تهران به بيمارستان مجاناً هديه کرده بودند، ايران باستان نوشت: «امروز قسمت اعظم تجارت دوا و داروخانه هاي تهران در دست يهودي ها است و از اين راه يک عدم رضايت و نگراني بين توده و مخصوصاً مردمان هوشمند و بصير حکمفرما است زيرا عمليات آن ها را کاملاً و با درنظرگرفتن حقيقت هويت يهود نمي توانند بخير و صلاح خود تشخيص دهند. . .» دراين نوشته ايران باستان ايرانيان يهودي را که از کهن ترين ساکنان ايران بوده اند بيگانه محسوب کرد: «بيمارستان رازي مؤسسه اي است صرف ايراني و همانطور که تمام کارکنان آن از زن و مرد ايراني هستند و بايد هم ايراني باشند قسمت حياتي و مهم آن "دواخانه" نيز بايد در زير نظر رئيس بادانش آن و در دست ايرانيان اداره شود يعني دوائي را که يهودي مجاني يا در مقابل پول بدهد نبايد مورد اعتماد و قبول واقع شود زيرا به قول معروف در زير کاسه نيم کاسه اي است.» ن. ک. به: «يادگاري از آئين گشايش بيمارستان رازي- يک انجمن با شکوه،» ايران باستان، 2:22 (9 تير1313)، ص 2 و 11.
76. «فدائيان اسلام و حوزه علميه قم،» تاريخ و فرهنگ معاصر، 1:2 (زمستان 1370)، صص 189-173، نقل از ص 183.
77 عبدالحسين هژير پس از رسيدن به وزارت پيشه و هنر و سپس دارائي در 23 خرداد 1327 به نخست وزيري رسيد. او به زبان فرانسه و روسي آشنا بود. تأليفات او عبارتند از: ازپطرز بورغ تا قسطنطنيه (تهران 1322)، تاريخ قرون وسطي يا جنگ صد ساله، نوشته آلبرماله و ژول ايزاک (تهران، 1311)، تاريخ ملل مشرق يونان، نوشته البرماله و ژول ايزاک (تهران، 1309)، حافظ تشريح: تبويب و تقسيم آن از روي مضامين (تهران، 1308).
78. سيدحسين امامي (1328-1303) در 20 اسفند 1324 احمد کسروي را ترور کرد.
79. «داستان کامل حادثه غم انگيز قتل هژير وزيردربار شاهنشاهي. . .،» کاويان، 1 (19 آبان 1328)، صص 5، 15 و 17.
80. همزمان با نشر شايعه بهائي بودن هژير، شايعات ديگري در باره مسيحي شدن او نيز در تهران انتشار يافت. ن. ک. به: «فوق العاده بهمن: هژيرمسيحيشده و مرتد مي باشد،» در گزارش هاي محرمانه شهرباني (1327-28 شمسي)، به کوشش مجيد تفرشي و محمود طاهر احمدي، تهران: سازمان اسناد ملي ايران، 1371، ج 2، ص 149؛ همچنين صص 128-127.
81. «25 خرداد 1327» در گزارش هاي محرمانه شهرباني، ج 2، صص 148-147.
82. «25 خرداد 1327» در گزارش هاي محرمانه شهرباني ج 2، ص 161 .
83. «از کي و چگونه و با چه مقدماتي وارد مبارزه با بهائيان شدند؟،» اتحاد ملي، 11:366(26 ارديبهشت 1334)، صص 1 و 4.
84. خاطرات و مبارزات حجة الاسلام محمد تقي فلسفي، مصاحبه ها حميد روحاني (زيارتي)؛ ويراستاران علي دواني، محمد رجبي، محمدحسن رجبي، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامي، 1376.
85. «کامل ترين جريان و فعاليت هائي که منجر به اشغال حظيرة القدس گرديد،» اتحاد ملي، 1:365 (19 ارديبهشت 1334)، ص 1.
86. فلسفي، همان، صص 191-190.
87. «اعلاميه شماره 93 فرمانداري نظامي تهران مورخ 26 ارديبهشت 1334،» به نقل از محمدتقي فلسفي، همان، صص 194-193؛ نقل از ص 193.
88. اطلاعات، 8671 (17 ارديبهشت 1334)، به نقل از همان، ص 194.
89. اطلاعات، 8672 (17 ارديبهشت 1334)، به نقل از همان، ص 194.
90. اطلاعات، 8673 (19 ارديبهشت 1334)، به نقل از همان، ص 194.
91. اطلاعات، 8673 (19 ارديبهشت 1334).
92. اطلاعات، 8672 (18 ارديبهشت 1334)؛ کيهان، 3574 (19 ارديبهشت 1334)، به نقل از محمدتقي فلسفي، همان، صص 195-194.
93. کيهان، 3575 (20 ارديبهشت 1334)، به نقل از همان، ص 195.
94. .طرح تقديمي بدين شرح بود: ماده1. جمعيت فاسد بابي ها و وابستگان به آنها از ازلي و بهائي، مخالف امنيت کشور بوده و غير قانوني اعلام مي شود. ماده2. از اين پس عضويت در اين جمعيت و تظاهر و بستگي به آن به هر نحوي که باشد بزه بوده، مرتکب به حبس مجرد از دو سال و محروميت از حقوق مدني محکوم مي شود. ماده 3. اموال غير منقولي که مراکز اجتماع و سازمان هاي وابسته به اين جمعيت مي باشد يا عوائد آن صرف امور مربوطه اين جمعيت مي شود به وزارت فرهنگ منتقل مي گردد که براي تأسيس سازمان هاي تربيتي و اشاعه معارف ديني و اصول خداپرستي اختصاص يابد. ماده4. افرادي که از اين جمعيت در دوائر دولتي و وابسته به آنها مشغول خدمت مي باشند ازاينتاريخ ازخدمات دولتي اخراج و به هيچوجه مشمول قانون استخدام نخواهند بود. «متن طرحي که براي تحريم بهائيت قرار است تقديم جلسه علني گردد،» روشنفکر، 93 (21 ارديبهشت 1334)، ص 3.
95. «مسئله بهائي ها،» روشنفکر، 95 (4 خرداد 1334)، ص 3.
96. «از کي و چگونه و با چه مقدماتي وارد مبارزه با بهائيان شدند؟،» اتحاد ملي، 11:366 (26 ارديبهشت 1334)، صص 1 و 4.
97. «کامل ترين جريان و فعاليت هائي که منجر به اشغال حظيرة القدس گرديد،» اتحاد ملي 11: 365 (19 ارديبهشت 1334)، ص 4.
98. ن. ک. به: "
The Baha'i Appeal to the United nations," in the Baha'i world, 1954-1963(Haifa: the Universal House of Justice,1970), 789-791.
99. «کامل ترين جريان. . .،» اتحاد ملي، ص 4.
100. «اجماع آقايان علما و وعاظ،» نداي حق، 5: 37 (24 خرداد 1334)، صص 1 و 4.
101. «نامه سر باز به جناب آقاي حکمت رئيس مجلس شوراي ملي،» نداي حق، 245 (24 خرداد 1334)، صص 2-1، نقل از ص 2.
102. «جشن ميلاد حضرت رسول اکرم ص در فرمانداري نظامي تهران،» نداي حق، 6:7 (17 آبان 1334)، صص 1 و 4.
103. در اين باره ن. ک. به: تحليل محمدتقي فلسفي از «روحانيت و انتخاب الشرين» در محمدتقي فلسفي، همان، صص 117-112.
104. علياکبر ولايتي، ايران و مسئله فلسطين بر اساس اسناد وزارت امورخارجه 1897-1937م، تهران: دفترنشر فرهنگ اسلامي، 1376،98، سند 17.
105. آيتي، «بازيگري بني اسرائيل سبب خواري ايشان است،» پرچم اسلام 1:28 (28 شهريور 1325)، ص 2.
106. آيت الله شريعتمداري، «حضرات آقايات علما و حجج اسلام (شهرستان کرمان) دامت برکاتهم،» اسناد انقلاب اسلامي، 5: صص 57-54؛ نقل از ص 55.
107. آيت الله شريعتمداري، «حضرات آقايان علماي اعلام و حجج اسلام و وعاظ کاشان دامت برکاتهم،» اسناد انقلاب اسلامي، 5: صص 59-58، نقل از صر 58.
108. روح الله الموسوي الخميني، «اعلاميه حضرت آية الله العظمي آقاي حاج آقا روح الله دام ظله علي رئوسالمسلمين خطاب به وعاظ و گويندگان ديني و هيئت هاي مذهبي،» 15 خرداد، 25 (بهار 1376)، ص 124.
109. جامعه روحانيت ايران، «هدف روحانيون از مبارزه اخير،» اسناد انقلاب اسلامي، 4: صص 79-72؛ نقل از ص 75.
110. محمدصادقالحسينيالروحاني، «متناعلاميه آقايحاجسيدمحمدصادق روحاني. . .،،» اسناد انقلاب اسلامي، 5: صص 89-85؛ نقل بر 88. 111
. حوزه علميه قم، «متن قطعنامه حوزه علميه قم،» اسناد انقلاب اسلامي، 4: ص 117.
112. بي نام، بيوگرافي پيشوا، بي مکان: انتشارات پانزدهم خرداد، بي تاريخ، ص 63.
113 مهناز ميزباني، «شهيد باهنر الگوي مبارزه و آموزش،» 15 خرداد، 27/26 (تابستان و پائيز 1376)، به نقل از گزارش ساواک در جلسه هفتگي هيئت مکتب حسين در 9 تير 1346، نقل قول ها به ترتيب از صص 100 و 107.
114. به عنوان نمونه، ن. ک. به: نامه آيت الله محمد رضا گلپايگاني در 17 خرداد و 27 تير 1357، اسناد انقلاب اسلامي، 1: صص 470، 489.
115. ن. ک. به: «متن اعلاميه حوزه علميه قم در باره بسيج جوانان براي مبارزه مسلحانه و شناسايي مزدوران رژيم شاه،» اسناد انقلاب اسلامي 4: ص 683؛ نقل از ص 684.
116. برای نمونه ن. ک. به: شرح حال غلامحسین صفتی در تارخچه گروه های تشکیل دهنده سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، تهران: سازمان محاهدین انقلاب اسلامی، 1359، ص 172.
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Till the day humanity stops creating myths and believing in...
by Disenchanted on Tue Aug 09, 2011 12:15 AM PDTpalpably absurd ideas we are going to be intolerant towards each other in the name of god! Time to leave superstition behind and learn about the wonderful achievements of science in past few centuries.
Hoshang, I agree with all you say, but.....
by Roozbeh_Gilani on Tue Aug 09, 2011 12:13 AM PDTAre you not able to read between the lines? Let me quote this for you from another thread on this site with regards to French woman with hijab being arrested:
"by Freethought111 on Mon Aug 08, 2011 10:04 AM PDT
Yes, Bahai-bashing and laying bare the sinister motivations of this cult is my speciality, seeing how Bahaism is one of the countless bastard children of the British empire (created, propped and supported by it) just like the mullahs in power today are creations of the same meddlesome bunch of wankers in Whitehall. "
Looks like our friend has a full time, 24/7 BAHAI_bashing job on this site. I hope the pay is worth it all...
Good night.
"Personal business must yield to collective interest."
Hooshang
by Freethought111 on Tue Aug 09, 2011 12:01 AM PDTNail, hammer and head!
The reappearance of a character Assasin
by faryarm on Mon Aug 08, 2011 11:30 PM PDTDear Friends
Please be aware of hate mongers amongst you here. He has yet again re appeared under a new name (his last 4 were banned) .trying yet again to spread tired old lies , conspiracy theories and distortions about Baha'is.
According to him, the current persecution of Bahais in iran is an exaggeration !
How much credibility can such a self professed enemy of Baha'is have?
It's all about tolerance and democratic conduct
by Hooshang Tarreh-Gol on Mon Aug 08, 2011 09:20 PM PDTIf we condemns IR's crimes and call it intolerant and undemocratic, the exact same principal applies to all social political formation of Iran, religious, secular, small, big, in power, outside of power. After all the horrendous experience and existence we have had with IR there is no excuse or exceptions to have. Democratic and tolerant conduct must be practiced by all, and whoever falls short of that , becomes eligible for criticism, as simple as that.
You name one single religion in the world...
by Roozbeh_Gilani on Mon Aug 08, 2011 09:04 PM PDTwhich is not run and controlled by an all rich, powerfull, undemocratic oligarchi. This is a feature of every single organised religion. You attack the undemocratic practices by attacking the religion per se. The moment you pick on one religion, a minority religion, a scapegoat religion, you are on thin ice my friend.....
Sorry, I dont quite connect this blog with the other one you mentioned, but mondays are always tiresome. let me have a few beers and that might refresh my mind. But seriously , I did not mean to attack Tudeh leadership as they are dead and Tudeh is not a political force within Iran to worry about their impact on future development in Iran is even less than bahai leadership in the west, yet ordinary people, the ones who will shape Iran's future are being murdered, jailed, tortured for "crime' of being a bahai or having socialist tendencies.......
"Personal business must yield to collective interest."
Why can't we condemn IR's crimes against Bahai community, and
by Hooshang Tarreh-Gol on Mon Aug 08, 2011 08:30 PM PDTat the same time also condemn undemocratic practices within that community.
This sounds almost like our Tudeh discussion the other day: just because IR imprisoned their leadership in old age, somehow it dissolves Kianory et al from the responsibilty for all the treachery they had committed.
The distinguished American scholar mentioned here is Prof. Juan Cole.
No one should get a free pass, when it comes to undemocratic practices and intolerance, outside the community or within.
So, let's kill a few more bahais for Mr. cole's sake!
by Roozbeh_Gilani on Mon Aug 08, 2011 08:10 PM PDTI have frankly had not a chance to read this blog. But had a chance to read the comments which seem to attempt to under the cover of Pseudo intellectual narratives, try to justify the persecution of our Bahai compatriots by the fascist Islamist regime.
So surprise surprise, there is a "Secret British government document" on internet, which is claimed to be the proof that Bahais served British! OK, assuming this internet "secret document" is true, wasn't your own shia cult (sorry, "sect") propped up, armed and trained and supported by the British during the safavid dynasty in Iran to fight the rival (to british) ottoman turk sunni Muslims? Based on your own arguement do we now have the right to demonise every single shia for this "historical crime"?
If this is not enough a reason for hating bahaiis, the bahai leadership in US also upsetted some american called Ian cole, who either was , or is a bahaii or perhaps had a bahai wife!!!!
baba 100 rahmat be anjoman haye zed bahaii back home, it was pure hatred with no pretence of intellectualism then! at least after our "meetings" we used to have a good game of soccer. At least we were only 13 year old boys in narmak not a grown up "educated" man residing in west, enjoying and using every aspect of the liberal democracy, religious toleratnce the host country is offering him to spread hatred......
No arguements, I repeat, no arguemets whatsoever justify this becouse of ones religion. You either have the humanity and decency to agree with this point of view without a godless commie having to tell you, or you are just a hatefull sick individul past redemption....
"Personal business must yield to collective interest."
Excellent historical research
by divaneh on Mon Aug 08, 2011 05:20 PM PDTThank you for your thorough investigation and your well referenced article. It clearly shows that not only the government sacrificed its own Bahai citizens for its political gains, but more importantly the Shia clergy and their hard core followers used the Bahais as an excuse to fight back against the revival of the Iranian culture. Evidently the hate mongering against Bahais was caused by religious intolerance but they also used them to resist the cultural changes that was moving the society from an Islam-centred to an Iran-centred value system.
It is important to also note the issue of the Baghdad Pact which the Shah's government wished to join in 1955, to which the Shia clergy was opposed. The sacrifice lamb of the Bahais allowed the government to silence the Shia clergy and divert the attention whilst it joined the pact. The issue of harassment of the Bahais in that period is discussed by the respected historian Mohammad Amini in the following interview with the Hossein Mohri. The interview is available in YouTube in 6 parts but in case you are short of time after reading the above article :-), the part 4 (below) gets to the crunch.
//www.youtube.com/watch?v=IDSTCpBvBdY
Thanks for the info
by Hooshang Tarreh-Gol on Mon Aug 08, 2011 05:14 PM PDTBoth FT and VDM, cheers
A classic quote by Cole about his own Intellectual Othering
by Freethought111 on Mon Aug 08, 2011 03:20 PM PDTBy the Bahais:
February 23, 1999:
"Thereis nothing to be puzzled by. Right wing Baha'is only like to hear
the sound of their own voices (which are the only voices they will
admit to being "Baha'i" at all). Obviously, the world is so constructed
that they cannot in fact only hear their own voices. They are
forced to hear other
voices that differ from theirs. This most disturbs them when the
voices come from enrolled Baha'is or when the voices speak of the Baha'i
faith. The way they sometimes deal with the enrolled Baha'is is to
summon them to a heresy inquiry and threaten them with being
shunned if they do not fall silent. With non-Baha'is or with
ex-Baha'is, they deal with their speech about the faith by
backbiting, slandering and libelling the speaker. You will note
that since I've been on this list I have been accused of long-term
heresy, of "claiming authority," of out and out lying
(though that was retracted, twice), of misrepresentation, of
'playing fast and loose with the facts,' and even of being 'delusional.'
I have been accused of all these falsehoods by *Baha'is*, by
prominent Baha'is. I have been backbitten by them. This shows that
all the talk about the
danger a sharp tongue can do, all the talk about the need for
harmony, for returning poison with honey, for a sin-covering eye, is
just *talk* among right wing Baha'is. No one fights dirtier than they when they discover a voice they cannot silence and cannot refute....
//www.fglaysher.com/bahaicensorship/Cole71.htm
Cole is a Unitarian Universalist
by Freethought111 on Mon Aug 08, 2011 03:16 PM PDTThe wikipedia article may be slightly misleading.
Juan cole is a bahai
by vildemose on Mon Aug 08, 2011 03:13 PM PDTJuan cole is a bahai himself.
Cole became a member of the Bahá'í Faith in 1972 as an undergraduate at Northwestern, and the religion later became a focus of his academic research. He resigned from the faith in 1996 after disputes with Bahá'í leadership concerning the Bahá'í system of administration.
Cole married the former Shahin Malik in Lahore in 1982. The couple has a son, Arman, born in 1987.[6]
As a result of conflict with the Bahá'í leadership, Cole resigned his membership in the religion in 1996. He later announced that he had recovered his private faith, but remains "out of communion" with the Bahá'í hierarchy.[16] Cole continued to publish on the Bahá'í religion for several years after his resignation; however, with the decade of the 2000s he seems to have moved on to other subjects. Since 9-11 his writings have become more expressly political.
[edit] Bahá'í studiesEarly in his career Cole established contacts with a number of like-minded Bahá'í scholars, whose discussions took on a life of their own with the rise of the internet. For example, Cole created H-Bahai, a (now inactive, though still extant) website making available a wealth of difficult-to-obtain primary sources on the religion.[17]
Many of Cole's early writings on the Bahá'í Faith were for Bahá'í presses, or else for an online journal which he co-edited (Occasional Papers in the Shaykhi, Babi, and Baha'i Religions, associated with H-Bahai). Some of these were translations, including several "unofficial" scriptural translations, and two volumes by/about early Bahá'í theologian Mírzá Abu'l-Fadl.[18] He has maintained much of this material, as well as other documents and links, online.[19]
//en.wikipedia.org/wiki/Juan_Cole
"Politics is the art of looking for trouble, finding it everywhere, diagnosing it incorrectly and applying the wrong remedies." - Groucho Marx
Hooshang
by Freethought111 on Mon Aug 08, 2011 03:07 PM PDTCole and I were close friends before he went on to become the anti-Neo-Con superstar of the Bush years with his site informed comment. Juan was a Bahai until 1996 when he resigned - or rather was forced to resign. The reason for his resignation from Bahaism was an academic list known as Talisman run out of Indiana University that became the focus of an intense witch-hunt by the Bahai powers that be because of its academic historical critical approach to Babi-Bahai history and texts. Juan was maligned and defamed by the Bahai powers that be and there was also an attempt to destroy his academic career by these people, but that backfired. This article partially explains what happend. Also look through the rest of that site as well.
Freethought , please expand on Juan Cole's "experience"
by Hooshang Tarreh-Gol on Mon Aug 08, 2011 02:58 PM PDTI've been a reader of Prof.Cole for almost a decade now, but didn't know anything about his relationship with the Bahai community. He has a book on Bahaism ( I still haven't read it) have you read that book? cheers
Point of correction VPK
by Freethought111 on Mon Aug 08, 2011 02:48 PM PDTBahaism did not originate in Iran. It originated on the Black Sea coast in the town of Edirne (Adrianople) of the Ottoman empire. Babism originated in Iran and in Shiraz.
Dear JJ
by Veiled Prophet of Khorasan on Mon Aug 08, 2011 02:38 PM PDTI hate to jump into this argument. As you know I have no problems with Bahais. However I do not think that people need separate nations. I want to see a multicultural Iran where Bahai; Jew; Hindu; and every kind of religion is given the same rights. Bahai originated in Iran and have a right to live in peace in Iran. Why should they go somewhere to form a country? To many of them their real home is Iran and they should not be chased out.
As long as we base our nation on religion we are not going to be complete. Our strength lies in diversity. From Jew to Muslim to Atheist. As Mehrdad say "Hambastegi" is what makes us strong.
JJ
by Freethought111 on Mon Aug 08, 2011 02:27 PM PDTI pray you never fall afoul of your Bahai friends and benefactors because on that day when you see this organization for what it is you will witness Othering on a whole new level like Juan Cole did, I did and a whole host of others.
Now I still have Bahai family and relatives who talk to me, some of whom are in Iran. They are all unanimous that as much as the situation is bad, what the Western Bahai propaganda machine is saying is outright exagerration.
BTW the dominant Usuli-madraseh religious culture of the mullahs has and still considers Sufis, Isma'ilis, Ahl-e-Haqq and a whole slew of other minorities in exactly the same light, and these people have been mistreated just as badly and for far longer. Why don't you beat your chest for them as loudly as you do for the Baha'is? Is it because these people don't have deep pockets and no lobbyists representing them Washington?
yes, by all Iranian regimes
by Jahanshah Javid on Mon Aug 08, 2011 01:22 PM PDTAll IRANIAN regimes have persecuted Bahais. Bahais have to leave their own country to be treated as human beings, let alone simple citizens. when your own country, your own countrymen, consider you as najes and kafar and... just for believing in something different, what hope is their for the rest of us? when religious dogma and superstition rules the country, when kings, ayatollahs and their servants fail to protect ALL citizens from zealots in the name of Islam or national security, we should ALL be deeply concerned and ashamed.
JJ, truly beneath contempt...
by Freethought111 on Mon Aug 08, 2011 12:35 PM PDTThe persecution of Bahais by all regimes?! Which other regime has persecuted the Bahais, according to you?! The PRC? Are the Bahais persecuted in Canada as well? The insipid level of banality on this issue with you reaches levels of sublime inversion. Of course this is all scripted NED narrative.
This piece of crap by Mohamad Tavakoli-Targhi is one-sided, partial, ahistorical and bad scholarship, for starters. It is out and out propaganda throughout most of it! In any case, I have written the author directly and given him a piece of my mind in language he will understand.
And next time when you put up a picture supposedly indicative of a Bahai persecution narrative, make sure it is a Bahai one and not a Babi one, otherwise you yourself have engaged in Intellectual Othering.
Read and educate yourself. And while you're at it, take a look here at such lovely examples of Bahai tolerance in action on this very website by such lovely and tolerant people.
Which country locks up religious leaders because of their faith in the name of "national security"?
The USA, Great Britian, most of Europe, Israel, ad nauseum.
Read, Learn, Apologize, Change, Tolerate
by Jahanshah Javid on Mon Aug 08, 2011 09:36 AM PDTFirst of all, the photo on this article was not chosen by the author.
Second, and most important, I congradulate Prof. Tavakoli-Targhi for his detailed, documented, paper on the treatment of Bahais in Iran.
The persecution of Bahais by all regimes, especially the Islamic Republic, is the ugliest episode in our country's history.
Any Iranian who is not outraged for what has happened to their their compatriots -- simply because of their belief -- is contributing to the ongoing persecution.
Which country in the world denies their citizens basic rights because of their religion? Which country denies them from public schools or government jobs? Which country locks up religious leaders because of their faith in the name of "national security"?
It is truly embarrassing, disgusting... I'm absolutely ashamed...
Anti-Baha'is get lost
by muscle-defender on Tue Aug 09, 2011 10:22 AM PDTBeautiful article. These anti-Baha'is around here are disgusting.
Problem with our so-called intellectuals is
by Freethought111 on Mon Aug 08, 2011 02:24 AM PDTThat they are so easily misled (or 'bought') to propagate misinformation as fact and scholarship. From the very opening picture Mr Tavakoli-Targhi gets his information wrong. The opening photo depicts a drawing of a Babi (not a Bahai) being killed by Qajar forces. Bahaism did not exist when the circumstances surrounding this event occured. Engaging in what Denis Maceoin once classified as "conflation," Mr Tavakoli-Targhi has from the get go engaged in a historical fallacy that is a species of explicit propaganda of the official Bahai narrative. Throughout this piece he selectively quotes material and does not critically look at the material he deals with beyond sloganeering. That aside, without any justification he attempts to brush aside the possibility of the existence of prima facie evidence linking the Bahai leaders with the British empire, such as the two declassified British foreign office documents, here.
This piece by Mr Tavakoli-Targhi is a completely worthless example of ahistorical pseudo-scholarship masquerading as something else.