لطیفه ای که دیگر ما را نمی خنداند

حکایت خبر بهایی شدن هادی خرسندی و جان شیرین و جان مهناز و بقیه


Share/Save/Bookmark

لطیفه ای که دیگر ما را نمی خنداند
by Mahasti Shahrokhi
24-Aug-2008
 

در گویا نیوز خبری دیدم مبنی بر بهایی بودن هادی خرسندی، کلیک کردم و سر از اصغرآقا در آوردم. رفتن به اصغرآقا آسان است ولی بیرون آمدن از سایت خرسندی، که همواره با خرسندی همراه است، مکافات دارد. سخت است از آن همه مطالب دلچسب و طبع روان و قلم شیرین و بانمک دل بکنی! به هر حال، شایعه برای ایرانی جماعت صنار خرج برنمی دارد. هر کسی بنابه نحوه ی تفکر خود، به دیگری تهمت می زند و در سایت اینترنتی و یا در روزنامه و یا مجله ای منتشر می کند و قانون هم در آن کشور گل و بلبل، فقط جیب وکلا را پر می کند و لطیفه ایست که دیگر ما را نمی خنداند.

 

الان نمی خواهم به این بپردازم که متاسفانه در وجود این جان شیرین، این وکیل مدافع حقوق بشر و برنده جایزه جهانی صلح نوبل، نه تنها "قانون" به معنای عام نهادینه نشده است، تا ایشان در موارد عام ، به دفاع از حقوق مردم و بشر بپردازد، بلکه به صورت تعارف های پوکی درآمده است که اخیراً از ایشان می شنویم "زندان هم بروم کوتاه نمی آیم" و یا "تا پای جان مبارزه می کنم" و می بینیم که جان شیرین ایشان فقط به فکر خویش است.

خانم عبادی در برابر اتهام بهایی بودن، که به دختر ایشان بسته اند و نه خود ایشان، نوع برخوردش ناشی از آزردگی از اهانتی عظیم و نارواست و برای همین در صدد است که از آن شبکه خبری شکایت کند! جان شیرین فراموش کرده است که در خلال سالیان گذشته بیشتر هنرمندان و نویسندگان و متفکران ایرانی در لجنزار مطبوعات ایران مورد سخت ترین اهانت ها قرار گرفته اند و می گیرند و ایشان بهتر است در مورد پرونده قتل زهراها و قتل های زنجیره ای و کشتار 67 پیگیر و مصر باشند تا این که بهاییت را اهانت تلقی کرده و با قشقرق از اسلام عزیزی که ایشان را بر سر کار آورده است دفاع کنند.

بهاییت یک دین است و مهم این نیست که من بهاییت یا بودایی بودن یا یهودیت و یا مسیحیت و یا زرتشتی بودن را می پسندم و یا نمی پسندم و یا تایید نمی کنم بلکه مهم اینست که یک "فعال حقوق بشر"، کسی که بدون اینکه کوچکترین فعالیت و نقشی در صلح جهان و یا حتی کشور خودش ،داشته باشد ناگهان مانند جیمی کارتر برنده جایزه نوبل می شود و حیرت جهانیان را برمی انگیزد، اندکی از خود مایه بگذارد و مسئولیت نقشی را که به او محول شده است دریابد. آخر کسی که بهاییت را اهانت و توهین تلقی می کند چگونه می تواند جان بهاییان را از مرگ نجات بدهد و از آنان دفاع کند؟

به هر حال، ماجرای بهایی بودن و حکایت هادی خرسندی باعث شد به سایت اصغر آقا بروم و ماجرای مهناز حمیدی را بخوانم و پیامی حاکی از تأسف عمیق خود از سرنوشت مهناز برای آقای خرسندی بفرستم. مهناز حمیدی یک نمونه بود ولی مهنازهای بسیاری وجود دارند که در به در شده اند و گم و گور شده اند و قلم و روحشان خشکیده است. اتهامات واهی و انتشار آن در یک روزنامه پر تیراژ خارج از کشور، صدمات روحی شدیدی به مهناز وارد می کند و بالاخره پس از مدتی مجبور می شود آزرده خاطر و دل شکسته از لندن برود. از دست دادن عشق و خیانت و اتهامات رسوا کننده در شهری که زندگی می کنی و بایکوت از جانب شاعری پرنفوذ، باعث می شود مهناز از لحاظ روحی صدمه ببیند و پریشان شود و از آن شهر برود. چگونه می شود از انتشار دروغ ها و پرونده سازی های هم وطنان، که بر اساس حسادت و یا دلایل بیمارگونه ای از این قبیل شکل می گیرد را مانع شد؟

مهناز متلاشی شده، نمونه ای از قربانیان مطبوعات فاسد و طعمه ای برای باندبازی های کثیف پشت صحنه و بایکوت در محدوده ی ایرانیان است که ما را به فکر می دارد تا در صدد چاره ای برای این پدیده مخرب باشیم تا شاید روزی دنیای سالم تری برای نسل های بعد بسازیم.
انگار آزادی بیان و مقابله با سانسور در جمع ایرانیان به شکلی دیگر معنا شده است. امروزه هر کس یک وبلاگ و یا سایت اینترنتی دارد و قلم را مانند چاقویی برمی دارد تا شکم دیگران را سفره کند و دریده گویی و فحاشی به عنوان زبان رکیک نویسی و سبک خاص خویش، توسط لجن نگاران زمانه همچون زبانی بی پروا برگزیده شده است. مدام در سایت های اینترنتی عده ای قمه زن و لمپن را می بینیم که در حال تاخت و تاز اند و مدام آلات مذکر تناسلی را به یکدیگر حواله می دهند و تازه ادعای "فمینیست بودن هم دارند.

گمان می کنم مهناز خوب کاری کرد که از آن سردبیر مرحوم شکایت کرد، و گمان می کنم اگر هر کسی به نوبه ی خود بجنگد و در خارج از کشور و با سلاح قانون، این دردیده گویان را ساکت کند و سر جایشان بنشاند به مرور به نوعی از مدنیت برونمرزی در جامعه ایرانیان دست خواهیم یافت.

گمان می کنم مهناز و مهنازها بایست برگردند و بایست قلم را به دست بگیرند و به نوشتن ادامه بدهند و با یک صفحه ی روزنامه و با یک فحش و یا با یک اتهام میدان را خالی نکنند. گمان می کنم بایست از همکاری با مطبوعات متخلف و مطبوعات و سایتها و افراد رسوا کننده حرفه و حرمت دیگران خودداری کنیم و آنها را به انزوا بفرستیم تا صفحات خود را با همان مزدوران زردنویس خود پر کنند. خوشبختانه کامپیوتر و اینترنت وجود دارد و می شود اینها را نوشت و می توان دغل گویان دهر را، همان هایی را می گویم که سکه های زرد قلابی را به جای زر ناصره به ما قالب کرده اند و همان هایی که با آسانسور و پله برقی رفته اند بالا و هی مانند سلطان و یا ملکه ای بالای مجلس می نشینند، بایست هر دو را افشا کرد.

پس مهناز برگرد! خیلی کار داریم و باید بنویسی و برگرد دیگر!


Share/Save/Bookmark

Recently by Mahasti ShahrokhiCommentsDate
رود خانه ای از شعر
3
Sep 10, 2012
محبوب و مردمی
4
Jul 31, 2012
در غیبت آن غول زیبا
63
Jul 23, 2012
more from Mahasti Shahrokhi
 
default

Typical Iranian diatribe

by shirazi3 (not verified) on

Typical Iranian diatribe. An Iranian cannot write something without launching an attack against another Iranian out of spite. But it is the height of hypocrisy to do exactly what you write against. Why do you feel such a need to attack Ebadi? It's not just an attack without any merit; it's pathetic and sad.


default

لطیفه ای که دیگر ما را نمی خنداند

Faribors Maleknasri M.D. (not verified)


I do not see the joke in the story. If it is one, so at least it is not written for MMAA, for us . But for those true Iranians who live in Iran and posess only Iranian Identity papers.
may be it is possible to take a look at what the westerns media report to feel the real LAGANZAAR.
The story of sweet Ebadi was revealed as she became the Nobel gratification. Those money get allways only the agents as thank for their sevices in past and in futur.
Just today i read the islamic republic of Iran has begann with constructing submarines in own Management. why not write some words about this important happening instead of telling about jokes which does not make us laugh? Greetng


default

Good

by Reza Khaneh Mir-Five (not verified) on

nice discussion. One drastic solution for Iranians would be to pass a law that if someone accuses another legal entity or person of something that it can not be properly substantiated then the person should be hanged! You see hanging seems to be the solution of last resort for the Iranians. If you can't change them, hang them.

Last person, please turn off the lights.