هفتهء پيش، در آستانهء مسابقهء دو تيم پرسپوليس و سپاهان، عبدالرضا ساور، معاون سازمان تربیت بدنی در امور فرهنگی، حقوقی و مجلس، از همهء رسانه ها خواست تا از این پس از نام «پیروزی» برای باشگاه فرهنگی – ورزشی «پرسپوليس» استفاده كنند. وی در پاسخ به این نکته كه در سایت رسمی باشگاه هم از عنوان پرسپولیس استفاده شده است خاطرنشان كرد: «سایت باشگاه هم تخلف كرده است و همه كسانی كه از نام پرسپولیس برای باشگاه پیروزی استفاده می كنند متخلف هستند!» او، در عين حال، خاطرنشان كرد که: «باشگاه های استقلال و پیروزی طبق مصوبه ای به سازمان تربیت بدنی منتقل شده اند و همهء اموال دو باشگاه سابق (تاج و پرسپولیس) متعلق به آنهاست و همهء امكانات آنها هم در اختیار سازمان است و قطعاً نام این باشگاه پیروزی است نه پرسپولیس... این موضوع به همهء خبرگزاری ها، رسانه ها، روزنامه ها و سایت های رسمی اطلاع داده شده است و اگر به این روند عمل نشود مسئولیت آن با خود آنهاست».
در همين حال، يکشنبهء گذشته، استاديوم «آزادی!» شاهد آن بود که اگرچه در تابلوی اعلانات بزرگش نام تيم های مسابقه دهنده «پيروزی» و «سپاهان» ذکر شده بود اما نه تنها نيم بيشتر تماشاگران با خود پرچم و آرم باشگاه پرسپوليس را به همراه آورده بودند، بلکه اعضاء خود تيم نيز با پيراهن هائی به ميدان آمدند که نام «پرسپوليس» بر آن نقش بسته بود.
و در حالی که حکومت، به گفتهء سردارانش، بيش از هفده هزار نيروی انتظامی را در داخل و اطراف استاديوم متمرکز ساخته بود تا هرگونه شورشی را سرکوب کنند، تهران تمام يکشنبه شب را به شوق پيروزی پرسپوليس در جشن و سرور گذراند. اشارهء حجه الاسلام ابطحی به ماجرای آن شبانه روز جالب توجه است. می نويسد: «بعد از فوتبال میخواستم جائی بروم. صدای شیپورها را که در خیابانها شنیدم، نرفتم. شمخانی وزیر سابق دفاع، بعد از پیروزی ایران بر استرالیا و ورود به جامجهانی، در میان جشن و شادی مردم مانده بود. او را شناخته بودند. از ماشین پایین آمده بود. مردم شعار میدادند که “شمخانی باید برقصد”. همین مانده بود که جلوی من را هم بگیرند و شعار بدهند “ابطحی باید برقصد”، آن هم با این قیافه. بهتر دیدم که تلفنی اطلاع دهم و به آن جلسه نروم».
براستی چرا بايد حکومتی، عليرغم ميل اعضاء يک باشگاه ورزشی و عموم مردم هواخواه يا حتی مخالف آن، بکوشد اينگونه کار به کار نام آن داشته باشد و بخواهد با اعمال زور نامش را عوض نمايد و رسانه ها را تهديد کند که از نام واقعی باشگاه ذکری نکنند؟ به نظر من (حتی به قيمت آنکه بگويند غلو می کنم و شعار می دهم) پاسخ اين پرسش روشن است: «پرسپوليس» ديگر يک نام نيست، يک ميدان است، ميدان مبارزه برای باز پس گرفتن آزادی و عزت ملتی که گرفتار حکومتی ضد انسان و شادی و رفاه است. «پرسپوليس» فشردهء يک تاريخ است، يک داستان بلند چهارده قرنی از مبارزهء فرهنگی ملتی که نمی خواهد زير بار زور بيگانگان مهاجم و پس مانده های امروزشان برود.
شايد در روزهای نخست پيروزی دينکاران بر انقلاب، همگام با اقدام برای تخريب تخت جمشيد، تصميم برای تعويض نام «پرسپوليس» به «پيروزی» بيشتر جنبهء «پهلوی زدائی» و «شاه کشی» داشت و کمتر به مسائل عميق تری همچون تغيير هويت ملت به امت، و ملت ايران به امت اسلام داشت، اما اکنون، در پی سه دهه تلاش روزمره برای هويت زدائی از ايران و جا انداختن عقب مانده ترين «مذاهب» جهان بر ملتی که افتخار پيشگامی حقوق بشر و سکولاريسم را در کوله بار تجربه های تلخ و شيرين تاريخ خود دارد، اين بی اعتنائی مردم به تصميمات حکومت دربارهء تغيير نام «پرسپوليس» مسلماً دارای معنائی سياسی، اجتماعی، فرهنگی و، در واقع، هستی شناختی است.
حکومت ممکن است بتواند ـ چنانکه در برخی موارد توانسته است ـ درهء بلاغی را غرق کند و آثار هفت هزار سالهء تمدن ايران را به دست به آب ببندد، می تواند نقش برجسته های تخت جمشيد (پارسه، پرسپوليس) را با تيشه بتراشد و بشکند و فيلمسازان را اجازه دهد تا بر در و ديوارش رنگ بپاشند، يا آرامگاه کورش بزرگ را در معرض رطوبت و هجوم گلسنگ ها رها کند، و يا نام باشگاه پرسوليس را عوض کند و دلخوش باشد که به «پيروزی» رسيده است. اما اکنون با پديده ای روبروست که نه می شود آن را به آب بست و نه با تيشه خراشيد و نه ويران ساخت. اکنون پاسارگاد و پرسپوليس و تخت و جمشيد و کورش، نام هائی هستند که جدا از نمادها و نمودهای مادی خويش، در قلب ها و مغزهای ايرانيانی که به وطن و هويت خويش می انديشند و با چنگ و دندان از آنها محافظت می کنند، سرشار از مفاهيم و معانی و تجربه هائی زندگی ساز و هويت بخش اند و حکومت ها، با بخشنامه ها و لشگرکشی هاشان نمی تواند آنها را پاک و محو کرده و به دست فراموشی بسپارند.
ديده ام که برخی از ناظران، عمل حکومت در تعويض نام اين باشگاه را با عملی مشابه در دوران حکومت شاهنشاهی مقايسه می کنند و نتيجه می گيرند که حکومت اسلامی هم به همان راه می رود که سلفش رفته بود. اما اندکی توجه به اين دو مورد نشان می دهد که در اينجا مقايسه ای مع الفارق مطرح است. دلايل حکومت شاه برای تعويض نام «شاهين» به «پرسپوليس» دلايلی صرفاً سياسی بود، حتی اگر در پس پشت آن نيت جا انداختن توجه به ايران باستان نيز وجود می داشت. نسلی که در پی کودتای 28 مرداد قد کشيده و به ميدان سرکوب شدهء سياسی کشور پا نهاده بود، عامداً و عالماً باشگاه «شاهين» را به عنوان بازماندهء نهضت ملی و دوران رهبری دکتر مصدق برگزيده و آن را در برابر باشگاه «تاج» که نشان از شاهنشاهی داشت علم کرده بود. روزهای داغ مسابقات تيم شاهين هنوز در خاطرات رنگ پريدهء بازماندگان اين نسل زنده است. آنها ـ به درست و غلط و بجا و نابجايش کاری ندارم ـ می دانستند که وقتی فرياد می زنند «شاهين، شاهين!» مفهوم فريادشان چيزی نيست جز «مصدق، مصدق!» و همين واقعيت دستگاه حکومتيان را خوش نمی آمد و عاقبت هم به انحلال باشگاه شاهين و ايجاد يک باشگاه جديد به نام «پرسپوليس» تصميم گرفتند. انتخاب نام «پرسپوليس» برای باشگاه جديدی که از خرده ريزه های «شاهين» بوجود می آمد، دلايل مختلفی داشت. سياست فرهنگی حکومت ايجاب می کرد که بر سابقهء شاهنشاهی ايران تأکيد شود، چرا که برنامه ريزان فرهنگی می پنداشتند که می توانند مشروعيت حاکميت پادشاه را نه از قانون اساسی که از شاهنشاهی ريشه کرده در «پاسارگاد و پارسه» (پايتخت های کورش و داريوش هخامنشی) بگيرند. اما، در عين حال، «پرسپوليس» ـ به عنوان واژه ای که جهانيان پايتخت شاهنشاهی هخامنشی را با آن می ناميدند ـ از لحاظ بين المللی هم نامی کارآمد و مناسب به نظر می رسيد.
تا آنجا که به خاطره های عهد جوانی نسل من بر می گردد، به ياد می آورم که مردم چندان در برابر اين تعويض نام مقاومت نکردند، آن را پذيرفتند اما همهء آن سوابقی را که در مورد «شاهين» در ذهن خود داشتند به «پرسپوليس» منتقل نموده و اين نام را در برابر «تاج» نهادند و از اين برابر نهادن به آنجا رسيدند که پرسوليس «نسخهء به روز شده» ی شاهين است، به اين معنا که اين نام ديگر خود را به خاطرهء نهضت ملی کردن نفت و مصدق محدود نساخته و نماد و نمود حرکت های تازه، و از جمله چريکی، هم هست (هرچند که خود ها مسئلهء ورزش و حضور مردم در ميادين ورزشی را چندان جدی نمی گرفتند و حتی آن را بعنوان کوششی برای ايجاد انحراف در مبارزه تبيين می کردند). بهر حال، نام «پرسپوليس» نام آزار دهنده ای نبود و مردم در آن کوششی برای تغيير هويت خود نمی ديدند.
البته اينگونه مسائل يقيناً از ديدگاه مذهبيون به گونهء ديگری ديده می شد، اما اين گروه در آن زمان اساساً به پديده های همچون ورزش های بين المللی و فوتبال با «ديدهء پاکی و نجاست بين» می نگريستند و همچنان معتقد بودند که پيامبر اسلام تنها اسب سواری و تيراندازی را مباح کرده است. من خود بخوبی به ياد دارم که چگونه آخوندها بر سر منابر (مثلاً در ختم ها) از اينکه عده ای آدم عاقل و بالغ وسط يک ميدان بزرگ بر سر تصاحب يک توپ با هم رقابت می کنند بذله می ساختند و پيروانشان هم در پای منبرشان غش و ريسه می رفتند و به طرفداران فوتبال (چه پرسپوليسی و چه تاجی) با نگاه عاقل اندر سفيه می نگريستند.
در عين حال، همينجا گفته باشم که تيم «تاج» نيز دارای طرفداران بسيار و پر و پا قرصی بود که اتفاقاً کمتر به زيرمتن های سياسی اين جريان توجه داشته و يا اهميت می دانند و ـ با اتخاذ نگاهی فنی و حرفه ای ـ در مجموعهء تيم «تاج» به بازيکنان و مربی هائی توجه داشتند که قابليت های بسياری را برای فوتبال کشور بهمراه آورده بودند و بودجهء بزرگ تيم نيز به آنها اجازه می داد تا به تقويت هرچه بيشتر خود بپردازند.
باری، اينگونه بود که چون به مقطع انقلاب رسيديم و اسلاميون بر خر مراد سوار شدند، قبل از هر کار، بساط «طاغوت زدئی» براه افتاد و منظور از طاغوت هم شخص شاه بود، و هرآنکه به نوعی به شاه و دستگاهش مربوط می شد «طاغوتی» نام می گرفت و اگر جاه و مقام و يال و کوپالی داشت، به استناد اينکه مطابق نص قرآن کار طاغوت گسترش دادن فساد در زمين (يا «ارض») است، آنها را «مفسد فی الارض» خوانده و به جرم «افساد فی الارض» سر به نيست می کردند. در يک چنين فضائی نيز بود که بايد تکليف نام های طاغوتی مشخص می شد و از اين رهگذر «تاج» و «پرسپوليس» به «آزادی» و «پيروزی» تغيير نام يافتند.
اما اگر احيای نام «تاج» در طول عمر حکومت اسلامی ناممکن بوده است، مسئلهء بازگشت نام «پرسپوليس» در ابتدا چندان نظر نا مساعدی را به خود جلب نمی کرده، بخصوص که در روند تغيير نام ها چنان پيش آمده بود که نام های اصلی عوض شده در دوران حکومت پهلوی ها احيا شوند و حکومت بيم آن داشت که دوسنداران «پرسپوليس» هم بخواهند نام قديم آن ـ شاهين ـ را احيا کنند، چرا که، در زمانه ای که مردم به جمهوری رأی داده و بساط پادشاهی را منحل کرده بودند، می شد پيش بينی کرد که از همين روزنهء تنگ بازگشت نام «شاهين»، خاطره های مربوط به ملی گرائی نيز زنده و بازسازی شوند. دينکاران پيروزمند، از فردای انقلاب هميشه نشان داده اند که از پادشاهی کمتر از ملی گرائی مدرن می ترسند و تنها زمانی نگران حرکات پادشاهی خواهان می شوند که آنها نيز به ارزش های ملی (يا ملتی) اشاره کرده و پادشاهی را نه موهبتی از جانب خداوند که مقامی تعيين و تفويض شده از جانب ملت تلقی کنند. به همين دليل نيز بود که بازگشت نام «پرسپوليس» برايشان از بازگشت نام «شاهين» کم خطر تر بود.
بر اين اساس است که، به نظر من، اگر اکنون حکومت ديگرباره تصميم به مطرح ساختن نام «پيروزی» گرفته و خواندن اين تيم را به نام «پرسپوليس» جرم می شمارد اين امر نمی تواند ناشی از ترس حکومت از بازگشت سلطنت باشد. تجربهء بيداری چند سالهء اخير ايرانيان و آگاه شدنشان از تخريب سيستماتيک آثار بجا مانده از اعصار پيش از اسلام، بخصو ص ماجرای ساخته شدن سد سيوند و مطرح شدن خطر نابودی آرامگاه کورش بزرگ، با خود آگاهی وسيع مردمان نسبت به تاريخ پيش از اسلام و دست آوردهای تمدنی و فرهنگی ايرانيان را با خود بهمراه آورده و کاسه و کوزهء دينکاران و نوکرانشان را، در جا انداختن اينکه «ايرانيان مردمی وحشی بودند که اسلام آدمشان کرد»، بهم ريخته است و آنان روز برزو بيشتر متوجه بلند شدن موجی بزرگ از يک «سونامی ملی» می شوند که از قلب اوقيانوس فرهنگ ايرانيان برخاسته و می آيد تا بساط استبداد آخوندی و سلطه جوئی امامی ها را درهم بشکند.
اين وضعيت برای هر دانشجوی جامعه شناسی، بخصوص در حوزهء جامعه شناسی فرهنگ، يک تجربهء بزرگ و يک فرصت مغتنم است تا بصورت عينی و از نزديک شاهد آن باشد که چگونه روندهای فرهنگی ناظر بر «هويت زدائی» و «دگرسازی هويت» می توانند خود موجب برانگيخته شدن حس مقاومت آگاهانه برای حفظ «آنچه خود داشته اند» گشته و ورق را به نفع مردم ستم کشيده از دست حکومتی که جز از زبان زور سخن نمی گويد برگرداند.
امروزه اصرار بر نگاه داشتن نام «پرسپوليس» برای اين تيم، حمل علامات و پوشيدن پيرهن های مربوط به آن در مسابقات و جشن ها، و فرياد «پرسپوليس، پرسپوليس» و «قرمزته!» بصورت يک مبارزهء علنی با حکومتی دروغگو و تبه کار در آمده است و همين واقعيت خشم بی چاره و فريادهای شکست خوردهء نوکران حکومت را برانگيخته است. در واقع، هر کجا که پرچم پرسپوليس افراشته شده و نام آن بر زبان ها جاری می شود، ضربه ای گران بر آمال و آرزوهای دينکاران و نوکرانشان فرود می آيد. اکنون پرسپوليس نامی است نمادين برای آزادی، تساوی، حقوق بشر، تساهل مذهبی و جدائی دين و ايدئولوژی از حکومت (چه آن جوان فرياد کننده از اين جزئيات با خبر باشد و چه نباشد). و هنگامی که اين نام پر محتوا در استاديوم های ورزشی از گلوی نسل جوان اين کشور کهنسال پر کشيده و زير سقف آسمان ايران طنين افکن می شود، حکومت اسلامی طنين ناقوس مرگ خود را در آن می شنود و بر خويش می لرزد.
به سخنان نااستوار و ناهنجار رهبر حکومت اسلامی دربارهء «پرسپوليس» بيانديشيد و ببينيد که او چگونه می کوشد تا پرسپوليس را به ستون و تير و تخته و حجاری تقليل دهد و هنرمندان سازندهء آنها را بر تارک تاريخ بنشاند اما، در عين حال تلاش می کند تا آن ويرانه های سخنگو را از معناهائی همچون حقوق بشر کورشی و سکولاريسم مذهبی او، يا کشورداری داريوشی و سازمان ملل او، تهی کند و از همهء آ« دوران درخشان و پر افتخار بعنوان دوران استبدادی نام ببرد. بنظر من، حتی اگر او به اسکندر گجستک و ويران سازی پارسه بدست لشگريانش نپرداخته و از او به نيکی ياد نکرد تنها به اين خاطر بوده است که واژهء «پرسپوليس» نه واژه ای ايرانی که برنامی يونانی و ساختهء «دشمن» است و از آن شکوهی حکايت می کند که هميشه چشم دشمنان اين کشور را نيز خيره می ساخته است.
تعويض نام ها، چه بدست حکومت ها و چه به دست خود مردم ـ هر يک به مصالح و ملاحظاتی ـ هميشه پيش می آمده است. مگر نه اينکه «تخت جمشيد» نامی ساختگی برای «پرسپوليس» و بمنظور جلوگيری کردن از ويرانسازی بقايای آن به دست مهاجمان نومسلمان بوده است؟ اما نکته در اين است که نام ها، بخودی خود، اصواتی بی معنا هستند که آنها را ملت ها از خاطره ها و ارزش های هويتی خويش می آکنند. در نتيجه، نام ها را ارزشی بيش از يک ظرف نيست. ظرف را می توان شکست و نام را می توان تغيير داد؛ اما محتوا آن چيزی است که به اين آسانی ها تن به تغيير نمی دهد. يقين بدانيد که اگر حاکميت موفق شود که از بکار بردن نام «پرسپوليس» جلوگيری کند و همگان را وادارد تا بجای آن از نام «پيروزی» استفاده کنند، چندی نخواهد گذشت که «پيروزی» نيز از خاطرهء تلخ ماحصل دههء فجر کنده شده، و راه آزادی و استقلال ايران را روشن خواهد کرد، يعنی آن روزی که صدای بوق و کرنای شادمانی مردم ديگرباره فلک را کر می کند.
و کاش آقای ابطحی هم می فهميد که رقصيدن در جشن پيروزی يک ملت چه لذتی دارد.
برگرفته از سايت «سکولاريسم نو» به سردبيری اسماعيل نوری علا
Recently by Esmail Nooriala | Comments | Date |
---|---|---|
«شورای ملی» در ترازوی سنجش | 7 | Sep 25, 2012 |
ماه مرگ و بی مرگی | - | Aug 12, 2012 |
رهبر کاریزماتیک یا انتخابی؟ | 2 | Aug 06, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
The IRI has been an
by Anonymousaa (not verified) on Sun May 25, 2008 11:38 AM PDTThe IRI has been an effective tool in wiping Iranian culture off the map. The systematic Islamization of the society is nothing short of cultural terrorism descending the national psyche into a cesspool of ignorance, bigotry, and violence aganist "others". It is truly a tragedy that has befallen our country. Those who see nothing wrong with the above are complicit in contributing to this tragedy.
Dear Mr. Nooriala;
by varjavand on Sun May 25, 2008 10:13 AM PDTDear Mr. Nooriala;
You are one of those people who come to this site determined to make a big issue out of everything done by the government of Iran and declare your outright criticism, sometime impartially and often with bias. You are like a person with a chain saw in his hand who sees everything as broken trees and wish to chop them out.
Business and non-business entities in this country merge or consolidate their operations everyday in this country and decide to change, not to eliminate, a name which may have historical significance. There is no public outcry over a simple change of a name or a call for the overthrow of the government. Plus, as I remember under the Shah’s regime, many major streets and significant other places were named after the members of his family or even foreign leaders. Why nobody voiced his/her criticism then?
Varjavand
Dear Mr Nooriala !
by samsam1111 on Sun May 25, 2008 09:54 AM PDTcouple of years ago in an email I noted that the best weapon to confront mullah,s brainwashing is awakening the Irani nationalism & identity & You agreed. Now I expect Professional writers like you write more so amateurs like me write less.keep the flag high and keep writing.
Regards!