با بلوغ همه چيز حتي بوي بدن آدم تغيير مي كند و تازه خيلي علامت ها ، اتفاق ها براي آدم معني دار تر مي شود و ديگر شنيدن خيلي از ديالوگ ها و برخوردهاي اجتماعي يا ديدن نگاه ها اشاره ها ، بي معني و عجيب نمي شود. بلوغ آدم را وارد لانه ي مورچه ها مي كند و مي گويد كه مدام بايد به دنبال شيريني رفت و به دستش آورد و شايد اگر شد براي بعدها ذخيره اش كرد. در عوض اعصاب آدم از چيزهاي جديدي خرد مي شود كه قبلا پشيزي ارزش نداشت. احساس هاي دوگانه اي در مقابل خيلي ها به آدم دست مي دهد. ناموس ، پرستيدني مي شود اما با دوست دختر خيلي چيزها را مي شود گفت و خيلي كارها را مي شود كرد.
لابد پدرم هم ديگر فهميده بود كه چقدر سر و كارم با آينه و تيغ و سشوار و ژل زياد شده براي همين در مقابل درخواست ام زياد مقاومت نكرد و سوئيچ را داد. پدر حس مي كرد حسابي روشنفكر شده و حالا ديگر با اعتماد به نفس بيشتري مي توانست ژان پل سارتر بخواند و البته به خاطر دير آمدن خواهرم سرش داد بزند و به بد كاره ها تشبيه اش كند!
شيشه ها را بالا و پائين مي دادم ، كولر را خاموش و روشن مي كردم و صداي ضبط ماشين را تا نمي دانم كجا بالا بردم. حس هاي جالب و شايد متضادي به سراغم مي آمدند: مسئوليت ، دلهره ، غرور ، اعتماد به نفس ، كنجكاوي و بعضي حس هاي ديگر كه نمي شود گفت! مي فهميد كه؟ لابد خودتان تجربه اش كرده ايد.
من تنها بودم و اين تنهايي ام خيلي معناها داشت. من آنقدر بزرگ و قابل اعتماد شده بودم كه مي توانستم بدون حضور كسي رانندگي كنم ، آهنگ مورد علاقه ام را زمزمه كنان گوش كنم و در عين حال مراقب همه چيز از آينه هاي بالا و چپ و راست باشم.
دم ظهر بود و ماشين ها عجله داشتند به مقصد برسند. شايد فقط من بودم كه دوست نداشتم هيچ وقت به جاي خاصي برسم و تا هميشه دور بزنم. بچه مدرسه اي ها تعطيل شده بودند و داد و فرياد مي كردند. سرم را همراه با آهنگ PIMP از فيفتي سنت ، تكان مي دادم. همه كنار خيابان منتظر تاكسي بودند و پيكان هاي مدل شصت به قبل ، براي مسافراني كه جاي خالي گير نمي آوردند كلاس مي گذاشتند. جلوي من انگار راه بندان شده بود و دو پيكان خودشان را با بوق هاي دلهره آور در نوبت سوار كردن زني قرار داده بودند كه من هم با ديدن اش دوست داشتم خودم را در نوبت قرار دهم اما هنوز آنقدرها به خودم اطمينان پيدا نكرده بودم. ارديبهشت ماه بود اما گرماي مرداد را داشت. چند بار بوق زدم كه ماشين هاي جلويي زودتر حركت كنند تا راه باز شود و بتوانم حركت كنم. راه باز شد و خواستم حركت كنم اما يكدفعه در باز شد و كسي روي صندلي جلو نشست و در را بست و گفت:
مرسي ، بريم!
سلام خانوم محترم ! احوال شما؟
مرسي! دِ بريم ديگه بريم.
بله بله ! كجا بايد بريم؟
نمي دونم. هر جا دوس داري.
باشه. مي خواين برسونم تون خونه ، پدر مادرتون نگران نشن.
تو چند سالته؟
بيست و پنج!
هيفده ديگه؟
نه! هيجده!
بار اولته دختر سوار مي كني؟
نه بابا اقلا هزار باري شده.
اسمت چيه؟
مير محمد طاهر.
آخر ِ اسمي ها!
مرسي ممنون. اسم شما چيه؟
سوزي.
خيلي قشنگه ، با طراوته! تا به حال اسم لطيف و شاعرانه اي مث اسم شما نشنيده بودم.
مواظب باش اون بچه رو زير نگيري.
هه! خواستم باهاش شوخي كنم.
شوخي شوخي نزديك بود به گا بره.
ب... ب... بله! شما طوري نشدين؟
خلاص كن دنده رو دوباره استارت بزن.
بلدم.
معلومه! خاموش كردي!
جدي ميگين؟
ماشيناي پشتي دارن پاره مي كنن خودشونو! بزن دنده يك گاز بده . حالا آررروم پاتو از كلاچ بردار.
بله بله راه افتاد! چقد شما رانندگيتون خوبه. چن سالتونه ؟
چند بهم مي خوره؟
سي و پنج؟
چي؟
سي و شيش؟
ننه ات سي و شيش سالشه الاغ.
لطفا آروم تر داد بزنيد اينجا محيط شهريه.
بزن كنار ببينم. تو رو خدا ببين كي به تور ما خورده. از مهدكودك فرار كردي اومدي خانوم بلند كني؟ هوي هوي مواظب باش توي ديوار نري.
من هيجده سالمه خانوم محترم! گواهينامه هم دارم. امسال هم قراره كنكور بدم. از يه خونواده آبرودارم با من درست حرف بزنيد.
ببين پسر جون! من در روز با صد تا مث تو سر و كله مي زنم. كسايي كه با هزار دك و پز و ادعا هيچي ته جيبشون نيس.
من پول دارم.
چقد؟
خيلي زياد.
صد تومن؟
خيلي بيشتر.
يعني چقد؟
سيصد و شصت تومن.
الان داري؟
نه توي حسابمه.
مسخره كردي؟ من الان مي خوام.
كارت اعتباري دارم اگه از اين دستگاه هاي كارت خوان دارين من مشكلي ندارم.
مگه فروشگاه زنجيره ايه؟
گفتم اگه كارتون ضروريه از جايي مي خواين خريد كنيد تقديم كنم.
نگه دار من پياده ميشم.
نه نه خواهش مي كنم الان شلوغه. حيفه پياده بشين. ماشين گير نمياد. اينا همه هيز هستن.
نه بابا؟
والله!
ببين اگه مي خواي بكني من پول مي خوام! رك و راست!
بله؟
بله!
مي تونم يه سوال بپرسم؟ اگه ناراحت نميشين؟
بپرس.
از كي اين كارو شروع كردين؟
به تو چه؟
ميشه بگين؟
سه چهار سال.
حيف نيست؟ ماشالله شما به اين زيبايي الان پدر مادرتون منتظرن برين خونه. پدرتون از صبح تا شب به خاطر شما زحمت مي كشه. البته منم جاي برادرتون.
پدرم مواد فروشه.
آها! خب به هر حال ايشونم زحمت مي كشن.
من پياده ميشم.
ببينيد من پنج هزار تومن توي جيبم هست اگه ميخواين ، تقديم كنم!
برو بده به عمه ات. بغل نگه دار من پياده ميشم.
مگه پول نمي خواين من بهتون ميدم.
پنج تومن كمه.
كمه؟
آره!
چقدر بايد بدم؟
چه مي دونم؟ بيست تومن سي تومن.
پس بزارين برم از عابربانك بردارم.
برو هر كاري مي خواي بكن.
تا به حال همچين جنسي از هيچ فروشگاهي نخريده بودم براي همين خيلي برايم تازگي داشت. البته بعدها فهميدم اين تنها جنسي ست كه فقط با پول قابل خريد و فروش نيست بلكه مجاني هم مي شود تهيه كرد فقط كمي زبان مي خواهد و پر رويي و بي شرفي و كمي هم ازدواج براي راضي شدن طرفين معامله يعني پدر و مادرها كه ذي نفع هستند و بقيه افراد جامعه كه همه گي شريفند و با ازدواج سر و ته همه ي شرافت ها هم مي آيد.
پول را كه از دستگاه گرفتم دستم عرق كرده بود. مي لرزيدم. حس مي كردم پدرم از پشت دارد نگاهم مي كند. فكر مي كردم خاله هايم دختر خاله هايم همه از پشت ديوار مراقب من هستند و بد نامي من تنها هدف شان است.
بفرماييد! اين بيست تومن!
خب حالا شد.
بله !
خب الان هر جا مي خواي بريم.
كجا برم؟
خونه نداري؟
خونه داريم اما مي ترسم مادرم دعوام كنه بريم اونجا.
خب بريم توي يه كوچه ي خلوتي باغي جايي.
من جايي بلد نيستم.
من بلدم بريم.
...
چقدر اينجا با صفاست هميشه مياين اينجا؟
آره بعضي اوقات.
خب بايد چيكار كنم؟
بيا هر كاري دوس داري بكن. دستتو بزار اين جا.
كجا؟
اين جا اين وسط. چرا مي لرزي؟
مَ م َ من مي ترسم يكي بياد.
نه نترس من هر روز تقريبا ميام اينجا كسي نمياد.
اون آقاهه از اون بالا داره نگاه مي كنه.
بي پدر مي خواد ببينه كِي نوبتش ميشه ، هميشه وقتي ميام اينجا ميره توي نخ ام.
بهتره بريم بهتره بريم من اصلا اين وضعيتو دوس ندارم.
نمي خواي كاري كني؟
نه نه !
حد اقل به يه جايي دست بزن.
به كجا؟
هر جا دوس داري.
مي تونم ببوسم تون؟
آره چرا كه نه؟ بزار آدامس ام رو بندازم بيرون. اوم م م م م بيا!
و من بوسيدم اش و بعد چند خيابان آن طرف تر پياده اش كردم. هم من از او راضي بودم هم او از من و چه سعادتي بيشتر از اين كه يك نفر اولين و تنها بوسه ي عاشقانه ي عمرش را با رضايت تمام بگيرد. حتي بوسه هاي حالايم به زنم آنطور مظلومانه و پاك نيستند ، آه!
-- سياوش بري راني
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Thank you.
by Feshangi on Wed Apr 02, 2008 08:11 AM PDTI enjoyed reading your story very much. .
Feshangi
جالب
AbarmardWed Apr 02, 2008 07:05 AM PDT
لذت بردم.
tee jaane ghorban.....
by maziar58 (not verified) on Tue Apr 01, 2008 07:53 PM PDTsiavash khan damet garm ma ru yade ahvaz, baskool,sale 55 andakhti, ba mashin dozdi az baba va......
خیلی جالب نوشتی
Anonymous) (not verified)Tue Apr 01, 2008 06:04 PM PDT
خیلی جالب و فکاهی نوشتی. بهتر گفته باشم نوشتنت خیلی دوست داشتنی و شیرین هست. البته عنوانِ داستان رو میتونستی لغت مناسب تر إنتخاب کنی..به هر حال من که زیاد خندیدم. این جمله رو خیلی بامزه استفاده کردی:
"خونه نداري؟
خونه داريم اما مي ترسم مادرم دعوام كنه بريم اونجا."
مقاله دیگرت هم مثل همین سادگی و بی آلایشی مخصوص به خود داره ٫ وهمین باعث میشه نوشت هات به دل بشینه. . موفق باشی. .
lack of writing skill ...
by Souri on Tue Apr 01, 2008 01:06 PM PDTFirst, you choose an odd label to attract people's attention, then you choose a "name" for that same person !!
One word of advice : the more anonymous your character would be , the more attractive your story become.
You must avoid blessing the readers' feeling unless you have a point.
very nice
by serious reader (not verified) on Tue Apr 01, 2008 12:56 PM PDTZendeh bad -- very readable, smart and sweet. Write more...!
Good first one
by Anonymouse on Tue Apr 01, 2008 12:43 PM PDTMaghaleye avalet bood? Look forward to your other articles. This one was good, could have been better, I think, maybe not. You should ask the real good writers here in iranian.com. Will the real writers please stand up!!
Afarin.
by n.zanincanadai on Tue Apr 01, 2008 12:14 PM PDTAfarin.