FASSIH
دوران دوران آپولو 11 بود و مسابقات بوکس محمد علی کلی روی صفحه سیاه و سفید تلویزیون مبله بلر. دوران رفتن به هنرستان شرکت نفت و عشق کارمند شدن و رویاهای دور و دراز نوجوانی. فصل راز و نیاز از راه دور با سوفیالورن بود و حسرت خوردن به مارچلو ماسترویانی و آلن دلون روی پرده سینما کارون اهواز. سالهای خرید قسطی «پیکان جوانان» و کشیدن سیگار وینستون پشت دو لیوان آبجوی مجیدیه. دورانی که اعلیحضرت هنوز دست توی جیب های جلیقه اش نکرده بود و لوله های نفت از گناوه به دل دریا فرو میرفت و از جزیره خارگ سر درمیآورد و نفتکشها، ایران را جزیره آرامش می دیدند. به عقل جن هم نمی رسید که عاقبت «دندانه هر قصری پندی دهدت نو نو». توی همین سالها بود که با اسماعیل فصیح آشنا شدم. مردی که سالهای بعد رمان نویس معروفی شد
>>>
POETRY
I am a man
A man of yesterday and today
A man of today and tomorrow.
In my eyes, the stars fade away
And in my hands, the setting sun.
In my smile, a child is born
And from my heart, blood bubbles up
>>>
POETRY
سُر می خوری روی سَرم
دلم غنجه می رود در پاگرد و
زَهره ندارم که بگویم
که پله پیچید در خیابان و
خیابان سُر خورد توی سَرم و
سَرم هی گیج رفت از سیم های کابل
که می پیچید دور اسم تو
>>>
Although I'm a de facto Atheist my work is inspired by religious subjects. Dante's Inferno and Gustave Doré's etchings but with a familiar logo
>>>