"چشمی هست که از اشک لبریز نشود؟"

می خواهم بگویم که زیبایی های زندگی هیچگاه فراموش شدنی نیست


Share/Save/Bookmark

"چشمی هست که از اشک لبریز نشود؟"
by mnoghrekar
18-Aug-2008
 


.....
این نامه ها ی تیر باران شده ها.....
نمیدانم آیا کسی هست که بتواند این نامه های
تیر باران شده ها
را بخواند بی اینکه چشمانش از اشک لبریز شود
و بی اینکه
باصطلاح حقیر و نارسایی که داریم, قلبش در هم
فشرده شود.
اگر چنین کسی هم هست من از ا و بیزارم.

" لویی آراگون"

در سی سال گذشته هزاران ایرانی به فرمان و فتوی آیت الله خمینی ودیگر روحانیون دگراندیش کش به قتل رسیدند. با معیار های اسلامی "گناه و جرم" قربانیان ,که در بیدادگاه های پیش قرون وسطایی اسلامی به مرگ محکوم شدند, دگراندیشی ی سیاسی و عقیدتی و قومی , و مخالفت با حکومت اسلامی بود . این فربانیان که اکثر آنان جوانان تحصیلکرده و روشنفکران و روشنگران جامعه بودند یا تیرباران شدند , یا به دار آویخته شدند, و یا گوشه وکنار میهنمان " ذبح اسلامی"شدند.

وصیت نامه ها و نامه ها یی که می خوانید بخشی از اسناد جنایات حکومت اسلامی اند , این وصیت نامه ها و نامه ها,که در آستانه ی اعدام قربانیان نوشته شده اند, نیازی به تفسیر و تحلیل ندارند ,گلواژه هایی هستند که خود به روشنی سخن می گویند و هر کدام عطر خویش می افشانند, سخن و عطر شور زندگی و عشق به آزادی و آزاده بودن تا حد جان دادن در ره این عشق. می توان با نظرات سیاسی و عقیدتی این قربانیان مخالف بود اما نمی توان و نمی باید بر این همه شور وعشق چشم بست و به آنان که داس تاراج شور و شادی وعشق در دست داشته و دارند رخصت داد به تاراج گل هایمان ادامه دهند, و یا تاراجگری های ضدانسانی شان به فراموشی سپرده شود.

برخی از این وصیت نامه ها و نامه ها را در سال 1368 در مجموعه ای بنام "واپسین نامه ها"– اسناد جنایات حکومت اسلامی - منتشر کردم , برخی دیگر به یاری ,همکاری و کار مشترک با دوست ارجمندم "مهدی اصلانی "در مجموعه ی " جنگل شوکران " در سال 2006 منتشر شد. در سالگشت کشتار بزرگ تابستان 1367 , به یاد و به احترام قربانیان حکومت اسلامی , ودر جدال با فراموشی ,تعدادی از وصیت نامه ها و نامه ها را بخوانیم:
----------------------------

گوشه هائی از متن دفاعیه کشیش
مهدی دیباج
در دادگاه ساری( ۳ دسامبر ۱۹۹۳)
تاریخ قتل دیباج ؛ ژوئن سال ۱۹۹۴

به نام مقدس خدا که هستی وحیات ماست

من ناچیز مسیحی هستم، گناهکاری که ایمان دارم عیسی مسیح به خاطر گناهان من بر روی صلیب جان خود را فدا کرد............ به من تهمت ارتداد زده اند! خدای نادیده که عارف قلوب است به ما مسیحیان اطمینان بخشیده که ازمرتدان نیستیم ........می گویند : مسلمان بودی و مسیحی شدی " ، نه ، من سالها بی دین بودم، با مطالعه وتحقیق به دعوت خدا لبیک گفتم و به عیسی مسیح خداوند ایمان اَوردم..............

ایراد می گیرند که چرا تبلیغ می کنی .
اگربینی که نابینا و چاه ا ست
اگر خاموش بنشینی گناه است

این تکلیف دینی ماست که بدکاران را متقاعد کنیم تا در رحمت خدا باز است ،ازگناه دست بکشند و به او پناه اَورند...........

برای من ،زندگی یعنی مجالی که به مسیح خدمت کنم و مرگ یعنی فرصت بهتری که با مسیح باشم. پس نه فقط راضیم به احترام نام مقدس خدا در زندان باشم بلکه حاضرم به خاطر عیسی مسیح خداوند جان بدهم و زودتر به ملکوت خدا برسم .......

باعرض حرمت،
زندانی مسیحی شما،
مهدی دیباج

----------------------------

مونا محمود نژاد- از اقلیت مذهبی بهائی
18 ساله، دانش آموز بهایی
تاریخ اعدام: شنبه ۲۸ خرداد۱۳۶۲ هجری شمسی
محل اعدام: میدان چوگان شیراز

الهی بامید تو
مادر عزیزتر از جانم و خواهر مهربانم چه بگویم چه بنویسم از فضل حق که بسیار است و در جمیع احوال شامل حال بندگانش میشود حتا بنده عاجز و ناتوانی چون من که لایق و سزاوار بندگی درگاهش را ندارم.

عزیزان از دل و جان برایمان دعا بخوانید که در هر صورت راضی به رضای الهی باشیم دل به قضا دربندیم و چشم از غیر دوست درپوشیم و تا جای امکان از عهده شکر الطافش برآئیم.
فدایتان شوم فراموش نکنید که آنچه کند او کند ما چه توانیم کرد پس باید سر تسلیم در برابر حق فرود آوریم و توکل بر رب رحیم نمائیم پس رجا داریم که غم و حزن را بخود راه ندهید و برایمان دعا کنید که محتاج دعائیم.
'
مونا محمود نژاد

----------------------------

یوسف اَلیاری- از سازمان راه کارگر

متن وصیتنامه:
یوسف آلیاری، شماره ی شناسنامه ۳۲۶، صادره از تبریز، متولد ۱۳۳۴، نام پدر: علی

مادر فداکار، خواهران و برادران عزیزم:

آرزومندم همیشه خوش و خرم و شادکام باشید.

این چند خط را بعنوان الوداع شادمانه برایتان می نویسم و با این تقاضا و امید که واقعا مساله مهمی در بین نبوده است.

اول از همه از بچه ها (مطابق معمول) شروع میکنم. کوچولوی هوشنگ و خواهر جانجانی علی!! چطور است! الدوز عروسک و رقاصک چی؟ باز هم مجالس را با رقص خود شاد و سرحال میکند؟ علی بالا چطور است، لابد تدریس در دانشگاه را بپایان رسانده و در فکر اختراع بدیعی است که جایزه نوبل را بگیرد. کورش مهربان چکار میکند؟ و آیدا و آیلا آیا باز هم با هم سر جنگ و دعوا دارند یا همزیستی مسالمت آمیز کرده اند. نازلی محبوب من چکار میکند؟ آیا بازم همه را با بلبل زبانیهایش مسحور و مسرور میکند؟ لیلای قشنگ و دوست داشتنی چطور است و مسعود عاقل و مایه افتخار چی؟ و بالاخره منیژه عزیزم خوبست؟ بچه دار شده است؟ کاش بچه اش را میدیدم. همه شان را از طرف من سلام گرم و (برشته) برسانید. از بزرگترها فاکتور میگیرم و سلام میرسانم به مهناز و فاطی و سید علی و ملیحه و نیز به فرج و هوشنگ و موسی و نیز به مجید آقا و مینا بپاس محبت هایشان. مادر آرزو داشتم بهت برسم و شادمانت نمایم ولی می بینی که مقدور نشد و میدانی که این مرگی خود خواسته است. روی همه تان را می بوسم و آرزو دارم با همدیگر مهربان تر باشید.
بدرود و قربان همگی، یوسف

----------------------------

محسن افشار بکشلو

متن وصیتنامه:
نام: محسن
نام خانوادگی: افشار بکشلو
نام پدر: ابوالفتح
تاریخ تولد: ۱۳۳۴

مادر خوب و مهربانم:

چند لحظه بیشتر از عمر کم بار من باقی نمانده است و بیشترین تاسف من در این لحظات از این است که زندگی و مرگ من هر دو جز رنج و زحمت و اندوه هیچ ثمر دیگری برای شما در بر نداشته است. مادر، مرگ چندان چیز وحشتناکی نیست و برای من اندوه مخور. در پس من بیش از اندازه گریه و مویه نکن و سلامت خودت را برای خواهران و برادرانم و عمو جان حفظ کن و سعی کن کانون خانواده را چون همیشه گرم و پر مهر نگهداری. به حسن بگو که او را بیش از حد دوست دارم و به برادر دیگرم حسین بگو دلم بیش از حد برایش تنگ شده بود. از قول من به مهری بگو: دوستت دارم. مرا بیاد داشته باش به خواهرانم سیمین، الی و دلی و برادرم امیر و به آقای شمس سلام گرم میرسانم. همه تان را دوست دارم و تا آخرین لحظه به یادتان خواهم بود. از آقا بزرگ و عمو جان که در حقم پدری کردند و از همه دوستان و اقوام دیگرم که نامشان در این جا نمی گنجد خداحافظی میکنم. اگر از من چیزی بجا ماند پول ها را به مزدک، و وسایل را به برادرم حسن بدهید.

مادر عزیزم در این روزها هر لحظه بیادت بودم و روزهای خوشی را که با هم بودیم مرور میکردم. باز هم سفارش میکنم که اجازه ندهی فقدان من به سلامتی ات آسیب برساند.
از همه تان خداحافظی میکنم و عاشقانه می بوسمتان. از من به نیکی یاد کنید و بدی هایم را ببخشید.
محسن افشار بکشلو
۲۷ تیرماه ۱۳۶۳

----------------------------

عنایت سلطانزاده – از سازمان راه کارگر

متن وصیت نامه:
نام: عنایت
نام خانوادگی: سلطانزاده
نام پدر: ابراهیم
تاریخ تولد: ۱۳۲۸

سلام به پدر، مادر، خواهران و برادران عزیز و تمام کسانی که دوستشان دارم. شاید مرگ من برای همگی غیر قابل تصور باشد ولی سعی کنید برای خود بقبولانید که اوج زندگی مرگ است. پدر و مادر عزیزم، من دوست داشتم زندگی شرافتمندانه ای داشته باشم و زندگی را بخاطر زیبائیهایش دوست داشتم. زندگی واقعا زیباست، مرگ را هم بخاطر زیبائیش پذیرفتم. خواهران عزیز، پاک و با شرافت زندگی کنید. مادران عزیز اینرا میدانم که مرگ من در روحیه شما خیلی تأثیر خواهد گذاشت ولی با بزرگ کردن برادران و خواهرانم روحیه خود را زنده نگهدارید. من نیز شاد و خندان به سراغ مرگ میروم، اگر خواستید سر قبر من بیائید شاد و خندان بیائید. من چیزی در این دنیا ندارم که برای شما بگذارم جز خاطره هائی که با هم داشتیم. همه را، تک تک تان را از دور میبوسم. شهین، آیدین را بزرگ کن و آخرین عکسی که دارم بعنوان هدیه برایش نگهدار. شاید یک مقدار احساساتی شده باشم ولی چه میشود کرد. ناهید عزیز یاشار را بزرگ کن و بدان که یاشار را باید بزرگ کنی. پدر و مادران و تمام اقوام، تک تک شما را برای آخرین بار میبوسم، یاران عزیز، تک تک شما را نیز برای آخرین بار می بوسم و سالگرد انقلاب را برای شما تبریک گفته و روزهای خوشی را برای شما آرزو دارم. باشد که مرگ من در روحیه شما تأثیر منفی نگذارد. بامید روزهای پر ثمر و برای

اختران قشنگم.
زندگی را باور کنید
و مرگ را باور کنید
و به یکدیگر عشق بورزید
عشق
عشق
عشق
باشد که عشق جاوید ماند
و جاوید خواهد ماند

عنایت سلطانزاده
ساعت ۴ بعدازظهر
۱۹ بهمن ۱۳۶۲

----------------------------

جمشید سپهوند – فدائی خلق

متن وصیتنامه:

با سلام و با عمیقترین آرزوها برای بهروزی، برای شما پدر، مادر و همسر، برادران عزیز، خواهر بسیار گرامیم مریم. عزیزان من اکنون که در واپسین لحظات حیات خود قرار گرفته ام، قلبم سرشار از مهر و محبت شماست و برای شما و همه اقوام و عزیزان و انسان های شرافتمند می طپد. پدر بسیار گرامی، شاید فکر کنی که این فرزندت از زحمات و عواطف بیدریغ شما غافل بوده است اما زندگی به بهترین شکل ممکن خلاف آن را نشان داده است. من همیشه بهروزی، و شادکامی شما را آرزو کرده ام و اکنون نیز جز این آرزوئی ندارم. مادر عزیزتر از جانم. تو ای دریای بیکران مهر و محبت و ای چشمه زلال انسانی، افتخار میکنم که چون تو مادری داشته ام و در دامان پر عطوفتت بزرگ شده ام. از شما تمنا دارم صبر و متانت خود را چون گذشته حفظ کنید و با تمام وجود برای تربیت کردن مریم عزیزم همت گمارید که این از جمله آرزوهای من است.

و اما همسر مهربانم، ایران من: ایران عزیز، جانان من، من قلب خود را یکبار برای همیشه بتو تقدیم نمودم. همسر خوبم تو بیش از هر کسی با من و زندگی من آشنا بوده ای و به کنه احساسات و عواطف من واقف بوده ای که بهترین و صمیمانه ترین آرزوهایم سعادت تو است.

عزیز من، اگر چه مدت کوتاهی با هم زندگی کردیم اما سال های سال تو آشنای دیرینه من بوده ای، اکنون اگر چه این سطور را بعنوان آخرین گفتگو با محبوب خود بیان میکنم اما تو باید بدانی که زندگی جریان دارد و هیچگاه متوقف نخواهد شد. سعی کن حتما تشکیل خانواده بدهی و نام اولین فرزند خود را جمشید بنهی. یار همیشگی مادرم باش و سعی کن اندوه روزگاران را بر او تعدیل دهی. مادر گرامی و همه اهل خانواده را بجای من سلام برسان اگر چه در زندگی هیچ چیزی نداشته ایم، اما هر آنچه هست متعلق به همسرم میباشد.

با عمیقترین آرزوهایم برای بهروزی شما
جمشید سپهوند ۳۱ شهریور ۱۳۶۴

----------------------------

عزت طبائیان
26 ساله
تاریخ اعدام: ۱۷ دی۱۳۶۰
محل اعدام: زندان اوین

نام: عزت طبائیان
نام پدر: سید جواد
شماره شناسنامه: ۳۱۱۷۱

زندگی زیبا و دوست داشتنی است. من هم مثل بقیه، زندگی را دوست داشتم. ولی زمانی فرا می رسد که دیگر بایستی با زندگی وداع کرد. برای من هم آن لحظه فرا رسیده است و از آن استقبال می کنم. وصیتی خاص ندارم، ولی می خواهم بگویم که زیبایی های زندگی هیچگاه فراموش شدنی نیست. کسانی که زنده هستند سعی کنند از عمر خود حداکثر بهره را بگیرند.

پدر و مادر عزیزم سلام

در زندگی برای بزرگ کردن من خیلی رنج کشیدید. تا آخرین لحظه، دست های پینه بسته پدرم و صورت رنج کشیده ی مادرم را فراموش نمی کنم. می دانم که تمامی سعی خود را برای بزرگ کردن من کردید ولی به هر حال روز جدایی لحظه ای فرا می رسد و این اجتناب ناپذیر است. با تمام وجودم شما را دوست دارم و از راهی که شما را نخواهم دید شما را می بوسم. به خواهران و برادران سلام گرم مرا برسانید و آنها را ببوسید. دوستتان دارم. در نبودن من اصلا ناراحتی نکنید و به خود سخت نگیرید. سعی کنید با همان مهر و محبت همیشگی تان به زندگی ادامه دهید. به تمام کسانی که سراغ مرا می گیرند سلام برسانید.

شوهر عزیزم سلام

هر چند که زندگی کوتاهی داشتیم و مدت بسیار کمی زندگی مشترک داشتیم ولی به هر حال دوست داشتم که بیشتر می توانستیم با هم زندگی کنیم ولی دیگر امکان ندارد. از راه دور دست تو را می فشارم و برایت آرزوی ادامه ی زندگی بیشتری را می کنم. هر چند که فکر می کنم هرگز وصیت نامه مرا نبینی.

با درود به تمام کسانی که دوستشان داشته، دارم و خواهم داشت.

خداحافظ، عزت طبائیان

----------------------------

شاهرخ جهانگیری – از حزب توده ایران
فرزند غلامحسین
متولد ۱۳۲۱
۳۳۶ صادره از رشت

پروین عزیزم. درود بی پایان بر تو باد! میدانی که چقدر دوستت دارم به خاطر همین عشق اولین تقاضایی که از تو دارم اینستکه مدتی بعد از مرگم ازدواج کنی. تو خوشبخت خواهی شد و خوشبختی از آن تو و فرزندانت هست. عزیزم مرا ببخش که نتوانستم آنقدر که دلم میخواست بتو توجه کنم. میدانی که کار سختی داشتم و آن تلاش در راه رهایی زحمتکشان بوده است و تا آخر باین راه وفادار بوده و هستم. من اکنون با ۹ نفر دیگر شاد و خندانیم و آوازخوان بطرف شهادت در راه آزادی میرویم و بدان که من خوشبخت هستم و از نبودن من ناراحت نباش. بکوری چشم دشمنان شاد و خوشحال باشد.

روزبه عزیزم! خیلی دوستت دارم. تو و کیوان را باندازه نصف مامان دوست دارم حال خودت می توانی حدس برنی چقدر بتو علاقمند هستم. عزیزم با تمام وجود برای مردم و در راه مردم کار کن. زیرا از این راست که انسان ارزش پیدا می کند. عزیزم مامان پروین را همیشه دوست داشته باش او زن بسیار بزرگ و سخاوتمندی است. کیوان عزیزم! پسر بازیگوش خوشگلم، فرصت نشد زیاد با هم باشیم. مرا ببخش. من در راه آرمانی والا کار کردم و به شهادت میرسم. راه مرا در پیش بگیر. تو و برادرت باید لیاقت نامهایی را که برویتان گذاشتم داشته باشید. عزیزم مامان پروین را خیلی دوست داشته باش. فکر میکنم از من تنها خاطره ای در ذهن تو و روزبه عزیزم باقی بماند. دلم میخواهد نام دخترت را شادی بگذاری و روزبه – پروین من به این دو اسم و دو مضمون با تمام وجود عشق می ورزم. پروین جان! دوباره با تو صحبت میکنم. عزیزم باز هم میخواهم زیاد غمگین نباشی. چنین اتفاقی قابل پیش بینی بود. زندگی را دوباره شروع کن و بمن قول بده که ازدواج بکنی. قرن بیست و یک قرن صلح و برابری و آزادی خواهد بود. عزیزم شعر خیام را بخاطر می آوری؟

گردون نگری ز قد فرسوده ماست
جیحون اثری ز اشک پالوده ماست
دوزخ شرری ز رنج بیهوده ماست
فردوس دمی ز بخت آسوده ماست

زنده باد آزادی – زنده باد صلح

بله پروین جان اگر تو خوشبخت باشی که خواهی بود – اطمینان دارم – فردوس دمی از آسودگی تو خواهد بود. بمادرم سلام برسان. میخواستم چیزی برایش بنویسم ولی میترسم تحمل خواندنش را نداشته باشد. بگو که خیلی بهش علاقمندم. متأسفم که نتوانستم بهش برسم.

به خواهر عزیزم و برادر بزرگم به مهری و امیر به پدر و مادرت و پرویز و مریم و بهزاد سلامم را برسان. به تمامی اقوام بالاخص احسان خاله جان و کشور خانم و عزت خانم که خیلی پیششان بودم سلام گرم برسان. به همه دوستان و آشنایان سلام گرم برسان. همه را دوست دارم. پسرهای من دوستت خواهند داشت و تو تنها نخواهی بود. عزیزم با تمام وجود دوستت دارم. من شرافتمندانه زندگی کردم و شرافت مندانه میمیرم. اصلاً نگران نیستم و خوشبختم. زندگی من مصداق این شعر حافظ است

درد عشقی کشیده ام که مپرس
زهر هجری چشیده ام که مپرس
همچو حافظ غریب در ره عشق
به مقامی رسیده ام که مپرس
مرگ بر ارتجاع ایران

ببخشید که بدخط و با مضمون نازیبا نوشتم. اصلاً وقت نیست. بدرود عزیزم بدرود عزیزانم برای شما زندگی کردم و برای شما میمیرم و خوشبختم خوشبخت!

----------------------------

احترام کارگر، هوادار سازمان مجاهدین خلق ایران
تاریخ اعدام: ۹اردیبهشت ۱۳۶۱

وصیت نامه احترام کارگر
بنام خداوند بخشاینده مهربان

به نام خدایی که از اویم و بسوی او بازمیگردم. اینجانب احترام کارگر دستجردی که بجرم هواداری از سازمان مجاهدین زندانی شده ام وصیت خاصی ندارم. تنها چند کلمه با پدر و مادر عزیزتر از جانم دارم. مادر دلبندم پدر گرامی ارجمندم امیدوارم که نبودن مرا در خانواده با استقبال بپذیرید زیرا که مردن نیز مانند همه نعمتهای خداوند گرانقدر است و شما باید بآنچه که خداوند خواسته راضی باشید و خدای ناکرده ناشکری نکنید چرا که خداوند عالم به امور عالم است. مادر و پدر عزیزم تا آنجایی که میتوانید برایم اشک نریزید و صبور باشید امیدوارم که خداوند دریچه های رحمتش را بروی همه بازگشاید سلام مرا بهمه دوستان برسانید. ربنا اغفرلنا ... و اسرا منافی انزلنا و تومن مع الابرار

انالیه و انالیه راجعون
احترام کارگر دستجردی
۸ اردیبهشت ۱۳۶۱
با درود فراوان احترام
اعدام ۹اردیبهشت ۱۳۶۱ صبح پنجشنبه
تاریخ رسیدن وصیتنامه ۱۸ خرداد۱۳۶۱ چهلمین روز اعدام.

----------------------------

وصیت نامه حسین صدرائی (اقدامی)- شاعر،نویسنده و مترجم, عضو کانون نویسندگان ایران
تاریخ اعدام: شهریور ۶۷

برهنه پای بر تیغ
برهنه تن در آتش
قد افروخته از آزمون سرخ می گذرم
و سرنوشت
نه پیشاپیش من
که چون سگی رانده
به دنبالم می دود.

سبکبال می گذرم
سراپا همه خونشعله
بر آتش و تیغ
با قلبی آکنده از امید بهاران
و کول پشته ای
سرشار از فریاد و رنج
رنج، رنج
رنج های تلخ مردم سرزمینم
که فرداهای آبستن را می زایاند،
و فریاد، فریاد
فریادهای سرخ رفیقانم
که فلق را خونرنگ می کند.
می گذرم
بر تافته و عاشق
با تیری در قلب
تیری در گلو
و پرنده کوچکی در دهان
که با هزاران لهجه
برای پیروزی مردم
نغمه می خواند.

----------------------------

توفیق ادیب

25/12/62

پدر عزیزم: تقدیر بدینگونه بود که پس از 29 سال زندگی جبراً و قراراً وصیت نامه ام را به دستور مسئولین زندان شهربانی کمیته زندان در ساعت شش و ده دقیقه عصر بیست و پنجم اسفند ماه سال شصت و دو (25/12/62) بنویسم. آری پدر عزیز در لحظات سخت زندگی نوشتن وصیت نامه خالی از اشتباه نخواهد بود ولی چه باید کرد بایستی هر فرد ثمره زندگیش را در پایان عمرش به عزیزانش بسپارد. تمامی اموال زندگی من طیبعتا به شریک زندگی ام و فرزندم تعلق بگیرد چرا که قانوناً همسرم و فرزندم شریک زندگی من بوده و ادامه دهنده زندگی بعد از من خواهند بود. توصیه دیگر من این است که تربیت فرزندم بعد از همسرم به عهده شما پدر عزیز و مادرم خواهد بود و امیدوارم که در این مورد دریغ نورزید و اما شماها یعنی تو و مادرم: اگر چه جدایی فرزند برای پدر و مادر سخت است تا چه رسد مرگ فرزندش ولی خواهش می کنم بی تابی نکنید و این قرار زندگی است که هر فرد زندگی اش را بدرود خواهد گفت یعنی هیچ کس در این دنیا ماندنی نیست و مرگ سرنوشت محتوم هر فرد است به امید زندگی پر از صفا و صمیمت شما پدر و مادرم و عیال و فرزندم.

اموال من در داخل زندان: کت و شلوار – کلاه – ساعت مچی.

لباس تن – پتو دو عدد

توفیق ادیب امضا و اثر انگشت

اگر وصیت نامه ای به غیر از این بدست شما برسد ارزش و اعتباری ندارد.

توفیق ادیب امضا و اثر انگشت

----------------------------

دو نامه از منوچهر سرحدی زاده

دخترم سلام،

اگر گفتی پاییز چه رنگیه؟

من می گم: زرد و نارنجی و قرمز، آسمان آبی و آبی و ابرانی سفید سفید که همشون زیر نور خورشید پاییزی می درخشن. یک سؤال دیگه: اگه گفتی شاخه های بی برگ درختان شبیه چی ان؟ خوب نگاه کن. "مثه دستانی ان به هم پیچیده، انگار می خوان "خورشید" رو از تو آسمون قاب بزنن. اگه گفتی چرا من غروبای پاییز صدای قار قار کلاغ ها رو دوست دارم؟ گوش کن: انگار بچه های شیطون دارن از مدرسه برمی گردن! حتماً امسال بخاطر مریضی مادرت تا حالا نتوانسته ای با اون به گردش بری. به مادرت کمک کن تا زودتر حالش خوب بشه، آنوقت اونو از طرف من بوسش کن و دو تایی با هم به خیابانایی که من راه رفتن رو برگ های ریخته پای درختاشانو دوست دارم برین و جای منم کیف کنین. از قول من به همه سلام برسان.

قربون تو دختر خوب
بابا
منوچهر سرحدی زاده

همسر عزیزم!

بهمن ماه چهلمین سال زندگی را پشت سر خواهم گذاشت. نمی دانم کی دیگر باره من و تو در کنار هم خواهیم بود. همواره به تو می اندیشم، به مهربانیها و رنجهایت و دخترمان با همه طراوت گرمایش و تنهایی های کودکانه اش.

و اکنون در آستانه چهل سالگی:

"دیریست مانده ام، تن سوخته، در آفتاب نگاه تو، با حسرتی به چله نشسته و خاکستر آرزوها در باد. آن جا که رودخانه بی بازگشت عمر، بر بستر پیچ پیچش، از چهل گذار درد گذشته است تا به دریای تیره خاموش نزدیکتر شود. بر دشت گرم رؤیاها، توفان هنوز می غرد، آنسوی غرش طوفان، حکایتی دگر است. اما بر این کرانه که من ایستاده ام، نیست جز موج خیز یاد تو و خیزاب خاطرات، و زورق بی لنگر خیال که بهر سو می راند. سودازده ایستاده ام، در زیر آسمان حضور تو، بر آستان واپسین آه: که کاش، پرنده بوسه ای را، به پرواز آری، زان پیشتر که روخانه بی بازگشت، از مصب مه آلودش، برگذرد."*

عاشق تو

منوچهر سرحدی زاده
* شعری از حسین صدرایی که منوچهر سرحدی زاده آذین نامه اش کرده است


Share/Save/Bookmark

more from mnoghrekar
 
default

با تشکر از قرار

mj (not verified)


با تشکر از قرار دادن این مطلب در سایت.
کاش می شد روزی دژخیم در بند باشد و این سطور را برایش بخوانند


default

Dr. Noghrehkar

by Killjoy (not verified) on

It is sad that because of the differences which persist among different opposition organizations, Iranians have had to sacrifice so much for the past thirty years.

It is time for all Iranians who love their country to form a united front in their struggle to bring about the democratic freedoms they deserve.

Thank you for your numerous exposes with regards to the crimes committed by the desperadoes of the IR. I admire your tireless fight against their tyrannical rule.

Khasteh Nabaasheed!


default

silence=death

by iranian reader (not verified) on

Thank you for posting this. It is difficult to have anything to say after reading pieces like these. We must hear and we must think. How is this possible?


default

so sad

by hajiagha on

www.canadaright.com

با سلام به همه جان باختگان بی گناه
صدها هزار ژاپنی در هیرو شیما
میلیونها انسان بی گناه درجنگ جهانی
صدها هزار در جنگ عراق با ایران
جنگ امریکا بر علیه عراق
جنگ وجنگ کلمه لعنتی
به خاطر بدست اوردن ازادی می میرند پس چرا باید نگران بود یا گریه کرد
ازادی را با ازاذی لکه دار ش کر ده ائیم
سوئ استفا ده از ازادی
در دنیای خر تو خر امروزی شما دنبال چه هدفی هستی
ایا بوش درست کار تر از اخوند هاست
ایا ما بهتر از انان هستیم
چطور می شود ظلم در خانه خودرا ندید ان وقت از همسایه ایراد گرفت

I lost my talent also after I land in Canada left family and every things as a dreams

freedom and respect ?

who is a right?

me you or Bush or P.M of Canada , queen or ahmadinejad , or communist ,

for what freedom I should die?

for what country I should die?

for what people I should die?


Jahanshah Rashidian

Since Our Ancestors

by Jahanshah Rashidian on

 

Dear Dr. Noghrekar,

I add a poetic piece from a poet called Pishi, who regrets the lost blood since our ancestors. When they first opened the gates of forteress to the enemy, their blood increased the plight of their children until now.

    جخ امروز

از مادر نزاده ام

نه

عمر جهان بر من گذشته است.

نزديک ترين خاطره ام خاطره ی قرن هاست.

بارها به خونمان کشيدند

به ياد آر

و تنها دست آورد کشتار

نان پاره ی بی قاتق سفره ی بی برکت ما بود.

اعراب فريب ام دادند

برج موريانه را به دستان پرپينه ی خويش بر ايشان در گشودم

مرا و همه گان را بر نطع سياه نشاندند و

گردن زدند.

نماز گزاردم و قتل عام شدم

که رافضی ام دانستند

نماز گزاردم و قتل عام شدم

که قرمطی ام دانستند.

آن گاه قرار نهادند که ما و برادرانمان يکديگر را بکشيم و

اين

کوتاهترين طريق وصول به بهشت بود!

به ياد آر

که تنها دست آورد کشتار

جل پاره ی بی قدر عورت ما بود.

خوش بينی ی برادرت ترکان را آواز داد

تو را و مرا گردن زدند

سفاهت من چنگيزيان را آواز داد

تو را و همه گان را گردن زدند

يوغ ورزاو بر گردنمان نهادند

گاوآهن بر ما بستند

بر گرده مان نشستند

و گورستانی چندان بی مرز شيار کردند

که باز مانده گان را

هنوز از چشم

خونابه روان است.

کوچ غريب را به ياد آر

از غربتی به غربت ديگر

تا جست و جوی ايمان

تنها فضيلت ما باشد.

به ياد آر

تاريخ ما بی قراری بود

نه باوری

نه وطنی.

نه

جخ امروز

از مادر

نزاده ام.


default

What a big lost!

by Shahrokh T (not verified) on

We have lost many talented people, while they could build the country by now. God Bless them and I wish one day nobody gets executed for what he/she thinks.