اگر شما هم مثل من این روزها با نگرانی اخبار ایران را دنبال می کنید، حتما مثل من حالتان زیاد جا نیست. من فکر نمی کنم حتی طرفداران معدود احمدی نژاد هم از اینکه کوچولوی ریزه میزه شون پیروز شده لذت زیادی برده باشند. به هر حال خشونت ها و قتل و جنایت های اخیر خیلی از پرده ها را برای خیلی ها انداخت و چهرهء واقعی حکومت ایران را هویدا کرد. اختلاف نظرهای سیاسی به کنار، هیچ ایرانی با غیرتی نیست که از دیدن صحنه های اخیر دلش ریش نشده باشد و به روح و جد و آباد هرچی دیکتاتور قاتله (چه فول سایز، چه نیم سایز) صلوات بلند ختم نکرده باشه. خیلی دلم میخواسته برم دنبال دلمشغولی هام، باغچه ام، کتابهام، شعر و موسیقی، اما امسال تابستان ما فعلا که همه اش پشت کامپیوتر و با دلهره برای ایران گذشته. اما خوب، همه چیز هم جدی جدی نبوده، کمی هم خندیده ام. گفتم برای شما هم تعریف کنم ببینید از لابلای اخبار ایران چه در و گهرهایی بعضی وقتها پیدا میشود!
همانطور که لابد میدانید، اکثریت قریب به اتفاق کادر مدیریتی جمهوری اسلامی ظرف سی سال گذشته بر مبنای "تعهد" نسبت به آرمان های جمهوری اسلامی، و نه "تخصص" انتخاب و انتصاب شده اند. یعنی اگر کسی استاد فیزیک هسته ای هم باشد، اما در امتحانات گزینش عقیدتی نمرهء خوب نیاورد، ول معطل است. اگر جای مهر تقلبی روی پیشانی افراد باشد، شانس انتصابشان به مراتب بیشتر از کسانی است که مدارج تحصیلی را با نمرهء خوب طی کرده اند اما نمیدانند نماز وحشت چیست و چند رکعت است. این باعث شده ظرف 30 سال حکومت جمهوری اسلامی، با حذف متخصصین درجهء یک (و بی نماز)، یک گروه مدیر کم سواد و بی سواد در مقامات دولتی به قدرت برسند که مجموعهء این "متعهدین کم سواد" کل مجموعهء مدیریتی جمهوری اسلامی را به یک جوک تبدیل کرده است که از سرتا پایینشان نه فارسی می دانند، نه انگلیسی، نه ایران را خوب می شناسند و نه صحنهء بین المللی را، و حضور گاه به گاه آنها در عرصه های بین المللی معمولا بیشتر باعث آبروریزی است تا مایهء سرفرازی. البته گل سر سبد همهء اینها هم محمود جان خودمان هستند که از وقتی که "ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد" وضعیت کشور بخت برگشتهء ایران دیگر هرگز به حالت نرمال بازنگشته و مشارالیه ، این ستارهء بی بدیل شرق، همچنان مشغول نابود کردن (با خاک یکسان کردن) ایران و ایرانی ها در عرصه های داخلی و بین المللی می باشد. البته نمی خواهم راجع به محمود صحبت کنم، چون می خواستم کمی بخندیم. این روزها محمود خیلی خنده دار نیست. باشد انشاءالله در وقت مناسب تری از کوچولوهای عزیز (بخوانید محمود احمدی نژاد) پذیرایی خواهد شد.
داشتم چه می گفتم؟ بله، راجع به مدیران دولتی ایران صحبت می کردیم. از نمونه های "ویژه" و فراموش نشدنی مدیران بیسواد دولتی ایران می توان از آقای علی کردان نام برد که آن افتضاح را سر مدرک جعلی دکترای دانشگاه آکسفورد درآورد و آبرویی برای خودش باقی نگذاشت. آش کردان آنقدر شور بود که مجلس شورای اسلامی هم ناچار به استیضاح وی و برکناریش از سمت وزارت کشورشد. یا مثلا آقای محمد مهدی زاهدی، وزیر علوم کابینهء فعلی که در زمان معرفی اش به مجلس در سال 1384، محمود جان ایشان را "نابغهء ریاضی قرن" معرفی کرده بود و خود ایشان هم در نهایت تواضع و خشوع فرموده بودند که نظریهء جدیدی داده اند که در حال حاضر در کشورهای ژاپن، کره، و چین دارند روی این نظریه کار می کنند. البته خود ایشان هم فرمایشات محمود جان را تایید کردند و در مجلس اعلام کردند که از سوی دانشگاه کمبریج به عنوان "نابغهء ریاضی قرن" نام برده شده اند و در سالهای 1998-1997 به عنوان "مرد علمی سال" معرفی شده اند. پس از تحقیقات معلوم شد که ایشان همگام با رفقای خود محمود چاخان و علی (کردان) چاخان، در خالی بستن چیزی کم نمی آورد و با تکذیب انجمن ریاضیدانان آمریکا از اعطای هرنوع جایزه ای به ایشان، یک بی آبرویی جدید نصیب کابینهء مشعشع محمود احمدی نژاد شد. اسفندیار رحیم مشائی هم که خودش یک تابلوی تمام قد طنز و جوک است، اما به مناسبت برکناری مفتضحانه اش از طریق "حکم حکومتی" (بخوانید دستورکتبی از دیکتاتور مطلق) از منصبی که فقط یکی دو روزی مهمان آن بود، فعلا او را به حال خودش می گذارم.
و اما قصه ای که خیلی مرا خنداند. چند سال پیش و در زمان ریاست جمهوری محمود جان، خانم پروانه سپهری خواهر زنده یاد سهراب سپهری، که چند سالی را به جمع آوری آثار نقاشی سهراب سپهری گذرانده بود، کلیهء نقاشی های سهراب را به موزهء صنعتی کرمان واگذار کرد. جایی خواندم که در مراسم افتتاح نمایشگاه آثار سهراب سپهری در موزه صنعتی کرمان، وقتی مجری مراسم از خواهر سهراب سپهری دعوت می کند تا پشت تریبون قرار بگیرد، یک مقام مسئول فرهنگی حاضر در مراسم رو به معاون خود می کند و می گوید: "چرا مزاحم خواهرشان شده اید، خودشان را چرا دعوت نکرده اید؟؟!" بیچاره سهراب سپهری، که پیشاپیش وصیت کرده بود "به سراغ من اگر میآیید/نرم و آهسته بیایید/مبادا که ترک بردارد/چینی نازک تنهایی من" لابد با شوخ طبعی خاص خودش در آن جلسه کلی خندیده بود. "مقام مسئول فرهنگی" را فراموش کنیم! یعنی میشود یک ایرانی دیپلمه هم انقدر بی اطلاع و جاهل باشد؟ ای داد و بیداد!
البته ما بی نمازها خیلی از دست این نمازخوان های عزیز شکاریم و همیشه به آنها گیر می دهیم. اما آنها هم غصه های زیادی دارند که از اعلام آنها کوتاهی نمی کنند. مثلا حجه الاسلام مقتدايي مدير حوزههاي علميه اخیرا در خصوص کمبود علاقه در بین طلبه های عزیز برای فراگیری و تحصیل در رشتهء امامت جمعهء مساجد فرموده اند: "چندين هزار مسجد در كشور خالي از امام جماعت است و اين براي حوزه تاسف دارد؛ وضع كشور اسلامي ما نبايد اين گونه باشد." ملاحظه می فرمایید؟ حالا چطور است اگر اینها که هم اکنون در پست های وزارت و مدیریت فرهنگی هستند و به واسطهء "تعهد" نسبت به آرمان های جمهوری اسلامی و دین مبین اسلام به آن مقام ها، ولو با کمبود شعور و مدارک تحصیلی لازمه دست یافته اند، به قول تظاهر کنندگان عزیز "حیا کنند" و "مدیریت را رها کنند" و تشریف ببرند و به آن مساجد خالی از امام جماعت بپیوندند؟ آنوقت مشاغل فعلی ایشان را میشود به متخصصین واگذار کرد و بعضی معضلات فعلی مملکت را حل کرد. من فکر می کنم این ایدهء بدیع می تواند سرآغاز تحولات خوبی در مملکت عزیز ایران بشود. برای شروع، چطور است محمود عزیز که حقا ثابت کرد چقدر محبوب دلهای ملت ایران است (مخصوصا بعد از اینکه در رسیدگی به شکایات بعد از انتخابات و بازشماری محدود آراء هم تقلب شد)، اینک با یک استعفای آبرومندانه، به امامت مسجد جمکران گمارده شود تا هم پیش امام زمان عزیزش تا زمان ظهور مشغول خدمت باشد و هم بیش از این هالهء نورش را پیش بی نمازهای تحصیل کرده و خارجی های کافر هدر ننماید؟ من مطمئنم وزرای اسبق، سابق، فعلی، و آتی کابینهء او هم می توانند امام جمعه های خوبی برای قرایای دارغوزآباد، علی آباد، و حومه باشند. خدمتی بهتر از این نیست و این روش هم تتمهء آبروی آقای خامنه ای و محمود را حفظ می کند، و هم ملت ایران را از شر همگی شان (نسبتا) راحت می کند. البته اگر آقایان دوست نداشته باشند به مسجد بروند، راه حل دیگری هم هست که قطعا در آن جوک قدیمی شنیده اید: می شود درهای شهرنو را دوباره باز کرد تا آقایان سر کارهای خود بازگردند.
Recently by Javad Yassari | Comments | Date |
---|---|---|
سردار پلیس اسماعیل احمدی مقدم = یک بی ناموس | 4 | Jun 21, 2011 |
خایه مال ترین ایرانی خارج از کشور | 20 | Aug 03, 2010 |
نامه ای به شهرام امیری عزیزم | 7 | Jul 21, 2010 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Good Article
by MargBarIRI on Wed Jul 29, 2009 10:14 AM PDTWell Done!
show them funny to the word and us.
by تلنگر on Mon Jul 27, 2009 07:15 PM PDTWhat you done my friend is brilliant ,
...so
Thank you to show them funny to the word and us . At list It can be a compensate for Iranian reputation. So carry one please.....We may get some thing which we deserve
.خسته نباشی
lovely
by capt_ayhab on Mon Jul 27, 2009 01:12 PM PDTReally enjoyed your article. Thanks as usual my hamvatan.
Sepass
-YT
Mr. Yassari!
by Maryam Hojjat on Mon Jul 27, 2009 04:00 AM PDTThanks for posting your very funny & true blog. I enjoyed it while I was very sad about our country & Iranians.
Payandeh Iran & Iranians
Down with IRI & His supporters
Great post!
by Souri on Mon Jul 27, 2009 02:07 AM PDTI enjoyed reading your post, dear Mr Yassari. This was at the same time, sad, realistic and funny. Thanks for sharing this with us.