مرگ بر آمریکا

جلوی سفارت که رسیدیم، بلندگو‌ها فریاد می‌‌کشیدند و وزرای شعار عربده


Share/Save/Bookmark

مرگ بر آمریکا
by Shazde Asdola Mirza
20-Nov-2011
 

"مرگ بر آمریکا، مرگ می‌‌آورد!" - امام خمینی

تنها باری که بعد از انقلاب در تظاهرات دولتی شرکت کردم، اصلا دست خودم نبود! مثل بچه آدم، با یکی‌ از دوستان رفته بودم سینما تخت جمشید تا فیلم "بازگشت پلنگ صورتی‌" رو تماشا کنیم. سانسور اسلامی هنوز قدرت نگرفته بود، و فیلم به زبان اصلی‌ بود با زیر نویس فارسی (آنچنان غلط و غلوط که گاهی از اصل دیالوگ بامزه تر میشد).

سیروس هم مانند من از آمریکا برگشته بود. طلاق گرفته از زن فرنگیش و با هزار خاطره تلخ و شیرین از جدائی و عشق به دختر خردسالش. مچ علیا مخدره رو تو تخت خواب گرفته بود ... با نابرادری خود خانم!

وقتی‌ تعریف میکرد، نمی‌‌دونست بخنده یا گریه کنه. پسره مافنگی و تقریبا عقب افتاده بود ... زنه گریه و زاری میکرد که؛ اون دو تا از بچگی‌ و بخاطر فرار از آزار و اذیت پدر الکلی شون، بهم جذب شده بودند ... که رابطه شون بیشتر عاطفی بود.

ولی‌ سیروس رو هیچ بهانه‌ای نمی‌‌تونست تو اون خونه نگهداره. می‌‌خواست دخترشو ور داره و بیاد ایرون، ولی‌ عیال آمریکایی رضایت نمی‌‌داد. از شدت یاس و افسردگی، کار آقا سیروس اول به والیوم و آخر به کوکائین کشید.

با همدیگه تو شرکت دارویئ آشنا شدیم، و مثل دو تا آدم غریب و غربتی که از یه دهات دور و مشترک آمده باشند، رفیق شدیم و حال همو میفهمیدیم.

اون وقتا، تو تهرون یه چشمی هم پادشاه بود، و با یه لیسانس زپرتی و یه کم زبون انگلیسی، می‌‌تونستی مثل سیروس خان معاون پژوهشی شرکت بشی‌. اون برادر پژوهشگر هم آنقدر با اسید استیک و شیره خشخاش تحقیقات میکرد، که خودش و دور و وریاش دائم نائشه بودند!

از سینما که اومدیم بیرون، قرار شد واسه یه جفت ساندویچ و سیب زمینی‌ سرخ کرده، بریم سراغ "موبی دیک" تو خیابون شاهرضا. یادش بخیر که بیفتک هاش حرف نداشت. ولی‌ تصادف شده بود و راننده تاکسی خواست میون بر بزنه ... که گند زد و دوباره اوفتادیم تو خیابون تخت جمشید و وسط یه دسته تظاهرات چی‌ که می‌‌رفتند جلوی سفارت.

اتوبوس اتوبوس، از کارخانه کفش ملی‌ و کفش بلا و کفش وین، آورده بودند و امکان جلو رفتن نبود. ناچار پیاده شدیم و در جهت حرکت جمعیت علاف، راه افتادیم ... بلکه بتونیم از خیابون حافظ بریم پایین.

جلوی سفارت که رسیدیم، بلندگو‌ها فریاد می‌‌کشیدند و وزرای شعار عربده میزدند که: "بگو مرگ بر آمریکا ... بگو مرگ بر آمریکا"! اطراف ما هم، ملت مشت گره کرده بودند و جیغ بنفش می‌‌زدند. یه باره، رسیدیم روی عکس پرچم آمریکا، که با سیم خاردار و اسکلت بجای "استار و استرایپ" رو آسفالت خیابون کشیده بودند.

سیروس با دیدن پرچم، یهو عصبانی‌ شد و شروع کرد به فحش دادن. بعدش، چند تا تف انداخت و چند تا لگد زد ... و در ادامه، به حالت هیستریک بر سر و سینه‌اش می‌‌زد و هوار می‌کشید؛ "مرگ بر آمریکا - مرگ بر آمریکا".

تا چشم بهم زدیم، ملت بیکار و "همیشه در صحنه" هم دور ما جمع شدند و با حالت دیوانه وار و ریتم سینه زنی‌، دم گرفتند: "مرگ بر آمریکا - مرگ بر آمریکا".

بیچاره سیروس، زود کارش از عصبانیت و هیجان به بغض و اندوه کشید، و زد زیر گریه. وسط خیابون، روی تصویر پرچم ولو شد و از شدت درد و عذاب به خودش می‌‌پیچید.

چند تا پاسدار ریش و پشمی که حالا به تئاتر سیروس خان جلب شده بودند، جلو آمدند و یکی‌ شون از من پرسید؛ "ایشون خانواده شهید هستند؟" عرض کردم: "نخیر، ولی‌ یه امریکائی به خانمشون تیر زده."


Share/Save/Bookmark

Recently by Shazde Asdola MirzaCommentsDate
The Problem with Problem-Solvers
2
Dec 01, 2012
I am sorry, but we may be dead.
18
Nov 23, 2012
Who has killed the most Israeli?
53
Nov 17, 2012
more from Shazde Asdola Mirza
 
Shazde Asdola Mirza

دست شما درد نکنه

Shazde Asdola Mirza


Thanks again for your kind comments, dear Rostam, Zohreh khanom and Fatollah jan.

Hamsade jan: no worries, human being is the most capable creature at adapting to all sort of circumstances.

Dear Faramarz: your point is well taken and understood. However, this fictional tale's betrayal story is inspired by an actual case that happened to an American guy ... with no Iranian involvement. However, pain is pain and betrayal is no fun, for Americans or Iranians.

Divaneh jan: I am glad that you enjoyed the story, and will try to deserve your kind attention.

Dear Hosseini: thanks for you interesting short story.

 


Fatollah

fun read

by Fatollah on

enjoyed it very much!


default

منظور همان 58 هست ببخشید

ahosseini


.


Iranboy

تابستان انقلاب میفته تو سال ۵۸. تابستان ۵۷ که هنوز انقلاب نشده ب

Iranboy


تابستان
انقلاب میفته تو سال
۵۸. تابستان ۵۷ که هنوز انقلاب نشده بوده که رفیق شما با حاج آقا برن کاخ شمس


default

يك داستان ديگر - انگليس همان امريكا هست

ahosseini


شازده عزيز، اينهم داستانى از رفتن من و فتاح، يكى از دوستان هم دانشگاهى من به ايران. اين داستان مربوط به تابستان سال ٥٧ (تابستان انقلاب) مىباشد. اين دوست من تعريف ميكرد كه بلافاصله بعداز رسيدنش به ايران، اخوند محل به ديدار او مى ايد و تا وارد ميشودبا تكان دادن كليدهاى كاخ اشرف، مى پرسد فتاح جان ميل دارى به كاخ اشرف برويم. .فتاح جواب ميده اجازه بفرمائيد ديدار تازه كنيم، بعد از يكى دو روز به كاخ اشرف هم ميرويم. حاج اقا كه از پيروزى انقلاب اسلامى در پوست خود نمى گنجيدمى پرسه بگو ببينم در امريكا مردم از انقلاب اسلامى چيزهايى شنيده اند. فتاح در جواب ميگه حاج اقا من درانگليس تحصيل و زندگى ميكنم نه در امريكا. حاج اقا در جواب ميگه فرزندم شما نمىدانيد انگليس همان امريكا هست وادامه ميده شما در امريكا(با تاكيد) قبله نماهايى داشتيد؟ فتاح يك بار ديگر تلاش ميكنه كه به حاج اقا بفهمونه كه ايشان امريكا نبوده واينكه او در انگلستان زندگى و تحصيل ميكنه. حاج اقا باز بر اشفته ميشه و اينبار با لحنى تند و با پرخاشگرى به او ميگويد انگليس همان امريكا مى بأشد. سپس حاج اقا ميپرسه در امريكا( اينبار با دو بار تاكيد) شما افتابه هايى داشتيد؟ فتاح جواب ميده بله حاج اقا ما در امريكا هم قبله نما و هم افتابه داشتيم و در امريكا مردم از انقلاب اسلامى بسيار شنيده و خواهند شنيد. فتاح دوست بسيار حساس، با هوش، مهربان و مبارزى بود. اسم او توسط جاسوسان رژيم لو رفته بود. از اينكه نمى تونست به ايران برگرده دچار افسردگى شديدى شده بود. در يكى از ان روزهاى سرد زمستان خودش را از بالاى پلى به رودخانه انداخت و خودكشى كرد. ياد فتاح مهربان گرامى باد. او از يكى از دانشگاه هاى شمال انگلستان ليسانس راه و ساختمان گرفت واز دانشجويان ممتاز دانشگاه بود.فتاح بدينگونه از بين رفت اما حاج اقا كاخ اشرف را تسخير كرد و در و ديوار ان را با شعار مرگ بر امريكا تزئين كرد. شايد هم اگر كودتاى ٢٨ مرداد رخ نداده بود و ديكتاتورى لجام گسيخته به ايران حاكم نشده بودما به چنين سرنوشتى دچار نمى شديم. امريكا خيلى هم بى گناه نيست.

divaneh

مرگ بر انگلیس

divaneh


You have given me the idea Shazde. Anti-Imperialism would give me a good excuse to get things off my chest.

Thanks for the excellent story. As Ghahremani said it had different layers, and they were weaved together beautifully.


Faramarz

The Power of Love and Hate

by Faramarz on

 

Thanks again Shazde for your thoughtful and well-written stories.

I strongly believe that one can trace the love-hate feelings that many west-residing Iranian men have towards the west come from their early relationships with the western women. Although your story is an extreme case, it was not unusual for many of us to completely screw up or misread relationships or encounters and blame the other party for it.

But carrying that torch for the rest of one’s life is completely unnecessary. 


Ghahremani

Tragedy vs. comedy

by Ghahremani on

A simply delightful piece that has many different layers. Thank you for sharing. I'm reminded of a message found in a fortune cookie: "Life is a tragedy to those who feel, and a comedy to those who think." 

Looking forward to more of your articles.

Zohreh  


hamsade ghadimi

ایول شازده،

hamsade ghadimi


ایول شازده، داستانت مختصر بود ولی‌ مفید.  نمیدونم بخندم یا گریه کنم.  امیدوارم که سیروس خان به فنا نرفت و بیشتر از اون که دخترش صاحب یه نابرادری نشده باشه.


RostamZ

I love your perspective Shazdeh,

by RostamZ on

The last sentence is great and funny. I never miss your writings.


Shazde Asdola Mirza

Thanks dear friends, for your kind comments

by Shazde Asdola Mirza on

dear Oon Yaroo: yes, you are right - no 3 words have wreaked so much havoc on any nation - for no good reason.

Anahid khanom: good point - behind every tragedy is a comedy and vice versa - so the circle can go round and round.

Hooshang jan: I like that motto, but would take it one step further - Allaho Ahmagh - the god of retards!


default

الله اصغر، رحمت بر آمریکا

Hooshang Tarreh-Gol


الله اصغر، رحمت بر آمریکا

//iranian.com/main/news/2011/11/06-1


Anahid Hojjati

thanks Shazde for your story

by Anahid Hojjati on

your story got funny when you described how your friend was passionately saying "marg bar amrika" because of his experience with his wife.i don't mean to laugh at youir friend misfortune but there is something comic and also tragic regarding what happened to your friend.


Oon Yaroo

SAM Jaan, great story!

by Oon Yaroo on

Poor Siroos must have been devastated! Were his wife and her folks from West Virginia?

I wonder how much damage these three words "Marg Bar Amrika" has inflicted upon Iran and continues to do so for generations to come!