بیاد دوست از دست رفته ام ، شهلا سهیل
این نوشته مقایسه ایست بین چند شعر از پروین اعتصامی (۱۹٠۷ – ۱۹۴۱) و فروغ فرّخ زاد ( ۱۹۳۵- ۱۹۶۷) در بارۀ مرگ و زندگی .
پروین و فروغ دو شاعر زن ایرانی هستند که اوّلی حدود ربع قرن زودتر از دوّمی می زیسته است. یعنی فروغ ۶ ساله بوده که پروین از این محنت گاه جان بدر می کند. ولی همین ربع قرن فاصله ، تحوّلاتی در اشعار فروغ بوجود آورده که آن را از جمیع جهات از شعر پروین متمایز و متفاوت کرده است. در زیر به این تفاوتها از دریچۀ چشم و برخورد آن دو به مرگ و زندگی می پردازیم. به این شعر از فروغ توجّه کنید:
مرگ من روزی فراخواهد رسید (۱)
در زمستانی غبار آلود و دور
در بهاری روشن از امواج نور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
و با این ابیات پروین که برای سنگ مزارش سروده ، مقایسه کنید.
این که خاک سیهش بالین است اختر چرخ ادب پروین است (۲)
گرچه جز سختی از ایّام ندید هرچه خواهی سخنش شیرین است
در مقایسه می بینیم اگرچه فروغ فقط در بارۀ مرگ خودش سخن گفته و سعی نکرده از مرگ با مفهومی کلّی صحبت کند با این حال چون مفاهیم مشترک داشتن از نتائج انسان بودن است وچون مفهوم مرگ همه گیر است و کلّی ؛ قابل انطباق و حسّ و لمس ، در نتیجه همۀ انسان ها می توانند با مرگ فروغ ارتباط برقرار کنند.
در این جا باید به نکته ای در این رابطه اشاره کنم. دو سال پیش دوست بسیار عزیزی را از دست دادم. به سوگ او نشسته بودم که بر حسب تصادف به این شعر فروغ در دنیای مجازی برخوردم. پس از خواندن شعر، فکر کردم که دوست من این شعر را در انتظار مرگ خود سروده است. شباهت های این شعراز بابت تشبیهات و احساسات با موقعِیّت دوست از دست رفتۀ من باور نکردنی و حیرت انگیز بود.
در شعر پروین با همۀ سلاست، استحکام و متانت ، اگرچه ظاهراً شخصی است و حتّی در اولیّن بیت ، اسم خود را هم ذکر کرده، با این همه ، نمی توان با آن براحتی رابطه برقرار کرده ، آن را ازآن خود دانست. در شعر پروین تضادّی دیده میشود : بدین معنی که شعر آن چنان شخصی شده که دیگر قابل انطباق به اشخاص دیگر نیست و مفهوم شعررا به کلّی گوئی و عبرت آموزی کشانده است یعنی مفهوم فرارسیدن مرگ و نه مرگ یک انسانِ بخصوص.
نکتۀ دیگراین که برای اوّلین بار در درازنای تاریخ شعر فارسی، در شعرفروغ از دریچۀ چشم یک زن به دنیا نگاه می شود. به عبارت دیگر، شعر فروغ ، جنسیّت شاعر را بر ملا می کند:
در اتاق کوچکم پا می نهد
بعد من با یاد من بیگانه ای
در بر آیینه می ماند بجای
تار موئی ، نقش دستی ، شانه ای
واژه های آینه، تارمو ، شانه، واژه هائی هستند بیشتر زنانه که جنسیّت شاعر را می نمایانند در حالی که در تمام غزل پروین برای سنگ مزارش، حتّی یک واژه هم نمی توان یافت که خبر از جنسیّت شاعر بدهد. شاید به قاطعیّت بتوان گفت که در کلّ اشعار پروین واژه ای ، اشاره ای ، استعاره ای که دالّ بر زن بودن او باشد، نمی توان پیدا کرد. در صورتی که فروغ در این ۲۵ سال که فاصلۀ او با پروین است، تمام موانع سنّتی، اجتماعی، مذهبی و سدهائی را که منجرّ به پنهان کردن جنسیّت شاعر می شود ، می شکند و خود را از زندان سنّت ها و قیود دست و پا گیرمی رهاند. به یقین می توان گفت که درشعر فارسی، فروغ اوّلین شاعری است که از احساسات زنانه سخن می گوید:
گنه کردم گناهی پر ز لذّت (۳)
در آغوشی که گرم و آهنین بود
گنه کردم میان بازوانی
که گرم و کینه توزو آهنین بود
فروغ در این شعرکه از شعرهای نخستین اوست ، شاعری است که هنوز سنّت و مذهب را کاملاً کنار نگذاشته است. او هنوز یک پا در سنّت و پائی دیگر در تجدّد دارد بدین معنی که از عشق بازیش حرف می زند یعنی همان پائی که در قلمرو تجدّد برداشته است و این پا به او این آزادی را می دهد که با مردی که دوستش دارد عشق بازی کند در حالی که پای در جاماندۀ او در سنّت و مذهب سبب می شود که او خود را گنهکار بینگارد و از عشق بازیش با مردی بیگانه ازدید مذهبی ، بعنوان "گنه" یاد کند.
در آثار بعدی او می بینیم که فروغ هر دو پا در قلمرو تجدّد دارد. برای او تنها پیوند سست دو نام در اوراق کهنۀ یک دفترمجّوزمحکمی برای عشقبازی نیست بلکه عشق و علاقه ای واقعی و عمیق داشتن برای او مجوّز محکم تری است.
" سخن از پیوند سست دو نام (۴)
و هماغوشی در اوراق کهنۀ یک دفتر نیست
سخن از گیسوی خوشبخت منست
با شقایقهای سوختۀ بوسۀ تو......"
چند شعر دیگررا که نمایانگر جنسیّت فروغ است می خوانیم:
تو گونه هایت را می چسباندی (۵)
به اضطراب پستان هایم
وقتی که من دیگر
چیزی نداشتم که بگویم.
........
معشوق من
هم چون خداوندی در معبد نپال
گوئی از ابتدای وجودش
بیگانه بوده است
او
مردیست از قرون گذشته
یادآور اصالت زیبائی.
........
معشوق من
انسان ساده ایست که من او را
در سرزمین شوم عجایب
چون آخرین نشانۀ یک مذهب شگفت
در لابلای بوتۀ پستان هایم
پنهان نموده ام.
و نظائر بسیار دیگر. بر گردیم بر سر بحث خودمان.
نکتۀ سوّم لحن غیر تعلیمی فروغ و لحن کاملاً تعلیمی و عبرت آموز پروین است:
می رهم از خویش و می مانم ز خویش
هر چه بر جا مانده ویران می شود
روح من چون بادبان قایقی
در افق ها دور و پنهان می شود
دیدگانم همچو دالانهای تار
گونه هایم همجو مرمرهای سرد
فروغ چنان که در شعر بالا دیده می شود ، به هیچ وجه قصد تعلیم دادن و عبرت آموختن ندارد و فقط از احساسات و تصویر های ذهنی خود پس از مرگ سخن می گوید. و حالا به پروین گوش می کنیم:
خاک در دیده بسی جانفرساست
سنگ بر سینه بسی سنگین است
بیند این بستر و عبرت گیرد
هر که را چشم حقیقت بین است
هر که باشیّ و به هر جا برسی
آخرین منزل هستی این است
لحن پند دهندگی و عبرت آموزی پروین در اشعار بالا چنان آشکارو شفّاف است که احتیاج به توضیح بیشتر ندارد.
نکتۀ چهارم، عشق خاکی و زمینی فروغ و محبّت دوستانه و با وقار پروین است. فروغ می گوید:
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل بروی گور غمناکم نهند
........
چشم تو در انتظار نامه ای
خیره می ماند بجای
بی تو دور از ضربه های قلب من
قلب من می پوسد آنجا زیر خاک
در شعرهای بالا ، فروغ از یک عشق خاکی و زمینی صحبت می کند نه عشق معنوی، افلاطونی یا عشق به بشریّت. صحبت فروغ صحبت از جسم است و ضربه های قلب که بدور از معشوق زیر خاک می پوسد و از بین می رود. ولی وقتی پروین می گوید:
صاحب آن همه گفتار امروز
سائل فاتحه و یاسین است
دوستان به که زوی یاد کنند
دل بی دوست ، دلی غمگین است
از عشق زمینی و خاکی صحبت نمی کند. او از دوستانش می خواهد که برایش فاتحه و یاسین بخوانند و از او یاد کنند. زیرا که خود ناشادی و غمگینی روح را در دوران عمر بسیار کوتاهش با تمام وجود تجربه و حسّ کرده بود.
نکتۀ پنجم، این که پروین با همۀ بی علاقگیش به زندگی ، خاک را در دیده بسیار جانفرسا و سنگ را بر سینه بسیار سنگین می یابد:
خاک در دیده بسی جانفرساست سنگ بر سینه بسی سنگین است
در حالی که فروغ نجات دهنده را خفته در گور می بیند و خاک پذیرنده را اشارتی به آسایش و آرامش می یابد.
نجات دهنده در گور خفته است (۶)
و خاک – خاک پذیرنده –
اشارتیست به آرامش.
وسر انجام واقع نگری فروغ و آرمان گرائی پروین. فروغ در پایان شعر" مرگ خود" با نهایت واقع بینی می گوید:
بعد ها نام مرا باران و باد
نرم می شویند از رخسار سنگ
گور من گمنام می ماند به راه
فارغ از افسانه ها و نامها
گرچه این پیش بینی فروغ خوشبختانه درست از آب در نمی آید زیرا که باد و باران را هرگز توان آن نیست که نام او را نه تنها از رخسار سنگ بلکه از دل ایرانیان علاقه مند به اشعارش بشویند و ببرند و بر جریدۀ عالم دوام او ثبت است چون که دلش به عشق زنده شد و با عشق زیست .همچنین گور او نیز گمنام نخواهد ماند بلکه زیارتگه رندان جهان بوده و خواهد بود. با این همه، دید و برداشت او واقع گرایانه و همراه با سردی و تلخی حقیقت است. واقعیّت این است که مگر از همۀ ایرانیانی که از ۲۵٠٠ سال پیش تا بحال در ایران چشم به جهان گشوده و فروبسته اند چند نفر نامشان و مزارشان باقی مانده است ؟ شاید به شمارۀ انگشتان دست . لازم به یادآوری نیست که از آغاز خلقت تا به امروز چگونه نامها زدوده شده است، گورها برگردانده، بدن ها خاک ، خاک ها گِل کوزه گران و هم چنان ادامۀ داستان.
در شعر پروین چنین می خوانیم:
بیند این بستر و عبرت گیرد
هر که را چشم حقیقت بین است
هر که باشیّ و به هر جا برسی
آخرین منزل هستی این است
پروین در بیت های بالا سعی می کند از این واقعیّت درس عبرت به خوانندگانش بدهدو دیگران را متوجّه این حقیقت بنماید، چشم و گوش آنها را باز کند و پایان کار را برایشان مجسّم و مصوّر نماید و سر انجام آن هارا بدین نتیجه برسا ند که :
خرّم آن کس که در این محنت گاه
خاطری را سبب تسکین است
از اشعار فروغ می توان نتیجه گرفت که او بهیچوجه قصد پند آموزی و نتیجه گیری ندارد بلکه واقعیّت ها را عریان می نمایاند و نتیجه را بعهدۀ خواننده می گذارد در حالی که پروین آرمان گراست و هدفش از شعر گوئی تعلیم و تربیت انسان هاست.
و اکنون می پردازیم به زاویه ای که پروین و فروغ به زندگی نگریسته اند. بر خلاف جریان طبیعت و شاید برسم فیلم " مورد کنجکاوانۀ بنجامین باتن " (۷) که از پیری به جوانی می رسد ، ما هم در این جا از مرگ به زندگی می رسیم.
فروغ زندگی رابه صورت مفهومی مجرّد و انتزاعی در نظر ندارد بلکه زندگی را از روی نشانه های آن می بیند: از تماشای خیابان درازی که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد یا ریسمانی که مردی خود را با آن می آویزد یا شاید طفلی که از مدرسه به خانه بر می گردد. همۀ اینها نشانه هائی از زندگی هستند.
" زندگی شاید (۸)
یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد
زندگی شاید طفلی است که از مدرسه بر می گردد...."
او زندگی را در تجربه های روزمرّۀ آن می بیند: در روشن کردن سیگاری در فاصلۀ رخوتناک دو هم آغوشی یا در گذر رهگذری که به احترام کلاه از سر بر می داردو صبح بخیر می گوید.
او زندگی را در عاشق شدن ، در نی نی چشمان معشوق نگریستن و خود را فراموش کردن می یابد. زندگی برای او به عبارت خود او به بهانه های ساده، احساس خوشبختی کردن است.
" زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصلۀ رخوتناک دو
هماغوشی
یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر می دارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید " صبح به خیر"
در شعر دیگری فروغ از نداشتن این بهانه های سادۀ خوشبختی اندوهگین است ، به آنهائی که آن بهانه ها را دارند غبطه می خورد و آرزو دارد که درسلک و ردۀ آنها می بود. او حتیّ از آنها پناه می طلبد:
او از زنان سادۀ کاملی که سر انگشتان نازکشان مسیر جنبش کیف آور جنینی را دنبال می کند و از گریبانشان هوا به بوی شیر تازه می آمیزد، پناه می جوید.
او از سرود ظرف های مسین روی اجاق های پرآتش درسیاه کاری مطبخ و از ترنّم دلگیر چرخ خیّاطی و از جدال روز و شب فرش ها و جاروها پناه می طلبد.
" مرا پناه دهید ای زنان سادۀ کامل (۹)
که از ورای پوست، سر انگشت های نازکتان
مسیر جنبش کیف آور جنینی را
دنبال می کند
ودر شکاف گریبانتان همیشه هوا
به بوی شیر تازه می آمیزد.
کدام قلّه ، کدام اوج؟
مرا پناه دهید ای اُجاق های پر آتش – ای نعل های
خوشبختی -
و ای سرود ظرف های مسین در سیاه کاری مطبخ
و ای ترنّم دلگیر چرخ خیّاطی
و ای جدال روزو شب فرشها و جاروها........"
فروغ آرزو می کند که می توانست مانند آنها – زنان سادۀ خوشبخت – با این بهانه های ساده ، خود را شاد و خرسند بیابد ولی در می یابد که نمی تواند. یأ سش از صبوری روحش وسیعتر می شود و بالاخره آن وهم سبز رنگی که بر دریچه اش گذر دارد به او می گوید که او هیچگاه پیش نرفته بلکه فرو رفته است و سرانجام خاک پذیرنده را اشارتی می یابد به آسایش و آرامش.
" نمی توانستم دیگر نمی توانستم
صدای پایم از انکار راه بر می خواست
ویأ سم از صبوری روحم وسیعتر شده بود
و آن بهار، و آن وهم سبز رنگ
که بر دریچه گذر داشت، با دلم می گفت
"نگاه کن
تو هیچگاه پیش نرفتی
تو فرو رفتی"
وچنین است برخورد فروغ به زندگی : غبطه خوردن ، احساس عدم انطباق با محیط کردن و سرانجام فرو رفتن و مردن.
وامّا پروین زندگی را از طریق رنج بردن و غم خوردن می شناسد. هم چون دکارت که می گوید " من فکر می کنم ، پس هستم." پروین می توانست بگوید : " من رنج می برم ، پس هستم."
پروین با این کلمات از دنیا یاد می کند:
محنت گاه : خرّم آن کس که در این محنت گاه خاطری را سبب تسکین است (ص ۱٠ دیوان)
گرگ فلک: گرگ فلک آهوی وقت را خورد (ص ۵۵ دیوان )
کوچ گاه : زین کوچگاه دولت جاوید هرکه خواست (ص ۶۸ دیوان)
خراب آباد: هرچه معمار معرفت کوشید نشد آباد این خراب آباد (ص۷۳ دیوان)
چرخ سیه کاسه : میزبانی نکند چرخ سیه کاسه ( ص ۱٠۶ دیوان)
شوره زار: نیست جز خارو خسک هیچ در این گلشن شوره زاریست که نامند گلستانش (ص ۱٠۶ دیوان )
دشت خطرناک: اسب زین دشت خطرناک سبک تر ران (ص ۱۲۳ دیوان )
و نمونه های فراوان دیگر.
در مورد زندگی و دنیا، پروین هشدار می دهد که:
مخور ای کودک بی تجربه زین حلوا که شد آمیخته با روغن و شهدش ، سمّ (ص ۱۱۷ دیوان )
جوانی را فقط دمی می بیند و عمر را به درازی شبی . و چون چنین است نباید طلب عمر دراز و جاودانه کرد:
در آن مکان که جوانی دمیّ و عمر شبی است به خیره می طلبی عمر جاودانی را (ص ۱۷۵ دیوان )
سرانجام هم این خراب آباد ، سمّ خود را در کاسۀ زندگی پروین که چندان هم آمیخته با شهد و شکر نبود ، می ریزد و او را در شکوفای جوانی در حالی که بیش از ۳۴ سال ندارد مجبور به کوچ می کند.
از عجائب این که این بزرگ بانوان شعر فارسی ، عمری کوتاه کردند؛ پروین ۳۴ و فروغ ۳۲ سال.
آن ها ادامۀ عمر خود را در شعر فارسی ریختند و از این راه به عمری دراز و جاودانه دست یافتند.
پانوشت ها :
١- عصیان (ص ١٢٧)
٢- دیوان پروین اعتصامی (ص ١٥٩)
٣- عصیان
٤- "فتح باغ " از کتاب "تولّدی دیگر " ص ١١٤)
٥- "فتح باغ " از کتاب "تولّدی دیگر " ( ص ١١٥)
٦- " ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد" از ديوان كامل فروغ فرخزاد، چاپ آلمان
Curious Case of Benjamin Button- ٧
٨- "تولّدی دیگر" از کتاب "تولّدی دیگر " (ص ١٥١)
٩- "وهم سبز" از کتاب "تولّدی دیگر " (ص ١١١)
١٠- دیوان پروین اعتصامی (ص ١٠)
کتاب نامه و وب نامه :
دیوان پروین اعتصامی با شرح برخی ابیات ، واژه نامه، فهرست اعلام و اثری نو یافته از او / به کوشش ابوالفتح حکیمیان. تهران ؛ پژوهش ، ۱۳۷۶.
فرخزاد، فروغ : تولّدی دیگر. تهران ؛ انتشارات مروارید ، ١٣٧٦ (چاپ بیست ودّوم )
فرخزاد، فروغ : ديوان كامل فروغ فرخزاد، چاپ آلمان.
فرخزاد، فروغ: عصیان. تهران ۱۳۴۷: انتشارات امیرکبیر. ص. ۱۲۷
Recently by Mahvash Shahegh | Comments | Date |
---|---|---|
الحمراء | - | Nov 24, 2012 |
خداوند و استفاده از زن برای تبلیغ | 3 | Sep 19, 2012 |
آیا این خداوند است که متمدّن تر شده یا پیامبر خدا؟ | 15 | Sep 07, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
.
by Flying Solo on Mon Sep 28, 2009 12:00 AM PDT.
Wow, Sholeh's translation
by Anahid Hojjati on Wed Mar 04, 2009 07:41 PM PSTWow, Sholeh's translation of "sin" is great. I have to get going but Nazy and Jahanshah, thanks for recommending Sholeh Wolpe's translation. From one translation that Nazy has posted, I can already see that I will like Sholeh's work. Now I am excited to read more of Sholeh's translations.
Wolpe
by Jahanshah Javid on Wed Mar 04, 2009 07:22 PM PSTAna, have you see Sholeh Wolpe's "Sin"?
//iranian.com/main/2008/sin
Dear Ana
by Nazy Kaviani on Wed Mar 04, 2009 07:16 PM PSTI found Sholeh Wolpe's book, Sin, extremely good. It only covers some 40+ of her poems, but she has done a very loyal and sensuous job of translating the poems in her collection. The book received excellent coverage on the site, so if you search for it you can find excerpts and reviews. Here's the link to a review and poet interview by Persis Karim:
//iranian.com/main/2008/flowing-forugh
And here's her translation of the poem "Sin" from here:
//iranian.com/main/2008/sin
Sin
I have sinned a rapturous sin
in a warm enflamed embrace,
sinned in a pair of vindictive arms,
arms violent and ablaze.
In that quiet vacant dark
I looked into his mystic eyes,
found such longing that my heart
fluttered impatient in my breast.
In that quiet vacant dark
I sat beside him punch-drunk,
his lips released desire on mine,
grief unclenched my crazy heart.
I poured in his ears lyrics of love:
O my life, my lover It’s you I want.
Life-giving arms, it’s you I crave.
Crazed lover, for you I thirst.
Lust enflamed his eyes,
red wine trembled in the cup,
my body, naked and drunk,
quivered softly on his breast.
I have sinned a rapturous sin
beside a body quivering and spent.
I do not know what I did O God,
in that quiet vacant dark.
English Translation of Forough's books
by Anahid Hojjati on Wed Mar 04, 2009 06:54 PM PSTDoes anyone have any recommendation on what is a good English translation book of Forough's poems? I appreciate all recommendations.
Dear "Not Verified", As
by Anahid Hojjati on Wed Mar 04, 2009 02:19 PM PSTDear "Not Verified", As said by the poet:"Remember the flight since the bird will die." Sorry for my clumsy translation.
For all Iranian writers
by امیر سهام الدین غیاثی (not verified) on Wed Mar 04, 2009 01:21 PM PSTمن شاعر نیستم ولی داغ در سینه دارم که فرزندان ایران با ناملایماتی از بین میروند و من هیچگونه کمکی به آنان نمیتوانم بکنم.
آرمان شاگرد من بود ولی خود را به دانشگاه آلمان رساند و تا گرفتن درجه دکتری پیش رفت ولی خود را کشت.
با درود به پروین و فروغ و به تمامی پروین ها و فروغ هایی که فرزندان روحانی من بوده اند با سلام به آناهیتا فرخ زاد که فروغ عمه اش میشد و وی شاگرد من بود. با سلام به تمامی دختران و پسران ایران بزرگ و خراسان برزگ و توران بزرگ برای همه انان آرزوی سلامت و سعادت میکنم امیدوارم که مرگ در کمین آنان ننشسته باشد.
معلمی داغدار از غم فرزندان روحانی از دست رفته خود در گوشه ای در آمریکا.
با سلام به سکوت شب هنگامه و با سلام به همه جوانان ایران زمین. به همه ایران و توران پاره پاره شده و به میهن گرام تکه تکه شده ام. به خراسان بزرگ و به ایران و توران بزرگ بامید وحد ت و پیروزی همه ملت های ستم کشیده. و به امید دیدن دوره سلام و روشنگری بدون نفرت و کینه های کهن. با سلامی دوباره به بهار سرزمین بزرگ خراسان و دشت های وسیع و سرسبز آن. به گروه ها و قومهای رنگارنگ ایران بزرگ و توران بزرگ و کهن ما.
من کلاس هشت که بودم یک کتاب نوشتم و قسمتی از آن هم انتشار یافت. که بیشتر خاطرات کودکی بود. و عشق و علاقه من بیک کبوتر که شاید باور نکنی که احساس را پاسخ میداد و خیلی دست آموز و همدم من شده بود. و من تمام حرکات و رفتار های او را نوشتم. بعد که در دبیرستان و سپس در دانشگاه معلم شدم با حقایق دیگری روبرو شدم که واقعا برایم دردناک بود. در دوره شاه با داشتن یک برادر ناتنی سرلشگر وضع من بد نبود. ولی بعدا بایست شاهد از بین رفتن شاگردان و دانشجویان خود میبودم که چطور مورد سو استفاده قرار میگیرند. میدیدم که چطور شاگردان زیبا و جوان من مورد سو استفاده باند ها قرار میگیرند. و در آمریکا هم متاسفانه نظیر همین مشگل را پیدا کردم که دختران زیبا و پسران رعنا به دام غارتگران مواد مخدر میافتند و پلیس و دادگاه ها هم مثلا این موضوع را نمیدانند. خیلی برای من درد آور بود که میدیدم که پلیس که برای یک لحظه توقف کوتاه کم بلافاصله سر و کله اش پیدا میشود. چطور نمیبیند که اینهمه جوانان در دام سودا گران مرگ هستند. مثلا یک شاگردان من که نامش لاله بود وی آنقدر زیبا بود که محال بود کسی او را برانداز نکند وی پدرش مهندس بود و خودش هم فارغ التحصیل لیسانس آمریکا. وی متعاد شد و در گوشه به تنهایی مرد. در حقیقت معلمی بینوا بودم که بایست شاهد مرگ و خودکشی یا اعدام شاگردان خوب خودم باشم. متاسفانه هم در آمریکا و هم د ر آلمان و هم در ایران مشگل یکسان است. دست های معلم بسته است و هیچگونه امکان کمکی ندارد. درد دل زیاد است و مطالب گفتنی زیاد منتهی گوش شنوا کم است. همانطوریکه نوشتم غارتگران و سوداگران مرگ و نیستی متحد و متفق هستند و با برنامه ریزی های گسترده دام های بسیار سر راه مردم و جوانان هستند و دیگران متفرق و سرگرم زد و خورد های پوچ و بی منطق . بهر حال اگر خواستی که از این نوشته ها استفاده کنی و مثلا فیلم تهیه شود که بجای سنایور های تکراری واقعیت ها را نشان دهد و نه تنها فکر تجاری داشته باش. من همه اینها را در اختیارت میگذارم. امیر
مقالهء عالی!
MehmanWed Mar 04, 2009 01:09 PM PST
دستتان درد نکند خانم مهوش!
مقالهء مفیدی بود در بارهء دو تن از شاعران بنام معاصر.
Dear Mahvash, Excellent
by Anahid Hojjati on Wed Mar 04, 2009 12:09 PM PSTDear Mahvash, Excellent comparison between Forough and Parvin. I grew up reading Forough's poetry and I always loved it and still do. Now you just verbalized why Forough's poetry always spoke to me and touched me. I love how you write about Forough not having any intention to advise readers. I liked how you wrote about Forough and her poetry about her grave not being known in future. Your writeup is one of the best that I have ever read in this site.