آیا تنها قربانیان توهم توطئه بهائیانند؟

آنجا که نفرت جای انصاف را میگیرد، همه قربانی میشوند


Share/Save/Bookmark

آیا تنها قربانیان توهم توطئه بهائیانند؟
by Aram Ahahid
17-Feb-2009
 

چند روز پیش، برای نخستین بار پس از دو دهه، جمهوری اسلامی ایران رسما و علنا رهبران جامعه بهائی ایران را به جاسوسی برای اسرائیل متهم کرد، تا یکبار دیگر جامعه بهائیان ایران را به شرایطی بازگرداند که تا نیمه دهه 1360 شمسی به آن دچار بودند. اکنون حجت الاسلام دری نجف آبادی، دادستان کل کشور، نیز بهائیان را به "جمع آوری اطلاعات و فعالیت های نفوذی و تخریب پایگاه های اعتقادی مردم" متهم کرده و خواهان مقابله وزارت اطلاعات با تشکیلات بهائی در کلیه سطوح شده است. ایراد اینگونه اتهامات سیاسی برعلیه بهائیان تکرار مکرر ادعاهایی است که اکنون برای نزدیک به هفتاد سال درباره بهائیان مطرح شده است. اگر چه روحانیت سنتی از همان آغاز شکلگیری آئینهای بابی و بهائی را به شدت مورد تهاجم قرار داده بود، اما تا دهه های نخست قرن حاضر هجری شمسی عموم کتب و رسائلی که در مخالفت با بهائیان نگاشته شده بودند رنگ و بوئی کاملا مذهبی و ماهیتا غیرسیاسی داشتند.

برای نخستین بار در دهه 1320 کتابی تحت عنوان خاطرات دالگورکی در ایران به چاپ رسید که، بنا به ادعای خود کتاب، ترجمه خاطرات دیمیتری ایوانویچ دالگوروکوف (وزیر مختار روسیه تزاری در ایران بین سالهای 1845 تا 1854 میلادی) بود که در نشریه ارگان حزب کمونیست به چاپ رسیده بود. بنا به مدعای کتاب، که اصل روسی آن هیچگاه پیدا نشد، پرنس دالگورکی در دهه 1830 میلادی به ایران سفر کرده بود، در لباس علما در آمده بود، و حرکت بابی-بهائی را بنا گذارده بود. کتاب خاطرات با واقعیات زندگی پرنس دالگورکی به شدت ناسازگار بود، و در بازآفرینی شرح حال  باب و بهاءالله مرتکب اشتباهات متعدد تاریخی شده بود، بعلاوه متن آن هیچ شباهتی به یادداشتهای یک دیپلمات نداشت. با این وجود، کتاب خاطرات بارها در ایران تجدید چاپ شد و الهام بخش بسیاری از کسانی شد که در دهه های بعد به مقابله با بهائیان برخاستند. کتاب خاطرات دالگورکی با موضع کاملا سیاسی خود نسبت به آئین بهائی، از یک سو، انعکاس غلبه تفکر سیاسی بر اندیشه مذهبی در میان روحانیت شیعی بود، و از سوی دیگر نماد توهم توطئه ای بود که دیگر اکنون بطور کامل بر جهانبینی ایرانی سایه افکنده بود.

اندکی پس از انتشار خاطرات دالگورکی، فریدون آدمیت در کتاب امیر کبیر و ایران این ادعا را مطرح نمود که بهائیت دستپرورده جاسوسان انگلیس است. او به غلط مدعی شد که آرتور کونولی، مامور اطلاعاتی بریتانیا که در سال 1842 میلادی در بخارا اعدام شده بود، در سفرنامه خود از ارتباط خویش با ملا حسین بشرویه ای، نخستین پیرو باب، پرده برداشته است. آدمیت سپس تاکید کرد که بدون حمایت دول بیگانه امکان بقای این آئین برای مدتی اینچنین طولانی وجود نداشت. به این ترتیب او نیز خواسته یا نخواسته بر اعتبار نظریات توطئه زمان خود تاکید گذاشت. هر چند وی بعدها پذیرفت که چنین اشاره ای در کتاب کونولی، که 10 سال پیش از دعوت باب نگاشته شده بود، وجود ندارد و این سطور را از کتاب خود حذف نمود، اما تاثیر ادعای او بر اذهان ایرانیان همچنان پابرجا ماند. به این ترتیب دو قدرتی که برای بیش از یک قرن به انحاء مختلف در امور کشور ایران اعمال نفوذ کرده بودند، تقریبا بطور همزمان به بانیان حرکتهای بابی و بهائی بدل شدند.

اگر چه خاطرات دالگورکی بابیان و بهائیان را ساخته و پرداخته روسها قلمداد کرده بود، و امیر کبیر و ایران از نقش انگلیسها در این عرصه سخن رانده بود، اما شکلگیری اسرائیل، باز هم در همان سالهای دهه بیست، و نگرانی عمیق روحانیون از استقرار حکومتی یهودی در مقدسترین گوشه جهان اسلام ضرورت شکلگیری نگاهی تازه را فراهم آورد. روحانیون ایران به سرعت بین دشمن خارجی جدید خود و دشمن داخلی قدیمی پیوند ایجاد کردند. این امر از آنجا ساده تر میشد که کشور اسرائیل اکنون سرزمینهایی را شامل میشد که مرکز جهانی بهائیان نیز در آن قرار داشت. بالاخره در خرداد ماه سال 1342، 15 سال پس از تشکیل دولت اسرائیل، "جامعه روحانیت ایران" و آیت الله خمینی در اعلامیه های جداگانه رسما از بهائیان ایران با عنوان عمال و دلالان اسرائیل نام بردند و خواستار سرکوب شدید آنان شدند.

در طول سالهای دهه 40 و 50 هر آنچه که در ایران بر خلاف میل روحانیون شیعی رخ داد نمودی از توطئه بهائیان و صهیونیستها بود. شاه که بخاطر رابطه نزدیکش با اسراییل بشدت مورد سرزنش بود، بخاطر اعطای حق رای به زنان و سهیم کردن کارگران در سود کارخانه ها در جریان انقلاب سفید تلویحا به بهائی بودن متهم شد. برنامه های فرهنگی دولت، که بعضا رنگ و بوی غربی داشتند، توطئه بهائیان جهت تغییر هویت اسلامی ایران تلقی شدند. وزرا و درباریان تقریبا به صورت جمعی پیرو آئین بهائی انگاشته شدند. حتی ساواک که از قضا برای مدتها با هدف مقابله با احزاب و حرکتهای چپگرا کادر خود را از میان اقشاری با ملاحظات مذهبی برگزیده بود و ارتباطی نزدیک با فعالان وانجمنهای مذهبی نظیر حجتیه داشت -انجمنی که سالها پرچمدار مبارزه با بهائیت بود- نیز در نظر روحانیون به آلت دست بهائیان بدل گردید. به این ترتیب انقلاب سال 57 در مقام حرکتی ظاهر شد که، نه فقط با قصد سرنگونی رژیم سلنطتی، که همزمان با هدف سرکوب بهائیان و مبارزه با اسرائیل به پیروزی رسید.

طی نخستین دهه انقلاب اسلامی، بسیاری از بهائیان به بهانه های مختلف به زندان افتاده یا اعدام شدند. آزار، شکنجه، و کشتار بهائیان موجب نگرانی شدید جامعه بین المللی شد. در سال 1362، سید حسین موسوی تبریز، دادستان کل کشور، این ادعا را که بهائیان بخاطر اعتقادات مذهبی خود مورد آزار و شکنجه قرار میگیرند را رد کرد و ایشان را به جاسوسی متهم ساخت. این در حالی بود که، طی همان سالها، به کرات دیده شده بود که بهائیانی که حاضر به انکار مقدسات خویش هستند میتوانند از آزار و پیگرد در امان بمانند. جامعه بهائی بشدت این اتهامات را رد کرد و خواستار ارائه شواهدی در اثبات مدعای دادستان کل شد. عدم موفقیت جمهوری اسلامی در ارائه شواهدی مستدل به نهادهای بین المللی و افزایش روزافزون فشارهای جهانی بالاخره موجب تجدید نظر حکومت در نوع رفتار خود با بهائیان شد. طی سالهای دهه هفتاد، جمهوری اسلامی کوشید تا بشیوه های غیر علنی تر با جامعه بهائی مقابله کند. مبنای این تلاش دستورالعملی محرمانه بود که در سال 1369 توسط شورای عالی انقلاب فرهنگی و با امضای آیت الله خامنه ای ارائه شد و بواسطه آن ارگانهای مختلف جمهوری اسلامی ملزم شدند تا با اعمال محدودیتهایی جلوی رشد فرهنگی و اقتصادی بهائیان در داخل و خارج از کشور را بگیرند، هرچند که ظاهرا این اقدامات در نهایت نتایج مطلوب ایشان را به همراه نداشت.

عدم موفقیت ایران در اقناع جامعه بین المللی درمورد جاسوس بودن بهائیان، احتمالا از جمله عواملی بود که ضرورت اهتمام جمهوری اسلامی در بازنگری تاریخ معاصر ایران را مشهود ساخت. هدف از این بازنگری، ارائه شواهد و مدارک تاریخی برای فرضیاتی بود که طی دهه های 40 و 50 مقدمه شکلگیری انقلاب را فراهم آورده بودند. درک این ضرورت موجبات شکلگیری سازمانهایی چون موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران و موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی را طی سالهای دهه 60 فراهم آورد. بخش قابل توجهی از آثار منتشره توسط این موسسات به تصریح یا تلویح به شرح و بسط ابعاد توطئه پنهانی میپرداختند که قرنها بر سرنوشت بشریت سایه انداخته و اکنون بواسطه انقلاب اسلامی افشا گردیده بود.

برخی از نابترین نمونه های این آثار را میتوان در میان نوشته های عبدالله شهبازی، نخستین مدیر موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی باز جست که نقشی موثر در سازمان دهی موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران نیز بر عهده داشت. شهبازی حقیقتا به نظریه توطئه حاکم بر تفکر ایرانی وسعتی شگرف بخشید. در نگاه او، وصلت نامیمون بهائیت و صهیونیسم نه در دهه های میانی قرن بیستم که از بسیار پیشتر رقم خورده بود. شهبازی از هواداران بی چون و چرای این نظریه است که زرسالاران یهود سرنوشت این عالم را از مدتها پیش در دست گرفته اند. او بی تردید در تفکر و نگاه خود از سند جعلی "پروتکلهای بزرگان یهود" که نخستین بار در حدود سال 1905 میلادی در روسیه منتشر شد الهام گرفته است، اما پا را از آن نیز فراتر گذاشته است.

در حقیقت، شهبازی، در سخنرانی خود در سال 1378در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، بر شواهد متعدد دال بر جعلی بودن "پروتوکلها" صحه میگذارد، اما جاعلان اصلی این سند را خود یهودیان میداند. از نظر او "زرسالاران یهود" به قصد ترویج این باور که "نظریه توطئه" باوری پارانوئید و بیمارگونه است به جعل این سند پرداختند، تا بعدها با افشای جعلی بودن سند مقدمه بیپایه خواندن نظریات توطئه ای که بر علیه ایشان طرح شده بود فراهم شود. به همین ترتیب، وی جعلی بودن خاطرات دالگورکی را مورد تایید قرار میدهد اما آن را در زمره آثار جعل شده توسط سازمان اطلاعات بریتانیا قرار میدهد تا بتلویح جعل این خاطرات را نیز بخشی از توطئه ای بزرگتر که توسط دشمنان ایران و اسلام برای این سرزمین رقم خورده بود قلمداد کند.

شهبازی همچنین در کتاب "جستارهایی از تاریخ بهائی گری در ایران" که در سال 1382 تکمیل و توسط موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران منتشر شد با استناد به "پژوهشهای خود" نتیجه میگیرد که باب در دورانی که در بوشهر به تجارت مشغول بوده با کمپانیهای یهودی و انگلیسی مستقر در این شهر در تماس بوده و بواسطه این تماسها به طرح ادعای خود تشویق گردیده است. شهبازی در این کتاب حتی تا آنجا پیش میرود که تعبیری کاملا جدید از واقعه "الله داد" ارائه میکند، واقعه ای که در سال 1839 در مشهد رخ داد و طی آن تعداد از یهودیان ساکنان آن شهر بدستور حاکم مشهد و از ترس جان به ظاهر مجبور به پذیرش اسلام گردیدند و در زمره "آنوسیها"، یعنی یهودیان وادار شده به انکار باور خود، قرار گرفتند. به اعتقاد شهبازی، در این واقعه یهودیان "بدون هیچ دلیلی مسلمان شدند بی آنکه هیچ فشاری بر آنها باشد" تا چند سال بعد و بدنبال آغاز دعوت باب با گرویدن به او وانمود نمایند که مسلمانان از دعوت او استقبال کرده اند. دعاوی و تعابیر و اشتباهات عمدی یا سهوی از این دست کتاب "جستارها" را به اثری بدل ساخته که، هرچند نسبت به خاطرات دالگورکی لحنی حرفه ای تر و قانع کننده تر دارد، عموما به نتیجه گیریهایی دست مییابد که به مراتب از آنچه پیشتر در "خاطرات" یا حتی "پروتکلها" آمده بود شگفت انگیزتر است. بطور خلاصه، آثار شهبازی از توطئه ای پنهان پرده بر میدارد که بواسطه، انگلیسها، صهیونیستها، مجوسان و بهائیان طی دهه ها و حتی قرنها در شرف تکوین بوده است.

طبیعی است که ترویج اینگونه نظریات توسط دستگاه تبلیغات جمهوری اسلامی ایران میتواند لطمات شدیدی بر سلامت فکری و روانی جامعه ایران وارد آورد. در حقیقت، شرح و بسط نگاه پارانوئید حاکمیت طی 30 سال گذشته شرایطی را فراهم آورده که کم کم حتی برای خود حاکمیت جمهوری اسلامی مشکل ساز شده است. طی سالهای اخیر نظریه وجود یک توطئه یهودی-بهائی بر علیه ایران شیعی حتی دامن خود سران نظام را نیز گرفته است.  در سال 1386 شهبازی به طرح این ادعا پرداخت که سعید امامی، یکی از افراد رده بالای وزارت اطلاعات که بدنبال افشای ماجرای قتلهای زنجیره ای در زندان به نحوی مرموز جان سپرد، عامل توطئه گران یهودی/بهائی بوده است. وی همچنین روح الله حسینیان، دوست سعید امامی، و یکی از نزدیکان محمود احمدی نژاد رئیس جمهور ایران را بهائی نامید.

بدنبال طرح این اتهامات، شهبازی تلویحا به طرح این نظریه پرداخت که دستگاه اطلاعاتی ایران هم اکنون در قبضه بهائیان-صهیونیستها است. او همچنین ادعا کرد که آزار بهائیان که طی دو سال اخیر رو به افزایش گذاشته است بخشی از توطئه دستگاه اطلاعاتی ایران برای جلب سمپاتی برای بهائیان است. هرچند که ادعاهای شهبازی میتواند اعجاب انگیز به نظر آید، باید اعتراف کرد که این ادعاها در برابر آنچه دکتر مهدی خزعلی، فرزند آیت الله خزعلی، در بهمن ماه 1387 در وبسایت خود طرح نمود پیش و پا افتاده مینمایند. خزعلی به تصریح محمود احمدی نژاد را آنوسی نامید، و تلویحا از آیت الله مصباح یزدی، روحانی پر قدرت و یار رئیس جمهور کنونی ایران، نیز با همین عنوان نام برد. از نظر او، رئیس جمهور ایران و یارانش در حقیقت فعالانه در جهت خدمت به اهداف اسرائیل گام بر میدارند. طرح این ادعا بر علیه احمدی نژاد، کسی که خود یکی از بارزترین مصادیق تفکر مبتنی بر نظریه توطئه است، نشان دهنده ابعاد دهشت باری است که ترک تازی دستگاه تبلیغاتی ایران در نظریه پردازی توطئه به خود گرفته است.

اکنون به نظر میرسد که این ترک تازی در خارج از مرزهای ایران نیز عوارض و عواقبی ناخواسته به بار آورده است. دو ماه یپیش از کشته شدن بدست نیروهای آمریکایی، زرقاوی، رهبر القاعده در عراق، در یک سخنرانی چهار ساعته مفصلا به طرح اتهاماتی پرداخت که برای چندین دهه از جانب روحانیت و حکومت ایران بر علیه بهائیان طرح شده بود. اما تفاوت مهم سخنان زرقاوی در این بود که او این اتهامات را بر علیه شیعیان طرح میکرد. زرقاوی برای طرح ادعاهای خود البته از "مستنداتی" بهره میگرفت که از قرنها پیش در میان اهل سنت بر علیه شیعیان استفاده شده بود. فی المثل، قرنها قبل شهرستانی در کتاب ملل و نحل از شخصی به نام عبدالله ابن سبا به عنوان یهود زاده یی نام برده بود که مفاهیم امامت، غیبت و رجعت (مفاهیم کلیدی تفکر شیعی دوازه امامی) را از آئین یهود وام گرفت و به اسلام منتقل ساخت. ابن تیمیه نیز قرنها پیش بدون ذکر مصائبی که قرنها در سرزمینهای اسلامی بر شیعیان وارد شده بود ایشان را متهم کرده بود که با همکاری با دشمنان دستگاه خلافت مقدمات فروپاشی خلافت اسلامی را فراهم آورده اند. اما اکنون زرقاوی به نحو بارزی این تلویحات و اتهامات را به شاهدی بر این مدعا بدل ساخته بود که شیعیان عاملان اسرائیل و آمریکا در ایران و در میان جامعه مسلمانان اند.

زرقاوی و دیگر جهادیونی که در سالهای اخیر به نحوی فزاینده شیعیان را در لباس اصلیترین دشمان اسلام به تصویر کشیده اند، مدعی اند که حمله آمریکا به عراق، طرحی بود که توسط ایران، آمریکا، و شیعیان عراق برای فتح سرزمینهای اسلامی به اجرا درآمد. آنها افزایش قدرت و نفوذ ایران بدنبال این حمله را نشانه بارز این مدعا میدانند که حمله آمریکا اساسا برای همین منظور طراحی شده بود. ایشان همچنین از حزب الله لبنان به عنوان نیرویی حائل و سپر دفاعی اسرائیل در برابر جهان اسلام نام میبرند، و هدف وجود آنرا بسط قدرت شیعیان بواسطه ایجاد توهم مقابله شیعیان با اسرائیل وانمود میکنند. دائره اتهامات جهادیون بر علیه شیعیان حتی تا ایراد اتهام نسبت به آنها به بهانه فساد اخلاق و زنای با محارم هم گسترده میگردد. اگر چه عموما گرایشهای ضد شیعی در میان مسلمانان حاصل فعالیت دستگاه تبلیغاتی عربستان سعودی بر علیه شیعیان تلقی میشود، اما واقعیت این است که علمای شیعی نیز خود از نخستین دهه های قرن بیستم میلادی از مروجان و هواداران امثال اینگونه نظریات توطئه بودند. بی تردید سرمایه گذاریهای کلان جمهوری اسلامی در بسط یک چنین منطق تاریخی در جهان اسلام بدنبال پیروزی انقلاب در گسترش مقبولیت اینگونه نگاهها در میان اهل سنت تاثیر بسزا داشته است. متاسفانه ساده ترین و اسف بارترین نتیجه این گسترش مقبولیت افزایش روزافزون حملات بر علیه شیعیان در کشورهای اسلامی، و بطور خاص عراق، طی سالهای خیر بوده است.

آنچه شاید پیشتر به ذهن مروجین توهم توطئه خطور نکرده بود این بود که آنجا که حقیقت فدای مصالح و اهداف آنی میگردد، و نفرت جای انصاف را میگیرد، همه قربانی میشوند. امروز، شاید بیش از هر زمان دیگر، جامعه ایران نیازمند روی گرداندن از دنیای وهمی خویش و تجدید نظر پیرامون بسیاری از فرضیاتی است که برای چندین دهه بر آگاهی او سایه افکنده بودند. براستی نیز طی سالهای اخیر گامهایی در این راستا، هم درمیان دولتمردان، هم در میان روشنفکران و اندیشمندان، و هم در میان عموم مردم ایران برداشته شده است. هنوز اما، هستند کسانی که محیط تاریک اما آشنای دنیای وهمی خویش را بر جلوه های رنگارنگ اما غریب عالم واقع ترجیح میدهند. هنوز اما، سخنگوی دولت ایران درباره بهائیان اعلام میدارد که "این جریان، تشکیلاتی سازمان یافته است که با بیگانگان مخصوصا صهیونیست ها مرتبط هستند"، و دادستان کل آن اصرار میکند که "وابستگي تشکيلات فرقه ضاله بهائيت به اسرائيل محرز است". اینان، لیک، نمیدانند که با حبس خویش در زندان دروغ و نفرت، چه سرنوشت شومی را برای انسانیت، برای ایران، و برای ایرانی رقم میزنند.


Share/Save/Bookmark

 
Amir Sahameddin Ghiassi

چرا با عقل و منطق با سایر ادیان برخورد نمیشود؟

Amir Sahameddin Ghiassi


چرا در ایران به بهاییان و صوفیان و دراویش گیر داده اند آیا نظری دارید؟


 
مدتها ست که این فکر مرا در گرفته است که چرا ما بایست با هم در زد و خورد باشیم  و چرا این مدت کوتاه عمر را با دوستی و مهربانی با هم سپری نمیکنیم.  یک بار بایست کفاره دین پس بدهیم و یک بار باید بجرم ملیت سرکوب شویم و یک بار دیگر به جرم نژاد بایست مورد بی مهری قرار بگیریم و نالان باشیم.   این غازهای من بقدری با هم متحد هستند که هر کاری را با هم میکنند و با هم بجنگ هر حیوان دیگری میروند و هیچوقت بهم بی مهر نیستند.  همیشه در کنار هم و با هم هستند و اگر کسی به یکی از آنان حمله کنند سه تای دیگر از وی دفاع میکنند.  چرا ما نبایست که این تعاون و همکاری را از آنان بیاموزیم.  چرا بایست سر دین و ملیت و نژاد اینهمه درد سر داشته باشیم و این عمر کوتاه را با جنگ و دعوا سپری کنیم.   دیروز به دیدن دوستم که یک استاد آمریکایی است رفته بودم. میخواست از من چند سوال بکند. زیرا میدانست که من هم سالها در مدارس ایران تدریس میکردم. گفت من نمیفهمم چرا که ایران بهایی ها را اینقدر مهم میکند و یا آنها را اینقدر آزار میدهد. چرا آنان را دستگیر میکند و یا اعدام مینماید؟ اگر بخاطر گناهان دیگری است چرا محکمه شان را علنی نمیکند و آن را اعلان نمیکند و یا چرا تمامی اتهام ها و دفاع ها را منتشر نمیکند. بنظر من خیلی عجیت است که یک سیستم اینقدر مردمی اینکار هارا میکند. مگر همه مردم این آیت الله ها را نمیخواستند مگر 99 در صد مردم به آنان رای ندادند. مگر هم اکنون اینهمه حامی مردمی ندارند که حاضرند هر کاری را بخاطرولی محبوب و فقیه عالیقدرشان انجام بدهد اینها که اینقدر آدم دارند و اینهمه سینه چاک و فدایی و اینهمه محبوب هستند چرا به چند بهایی درمانده و از تحصیل محروم شده و حتی اخراج شده بند کرده اند؟ ترا بخدا مرا رهنمایی کن که هیچ چیز به ذهن من نمیرسد؟ کسانی در مسند قدرت نشسته اند و اینهمه فدایی دارند و اکثر مردم آنان را میپرستند و به هر کلام آنان گوش میدهند تمام دنیا روی آنان حساب میکند و اکثر مردم ایران به حکومت آنان هنوز هم رای میدهند پس چرا این لشگر هفتاد میلیونی خود را نمیبینند و دنبال فقط سیصد هزار بهایی هستند که هم اخراج شده اند و هم مردم به آنان ظلم میکنند و هر دارایی هایشان غارت شده است آنان چه خطری میتوانند برای امت هفتاد میلیونی امت حزب الله داشته باشند درست مثل این است که تو هزاران هزار پیرو سینه بچاک و گوش بفرمان داشته باشی آن وقت دنبال دو سه نفری بدوی که حتی ابراز دشمنی هم نمیکنند ومثل مجاهدین اسلحه بدست نگرفته اند و نه خواهند گرفت. مگر آنان چه دارند که سیستم حکومتی ایران آنان را اینقدر مهم میداند؟ اگر به تاریخ تمدن کهن اسلامی نظر بیاندازیم در دوره ای که اسلام مهد تمدن و علم و دانش بود و در غرب هیچ خبری از علم و دانش نبود و این پشتوانه عظیم تمدن اسلامی و با داشتن شعرا و نویسندگان بنام و آثار عظیم ادبی و علمی اسلامی مثلا ابن سینا و ابن بایویه و همه نظر پردازان فقه اسلامی که حتی تمامی مذاهب سنی هم بدست ایرانیان پایه گذاری شده است و این همه فقها دانشمندان ادبا و فلاسفه و نویسندگان اسلامی ایرانی و غیر ایرانی و علمای عظام و آیت الله های صاحب نام و معظم و نوشته های بیشمار آنان و این همه دانش و بینش و این انبار علم و دانش و هنر اسلامی چگونه از چند بهایی واهمه دارند که نه آن سابقه تاریخی را دارند و نه این همه کتاب و نوشته و کتاب. مردم هم که اینطور جان بر کف این روحانیون هستند و حاضرند هر نوع فداکاری در مورد آنان انجام دهند و دستورتشان را با دل و جان میپذیرند. مشگل آن ها راستی چیست من که نمیفهمم شاید تو بتوانی مرا رهنمایی کنی. بعد رفت و یک سری کتاب آورد کتاب تاریخ تمدن اسلام در هشت جلد نوشته جرجی زیدان که من ترجمه فارس آنرا هم در ایران دیده و تا اندازه ای خوانده بودم مترجم آن آقای جواهر کلام بود. بعد مرا به کتابخانه خود برد و تعداد بسیاری کتب علمی و ادبی اسلامی و ترجمه های قران را به من نشان داد و گفت با این توشه عظیم علمی و ادبی اسلامی چرا این حاکمان از چند بهایی هراس دارند آنان چه ضرری میتوانند داشته باشند و یا چه خطری میتوانند ارایه دهند. یادم آمد که یک همشاگردی من که اهل اسراییل بود میگفت که عربها حدود دهها کشور در اختیار دارند و ما که پسر عموی آنان هستیم پس از سالها آوارگی و کشتار ها یک کشور کوچک داریم که باز هم عربها در آن ساکن هستند و این عربها اینرا هم نمیتوانند بما ببینند. این همه فلاسفه اسلامی و این همه نویسندگان اسلامی و فقها و آیت الله های معظم و صاحب نام و عنوان چرا در یک مناظره تلویزیونی شرکت نمیکنند و با دادن دلایل خود همه را قانع نمیکنند که باب الله و بها الله اشتباه هستند و با نهایت احترام ثابت کنند که راه آنان راه ابراهیمی و خدایی نیست و آنان پیامبران بیهوده ای هستند و از طرف خدا نیامده اند. و همه کتاب ها و گفته هایشان اشتباه است و ما میتوانیم بطلان آنها را ثابت نماییم و بدین ترتیب این دکان برچیده میشود و مردم گول خورده و فریب داده شده هم بیدار و به دنبال کار خود میروند و یا به اسلام راستین میپیوندند. همان اسلامی عزیز که میلیونها ایرانی را از خانه هایشان بیرون کشید و سینه هایشان را سپر کردند و لا الله الی الله گفتند و پیروز شدند و مقامهای مهم بدست آورندو مردم هم که همیشه پشتیبانشان هستند دیگر چه غمی دارند که صوفی ها و یا دراویش را دنبال میکنند و یا بهایی ها را زندانی میکنند. چرا با این بهاییان با منطق و استدلال قوی که دارند برخورد نمیکنند؟  مگر اینهمه آیت الله ها از جواب دادن به چند بهایی عاجز شده اند؟   یادم آمد که دوست مادرم میگفت اگر حتی خود حضرت رسول هم بیاید  و بمن بگوید که بهاییان راست هستند من قبول نمیکنم.  تعصب آنقدر زیاد است که مومن به اسلام حتی حرف خود پیامبر را بر درستی دین جدید حاضر نیست قبول کند.  راستی دیدم که دیوید بد نمیگوید  این بهاییان که طبق دستور مذهبی خودشان نباید در امور سیاسی شرکت کنند و باید مطیع حکومت وقت باشند و اکنون هم که در ایران همه هم شغلهای خود را از دست داده اند و به کارهای بدنی و یا خرده فروشی میپردازند و سی سال هم که در علم و دانش را بروی آنان بسته اند و اکثر آنان کم سواد باقی مانده اند.  دیگر حکومت چه واهمه ای از اینان دارد.    که با آزار آنان و فشار غیر متعارف حتی باعث بد نامی اسلام در کشورهای دیگر هم میشود. وقتی که دین اسلام واقعی و حقیقی است  چطور از یک تعداد افراد کم اهمیت واهمه و هراس دارد؟  چرا آنان را برای گفتگو دعوت نمیکنند تا این آقایان دارای درجه اجتهاد با منطق و برهان کافی مدعیان بهایی را مجاب کنند و ثابت نمایند که حرفشان پوچ و بی معنی است   اینان که دارای تلویزیون و رادیو و جراید هستند میتوانند که مردود شده بهاییت را در یک جلسه ثابت کنند و بعد هم همه مطالب را در روزنامه ها بنویسند و اعلان کنند که آهای مردم شهر این روسای بهاییت با ما بحث کردند و گفتگو نمودند و همه شان تسلیم شدند و قبول نمودند که ما راست هستیم و دین آنان دروغی و بدین ترتیب تمامی افراد این دین که باحتمال دارای قوه فهم و استدلال و منطق هستند بیانیه و گفتار های آقایان علمای اعظام را میخوانند و قبول میکنند که علمای عظام حق داشته و بهاییان بر حق نبوده اند.  هفتاد میلیون مسلمان جان برکف در راه دین مبین اسلام و اینهمه حوزه های علمیه و دانشگاه های اسلامی و این همه دفاتر نشر فرهنگ آثار اسلامی و میلیونها کتاب در باره شریعت مقدس اسلام و این فوج عظیم ثقه الاسلام ها و حجت الاسلام ها و ایت الله ها ی عظمی و اینکه تمامی ارکان مملکت و دولت و تمامی سفیران و وزیران و تمامی مدیران کل و روسا همه یا روحانی هستند و یا وابسته به آن  چطور ای یک مشت بهای که حد اکثر سیصد هزار نفر در برابر هفتاد میلیون نفر هستند  واهمه و و حشت دارند که به آنان تعرض میکنند.  آیا واقعا با دلیل و برهان های علمی نمیتوانند ثابت کنند که بهاییت دروغ است و باید با خشم و کینه با آنان برخورد کنند.   یک مسافر کش اخراجی بهایی و یا یک دهقان ساده بهایی و یا یک کارگر بهای  در برابر این همه فضلا و علمای اسلامی چه قدی میتواند علم کند؟   آیا واقعا با دلیل و برهان نمیتوانند از عهده آنان برایند که آنان را آزار میدهند وبه زندانشان میاندازند.  آیا با این کارشان صدمه به خود نمیزنند که دیگران فکر کنند که اینان از عهده جواب دادن بر نمیایند بدین سبب به آزار و اذیت بهاییان پرداخته اند.  چرا قبرستانهایشان و مساجدشان را ویران میکنند و این بهایی ها که اخراج شده و مسافر کشی و یا کارگری میکنند دیگر چه خطری میتوانند برای آنان باشند. مردمی که به جمهوری اسلامی رای دادند و تا پای جان حاضرند برای اسلام عزیزشان فداکاری کنند و میلیونها نفر آنان جان بر کف در نمازهای جمعه شرکت میکنند و یا این پشتوانه عظیم علمی و علما و آیت الله های عظمی چرا از یک مسافر کشی اخراج شده بهایی واهمه دارند و او را به زندان میفرستند. چرا همانطوریکه گفتم یک مناظره اجرا نمیکنند و با دلایل محکم وعلمی خود به اینان پاسخ نمیگویند تا مردم را هم فریفیه اسلام کنند. نه اینکه با اعدام و آزار بهاییان و صوفیان و دراویش باعث مهم شدن آنها بشوند. گفتم والله من نمیدانم ولی میتوانم این مطلب را نوشته و در ایرانیان دات کام بگذارم شاید به این پرسش تو هم بهاییان و هم آیت الله ها و دیگران جواب بدهند. والله برای خود من هم عجیب است که چرا بجای انجام کارهای مهم تر به اینگونه مسایل مپردازند من که سیاسی نیستم و نمیدانم ولی در این وب سایت اشخاص صاحب نظر زیاد هستند که جوابهای منطقی خواهند داد. من نمیتوانم جواب سوالت با بدهم. ولی یادم هست که یک روحانی که رییس جمهور ایران بود بنام آقای خاتمی میخواست برخورد و یا گفتگوی تمدنها داشته باشد. جوانانی که عاشق قرآن و اسلام هستند و حاضرند همگونه فداکاری د ر راه دینشان بکنند و اهل مطالعه و گفت گو هستند حتما با آگاهی هایشان میتوانند جواب ترا بدهند. و یا مثل همیشه با بیتفاوتی مشگل را رها میکنند و جواب نمیدهند و یک بمن چه جانانه تحویل خواهند داد. بهر حال این دوست من از من خواهش کرد که این موضوع و این نوشته بنام من در وب سایت ایرانیان دات کام به نشر در آید. البته من خودم نظرم این است که همه کارها بایست با رفاقت و مهربانی و گفتگو حل شود تا نظر شما ها چه باشد. .          آی ستمگران بخود آیید.  اینقدر فساد دزدی و ظلم نکنید.   خیلی دلم میخواهد سکوت کنم و هیچ نگویم و مثل اکثر مردم بیتفاوت شوم و بگویم بمن چه.  ولی یک نیرویی درونی مرا وادار میکند که بگویم.  و ساکت نباشم.  در زندگی خود همیشه با خودخواهان و منفی بافان مثل همه مردم دیگر برخورد هایی داشته ام.  البته انسانهای شریف و زحمت کش هم بسیار دیده ام ولی متاسفانه این نوع انسان ها تنها و بیکس هستند و برنامه ای و پشتیبانی ندارند در صورتیکه غارتگران و دزد حرفه ای متحد و در تمام دنیا با برنامه ریزی و مرتب پیش میروند.   خودتان قضاوت کنید و ببینید که عاقبت و سرانجام آن افراد شرور و سرکش چه شد؟  از هیتلر شروع میکنیم   دیدید که آنهمه قدرت و عظمت را از کف داد و با کشتن پنجاه میلیون انسان بی گناه خودش هم خودش را سوزانید.  آیا آن همه وحشیگرهای وی به آن سرانجام وحشتناک میارزید؟   اگر او با صلح و صفا زندگی میکرد و از قدرت و نیروی خود برای رهایی انسانها و دانش استفاده میکرد بهتر نبود؟    صدام را نگاه کنید   به او آن همه بمب و وسایل مخرب دادند  مردم محروم کرد برادران ما بمباران شیمیایی کرد و آن همه قصر و وسایل تفریح برای خودش ساخت .  آخرش چه شد  مثل موشی از سوراخی بیرون کشیده شد و مانند یک مرد بز دل به دار آویخته شد.     آیا کارهایی که او کرد و انسانهایی را که کشت ارزش داشت که آنگونه مثل یک جانی به دار آویخته شود؟   اگر این دو روزه زندگی مردم با هم مهربان وخیرخواه همدیگر باشند بهتر است یا با فساد و دزدی و قتل وغارت  روبرو باشند؟   استالین که روزی نامش لرزه به پشت همه میانداخت آخرش چه شد.  میگویند که بدست یکی از دوستانش مسموم شد.   او که آن همه ظلم کرده بود و مردم را در یخ و  برف نگه داشته بود  آخرش خودش هم مسموم شد یا مرد.   نادر شاه افشار را بنگرید  تا مادامیکه برای مردم کار میکرد و برای سربلندی آنان شمشیر میزد گردنی برافراشته داشت ولی هنگامیکه به ظلم افتاد و چشم مردم را در میاورد و حتی پسر خودش رضا قلی را هم کور کرد  بدست دوستانش و سردارانش کشته شد.  آن هم درهنگام شب که خقته بود.  و آن شاه قوی دست و پهلوان که هیچ کس حریفش در نبرد نبود بدست سرداران خودش آنهم در موقع خفتن کشته شد.    حال هم رهبران دنیا که بهر حال ابدی نیستند  و روزی در پای مرگ به زانو در میایند بایست تا هستند  برای مردم کار کنند.  و نام نیکی از خود بیادگار گذارند و نه اینکه نفرت و دشنام ابدی برای خویش بخرند.  بایست از این نامها درسی بگیرند و خود را وقف مردم کنند  نه اینکه مردم را نوکران خود بدانند و با زور چماق و اسلحه  آنان را به تسلیم وادارند.   سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز  مرده آنست که نامش به نیکویی نبرند.  شما که در مسند قدرت نشسته اید از این قدرت اگر بخدا اعتقاد دارید برای رفاه بندگانش استفاده کنید  که دنیا و آخرت را برنده شده اید.  نه اینکه با ظلم و دزدی و افزودن مال و فساد خود و اطرافیان خود را به نفرت ابدی دچار سازید.   حسادت و ظلم  دزدی و دغلی و فریب دادن مردم و گول زدن جوانان کار انسانهای شریف نیست.    به دست جوانان مشعل علم و دانش بدهید و نه آنان را بر ضد هم تحریک کیند و به جنگ هم بفرستید.   یک روز شاگرد من که چهارده سال داشت با گریه به کلاس وارد شد و گفت که دو روز پیش مادرش درگذشته است.  برایش گفتم که این دنیا پر از بدبختی و مشگلات است.  این تنها یک نمونه آنست  .  پدر من هم هنگامیکه شانزده ساله بودم درگذشت  و من برای اینکه بچه ها  یک اسم جدید دیگر روی من نگذارند   نظیر پدر مرده و بچه یتیم  حتی مدرسه خود را عوض کردم و به مدرسه ای رفتم که یکساعت تا منزل ما پیاده روی داشت.   متاسفانه اشخاص فکر میکنند که قدرت در دست آنان ابدی و دایمی است و از آن تا میتوانند سو استفاده میکنند.  حتی کسانی مثل چرچیل هم که مورد احترام بودند بالاخره به کهولت و مرگ در رسیدند.   حتی آن قیافه های زیبا روزی از بین میرود   و آنان هم به افرادی معمولی و یا حتی زشت تبدیل میشوند.  ای برادر صورت زیبای ظاهر هیچ نیست  گر توانی سیرت زیبا بیاور.   از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست.   ای برادر تا توانی دلی بدست آورد  که دل شکستن هنر نمیباشد.  هیتلر که یک مرد معمولی بود و از طبقه فقیر و حتی کار هم نتوانست پیدا کند و در آزمون ورودی کالج هم مردود شد  به آنجا رسید که معبود شده بود ولی متاسفانه از این موقعیت خوب استفاده نکرد و کمر به خدمت دردمندان نبست و به آزار هما ن مردم پرداخت و جوانانشان را به کشتن داد بطوریکه تا مدتها در آلمان مرد کم بود و زنان از نظر تعداد از مردان خیلی بیشتر بودند.  این بود حالا خودتان قضاوت کنید که کدام راه بهتر بود.    


Sahameddin Ghiassi

Why we should not cooperate with each other?

by Sahameddin Ghiassi on

به امید روز که ابرهای خشم و کین فرو پاشد  و به امید روزی که جوانان ایران زمین و توران زمین با همکاریهای هم یک کشور بزرگ و قوی بسازند و مردمشان مجبور به کوچهای دایم نباشند.   به امید روزی که علم و دانش و خرد  عقل رهبر باشند  نه کینه ونفرت که همانا آب به آسیابان ریختن دشمن غارتگر و غدار است.   به امید روزی که جوانان سرگردان ما در کشورهای خودمان مشغول بکار و کوشش شوند  نه در دامان بیگانه ها برای خوردن لقمه نانی همه گونه تحقیر را تحمل کنند  . بامید روزی که عدالت و انسانیت  بر غارتگریها و دزدیها غلبه کنند.  به امید روزی که همه عالم دست در دست هم بسازندگی بپردازند و نه به جنگ و کشتار  .  ودیگر ما مادر داغدیده و پدر فرزند کشته نداشته باشیم.   به امید روزی که قلب های پاک و چهره های روحانی بجای شیادان و دزدان و غارتگران از خدا بی خبر جایگزین گردند.    و با سلام به رهبران پاک دامنی که تمامی هم و وقت خود را صرف آسایش و تامین زندگانی مردم میکنند.  به امید ریشه کن شدن حسادت و ظلم و خشونت و وحشیگریها و با سلام به صلح و صفا و دوستی و مهربانی.  
چرا ما برای صلح و صفا کار نمیکنیم. و چرا ما بایست دایم برای دیگران مزاحمت و ناراحتی ایجاد کنیم؟ آیا این دو روزه زندگی اینقدر ارزش دارد که ما اینهمه ناراحتی را بایست تجربه کنیم. من میخواهم یک داستان واقعی برایتان بنویسم شاید خواندن این داستان ها باعث شود که مشگل مردم ما تا اندازه ای حل شود. ساسان دوست صمیمی من بود و ما هرروز با هم بمدرسه میرفتیم. پدر ساسان یک سرتیپ شهربانی بود و مادرش هم در یکی از دبیرستانها نزدیک تدریس زبانهای خارجی مینمود . من و ساسان از زمان کودکی با هم آشنا بودیم. ما یک دوست دیگر مشترک هم داشتیم بنام جلال که او هم نظیر ما بود یعنی در یک خانواده متوسط کارمندی زندگی میکرد.

با مشگلات دین ما هم از همان کودکی آشنا شدیم. نمیدانم کدام شیر پاک خورده ای به بچه رسانده بود که مادر ساسان بهایی است. این بود که ما هرروز بایست یک سری فحش ناسزای مذهبی را گوش میکردیم که از دهان بچه ها در میامد. با وجود اینکه پدر ساسان یک سرتیپ شهربانی بود و مردم هم اورا دوست میداشتند و به او کلی هم احترام میگذاشتند و از کمک های او هم استفاد ه میکردند ولی با اینهمه این موضوع مثل اینکه به ساسان مربوط نمیشد و او بایست فحش های رکیک جنسی مذهبی را گوش کند.

مسلمان بودن و حتی سرتیپ بودن پدر ساسان او را از مشگل آزار دیدن توسط بچه های نیمه ولگرد رها نمیکرد.

ساسان میگفت من دیگر به شنیدن این فحش ها عادت کرده ام. و مادرم هم میگوید که دهان به دهان بچه ها نگذارم و به آنها محل نگذاشته و با آنان معاشرت نکنم. این بود که هرروز میبایست یک سری ناسزای آبدار را گوش کنم و جوابی هم ندهم.

ساسان میگفت که رفتن بمدرسه برای او در آور و کشنده است مخصوصا اگر میبایست تنها بمدرسه برود و من همراهش نبودم. ساسان در آن زمان تنها هشت ساله بود و تازه نماز را بزبان عربی یاد گرفته بود. و پدرش اول با تشویق و سپس با زور از این پسر بچه هشت ساله میخواست که هر روز وضو بگیرد و نماز بخواند. بالاخره بعد از شنیدن آنهمه فحش مذهبی و گوش کردن به ناسزاهای جنسی که فلان به فلان رهبر بهاییان و یا فلان کردم به قبر فلان و ساده ترین فحش ها که بوی میگفتند سگ بابی و نجس بود که من در اینجا مینویسم و لی هنوز هم شرم دارم که گفتار بچه های آن زمان را اینجا باز گو کنم.

نیمیدانم این بچه های ولگرد اینهمه معلومات مذهبی راجع به بهاییت را از کجا آورده بودند که من که مادرم بهایی بود نمیدانستم. مثل فحاشی به تابوت بلور و یا لعنت به گنبد طلا و یا فلان کردم به تابوت بلور و گنبد طلا. حال بقیه داستانرا از زبان خود ساسان بشنوید.

پدرم مهربان بود ولی بسیار سختگیر و مذهبی و نمیدانم چرا با وجود اینهمه تعصب یک زن بهایی گرفته بود . وقتی از مدرسه بخانه بر میگشتم و آن همه فحشهای رکیک را گوش کرده بودم تازه پدرم مرا وادار میکرد که وضو بگیرم و آیاتی را در هنگام وضو گرفتن بخوانم و بعد هم بایست اذان میگفتم و بالاخره مدتی طولانی برای من هشت ساله نماز آنهم به زبان عربی میخواندم که مفهوم آنرا نمی فهمیدم و میدانید که وقتی که انسان کاری که نمی فهمد و انجام میدهد چقدر خسته کننده است.

خانه ما یک خانه بزرگ بود که در هر چهار طرف آن ساختمان ساخته بودند. و در وسط حیاط هم یک حوض بسیار بزرگ بود که در آن من میبایست همراه پدرم وضو میگرفتیم. در قسمت های دیگر ساختمان فامیل بهایی ما زندگی میکردند که برعکس من که تنها پسر مادرم بودم آنان شش برادر بودند که با هم بمدرسه میرفتند و چون تعدادشان زیاد بود بچه های نیمه ولگرد به آنان کاری نداشتند با وجود اینکه آنان بهایی بودند یعنی هم پدرشان بهایی بود و هم مادرشان و هم جمعه به درس اخلاق متخلط میرفتند و برای من یک آرزوی بود که جمعه ها با آنان که پسر دختر بودند به درس اخلاق بروم ولی پدرم بمن چنین اجازه ای نمیداد و مادرم که دستور پدر را لازم اجرا میدانست.

آنان با من زیاد مهربان نبودند و چون شاید وضع مادی ما یک کمی بهتر بود نوعی حسادت بچگانه هم بمن داشتند و من چون تنها پسر مادرم بودم سر وضع ظاهری من بعنوان یک بچه سرتیپ شیک بود و لی چه فایده که این موضوع باعث خشم بچه ها بود من از هر دوی انان بیرحمی و ظلم میدیدم . آنان هم بمن بچه مسلمون و بچه سید و نوه آخوند میگفتند و بنوعی مرا از خود طرد میکردند.

بعد از شنیدن آنهمه ناسزا حالا بایست نماز بخوانم. و روزهای جمعه هم که بچه های بهایی به درس اخلا ق میرفتند من بایست با پدرم مراسم عبادی انجام دهم.

بعد از شنودن آنهمه باران فحش و ناسزا بایست حالا نماز میخواندم و بجای بازی باز پدرم مرا وادار میکرد که قرآن هم بخوانم. از یکطرف به عنوان بهایی مورد تمسخر و فحاشی بچه های مسلمان بودم و از یکطرف دیگر بایست آداب و مراسم مذهبی یک مسلمان بالغ را انجام میدادم که باز مورد تمسخر بچه های بهایی بودم.

سالها گذشت تا من با تمام کردن دانشگاه در همان دانشگاه مشغول تدریس شدم ولی باز شیر پاک خورده ای خبر رسانده بود که من بهایی هستم و پاکسازی شدم.

کم کم سن من از سی میگذشت و در این میان هم پدر و هم مادرم را از دست داده بودم و دایی مهربان من هم که تنها همراه و دوست و مشاور من بود در جوانی درگذشته بود. و من تنها با بیکاری در یک خانه باقی مانده بودم. ازدواج هم برای من خیلی مشگل بود زیرا که بهایی ها بعنوان اینکه پدر مسلمان درگذشته داشتم همسر من نیمشدند و مسلمانان هم بعنوان اینکه مادر بهایی بوده و بعنوان بهایی اخراج شده ام از همسری با من اکراه داشتند.

با سایرادیان هم که تماسی آنچنانی نداشتم که از دخترانشان خواستگاری کنم. ظاهرا دوستان مسیحی و کلیمی و یا حتی زردشتی هم بمن آن چنان روی خوشی نشان نمیدادند که پا جلو بگذارم و یا فکر کنم شانسی داشته باشم. بخصوص که بیکار هم شده بودم و دولت جمهوری اسلامی مرا به عنوان بهایی اخراج کرده بود. و میگفتند اگر میخواهی سر کارت باشی بایست در روزنامه ها مقاله ای بر ضد بهاییت بنویسی و به آنان فحاشی کنی و مسلم است که اینکار برای من که دارای مادری بهایی بودم مشگل و غیر ممکن بود چطور میتوانستم که به مذهبی که مادرم به آن آنقدر متقعد بود بی احترامی کنم.

بالا خره یک خانواده بهایی با ازدواج من با دخترشان موافقت کرد و بعد ها متوجه شدم که پدر و مادر همسر من تنها شش کلاس سواد دارند و چون بخودشان مغرور بودند میخواستند مثلا ثابت کنند که از من بیشتر میدانند و مثلا با سواد تر هستند. و بدین ترتیب از حرف زدن من ایراد میگرفتند که اشتباه میکنم و یا چاخان میکنم.

من که معلم بودم و میبایست هر چیزی را با مدرک ابراز کنم و نه با خیال و یا سخنان عوام مورد استهزا ایشان آنهم در جمع قرار میگرفتم. مثلا یک روز من گفتم بطور مثال بادنجان و آنان آنهم در حضور خمع که یک مهمانی با تعدادی زیاد مدعو بود مرا به باد تمسخر گرفتند که آقای استاد چطور این چنین اشتباه فاحشی میکنی درست این کلمه بادمجون است و نه بادنجان و همه زدند زیر خنده و قهقهه و مثلا من بیسواد و رسوا شده بودم.

با غرور و تخوت پدر ومادر همسرم به من خیره شده بودند و گفتند که لازم است شما بیشتر مطالعه کنید تا چنین اشتباهی نکنید. خلاصه مرا مجبور کردند که از خود دفاع نمایم و رفتم و از بین کتابها یک فرهنگنامه فارسی به فارسی آوردم و بهمه نشان دادم که درست نوشتاری کلمه بادنجان است و بادمجون گفتاری است.

پدر زن و مادر زن سگرمه هایشان در هم شد و بمن گفتند که نظرت از اینکه با این مدرک تو دهان ما زدی چه بوده است؟ بهر حال این بود موقعیت ازدواج من و بالاخره هم ناچار شدم برای کار به سرزمین آزادیها بیایم و در اینجا مشغول شدم و لی کار به اینجا تمام نمیشود در اینجا هم بعنوان مسلمان تروریست و ایرانی مورد بیمهری دستگاه هستم و هر قدمی که بر میدارم با مشگلات فراوان آنرا همراه میسازند که باز ناچا ر شوم که از این دیار هم بروم. گرچه اینجا فحش های رکیک نمیدهند و لی در سر هر جریانی آنقدر سخت گیری میکنند و آنقدر بایست خرج کنم که مخارج چند برابر درآمد میشود و تمامی فشار روی طبقه متوسط در آمریکا را بایست تحمل کنم و یا از این دیار هم بروم.

اگر آنجا با رو راستی مرا اخراج کردند که بهایی هستی اینجا بدون ذکر دلیل انسان را بیرون میاندازند. دوستدار هم شما این هم فایده دین و ملیت برای من. حال اگر دیگران هم از دین و هم از ملیت استفاده میکنند که لابد آن یک مرحله دیگری است .


default

یورش ماموران و دستگیریهای گسترده در تهران

فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران (not verified)


فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران

بنابه گزارش رسیده از تهران از صبح امروز 2 اسفند ماه مامورین وزارت اطلاعات به تعداد زیادی از خانواده ها در سطح شهر تهران یورش بردندو عزیزان آنها را دستگیر و به بند 209 زندان اوین منتقل کردند.
یورشهای گسترده امروز در حدود ساعت 07:00 صبح آغاز گردید و همچنان ادامه دارد. یورشها زمانی که خانواده در خواب بسر می بردند آغاز گردید که همراه باضرب و شتم و اهانت، بازرسی وحشیانه منازل و ضبط کردن وسائل شخصی آنها بوده است. و هنگامی که به منازل یورش برده می شد کسانی را که با آنها روبرو می شد مورد ضرب وشتم شدید قرار می دادند.
خانواده هایی که تا به حال توسط وزارت اطلاعات مورد یورش قرار گرفته اند عبارتند از خانواده دکتر هانی یازرلو، خانواده محسن نادری ،خانواده مسعود عظیمی،خانواده محمود عظیمی،خانواده ترلانی و تعداد زیادی از خانواده های دیگر که متعاقبا به اطلاع خواهد رسید.
در این یورشها تا به حال تعداد زیادی دستگیر شده اند که اسامی بعضی از آنها به قرار زیر می باشد:خانم مهسا نادری دانشجو از خانواده نادری و پدر ایشون آقای محسن نادری بدلیل شرکت در مراسم گرامیداشت نوزدهمین سالگرد قتل عام 67 درحال حاضر در بند 8 زندان اوین زندانی است.حامد یازرلو برادر دانشجوی زندانی هود یازرلو که در حال حاضر در بند 8 زندان اوین زندانی است ،حسن ترلانی 22 ساله می باشند.
بازچویان وزارت اطلاعات یورشهای خود به منازل بصورت همزمان آغاز کردند . مامورین وزارت اطلاعات صبح امروز 2 اسفند ماه هنگامی که به منزل آقای ترلانی یورش بردند وقتی که آقای ترلانی از آنها پرسید شما کی هستید و چی می خواهید ابتدا درب منزل را شکستند و هنگام ورود به منزل ، به نقطه حساس بدن ایشون ضربه ای وارد کردند که مدتی در بیهوشی بسر می برد. آنها پس از ورود به منزل شروع به بازرسی منزل آنها نمودند این بازرسیها موجب تخریب وسائل منزل و ایجاد خسارت گردید. آنها سی.دی، کتابها ،آلبومهای عکس خانوادگی ،ریسور ماهواره و موارد دیگر را با خود بردند .سپس فرزند او را حسن ترلانی را دستگیر و با خود بردند.
همزمان به منزل دکتر هانی یازرلو از فعالین سیاسی شناخته شده یورش بردند. آنها در خواب بسر می بردند و حتی به خانواده اجازه پوشیدن لباسهای خود را نمی دادند در این یورش یکی از سر بازجویان وزارت اطلاعات که آخوندی با نام مستعار علوی است فرماندهی یورش را به عهده داشت . در این یورش 5 نفر از مامورین وزارت اطلاعات به منزل آنها یورش بردند. دکتر هانی یازرلو که از ناراحتی شدید قلب رنج می برد و تا به حال 3 بار مورد عمل جراحی قرار گرفته است در اثر این این یورش وضعیت جسمی اش به وخامت گرایید. آنها فرزند دیگر او را حامد یازرلو را دستگیر و به بند 209 منتقل کردند.فرزند دیگر او هود یازرلو در زندان بسر می برد.بدستور علوی منزل آنها به صورت وحشیانه ای مورد بازرسی قرار گرفت .اعضای خانواده را از هم جدا کرده بودند .خانم نازیلا دشتی در یکی از اتاقهای بسر می برد و وبقیه در اتاقهای دیگر همراه با یکی از مامورین وزارت اطلاعات.مامورین وزارت اطلاعات مقدار زیادی از وسائل شخصی این خانواده را با خود بردند از جمله آنها عکسهای اعضای خانواده که در قتل عام ها زندانیان در سال 67 جان باختند و نامه های آنها هنگامی که در قید حیات بودند و در زندان بسر می بردند،کتابها، سی دی،ریسور ماهواره و مدارک شناسائی و وسائل دیگررا با خود بردند.
بازجویان وزارت اطلاعات همچنین به منزل خانواده آقای نادری یورش بردند و خانم مهسا نادری را با خود بردند مامورین وزارت اطلاعات خانم نادری و دخترشان را مورد ضرب وشتم قرار دادند. مامورین وزارت اطلاعات همچنین مقدار زیادی از وسائل شخصی این خانواده را با خود بردند آنها همچنین منزل را مورد بازرسی قرار دادند و باعث تخریب وسائل منزل آنها شدند.آقای محسن نادر به دلیل شرکت در مراسم نوزدهمین سالگرد یکی از اعضای خانواده اش که در قتل عام های زندانیان سیاسی در سال 67 جان باخته بود دستگیر و به 1 سال زندان محکوم شد او در حال حاضر در بند 8 زندان اوین بسر می برد.
آخوند و سر بازجوئی که با نام مستعار علوی است . او در یورش به منازل و دستگیریها مسقیما نقش دارد. او همچنین خود شکنجه جسمی و روحی زندانی سیاسی در حین بازجوئی در بند 209 را به عهده می گیرد. از جمله کسانی که تا به حال توسط این فرد دستگیر و مورد شکنجه هایی وحشیانه جسمی و روحی قرار داشتند عبارتند از آقای علی صارمی، محمد علی منصوری ،میثاق یزدان نژاد ،هود یازرلو و دهها نفر دیگر می باشند.
فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران؛ یورش گسترده و وحشیانه به منازل شخصی خانواده های بی دفاع و دستگیری فرزندان آنها ، مورد ضرب وشتم قرار دادند و ضبط کردن وسائل شخصی آنها را محکوم می کند. از دبیر کل و کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد و تمامی سازمانهای حقوق بشر برای رسیدگی به جنایتهای سیستماتیک و مستمر این رژیم علیه مردم ایران خواهان ارجاع پرونده نقض حقوق بشر این رژیم به شورای امنیت ملل متحد است.

02 اسفند 1387 برابر با 20 فوریه 2009

یورش و دستگیریهای گسترده امرزو به سازمانهای زیر گزارش گردید:
کمیساریای عالی حقوق بشر
کمسیون حقوق بشر اتحادیه اروپا
سازمان عفو بین الملل
سازمان دیدبان حقوق بشر


default

یورش و تخریب قبرستان بهائیان در شهر سمنان

007 (not verified)


یورش و تخریب قبرستان بهائیان در شهر سمنان

فساد و نزاع شان سباع(جانوران وحشی)ارض است نه شان انسان.شان انسان لم یزل و لایزال شفقت و عنایت بوده و خواهد بود.
-حضرت بهالله

...کافر باش و ماکر مباش.در میخانه ساکن شو ودر کوچه تزویر مرو . از خدا بترس و از ملا مترس...
-حضرت بهالله

//hrairan.org/

به تصاویر زیر توجه کنید

//hrairan.org/index.php?option=com_content&vi...

به قول شما بهایی ها وابسته به اسراییل و انگلیس و کافر و نجس هستند!!!!!!!دراویش و سنی ها که مسلمان هستند.سنی های ایران تنها سنی هایی در خاورمیانه هستند که اجازه داشتن مسجد ندارد!!!!
//hrairan.org/index.php?option=com_content&vi...
//www.rferl.org/content/Iranian_Authorities_D...

مذهب الله محض اتحاد و اتفاق اهل عالم...نازل گشته و ظاهر شده.انرا علت اختلاف و نفاق نکنید.
-حضرت بهاالله


default

گذشته 30 ساله اين شيادان

هموطن (not verified)


شما خودتان انصاف داشته و به گذشته 30 ساله اين شيادان(اخوندها)نگاه کنيد.
مدتي به اسراييل و امريکا حمله تبليغاتي ميکنند.
زماني به ايرانيان و هموطنان مظلوم بهايمان گير ميدهند و بگيروبند راه مي اندازند.
هفته اي رابه نام مقابله بابد حجابي ترس و وحشت در جامعه راه مي اندازند.
زماني ديگر جوانان را به اسم اراذل و اوباش مي گيرندواعدام ميکنند.
روز ديگر سروصدا راه انداخته و کشتار شش مليون يهودي را انکار ميکنند.
هر روز خدا دانشمندانشان به تکنو لوژي جديدي دست يافته که امريکا و اسراييل راميتوانند اززمين محوکنند(تا به حال هم هيچ غلطي نکرده اند).
در عراق وافغانستان ولبنان وغزه به مخالفين واشوبگران به نام حمايت ازامت اسلام تغذيه مالي و نظامي ميرسانند(از پول ملت بيچاره ايران).
وووووو............ إإإإإ
حالا هم به دراويش حمله کرده خانقاهشان راخراب ميکنند.
خودتان شرف داشته وبگوييد ايا اينها(اخوندها)
و سگان وطن فروش حامي (اراذل و چاقو کشهايشان) عاقلند و لياقت گرداندن کشوري کهن سال با فرهنگي بزرگ رادارند.
اين حراميان فقط با حمايت المان وفرانسه و انگليس و روسيه سرپا مانده اند و ايجاد ترس و وحشت دربين مردم.


faryarm

hamvatan! هم وطن

faryarm



default

Very Informative

by veraaj (not verified) on

Very informative and a very interesting conclusion. I however believe that as usuall Bahais are sacrificed for political ends of the government. This may be just an excuse to make talks with the west and the Obama led US more difficult.


default

Naze Ghalamet

by Shahbaz (not verified) on

Wonderful. The light of a fair and just commentary of the situation can never be obscured.


default

Israel Decapitates Mollahs, Mollahs go after Bahais

by Al Hakim (not verified) on

By going after Bahais mollahs have prove their impotence to the whole wrold.


default

very good article, however i

by das (not verified) on

very good article, however i do not undrestand that why you are just talking about bahais, the people who are prosecuted and killed by iri for most part are non-bahai.


Farhad Kashani

IRI’s Holocaust against

by Farhad Kashani on

IRI’s Holocaust against the Bahais continues in Iran.

 


Tahirih

Thanks

by Tahirih on

with the hope of freedom and justice for the 7 innocent bahais.

Tahirih


alborz

Great review and analysis...

by alborz on

Alborz


faryarm

Thank you..

by faryarm on

...remarkable indeed

Thank You for posting.

 


default

Bravo!

by Ahang (not verified) on

Absolutely brilliant. Thank you for posting this remarkable and informative analysis.