عروسی مارسیا

مارسیا با بادبادک های رنگی اش از راه می رسد


Share/Save/Bookmark

عروسی مارسیا
by hadi khojinian
20-Dec-2009
 

گاهی اوقات پروانه های نشسته به روی نوک انگشتانم را به سمت پایین دست رودخانه ام پرت می کنم تا شاید دست از سرم بردارند. کمی خیس بشوند تا طعم ماهی شدن را بچشند. تکه پرهای یاس سفیدم را بو می کشم تا بوی تنهایی را که در جان و دلم نشسته را از دلم دور کنم. فانوس های پر نور را از سقف آویزان می کنم تا بی هیچ ترس و واهمه ای سایه هایی که به خانه ام هجوم آورده اند را از در خانه ام به بیرون بیاندازم.

اتفاق های عاشقی را با توری پارچه ای شکار می کنم تا با مغلمه ی نور و تردستی قلبم به چنگشان بیاورم. سایه های اتاق انتظار را دعوت به نور می کنم تا از هر چه بی رنگی نجات پیدا کنند.

دسته دسته خواب های تعبیر نشده ام را به زنجره ی باد می سپارم تا ابرهای رویا ساز تعبیر خوش بینی را در من دوباره بیدار کنند. دلم نمی خواهد از خواب هایم جدا شوم چون اگر خواب و رویا در من زنده نباشند دیگر آرزوی پروانه شدن در من می میرد و من دلم نمی خواهد این اتفاق به زودی بیافتد.

تکه پاره های باد شرقی، سقف خانه ام را از جا می کنند. مارسیا با بادبادک های رنگی اش از راه می رسد تا نگذارد ناودان اشک های بی قرار من از خانه ام جدا بشوند. ناودان جنوبی خانه با صدای بی رمقی از جا کنده می شود و تنها سه ناودان برای من باقی می ماند. مارسیا نگاهم می کند و بی آنکه حرفی بزند انگشت اشاره اش را به سمتم دراز می کند و با چشمان درشت مشکی اش وادارم می کند که سکوت اختیار کنم.

تلفن آسمان درینگ درینگ می کند. برش می دارم. مادر مارسیا پشت گوشی می گوید برای خواستگاری کردن از دخترم کی آماده می شوی؟ ناودان جنوبی و شرقی خانه از دستم در می روند تا تنها ناوان شمالی برایم باقی بماند! به مادرش می گویم برای شب کریسمس آماده هستم!! مادرش با خنده می گوید چه شبی بهتر از شب کریسمس! مارسیا بادبادک های رنگی اش را رها می کند و بازوانش را به سمتم دراز می کند و منی که دیگر خانه ای برایم باقی نمانده به آغوشش فرو می روم.


Share/Save/Bookmark

Recently by hadi khojinianCommentsDate
ابر‌های حامله از باران
4
Jul 28, 2012
مادام بوواری
-
Jul 07, 2012
دیوارهای روبرو
6
Jun 26, 2012
more from hadi khojinian
 
hadi khojinian

ممنون رفیق جانم

hadi khojinian


 I appreciate dear friend !!!


Monda

Such lovely descriptions

by Monda on

With purity in tone, starting at your very opening. And the fluid play continues until story ends.


hadi khojinian

رفیق تنهایی های من

hadi khojinian


جهانشاه  مهربانم ! عکس بسیار قشنگی انتخاب کردی رفیق جانم !  تو همیشه حس قشنگی در من ایجاد می کنی .به خوبی میدانی از تعارف کردن  خوشم نمی آید .در روزگاری که خیلی از ما ها در تقسیم مهربانی و عشق به همدیگر خساست می کنیم داشتن دوستان گرمی مثل تو برای من غینمتی ست ..می بینی  !  چه راحت میشه رفیق پیدا کرد . باز هم برای همه ی مهربانی هایت ممنونم


Jahanshah Javid

:o)

by Jahanshah Javid on

So sweet. I will think about this story with a warm heart for a long time.