هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان
ایوان مدائن را آینه عبرت دان
تنی چند از دوستان براین حقیر خرده گرفتند، که تنزل فکری پیدا کرده ایم و یکی دو مطلب یا مقاله اخیر، موجب کاهش و خلل در میزان خنده و تبسم ایشان گردیده است.
برخی تحقیر میکنند و گروهی تحدید و یا تهدید، که هم از تصویر مجازی خسرو پرویزدروغین بد نگو، هم پوراندخت قلاّبی را مطرح نکن و سخنی از سیاست طلبان جاه طلبی که دویست تن را بکشتن میدهند تا آنکه خود جان بکنند را بمیان نیاور و به جرگۀ عبایشان برخورده است. چه؟ که ایشان دراوج شادی افیونی خود، تصاویری بسیار زیبا از قهرمانان اسطوره ای آینده کشیده اند که مانند برنج باسماتی در حال دم کشیدن است، و همه چشم انتتظار. قلم دست و پایت را میشکنند، اگر کنجکاوی نموده و ابلهانه دم کنی را از روی دیگ برداری.
گه گه به زبان اشک آواز ده ایوان را
تا گو که به گوش دل پاسخ شنوی زیوان
قهرمان سازی ایرانی همانا بمانند علم کیمیاگری است، که فقط معدودی از افراد نظر کرده، در پشت پرده های رنگین و با دستهای نامرئی، مطلا و آهن ناچیز را طلا کنند و جاه طلبان را قهرمان. سایرمردم موظفند به تعظیم و فرود آوردن سر و ضمن انتظار برای پلوی نذری، به سر دادن شعارهای حماسی بپردازند، به همان گونه ای که ماکیاولی تجویز کرده است. شعارهائی، که نویسندگان آن اکثرأ علمای اخوان المسلمین ساکن لندن و پاریس و شاهدوستان پراکنده در غرب و یا جانشینان ایشان در حکومت ایران امروزند.
از ناله جغد الحق ماییم به دردسر
از دیده گلابی کن دردسر ما بنشان
آری چه عجب داری کهاندر چمن گیتی
جغد است پی بلبل نوحه است پی الحان
جمعاً حکم دادند و تصویب نمودند و دراوراق تاریخ هم ثبت کردند، که آنکه در پاکستان ترور شد (و چه بسا ظرف همین یکهفته نام اورا فراموش کردند)، زنهار که یک قهرمان بود و "ثبت است بر جریده عالم" دوام او و ما از مرحله پرت هستیم که عکسش را هنوز درآلبوم قهرمانان قرار نداده ایم. که میزان این غفلت، بهمان اندازه است که اگر کاسب کاری در زمان رژیم سابق، عکس اعلیحضرت را بدیوار مغازه آویزان نمیکرد. یا اگر امروزهمان ملّت مرده پرست عکس دشمن اورا بدیوار دکانهایشان نیاویزند. به همین دلیل پس از تروراخیردرپاکستان، بار دیگرغیرت ملی فی ما بین همین چند نفرزنده بگوران مرده پرست بیدارشد و به امثال ما ناچیزان یادآوری کردند و هشدار، که فقط "مارا بخندانید" و "فضولی" در مسائل پیچیده را موقوف فرمودند.
گویی که نگون کردست ایوان فلکوش را
حکم فلک گردان یا حکم فلکگردان
حالا سئوال بنده اینست، که ما کجا امضا دادیم و قباله سپردیم که هدفمان از نوشتن چند سطری، قلقلک دادن و خنداندن خلق است؟ اگر ناشرین تصمیم میگیرند مطلبی را در قسمت "طنز" چاپ کنند، و شما هم بخاطر سلامت مزاج قدری میخندید، آیا این الزامأ دلیل به آنست که هدف ما ایجاد کرکر خنده در بین شما و دوستان بوده است؟ چه لزومی به تذکر است اگر میخندید و یا میگریید، ما که آبونمان جمع نکرده ایم که ترسی از پس دادن آن داشته باشیم!
شما پیام آور را مجازات میکنید به جرم حمل پیام. ما چاپاری هستیم آزاده در جاده ای گلی و بی انتها، سوار بر خری رنجور و لنگان که او نیز عینک آبی رنگ بچشم زده و اگر گنبد خضری را در افق بما نشان دهید باز هم "گنبد نما" بکسی نمیدهیم و "نرود میخ آهنین در سنگ".
وقتی کوکب سادات با دوستش، درد دل کرده و از آذرمیدخت مجازی و یا شهید پاکستانی انتقاد میکند، این غم هجران یک پیرزن از وطنی است که در بازارهای جاده ابریشم تاروپودش به حراج گذاشته شده است و ناموسش در ملأ عام. و یا وقتی نویسنده، شاهد روضه خوانی یک کلاش خانم باز در مسجد پامنار است و شما را مطلع میکند تا مواظب فرزندان آینده خود باشید، آیا تصور میکنید هدفش تولید و تحریک کرکر خنده است، یا آنکه مطرح کردن حقیقتی تلخ؟ چرا غمگین شده اید که نمیتوانید بخندید؟
بر دیده من خندید کینجا ز چه میگرید؟
گریند بر آن دیده کینجا نشود گریان
گه گه به زبان اشک آواز ده ایوان را
تا گو که به گوش دل پاسخ شنوی زیوان
دندانه هر قصری پندی دهدت نونو
پند سر دندانه بشنو ز بن دندان
یکی دوتا هم با لباس ارتشی که دیگر برایشان تنگ شده است ظاهر شدند و از دادن فحش و ناسزا کوتاهی نکردند. برخی تصور میکنند که یک ارتشی و یا بطور کلی یک نظامی الزامأ، وطن پرست تر از یک فرد فقیر پا برهنه میباشد! ما در این چند صباح عمر بسیار دیدیم نظامی دزد، ولی بخاطر نداریم پابرهنه فقیری که محکوم به وطن فروشی شده باشد.
گفتی که کجا رفتند آن تاجوران اینک
زایشان شکم خاکست آبستن جاویدان
بس دیر همی زاید آبستن خاک آری
دشوار بود زادن نطفه ستدن آسان
خون دل شیرین است آن می که دهد رزوان
زاق دل پرویز است آن خم که نهد دهقان
نمونه ای کوچک از کار بسیاری از نظامیان هم آن بود که صف طویل مردم را جلوی سینما ها نادیده بگیرند و دست همسر و یا نشمه شان را گرفته بروند جلوی صفوف طولانی و با غرور و تبخترفراوان، بلیط خریده و وارد سینما شوند. همان مردم زحمتکشی که شاهد آن زورگویی ها بودند، بعد هم درون سینما با اکراه جلوی تصویر اعلیحضرت باید بلند میشدند،و آنها بودند که سرانجام ندای انتقامجویانه خمینی را لبیک گفتند و به امپراطوری انگلیس و شرکای روسی ایشان سر تعظیم فرود آوردند.
نی زال مدائن کم، از پیرزن کوفه
نی حجره تنگ این، کمتر ز تنور آن
این است همان ایوان کز نقش رخ مردم
خاک در او بودی دیوار نگارستان
این است همان درگه کو را ز شهان بودی
دیلم ملک بابل هندو شه ترکستان
آیا آن ارتش کذایی که انباردان قراضه ترین سلاح های آمریکا و انگلیس بود، فاتح کدام جنگ بود، که افسرانش با چنان گستاخی حق مردم غیر نظامی را چپ و راست پایمال کنند؟ حالاهم در خفا با هرکدام مصاحبه میکنید، ژست کارشناسان سیاسی را میگیرند و در پاسخ سئوال "چه شد؟" میگویند "ما بشاه گفتیم، ولی گوش نمیکرد".... پس شما که به شاه گفتید چرا دیگر امروزه به ملکه تان و یا به "ابناء ذکورش" نمیگوئید! و اگر شاه گوش نمیکرد، آیا شما به که گوش میکردید؟
این است همان صفه کز هیبت او بردی
بر شیر فلک حمله شیر تن شادروان
پندار همان عهد است از دیده فکرتبین
در سلسله درگه در کوکبه میدان
بهرصورت، اینهم فرصتی بود که قدری درکوچه باغهای اشعار جاویدان خاقانی پرسه بزنیم. به درستی، شعر ایوان مدائن ارزش خواندن روزانه دارد. یعنی اگر فردی اشعار ذیل را مطالعه کند، دیگر نیاز ندارد که از خصال نیک این شاه و آن ملکه به او بگویند، گول این آخوند و یا آن آخوند را بخورد و منت این و آن را بکشد.
چندین تن جباران کین خاک فرو خورده ست
این گرسنه چشم آخر هم سیر نشد زایشان
از خون دل طفلان سرخاب رخ آمیزد
این زال سپید ابرو وین مام سیه پستان
====
اینهم متن کامل شعر ایوان مدائن:
هان ای دل عبرتبین از دیده نظر کن هان
ایوان مدائن را آینه عبرت دان
یک ره ز ره دجله منزل به مدائن کن
وز دیده دوم دجله بر خاک مدائن ران
خود دجله چنان گرید صد دجله خون گویی
کز گرمی خونآبش آتش چکد از مژگان
با دجله گر آمیزد باد لب و سوز دل
نیمی شود افسرده نیمی شود آتشدان
بینی که لب دجله چون کف به دهان آرد
گویی ز کف آهش لب آبله زد چندان
از آتش حسرت بین بریان جگر دجله
خود آب شنیدستی کهآتش کندش بریان
بر دجله گری نو نو وز دیده زکاتش ده
گرچه لب دریا هست از دجله زکاتستان
تا سلسله ایوان بگسست مدائن را
در سلسله شد دجله چون سلسله شد پیچان
گه گه به زبان اشک آواز ده ایوان را
تا گو که به گوش دل پاسخ شنوی زیوان
دندانه هر قصری پندی دهدت نونو
پند سر دندانه بشنو ز بن دندان
گویند که تو از خاکی ما خاک توییم اکنون
گامی دو سه بر ما نه اشکی دو سه هم بفشان
از ناله جغد الحق ماییم به دردسر
از دیده گلابی کن دردسر ما بنشان
آری چه عجب داری کهاندر چمن گیتی
جغد است پی بلبل نوحه است پی الحان
ما بارگه دادیم این رفت ستم بر ما
بر قصر ستمکاران تا خود چه رسد خذلان
گویی که نگون کردست ایوان فلکوش را
حکم فلک گردان یا حکم فلکگردان
بر دیده من خندید کینجا ز چه میگرید؟
گریند بر آن دیده کینجا نشود گریان
نی زال مدائن کم از پیرزن کوفه
نی حجره تنگ این کمتر ز تنور آن
این است همان ایوان کز نقش رخ مردم
خاک در او بودی دیوار نگارستان
این است همان درگه کو را ز شهان بودی
دیلم ملک بابل هندو شه ترکستان
این است همان صفه کز هیبت او بردی
بر شیر فلک حمله شیر تن شادروان
پندار همان عهد است از دیده فکرتبین
در سلسله درگه در کوکبه میدان
از اسب پیاده شو بر نطع زمین نه رخ
زیر پی پیلش بین شه مات شده نعمان
نی نی که چو نعمان بین پیل افکن شاهان را
پیلان شب و روزش کشته به پی دوران
ای بس شه پیلافکن کف کنده ز شه پیلی
شطرنجی تقدیرش در ماتگه حرمان
مست است زمین زیرا خورده ست بهجای می
درکاس سر هرمز خون دل نوشروان
بس پند که بود آنگه برتاج سرش پیدا
صد پند نو است اکنون در مغز سرش پنهان
کسری و ترنج زر پرویز و به زرین
بر باد شده یکسر با خاک شده یکسان
پرویز به هر خانی زرین تره آوردی
کردی ز بساط زر زرین تره را بستان
پرویز کنون گم شد زان گمشده کمتر گوی
زرین تره کو بر خوان رو کمترکوا بر خوان
گفتی که کجا رفتند آن تاجوران اینک
زایشان شکم خاکست آبستن جاویدان
بس دیر همی زاید آبستن خاک آری
دشوار بود زادن نطفه ستدن آسان
خون دل شیرین است آن می که دهد رزوان
زاق دل پرویز است آن خم که نهد دهقان
چندین تن جباران کین خاک فرو خورده ست
این گرسنه چشم آخر هم سیر نشد زایشان
از خون دل طفلان سرخاب رخ آمیزد
این زال سپید ابرو وین مام سیه پستان
خاقانی ازین درگه دریوزه عبرت کن
تا از در تو عبرت دریوزه کند خاقان
امروز گر از سلطان رندی طلبد توشه
فردا ز در رندی توشه طلبد سلطان
گر زاد ره مکه توشه است به هر شهری
نو زاد مداین بر تحفه ز پی شروان
اخوان که زره آیند آرند ره آوردی
این قطعه ره آوردیست از بهر دل اخوان
Recently by Jeesh Daram | Comments | Date |
---|---|---|
زهرا سلطان و کهنه گوهی تاریخ | 8 | Oct 18, 2012 |
جمهوری آریایی ایران | 17 | Mar 03, 2012 |
بهار ایرانی | 15 | Feb 17, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Damet garm-o-Ghalamet sorkh!
by Hamrah (not verified) on Mon Jan 07, 2008 02:50 PM PSTDamet garm-o-Ghalamet sorkh! Right to the point!