در این اوضاع و احوال، تهران فقط در ایام عید قابل بازدید است. سال پیش، هوا ملایم و لطیف بود؛ مثل همان موقع که آقا محمد خان عاشق پایتخت جدیدش شد! همه زده بودند بیرون، و جمعیت شهر رسیده بود به حداکثر ظرفیت مجاز برای زیست انسانی - یعنی چیزی حدود دو میلیون. مسیر سرازیری از پارک ساعی تا کافه نادری را پیاده آمدم؛ که بنظر من، بهترین روش برای لذت بردن و شناختن هر شهری ست.
وقتیکه رسیدم - با کت و شلوار ابریشمی و کفش جیر روی صندلی لهستانی کافه نشسته بود و سیگار میکشید. موهای صاف و روغن خوردهاش کاملا به عقب شانه شده، تا روی یقه پیراهن صورتیش را میپوشاند. کیف چرمی و ضمخت وکیل مابانهاش را از روی صندلی مقابل برداشت، تا بتوانم به درخواست "خوش اومدی - بشین اینطرف"، پاسخ مثبت دهم.
خوش و بش کردیم، ولی ته دلم میخواست با مشت صورت تر تمیز و چونه دو تیغهاش را خونی مالی کنم! از همه چیزش منزجر شده بودم ... بنظرم همه الکی و باسمهای میرسید. بدون اینکه بپرسد، قهوه مورد علاقهام را با پیراشکی خامهای سفارش داد. شکر خدا، هنوز تو تهرون شیرینی خوب پیدا میشه.
گفتم؛ "سیامک که بتو بدی نکرده، حتی آزار و اذیتش به مورچه هم نمیرسه. پس چرا همچین میکنی؟"
با نگاه نافذ و پر رنگش به صورتم خیره ماند تا بالاخره پاسخ داد؛ "اسد، تو قرنها ست که دیگه معنی عشق رو نمیفهمی!"
میخواستم عرض کنم که فلان خر عشق تو بهمان هفت جدّ و آبادت ... که نون خامهای رسید.
خوب میدونست که وقتی قند خونم بالا میاد، نمیتونم عصبانی بمونم. خامه واقعی بود، نه از این ژلههای تخمی امریکائئ! سرشار از شیرینی طبیعی و لبریز از چربی بی آلایش. توی دهان که آب میشد، حتی عذاب جهنم رو سهل و آسون میکرد.
سیگاری روشن کرد. پرسیدم؛ "مگه اینجا میشه سیگار کشید؟"
چون تو حیاط بودیم، اشکالی نداشت. ولی گفت؛ "شنیده بودم که ترک کردی!"
یادش بود که عاشق سیگار بهمن هستم ... با همه خاطرات تلخ و شیرینش. تعارف کرد و منهم به ناچار گرفتم.
قهوه ترک، سیگار بهمن و نون خامهای ... فقط جای دکتر عزیز خالی بود! اما در عوض، آروم شدم و دوباره خواهش کنان چونه زدم؛ "حالا یه غلطی کردید و رفته و تموم شده. سیامک میتونه زنشو ببخشه. ترو خدا از خر شیطون بیا پائین و از فکر طلاق منصرفش کن!"
سیا روحش هم خبر دار نبود که داشتم این جوری خایه مالی فاسق زنشو میکردم. یه عمر جون کنده بود و با هزار در بدری ساخته بود، تا یه زندگی درست کنه. حالا باید دو دستی تقدیم میکرد به حضرت پیکاسو!
پچ پچ کردم که؛ "تکلیف دختر بچه شون چی میشه؟ جلو فامیل سر شکسته میشند! خونه زندگیشون تو ایرون و کانادا از هم میپاشه."
ربع ساعتی ساکت و ساکن سیگار کشیدیم، تا آخر سر جواب داد؛ "اسد، امثال تو، میخواهید زندگی رو با دو دو تا چهار تای ریاضی و حساب کتاب پول و خونه و ماشین تعریف کنید. شما، روز و شب سعی میکنید که برای انرژی حیات حد و مرز کاغذی بکشید. ولی نمیفهمید که، عشق منطق خودشو داره! سیلان احساس رو نمیشه محاسبه کرد. گرداب محبت رو نمیتونی با پول مسدود کنی." مکثی کرد و دوباره گفت؛ "همون اولین باری که تو کلاسم، دستای مهربونشو از رنگ پاک کردم؛ تمام معادلات و حساب کتابها تبخیر شد!"
پیشخدمت که اومد، صورت حساب رو ور داشتم و به سمت صندوق رفتم. هنوز هم، نتونستهام به قهوه پنج هزار تومنی عادت کنم. قدیما، خیلی ارزون تر بود - خیلی ساده تر.
Recently by Shazde Asdola Mirza | Comments | Date |
---|---|---|
The Problem with Problem-Solvers | 2 | Dec 01, 2012 |
I am sorry, but we may be dead. | 18 | Nov 23, 2012 |
Who has killed the most Israeli? | 53 | Nov 17, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Ok Monda dear, but first, a couple of Tehran tales
by Shazde Asdola Mirza on Thu Mar 24, 2011 03:04 PM PDTچشم ماندا جان، ولی اول چند تا داستان تهرونی دارم
شازده جان، یک نکته بسیار پیش پا افتاده
MondaWed Mar 23, 2011 11:21 AM PDT
ولی برای خودم، مهم... دیشب خواب کافه نادری رو دیدم با معلم نقاشی شما، بوی ناب شیر قهوه در فضا، و یک نان خامهای جانانه که نمیدونستم مال من بود یا نه. عاقبت دستش نزدم (خریّت)
اگر نظر منو بخواهید، باید یک مجموعه فقط از خاطرات کافه نادری چاپ بشه. مطمئن نیستم چندین جلد بشه ولی جداً با ارزش خواهد بود.
great writing
by Jahanshah Javid on Tue Mar 22, 2011 11:53 AM PDTgreat story. excellent.
Dear Shazde Asdola Mirza
by M. Saadat Noury on Tue Mar 22, 2011 11:22 AM PDTبسیار شیوا و دلنشین نگاشته اید، بویژه که یاد آور پاتوق های روزگار جوانی خیلی از ایرانیان است. به این دو نوشته هم لطفا نگاه کنید
تاریخچه ی کافه در ایران
//ray-lounge.biz/h.aspx
کافه نادری
//fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D8%A7%D9%81%D9%87_%D9%86%D8%A7%D8%AF%D8%B1%DB%8C
داستان
hamsade ghadimiTue Mar 22, 2011 09:20 AM PDT
داستان شیرینی گفتی شازده ولی معلم نقاشی راست میگه که عشق و هوس و شهوت جای چونه زدن نداره... مخصوصا برای کسی که با مغز آلتش فکر میکنه.
Thanks Framarz for explaining meaning of the word باسمه ای
Anahid HojjatiTue Mar 22, 2011 08:56 AM PDT
Mehrban's suggestion about having stories regarding Tehran and its people is a very good one. My stories would be between 1350-1362 and I have to try to remember as much but I have some good ones. Even though I was very young but my sister and I took the bus and ended up going different places in the city. I know more about Abbasabad, Mokhberoldoleh, Khiaban Pahlavi, Jadeh Ghadeem, etc. I mostly know the old names. Even in the 5 years that I was there after IRI came, some streets had multiple name changes.
***
by Mehrban on Tue Mar 22, 2011 11:15 AM PDTShazdeh jaan, Cafe naderi, it is as much a classic as "Rick's Café Américain" in "Casablanca", a cultural icon. last time I was in Tehran (5 years ago) , it was in that garden that I thought of the word "disrepair" to discribe the state of affairs in Tehran. Certainly Tehran East.
I see your story partly as a story of Tehran, where the city and its places are the protagonists. I can see a book of short stories that happen in Tehran.
This is a great one, thanks for sharing it and sorry for rambling on......
عیدت مبارک شازده خان
FaramarzTue Mar 22, 2011 05:22 AM PDT
داستان قشنگ و پر احساسیه و آدمو بفکر موقعیت های مشابه میندازه. مرسی.
نون خامه ایها هم که حرف نداشت!
آناهید، باسمه ای یعنی چاپی و قلابی.
Thanks Shazde
by divaneh on Mon Mar 21, 2011 04:47 PM PDTAs good as usual. This one had a personal touch for me as I have a friend who currently has the same problems as Siamak. Shamefully there is no Picasso involved, just a clever person who is trying to cash in on what two people have put together over the years. And similarly there is a little child who is confused by the ways of the world.
Noroozat khojasteh.
با تشکر - عید همه دوستان مبارک
Shazde Asdola MirzaMon Mar 21, 2011 02:50 PM PDT
Also, wishing for all the good friends: great health, enough wealth and unlimited happiness!
Shazdeh jan,
by Anahid Hojjati on Mon Mar 21, 2011 01:59 PM PDTمسیر سرازیری از پارک ساعی تا کافه نادری را پیاده آمدم؛ که بنظر من، بهترین روش برای لذت بردن و شناختن هر شهری ست.
Ok, I have not been to Tehran in ages, but isn't this a long distance? Now that I think about it more, it is not that long.
By the way. what does it mean
باسمهای
thanks for sharing. Yade parke saee bekheir and all boys and girls whose parents thought that they were really studying there. When I was there, I studied their studies.
Beautiful park, probably one of those which I visted the most since my beloved ame lived close by.
Really packed with feelings
by Monda on Mon Mar 21, 2011 01:28 PM PDTAnother Perfect Nowruzi piece.
May Love always find its way to stay in your heart, Shazdeh jan. Wish you health, hope and lots of opportunities for sheitooni.