آنوقتها که هنوز در هر خانهای چهار تا فریزر نبود، مواد غذائ را باید تازه تازه میگرفتیم و روزانه مصرف میکردیم. بعنوان پسر دوم خانواده، یکی از وظایفم رفتن به مرغ فروشی و خرید تخم مرغ و جوجه خروس بود.
مرغ فروشی محل، مغازهای دو نبش بود، که بوی نافذ اوره و بستری از پرهای پنبه ای، آنرا از دور هم مشخص میساخت. صاحب مغازه (ممد آقا) ترک زنجانی بود و دفتر سیاه بزرگی داشت، که رقم خرید هر خانوار در آن ثبت میشد. پول نقد دست پدرها بود، و تصفیه حساب آخر برج.
ممد آقا همیشه میپرسید؛ "آقا کوچولو، کدومشون رو میخوای؟" با گذشت نیم قرن، سنگینی آن سوال هنوز بر ذهنم فشار میآورد.
معمولا چند دقیقهای مقابل ردیف قفسها مینشستم و به مرغ و خروسها ذل میزدم. مرغهای تخم گذار را البته نمیفروختند، و منهم دستور اکید داشتم که مرغ پیر نخرم … پس میماند خروسهای جوان.
امروزه با صنعتی شدن کشاورزی، چه بسا مردمی که در عمرشان با مرغ و خروس و برّه و گوساله و بز و میشی که غذایشان را تامین میکنند؛ هیچوقت روبرو نمیشوند. برای مصرف کننده مدرن، گوشت چیزی است بی شکل و بی هویت، که تمیز و مرتب بسته بندی شده و از سوپر مارکت محل تامین میگردد.
ولی برای من، انتخاب جوجه خروس داستان دیگری بود. هر که با حیوانات سر و کار داشته باشد، میداند که هر کدام شخصیت و روحیه بخصوصی دارند. حتی دو بزغاله که از یک مادر هستند، مثل هم رفتار نمیکنند. جوجه خروسها هم همینطور. بعضی خوشگلتر بودند، با پرهای رنگ و وارنگ و دنبالههای بلند. برخی درشت تر بودند، با سینه سفید و تاج سرخ. گروهی هم کوچکتر بودند، با چشمانی ترسیده و رفتاری محافظه کار.
"ایلدی انتخاب کن دیگی!"؛ ممد آقا میگفت.
شاگرد ممد آقا، جوجه خروس را جلدی میگرفت و میبرد سر یک کاسه آب، تا نوکی بزند. سپس دو بالش را زیر پا میگذاشت و با چاقو رگ گردنش را قطع میکرد. بعد، میگذاشتش گوشه دیوار، تا دور از چشم مرغ و خروسهای قفس، دو سه دقیقه بال و پر بزند.
دیگ آب جوش همیشه آماده بود. جسد جوجه خرس را توی دیگ میانداختند، تا چند قل بخورد و پرهایش نرم شود. سپس، بسرعت پر و بال رنگارنگش را میکندند، و پوست سفید و نقطه چینش هویدا میشد. آخر سر هم شکمش را پاره میکردند؛ قلب و جگر و سنگدان را تمیز مینمودند، و بقیه را کنار میگذاشتند.
اولین یخچال مان را که خریدیم، خوردن فسنجون و ته چین به مراتب آسانتر شد!
Recently by Shazde Asdola Mirza | Comments | Date |
---|---|---|
The Problem with Problem-Solvers | 2 | Dec 01, 2012 |
I am sorry, but we may be dead. | 18 | Nov 23, 2012 |
Who has killed the most Israeli? | 53 | Nov 17, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Thanks dear friends
by Shazde Asdola Mirza on Thu Jul 19, 2012 06:55 PM PDTRed Wine jan: nice to read your fine account of the bygone years.
Mr. Ala: glad to hear of your intentionally low meat consumption. I try to do the same.
Divaneh jan: the freaking machine is only any good if it is designed and operated properly ... sad to read your account.
Faramarz dear: our relationship with animals is more like "love and hate" ... it is complicated, like everything human.
Hamsade jan: I agree, it is hard to say no to Fesenjoon!
AO dear: the Islamic way of butchering (same as the Jewish way) is claimed to be more humane. But the Christians find it inhumane, because the animal dies slowly and the brain is not cut off the body right away. Anyhow, how humane can killing be? Good for you and the vegan decision.
Roozbeh jan: yes, like your childhood memories, this story is also about having conflicting feelings towards other living things and even life.
Nazanin khanom: fried mouse? One of few things that I haven't tried, but saw in Africa!
*
by Nazanin karvar on Tue Jul 17, 2012 01:39 PM PDTبزور نمیشود جماعت را سبزی خوار کرد... هوای گرم و شرجی مانند هوای هند تنها راه چاره است که در آن زمان هم بهتر است در غذا از انواع ادویه جات هندی استفاده شود...
اول دبسستان که بودم همیشه زمان خرید بعد از مدرسه من از تنها بازارچه محله بود... گوشت و مرغ را از شهرستانهای اطراف برایمان میاوردن که واقعا گوشت باشند به جای اب... تا آن زمان تنها جوجه رنگی دیده بودم و چون انقدر باهاشون بازی میکردم که طفلکها مریض میشدند و میمردن دیگه برایم عادی شده بود!
اولین خونی را که دیدم در همان بازارچه بود...از جلوی در دوکانی رد شده بودم و پشت پام بلوک سیمانی افتاده بود! چون اشنا بودم و من محبوب گفتند که توی چشم هستم و بهتر است برایم خون بریزند... خروسی را سر بریدند... یادم نیست چه شکلی بود تنها به یاد دارم که فرار میکردم از دست خونی مادرم که میخواست به پیشانیم بزند...
زنده باد اردک و بوقلمون که چربیشان کمتر است و لذیذ تر هستند
پانوشت: چند وقت پیش ایمیلی به دستم رسید که کنتاکی نخورید ملت که از موشهای چینی درست میشوند!!! با کلی عکس! و توضیحات... شاید بهتر باشه این روزها دوباره این میل دست به دست بگردد
مرغ که چیزی نیست...
Roozbeh_GilaniTue Jul 17, 2012 10:28 AM PDT
یادش به خیر دوران بچگی، در منزل پدر و مادر بزرگ مرحوم در گیلان. ما بچههای فامیل چه کیفی میکردیم از سر بریدان گوسفند، جاری شدن خون روی برف، آب شدن برف، تاااا آویزون کردن گوسفند، پوست کنی، شکم پاره کردن....
نمیدونم، این لذت، به خاطر آگاهی در راه بودن کباب جگر و قلوه در هوای سرد زمستان بود، یا این "فرهنگ ایرانی" ما...
Barbaric treatment of animals
by Anonymous Observer on Tue Jul 17, 2012 09:47 AM PDTAs a vegan for most of my life, I can attest to the fact that one does not need to eat meat to survive. Ask Hindus if you don't believe me. Protein can be harvested from other sources, such as nuts, legumes (soybean being the best source) and even avocados. Meat is just an easy source of protein and one that we have gotten used to for taste.
And this is not just limited to the Islamic way of killing the animal. You should read about what goes on in industrial meat production farms. Large scale animal farming is not only cruel to animals (just Google it and you will see), it is also bad for the environment.
Go vegan! It's better for your health anyway!
اولین باری (و
hamsade ghadimiTue Jul 17, 2012 08:18 AM PDT
اولین باری (و شاید آخرین بار) که شاهد سر زدن مرغ بودم پنج سال داشتم. آن مرغ در حدود ۵۰ متر بدون سر دوید و افتاد زمین و شروع کرد به بال زدن. صحنه فجیع بود ولی فسنجون خوش مزهیی بود.
Memories
by Faramarz on Tue Jul 17, 2012 08:01 AM PDTThank you Shazde for the childhood memories.
Most of us grew up in Iran surrounded by animals like the alley cats that roamed around the neighborhood looking for food, the stray yellow dogs that we threw rocks at, chickens and roosters in the yard that we chased and harassed, the birds that we shot at with our Brno BB guns, and the poor little lamb that we wanted to ride like a pony!
I guess we never developed the love for the animals the way the kids do in the west. Hardly any kids in Iran had a pet that they took care of, and maybe we are the way we are because of that.
کشتن داریم تا کشتن
divanehMon Jul 16, 2012 06:02 PM PDT
شازده جان بنده خودم مسئول سر بریدن مرغهای زنده ای بودم که مادرم می خرید. اگر که آدم بداند چکار می کند حیوان زیاد زجر نمی کشد. هیچوقت نفهمیدم چرا مادرم از مرغ فروش نمی خواست که این مرغها را همانجا توی بازار بکشد اما اگر آنچه در سفر آخر به ایران دیدم نمونه ای باشد از انچه که در بازار می رفته مادر بیچاره حق داشته.
در آخرین سفر به ایران همراه برادر بزرگتر برای خرید مرغ به بازاری در اهواز رفتیم. از آنجا که باید برای تعداد قابل ملاحظه ای مهمان غذا تهیه می شد تعدادی مرغ انتخاب نمودیم و از فروشنده عرب خواستیم که آنها را ذبح کند و پر بکند. مرغ فروش اما تکنولوژی را به خدمت گرفته بود و هنوز از یاد آوری آن صحنه چندشم می شود و احساس ناراحتی می کنم. به جای این که مرغها را رگ بزند آنها را از پا به گیره هایی که به یک ریل وصل بود آویزان کرد و من متعجب نگاه می کردم. ناگاه دستگاهش را روشن کرد و دیدم که ارۀ گردی در انتهای ریل می چرخد و طناب روی ریل به حرکت در آمده و مرغها را به سوی اره می کشاند. مرغهای بدبخت می رسیدند به این اره و برخی را گردن می زد اما مرغها همیشه سرشان را پائین نگاه نمی داشتند. یکی نصف سرش می رفت، یکی نکش می رفت. فضاحتی بود و من وحشت زده از این همه سبعیت فرصت نیافتم که بگویم از خیر این مرغها گذشتیم، این دیگر چه وحشیگری است؟ با عرض شرمندگی باید عرض کنم که من هنوز گوشت خوارم اما باید بگویم که کشتن داریم تا کشتن.
بعد از مدتی گوشت نخوردن عادت میشود
Mohammad AlaMon Jul 16, 2012 02:25 PM PDT
بیشتر غذاهایمان از گوشت درست میشوند. اما در خانواده من مصرف گوشت خیلی کم شده بطوریکه گربه های ما از خانواده علاء بیشتر گوشت میخورند. الان بیشتر از قارچ و توفو بجای گوشت استفاده میکنیم. بعد از مدتی گوشت نخوردن عادت میشود.
بعد از مدتی گوشت نخوردن عادت میشود
Mohammad AlaMon Jul 16, 2012 02:34 PM PDT
بعد از مدتی گوشت نخوردن ویا کم خوردن آن عادت میشود. شازده پس شما ته چین خورس میخوردین؟!
...
by Red Wine on Mon Jul 16, 2012 08:05 AM PDTما تا اوایلِ سالهای ۵۰ شمسی مرغ و خروس در باغ نگاه میداشتیم.زمانی که پدر بزرگان درگذشت و سپس از حساب و کتابِ شمیران از دگر مناطق جدا شد... روزی ۳ مرد به عمارت آمدند،اوایلِ پائیز بود،بعد از چند صحبت با بزرگان عمارت و چند حرکات و رفتارِ دیگر،اینان به همراهِ فراشانِ عمارت به سراغ مرغان و خروسِ باغ رفتند و اینان را سر بریدند و ۲ مرغ نیز به عنوانِ شاباش از مادربزرگم که آن وقت بزرگِ عمارت بود گرفتند و رفتند... نگذاشتند که من از جریان با خبر شوم،سر ظهر که برای خوردنِ چاشتِ ظهرانه بازگشتم،به دلم بد آمد،به پشتِ باغ رفتم و چند پرِ رنگی که دیدم؛دلم سوخت و بغض کردم ... قانونِ جدید شهرداری بود که دیگر در باغهای شمیران نمیشد به غیر از کفتر،سگ و گربه..حیوانِ دیگری نگهداری کرد...خدا از سرِ آن پدر سگ نگذرد که این چنین دل ما را شکست.حیفِ آن پر حنایی و آن همه نوک طلایی و آن تاجِ خروسی ...
الان نزدیک به ۴ سال است که گوشت (قرمز و مرغ،ماهی فقط سوشی میخوریم) نمیخوریم،شاید این گونه بهتر باشد.
با سپاسِ فراوان از جنابِ شازده عزیز ... تابستانت سبز،خنک و شاد باد.