بندر مه آلود

یاد مادرم افتادم


Share/Save/Bookmark

بندر مه آلود
by hadi khojinian
01-Mar-2012
 

مادرم که زنده بود همه زشتی های دنیا را برای ذهن رویا زده ام زیبا و قشنگ تر می کرد. مادرم که در چهار دیواری، زیر زمینی پر از شن و ماسه و آب، خاک شد، به یک باره، همه ی رویاهای بکرم از هم گسیخته شدند و من در هزار توی بی انتهایی رها شدم تا مثل خودش در زیر آب های زیر زمینی ساکن بشوم.

اوایل فکر می کردم باید مثل ماهی های درشت کپور به شنا کردن ادامه بدهم ولی پولک هایم کار خودشان را به خوبی انجام نمی دادند. یعنی واضح تر بگویم راه نفس کشیدنم بد جوری بسته شده بود. با دشواری تمام مسیرهای شن و ماسه و آب دریا را شنا می کردم. گاهی اوقات سیاه می شدم و اصلن نمی توانستم تکان بخورم.

مادرم در همان نزدیکی ها بود ولی نمی توانست حرف بزند. صورت قشنگ سفیدش را می دیدم که با التماس و آه، نگاهم می کرد. موهای طلایی اش کوتاه بود و با چشمان زیبای درشتش با من حرف می زد. ما دو نفر آنقدر با هم صمیمی بودیم که احتیاج به تکان دادن لب هایمان و هجی کردن هجاهای حروف فارسی و آذری را نداشتیم. از مادرم حرف می زنم ها. از مادری که با چادر سیاه خودش را می پوشاند و در روزهای تیرباران و اعدام به ملاقاتم می آمد.

من اصلن قهرمان نیستم. اصلن از این حرف نمی زنم چند ساعت یا چندین ماه در انفرادی بودم. فقط وقت ملاقات به او نمی گفتم که روزها و شب هایم را گم کرده ام. ما جوری تربیت شده بودیم که از سختی و مرارت نمی توانستیم حرف بزنیم.

امروز صبح که از خواب بیدار شدم، مه غلیظی تمام جزیره را پر کرده بود. به طوری که چشم چشم را نمی دید. سوار دوچرخه ام شدم تا سری به بندر مه آلود در سمت جنوب غربی بزنم. یاد مادرم افتادم که وقتی بچه بودم از خواب بیدارم می کرد تا با هم به اسکله ی سنگی شهر کودکی ام بروم.

این جا گاهی اوقات مه، شبیه مه شهرم می شود. قایق های کوچک و بزرگ را نظاره می کنم که در زیر فشار مه کمر خم کرده اند ولی با اشتیاق وافر به انتظار آفتاب نیمه جان جزیره می مانند.

اجازه بدهید بیشتر از این حرف نزنم


Share/Save/Bookmark

Recently by hadi khojinianCommentsDate
ابر‌های حامله از باران
4
Jul 28, 2012
مادام بوواری
-
Jul 07, 2012
دیوارهای روبرو
6
Jun 26, 2012
more from hadi khojinian
 
hadi khojinian

با خود بودن

hadi khojinian


دقیقن همانی را نوشتی که من زندگی اش می کنم . خوش و به سامان  باشی رفیق حان


Azadeh Azad

نارنجی های کرانه

Azadeh Azad


Nice :-). Our orange grove was 12 kilometer before Shahsavaar (coming from Chalous), and as teenagers and even later, we used to go to Raamsar and Bandar Anzali very often. 3 months of the year in Shomal for 19 years. Those are *almost* the only positive memories I have from Iran. And these days, I live and survive the same way you do: basically living in a world created by myself, totally different from what some people call Reality :-). Life is an illusion (a painful one) anyway, so why not creating an alternative one that is full of beauty, love and poetry.

Cheers,

Azadeh


hadi khojinian

نارنجی های کرانه

hadi khojinian


آزاده ی همیشه مهربانم . من در بندر زیبای انزلی به دنیا آمدم و در تهران زندگی ام را ادامه دادم . ما حتمن در جایی در کرانه های مه گرفته ی شمال و شاید در جلگه ای پر از درخت های نارنج و پرتقال همدیگر را ملاقات کرده ایم . تصورش را بکن در یک صبح پر از مه و باران ریز در کنار ساحل در حالی که من قایق چوبی ام را به سمت ساحل می راندم و تو از کلبه ای بیرون می آمدی که پر از رویا بود ، همدیگر را ملاقات کرده باشیم .  می ببینی این روزها شاعرانه حرف زدن بهتر از مواجه شدن با واقعیت های دردناک هست . من این جوری زندگی را می ببینم که در عین حال که وقایع را می ببینم به همان صورت هم موقعیت های پر از رویا می سازم .  مرسی که دوست منی  . دوست ساکن جزیره  هادی 


Azadeh Azad

So very sad

by Azadeh Azad on

...and so very beautifully written. Where are you from, Hadi jaan? I'm from Tehran, but we had an orange grove on the shore of the Caspian Sea, So, I'm wondering if we have met, or our families. ...

Sigh!

Azadeh


hadi khojinian

جی جان

hadi khojinian


مرسی رفیق همیشه رفیقم


hadi khojinian

رفیق

hadi khojinian


ممنون یا نا ی عزیزم 


hadi khojinian

جزیره

hadi khojinian


مازیار جان واقعن شانس خوبی داشتم که در جایی زندگی می کنم که با زادگاهم فرق چندانی ندارد ولی ای کاش نم و بوی شرجی زادگاهم هم با من بود . 


Jahanshah Javid

one of your best

by Jahanshah Javid on

Beautiful! Thank you for sharing.


Yana

Lost spirit.....

by Yana on

I am sorry that you feel down and thanks for sharing your feeling with us with your beautiful writing.  God bless her soul  shad zee

 


maziar 58

...

by maziar 58 on

khosha be halet

At least you're somewhere on this planet

with some similarity to your hometown Anzali.

sorry for not being able to use Behnevis

To Thank you for sharing your.....

Maziar


hadi khojinian

مهربانی

hadi khojinian


مادرها همیشه محشرند  رفیق جانم


Mohammad Ala

Thanks for sharing.

by Mohammad Ala on

Mothers are special.