فریاد سکوت

تقدیم به «نداهای ایران»

فریاد سکوت
by Nima Sheikhy
06-Jul-2009
 

در میان این هیاهوی سکوت،

ندایی از من پرسید:

«ما کجای این شب سیاه را

بیهوده،

سحر پنداشتیم

که حتی صدای مستی و ترانه هم

در افق ذهن‌مان نمی‌تابد؟

رو به کدامین قبله، سجود؟

سوی کدامین میعاد، عبور؟

به شوق کدامین آسمان، صعود؟

با او گفتم:

«سکوت در نگاه‌مان و

غبار،

روی قدم‌هامان...

رویاهامان،

بوی خروش دریا و

ضرب تازیانه می‌دهد...

چشم‌هامان،

آکنده از حسرت

بر دست‌هامان،

نقش خون یاران شده حک

پشت کودکان نازاده‌مان را

با سرب داغ پر می‌کنند و

هق‌هق برنیامده

از گلوی مادران‌مان

را با گلوله‌ای پرزور...

جوان‌هامان،

آرزوی یافتن یار دبستانی خویش را،

سرودی می‌کنند در گلوگاه تاریخ

و می‌غلتند در حماسه خویش

به میان چکمه و نقاب و چاقو...

با هر طپش قلب «ندا»ی وطن

می‌پیچد بوی شرم و باروت و خون...

بند بند

دیوارهای سفالی خاطرات کودکی‌مان

اینک پر شده است از این

فریاد سکوت

......

......

قصه تلخی است.

قصه سرایش حزن

پرواز در قفس و

آزادی به سبک سرب

 

نیما شیخی - جون 2009


Share/Save/Bookmark

 
default

taghdim be nedaha

by Anonymous person (not verified) on