سفر "جیش دارم" به ایران!

وقتی به مخالفین دولت رنگ سبز مالیدند درواقع کلاه بزرگی سرمان رفت


Share/Save/Bookmark

سفر "جیش دارم"  به ایران!
by Jeesh Daram
06-Nov-2009
 

در این گذر اگر از اندک اشکالاتی که در پایین تشریح میگردد چشم پوشی کنیم، بقیه خاطرات سفرخوب بودند و بعدا درمیان خواهیم گذاشت. فقظ خواستم فردا دوستان نیایند  گله کنند و بگویند "تو که میدونستی چرا واسه ما نگفتی."

در طول  سالها  زندگی  درامریکا من فقط یکبار به ایران رفتم که آنهم سی و دو سال پیش بود و سرانجام امسال با تشویق دوستان و فامیل  مصمم شدم دیداری از وطن تازه کنم. لذا چند ماه قبل چمدان را  بستم و با شوق فراوان و پس از انجام امور تجدید گذرنامه و سایر کارهای مربوطه عازم ایران شدم.  بعنوان یک ایرانی که بیشتر عمر را خارج از ایران زندگی کرده ام، هنگام مراجعت این احساس را داشتم که انگار بیک کشور جدید مسافرت میکنم که زبان آنرا میدانم و این خیلی نیروی خوبی بمن میداد.  

درون هواپیما از یکساعت قبل از ورود بمرز ایران بطریهای "جانی واکر"  و کارتن های  سیگار بود که مسافرین از خدمه آلمانی تحت عنوان " دیوتی فری "  میخریدند و با فشار توی ساکهای دستی شان می تپاندند و کسی هم در گمرک مزاحمتی برایشان ایجاد نکرد. آنوقت  سی دقیقه قبل از نشستن هواپیما یکباره تمام خانمها بطرف دستشوئی ها یورش بردند که من از دیدن آن صحنه اول تصور کردم شاید غذایی که شب بما دادند مسموم بوده و ایجاد یک اپیدمی روده ای یا بقول فرانسویها  "اسهالیزاسیون رقیق"  کرده،  ولی مسافر بغلی گفت " نه حاج آقا، میروند حجاب اسلامی را آماده کنند، شما راحت باشین". آنجا بود که بعد از سی ودو سال احساس کردم  بایران اسلامی وارد میشوم.

فرودگاه امام خمینی در عین حال که از تمام وسایل جدید بین المللی بر خوردار است،  یک ابتکار دیگر هم در این فرودگاه زده اند که در نوع خود نوین است. وقتی از خارج بایران آمده و وارد ساختمان فرودگاه میشوید، راهرو ورودی اول گشاد است  ولی بتدریج  تنگ میشود و تقریبا فضای راه رفتن فقط برای یکنفر و احتمالا دو نفر کنار هم است تا برسید به باجه های بازرسی که دوباره فضا باز میشود.  چنین طرحی را من فقط در زمین گاوچرانهای تگزاس و بطور کلی در محلی که گاوها  را میدوشند و گله و حشم را وارد طویله میکنند دیده بودم  که انبوه  سرگردان حیوانات را مجبور میکنند  خودشان یکدیگر را درون  صفی قرار دهند.  نمیدانم طراح یا طراحان آن ساختمان چه تصور غلطی در باره روحیه ایرانیان داشته اند،  وگرنه خدا خودش شاهد است که ما ملت شش هزارسال است توی صف میایستیم و جیکمان هم در نمیاید و همیشه مراعات حال دیگران را هم کرده ایم و نانوای محل بهترین شاهد برای هر کداممان میباشد.  

حالا مطلب گفتنی طبیعتا زیاد است و مثنوی هفتاد من کاغذ شود ولی در ابتدای امر و با آگاهی باینکه برخی این مطالب را غلط تعبیر خواهند کرد، خواستم اشاره ای به انتخابات ریاست جمهوری بکنم و ماجراهای بعد از آن. از دوسه هفته قبل از انتخابات محیط بطور کلی متشنج بود. در نقاط مختلف تهران کتک کاری بین هواداران کاندیدای  دولت و مخالفین در میگرفت و بخوبی آشکار بود که آشی در حال پختن است.  درآن هفته که قراربود رای گیری انجام شود من از مسافرت چند شهر بتهران باز گشته بودم و آماده میشدم برای سفر بعدی. روز رای گیری که آمد همه چیز ساکت بود ولی فردای آن که نتایج را کم و بیش اعلام کردند ناآرامی ها شروع شد و شبانگاه هواداران این و آن ریختند سرپل تجریش و شیشه های بانکها و دستگاهای پول پرداز را خرد کردند و تلفن های  عمومی را شکستند. از آن روز ببعد رادیو و تلویزیون داخلی و خارجی بسبک بدربگو تا دیوار بشنود اعلام میکردند که گرد همائی در ساعت فلان و درفلان میدان خواهد بود، یعنی بطور غیر مستقیم میگفتند اگر میخواهید چماق بخورید بفلان میدان تشریف بیاورید و بلیط مجانی است  و بسیاری میرفتند.  دولت هم آمد و یکی  دو هفته چماقداران حرفه ای و داوطلب فرستاد تا توی سر مردم بزنند که ویدیوهای آنرا دیدید و از بقیه ماجرا همه با خبر هستید. چند نفر بیگناه هم کشته شدند.

اولا من نمیفهمم چرا مردم ایران آنقدر متعجب شدند که دولت در انتخابات تقلب کرده است. مگر قرار بود نکند، و چرا انتظارات غیر عادی دارید؟  در واقع اگر چنین اتفاق نمی افتاد باید مات و متحیر میماندید که چطور شد تقلب نکردند. شما انتخابات آمریکا را ملاحظه بفرمایید. وقتی جورج بوش درانتخابات سال 2000 شکستش محرز شده بود و آقای ال گور اعلام پیروزی کرد، هواداران بوش در ایالت فلوریدا شروع بتقلب کردند و با پس و پیش کردن آرای مردم  در آن ایالت سرنوشت ساز او را برنده نهایی اعلام نمودند. سپس کار اعتراض به دادگاه عالی آمریکا رسید و دوازده قاضی شور کرده و آقای بوش را برنده نهایی اعلام نمودند.  خب،  شما کسی را دیدید که برود و شیشه های بانکها و باجه های تلفن را بشکند؟ پس اگر در کشوری مثل آمریکا که بداشتن دمکراسی لاف میزند باین آسانی تقلب میشود،  دیگر چه انتظاری ازایران دارید که دولتش سالهاست لغت دمکراسی را با فحش و الفاظ رکیک برابر میداند.

ولی هدف بنده نگاه کردن به این وقایع از زوایای  دیگری است. بعد از دو هفته چماق خوردن آنوقت مردم یادشان افتاد که بروند و به نیروهای نظامی گل تقدیم کنند بهمان سبک روزهای آخر شاه که داشتیم مملکت را از دست میدادیم  ولی رادیو بی- بی- سی تشویقمان میکرد که برویم و گل توی لوله تفنگ سربازبیسواد فرو بکنیم. یکی نبود بگوید مگه کرم داری گل بآن گرانی را حروم میکنی! اول یک چیزی به خودت فرو کن بعد یک شاخ گل توی لوله تفنگ ارتشی. حالا امروز هم مجددا آن مضحکه را بدست خلق داده اند. اگر ما آنقدر صلح جو هستیم پس چرا در ابتدای کار میرویم و  وسایل رفاه و اسایش خودمان را خراب میکنیم و میشکنیم وبعد تظاهرات کرده و اتوبوس آتش میزنیم و کشته میدهیم و سپس میائیم گل توی تفنگ پاسدار بیشرم فرو میکنیم و سرانجام هم برنامه تظاهرات آرام و توی پیاده رو تاقواز شدن بسبک گاندی را تجویز مینمائیم. تضاد ی غیر عادی  همیشه در تصمیم گیری های ما پبیش میاید که ریشه فرهنگی دارد. مثلا در کوچه و خیابان برای کوچکترین مطلبی کتک کاری حسابی کرده و بعد در کلانتری یکدیگر را ماچ مالی میکنیم. اگر پدر بچه را تنبیه کند، مادر بلافاصله او را بغل میکند و قربان صدقه اش میرود و بالعکس.  همان اشتباه را هم قبل از انقلاب کردیم. طرفداران خمینی سینما رکس آبادان را آتش زدند ولی گردن شاه افتاد، ارتش آمد از حیثیت ملی دفاع کند و اجازه ندهد میهن بدست افراطیون  بیافتد ولی مردم فریفته وعده های تو خالی دار و دسته خمینی، اخوان المسلمین  و سیک های هندی پیرو خط ملکه الیزابت شدند و آنگاه که ارتش دیگر دودل شده بود مردم رفتند و گل میخک توی لوله تفنگها چپاندند و آمدن خمینی را لبیک گفتند.

وقتی بگذشته مینگریم چه آشکارا میبینیم که توده های ما بآسانی آلت دست میشوند.  قبل از انتخابات  در یکی دو مطلب که چاپ شد ذکر کردم که در شرایط اقتصادی که سال 2008 بخود گرفته بود و هنوز هم (2009) ادامه دارد، بسیار مشکوک بنظر میرسید که بی بی سی میلیونها دلار خرج کرده و با عجله بسیار و تبلیغ هنگفت تلویزیون فارسی زبان را  راه انداخت.  حالا که انتخابات تمام شد دیدیم که هدف بی بی سی کنترل افواه عمومی قبل و بعد از انتخابات در ایران بود. بعضی روزها خود بی بی سی بخاطر نداشتن مطلب تلویزیونش را ساعتها قطع میکرد و بعد میامد ومیگفت دولت ایران پارازیت میفرستد. در حالیکه دولت ایران در بست در اختیار بی بی سی و کارفرمایان آنست و تا زمانیکه ما اخبار خود را باید از بی بی سی و رادیو صدای آمریکا بگیریم هشتمان گرو نهمان است و خودرا گول میزنیم و از مرحله پرتیم. مارا چند بار خر کردید، حالا بروید دنبال آنها که این حقایق را نمیدانند.  

هدف دولت ایران و همینطور انگلستان ایجاد این توهم  در مردم بود که که یعنی انگلستان با دولت ما بد است  و رهبران ما نوکران دست نشانده نیستند. آی زکی!  در حالیکه واقعیت امرهمان حمایت بیدریغی است که دول روس انگلیس و فرانسه از جمهوری اسلامی مینمایند و این را هم عرض کنم، که آن مردم نجیب و بیگناه ما در سی سال گذشته آنچنان تحت فشار بوده اند و هستی و نیستی خودرا از دست داده اند که غلو نکرده ایم اگر بگوئیم که رفته رفته و بتدریج دگردیسی فرهنگیمان و پس روی اخلاقی آنقدر عمیق شده است که شاید بتوان گفت که بزرگترین دشمن ما دیگرخودمان شده ایم و هستیم. خطری که مارا تهدید میکند اغتشاش، غارتها و کشت و کشتارهای متعاقب هر دگرگونی حکومتی در ایران است.  شما وقتی بتعداد افراد معتاد، ناراضی و بیکار در سرتاسر مملکت نگاه کنید متوجه میشوید که چرا وقتی کاندیدایشان (که خود این کاندیداها سالها نوکر و جیره خوار این حکومت بوده و هستند) انتخاب نمیشود و حق او خورده میشود، مردم میروند و شیشه بانکها را میشکنند و بیکدیگر آسیب میرسانند.  این یک نمونه بسیار کوچک از خطر بزرگی است که ایران آینده را تهدید مینماید و ما برای تخریب دیگر خودکفا و روی "آتو پایلوت" هستیم و نیازی بدشمن خارجی نداریم.   بهرصورت کورک و دمل چرکین نارضایتی ایرانیان نیاز به نیشتری داشت تا سرباز کند قبل از آنکه عفونت عمیقتر شود. ما هم مثل سایر کشورهای عقب افتاده (یا بقولی در حال توسعه) دیگر مفرّی نداریم بجز آنکه هنگام انتخابات  با یکدیگر تصفیه حساب کنیم.   

نکته دیگر مسئله انتخاب رنگ است. چیزی که باعث پیروزی خمینی شد عدم انتخاب و دوری جستن از رنگ برای هوادارنش یعنی مخالفین شاه بود.  بعبارت دیگر فرض زیرکانه برآن بود که همه ناراضی اند بغیر از آن سربازی که بهموطن تیر میزند. پس در کوچه و بازارعقیده و فرض مایل به یقین عوام آنبود که همه ناراضی اند و متحد القول در برانداختن شاه، فدایی، مجاهد، شرکت نفتی، اسلامی و لائیک و کوچک وبزرگ، ولی بدون رنگ متمایزی برای این گروهها. درواقع انقلاب اسلامی که اولین انقلاب تلویزیونی دنیا بشمار رفت همه چیزش سیاه وسفید بود و خاکستری  مثل عکسهای سیاه وسفید که برای بیان احساس بدون آلوده شدن به رنگها خود بیانگر هم چیز میباشند.  

ولی وقتی در این انتخابات اخیر ایران به مخالفین دولت رنگ سبز مالیدند و لباس سبز تنشان کردند، بهمانگونه که تن حاجی فیروز لباس قرمز میکنند، درواقع  کلاه بزرگی سرمان رفت. زیرا اکنون دیگردولت به آسانی میتواند ادعا کند که تعداد مخالفین رژیم مذهبی برابر است با تعداد کسانی که یک چیزشان سبز است و لذا هرکس چیزیش و چیزش سبز نیست، پس یا بیطرف است و یا موافق دولت. آنوقت از همه جالبتر آنکه همانطور که انتظار میرفت خود دولت در هفته های اخیر یک حزب "سبزعلوی" درست کرده در مقابل " سبزموسوی" برای اینکه هدف دولت آنچه در انگلیسی "سافت لندینگ" خوانده میشود است و میخواهد با بی ارزش کردن رنگ سبز مسئله نارضایتی را حل شده اعلام کند. رنگی که خودش و نخست وزیر سابقش بمردم پاشید ند برای اخذ آمار و حالا هم آنرا خنثی میکنند.  اگر هم خنثی نکند مطمئنا باشید چیزی بیشتر و بالاتراز انقلاب سبز پرویز مشرف برادر پاکستانی نخواهد بود. ولی تمام صحبت بنده دراینمورد است که چرا گذاشتید بشما رنگ بمالند و بپاشند، ما که جمعا همه ناراضی بودیم،  چرا دودستگی راه انداختید؟  و مهمتر از آن،  زمانی که دولتها ماموران سرکوب خود را با لباسهای شخصی بدرون مردم سرکش نا آرام در خیابانها میفرستند تا ایجاد رعب و وحشت کنند، آیا این ساده لوحانه نیست که شورشیان با علائم سبز خود را بدست عسس بسپارند؟  

از اینروست که من بطور کلی به ماهیت این شورش رنگین که اتفاق افتاد بسیار بدبین و مظنون هستم و اگر از دریچه سبز نگاه کنیم، آلت دست شدن مردممان بار دیگر بسیار آشکار است، هرچند که نیت مشترک و پاک باشد. یعنی حتی اگر موسوی و کروبی را دستگیر کنند و از خایه دار بزنند، در نهایت دوتا شبه- قهرمان پیرو خط امام به فهرست اضافه کرده اند و مردمی که به دستگیری و یا اعدام آنها اعتراضی دارند باید سبز بپوشند. ناگفته نماند موسوی و کروبی هردو بارها در گفته هایشان تکرار کرده اند که هوادار رژیم اسلامی و قانون اساسی آن هستند. خوب اگر اینان قهرمانان ما هستند که دیگر با یک چنین کلاّشهایی  هر جور حسابش را بکنید سر ما کلاه رفته است.  ما بدون آغشته شدن به رنگ میتوانستیم  ضربه های بسیار مهلک تری به پیکر دولت برای تغییر رژیم و تصحیح قانون اساسی بزنیم ولی افسوس که چنین شد و شورشیان سبز پوش کار ما را اقلا ده سال عقب انداختند.  چون اگر یکروز پدیده ای در ایران بعنوان نهضت سبز پیروز شود، شما مطمئن باشید برای استقرارحکومتشان و جلب توده ها، ازهمان روز اول خودشان را به امام جعفر صادق وصل خواهند کرد و بی بی سی  و صدای آمریکا نیز صحت آنرا با دلایل تاریخی ثابت خواهند کرد. آنوقت دوباره ما میمانیم و هفتاد ملیون ملتی که باید بروند و کتاب مولوی و منقل وافور را بگذارند جلویشان و به دونی زندگی بیاندیشند و فوائد صبر و قناعت و قبول تحقیر و خواری.

این روزها داگمای گرایش بطرف رنگ سبز چنان برخی از ایرانیان مخالف دولت مخصوصا آنهایی را که در خارج هستند، مست و شیدا کرده است که چه بسا تا دوسال دیگر اگر کسی برنگ سبز اهانت کند او را یک خائن تمام عیار قلمداد خواهند کرد. یعنی این داگمای رنگ دارد مارا  بهمان راهی سوق میدهد که سمبل سیدها بود و در گذشته وقتی کسی شال و یا دستار سبز میبوشید خرش در کوچه و بازار بیشتر میرفت و بی پروا میتوانست حتی دنبال زن شوهر دار نیز بیافتد و یا محلل شود.  کسی باید باین سبزقبایان میگفت آخه قربونت برم ما که هزار و چهار صد ساله که گرفتار این رنگ هستیم و این همان رنگی است که اکثر کشورهای عقب افتاده (بجز ایتالیا، ایرلند، برزیل و یکی دو تا دیگه) پرچم  کشورشان نیز بدان آلوده است (87 کشور رنگ سبز توی پرچمشان هست). آیا نیازی بود که این رنگ کذائی دوباره انتخاب شود تا مخالفین به آسانی  انگشت نما باشند و مزدوران بتوانند مخالفین را شناسائی کنند؟ حالا که اشتباه کردید و دنبال رنگ رفتید، نمیشد رنگ دیگری مثلا آبی متمایل به ارغوانی را انتخاب کنید که تقرییا با هر لباسی هم بشود آنرا پوشید؟ یا اگر سبز میپوشید،  فقط شورت سبز بپوشید که بین خودتان و خدای خودتان باشد و کس دیگری نبیند؟ یعنی حتما باید یک اثری از دین و تشیع و آلودگی اثنی عشری در هر کار ما باشد؟ همین انتخاب رنگ ایجاد دو دستگی و چند دستگی  خواهد کرد.  همین رنگ دارد ما را بطرف پاکستانی شدن جمهوری اسلامی میبرد که حزبها و گروه ها فقط حقشان را با بمبگذاری  و کشتن نامزدهای انتخاباتی میگیرند.  اگر رنگی را انتنخاب نکرده بودیم همه یکپارچه تر بنظر میرسیدیم ولی این رنگ سبز همان ریش و پشم و حمل تسبیح و کثیف جلوه دادن افراد دربعد از انقلاب بود که هواداران خط امام را از مخالفین جدا میکرد و دیدیم که کارمان بکجا رسید. انقلاب را سیاه و سفید کردیم ولی بعد بمردم رنگ مالیدند که مخالفین را شناسایی کنند.  

نتیجه گیری دیگری که بنده از این مسافرت پنج ماهه کردم آنبود که شاید بتوان گفت  در ذات بسیاری از ایرانیان (بلا نسبت فقط شما یکی) پدیده ای فطری بمانند یک شفیره  حاوی شعبه ای ازجمهوری اسلامی کاملا موجود و در حال تکامل و دگردیسی میباشد.  دقیقا با همان شقاوت قلب و کینه توزی و ندانم کاری و بی عدالتی، حاضرو آماده برای شکفتن وشکوفایی و فقط نیاز به کاتالیزور و شرایط مناسب دارد.  حالا چرا من باین نتیجه رسیدم، نه بخاطر آنستکه ایرانی بد است و یا افکارمان پلید است. بلکه فرهنگ ما بعد از ده سال جنگ و سی سال داگمای اثنی عشری توام با گرانی و کم آبی، نبودن فضای سبز کافی و تفریح  و بیداد اعتیاد در کشور، و شق درد مزمن میان جوانانی که قدرت مالی برای ازدواج ندارند، بشکه باروتی شده در انتظار یک جرقه.  دولت هم اینرا بمراتب بهتر از بنده و شما میداند و تمام تمرکزش درآن است که مخالفین را شناسایی کند و یا دریچه های  فرار بخاربرای این دیگ جوشان فراهم کند قبل از آنکه دیگ حلیم سد علی منفجر شود.  حالا بقول خدا بیامرز منّور خانم  "این خط و این نشون"  خود آقایان موسوی و کروبی در اصل کار چیزی بیش از دریچه های فراربخار نیستند، همانطورکه آن تریاکی معروف بنی صدر چیزی بیش از آن نبود.  

حالا چرا شعبه ای از جمهوری اسلامی درخمیره بسیاری ازما هست؟ میخواهم بگویم اگر بایران بروید خواهید دید که بسیار دشوار است اشاره  باینکه کجا دولت ختم میشود و کجا ملت آغاز میگردد، کدام افسر شهربانی و کدام شاگرد چلوکبابی است، کدام کارمند وزارت خارجه است و کدام دلاک حمام عمومی، کدام یک پاسدار است وکدام یک دانشجو. خط متمایز بین دولت و ملت سالهاست که محو و ناپدید شده است.  وقتی به اداره ای رجوع میکنید کارمندان همانقدر بی اعتنا و بی صبر وبی خیال هستند که بین مردم کوچه و بازار و کارمند دولت تفاوتی نیست.  

چگونه است که حالا ما یکشبه همه طرفدار مستخدمین همان رژیمی میشویم که این بلاها را سی سال است بسر ما آورده اند؟ آیا فی الواقع در شهر کوران یک چشمی شاه است؟ یادتان رفت که نزدیک صد سال با آن قانون اساسی ساختیم که میگفت "دین رسمی ایران شیعه اثنی عشری است" خوب این را برای عمه مان که ننوشته بودند. این برای آن بود که خار مادر میهن را یکی کنند که کردند. آنوقت میایند از پهلوی و کشف حجاب او تعریف میکنند. خوب اگر آن قلدر میخواست از خودش  یک "آتا فارس" در مقایسه با "آتا ترک" بسازد باید اول از همه این جمله فاسد، دین رسمی ایران شیعه اثنی عشری است را از داخل روده و اثنی عشر قانون اساسی بیرون میاورد، و میگفت قانون اساسی ایران بتمام ادیان و مذاهب احترام میگذارد و یا اصولا چه نیازی بود که صحبتی از دین بشود؟ چون همین امروز تعداد افراد بی دین در ایران بمراتب بیشتر از دینداران است. پس ترجیحا قانون اساسی آینده ایران باید اول از همه در اصل یکم متذ کر شود که "ایران یک کشورآلت دست بشو دینی نیست، ولی افراد آزادند که در خانه و کاشانه خود تفریحا هر دینی را انتخاب کنند و یا آنکه مثل اکثریت شهروندان این خاک و بوم بی دین و مذهب ولی آزاد باقی بمانند."  کیف کردین؟

تصحیح قانون اساسی خودش میتوانست بزرگترین کشف حجاب باشد، مگر آنکه متن قانون اساسی را سفیران روس و انگلیس(ع) بنویسند که خوب البته آن دیگر جای خودش را دارد. نه آنکه رژیم برود و چادر زنان را بزور ازسرشان بردارد و رژیم بعدی دوباره بیاید و بزور بسرشان کند! ما همان ملتی هستیم که کشف حجاب کردیم و همان ملتی هستیم که نیم قرن بعد توی سر خواهر مادرمان زدیم که چادر بر سر کنند. چطور حالا که همان شیعه اثنی عشری شده بلای جانمان، اعتراض داریم. و دیگرآنکه مد شده بگویند "آخه اینکه اسلام نیست، اسلام واقعی چیز دیگری است!" بقول آن ادیب آلمانی هرمان هسه که در چنین شرایطی میگفت "برو شاشتو بکن چشات واشه".  آیا هنوز شک دارید که این اسلام  واقعی است؟ شب بیا باغ تا اسلام واقعی را ببینی، پیراهن سبزت را هم بپوش که تو تاریکی مثل کرم شب چراغ دیده بشی. آدم را صبح اول صبحی عصبانی میکنند و تمام روز اخلاق ما همینطور سگی میماند و مجبور میشویم این لاطائلات را بنویسیم. تا با خودم دست به یخه نشدم بگذاریم و بگذریم.

از تهران برایتان بگویم که بسیار خراب شده است و بهمین دلیل ملاحظه میکنید عکسهایی که مسافرین از تهران میگیرند و باخود میاورند اکثرا همان برج بدقیافه میلاد یا از آن بدتر آن هیولای زشت میدان آزادی و یا چند تا عکس از آلبالو خشکه، لواشک خیس و آب زرشک و چند تا ساختمان سیمانی و بچه های ولگرد بیش نیستند.  درخانه های تهران چیزی بعنوان حیاط با مفهوم قدیم دیگر بسیار نایاب است. نشستن کنار حوض و آب دادن باغچه ها و خوردن چای بعد ازظهر رویائی دور است.  حالا همه در برج و در هوا  زندگی میکنند و اگر هم حیاطی در طبقه اول وجود دارد یک کارگر افغان باید بیاید و باغچه آنرا آب بدهد و یا کف حیاط را موزائیک کرده اند و بعنوان پارکینگ استفاده میکنند.  دیگر نه یونجه زاری مانده و نه لک لک های مهاجری که ازمقدونیه به ترکیه و از آنجا به ایران میامدند و بالای  منار مساجد لانه های زیبا میساختند. و پس از سرد شدن هوا بجنوب مهاجرت میکردند. بهر سوراخی در شهرهای ایران بروید آلودگی صدا گوشها را آزار میدهد.  هر ایرانی خود میتواند بدون اراده مولد آلودگی صدا باشد. شما بمحض آنکه پایت را از پیاده رو وارد خیابان کنی هر ماشین و تاکسی  مسافرکش برایت بوق میزند که سوار شوی.  آلودگی صدا بمراتب بیشتر از آلودگی هوا میباشد و آلودگی مذهبی از هردو  بیشتر.

نامگذاری تمام خیابانها و کوچه های  تهران و بطور کلی ایران از سه چیز تشکیل شده اند: قاتلین، مقتولین، و صفات دروغین.  اسامی قاتلین مثل نواب صفوی،  خلیل طهماسبی، ذوالقدر، خالد الاسلامبولی ، آیت الله کاشانی (بخاطر فتوی ترور کسروی و دستورخفه کردن صادق هدایت با گاز در پاریس باسم خودکشی را عرض میکنم) و غیره. و یا نام مقتولین، بمانند آنها که در جنگ جان باختند که تنها راه تشخیص بین قاتل و مقتول کلمه شهید است، بدان معنی که اگر دیدید نام خیابانی باسم یک فرد است ولی با لغت شهید شروع نمیشود، تحقیقا و با اطمینان خاطر فرض را بر آن بگذارید که طرف  قاتل بوده است و اینجوری خیالتان راحت تر خواهد بود. البته یکی دوتا استثناء هم داریم که آنها هم لایی در رفته اند و مشکوک الحال، مثل پاستور، سعدی، فردوسی و غیره که به پرونده شان رسیدگی خواهد شد. یعنی استفاده از لغت شهید در تمام ایران آنقدر زیاد است که اگر آن دولت بیفکر از کلمه شهید فاکتور میگرفت میتوانست میلیونها دلار در بودجه کشور صرفه جویی کند. ولی کو که کسی بحرف ما گوش کند.  مابقی خیابانها نیز با اسامی و صفات  واهی و دروغین  مثل آزادی، رسالت، بهشت زهرا، آزادگان، جمهوری و از این قبیل رویاها زینت گرفته اند.  آنوقت تازه وقتی برای دیدار از خانه صادق هدایت به مرکز تهرا ن میروید یک نگهبان وافوری  بشما میگوید: "حاج آقا، تعطیل است باید از سازمان میراث فرهنگی نامه بیاوری." ما خودمان هرکدام یک میراث فرهنگی هستیم  چرا درها را برویمان میبندید؟  اگر راست میگویند برای دیدار از امامزاده ها مقرر کنند که افراد ملزم هستند از میراث فرهنگی نامه بیاورند.  

حالا صحبت پیش آمد، هر کجا و بدور ترین دهات و شهرها که سفر کردم،  یک امامزاده جلویمان سبز میشد که اهالی محل میگفتند یا پسر امام رضا و یا دختر امام رضا در آنجا خاکه! ماهم بحثی نمیکردیم  و قبول میکردیم ولی تعجب من از آنبود که آن حضرت عجب کمری داشته و بطورکلی مگر کار و زندگی نداشته که هی از این ده به اون ده میرفته و بچه میساخته؟ خب همین اعمال و کارها را کردند که جمعیت رسید به هفتاد میلیون دیگه.  

مقداری سوهان، قطاب، گز وباقلوا اقوام در ایران بمن لطف کردند و با خود آوردم. البته بجز این چند قلم جنس  که در بازار ایران  تقریبا کیفیت استاندارد و ثابتی دارند ولی نوع اسلامی آن با روغن دنبه گوسفند درست میشود و  گز ولدزنای امروزایرانی بجای عطر انگبین و بید مشک و گلاب  بوی خوراک "لمب شنک" یا پاچه گوسفند میدهد و باید آنرا لای باقلا پلو با شوید گذاشت تا از گلو پائین برود، ببینید کار ایرانی بکجا کشید. ولی بطور کلی و خدا وکیلی هر چیز دیگر که بنده خودم خریدم و به امریکا آوردم بعدا متوجه شدم  که تا دسته بما چپاندند. اولا  یک  سه تار گرانقیمت خریدم که چون  سازنده آن  تریاکی بود و موش از کونش بلغور میکشید من فکر کردم باید حتما هنرمند خوبی نیز باشد، که از قرار نبود. و در مغازه اش علیرغم آنهمه صحبتی که در باره اساتید تار چون عبادی و ذوالفنون و گوشه های نوا و راست پنجگاه و غیره کردیم  وقتی خواست که کیفیت سه تار را جلوی ما امتحان کند و جلوه دهد، جنده فقط آهنگ زوربای یونانی را با آن زد! آخه جاکش، آهنگ دیگه ای نبود، که ما از اونور دنیا بلند شیم بیائیم وطنمون و تو واسه ما زوربا رو بزنی، اونو که با قاشق چنگالم میشه زد.   

خلاصه صد رحمت به مقوا، اصلا باور کیند کاسه این سه تار ولدزنا مثل ملاج بچه نرمه و آدم دوست داره هی فشارش بده. برای ساختن دسته اش هم چوب کم آورده بوده و کوتاه مانده و لذا  ما هم دائما نت کم میاریم و زیر سبیلی ماست مالی میکنیم و اسمش را هم گذاشته ایم بدیهه نوازی. خلاصه مکافاتی شده،  فقط خدارا شکر که تو آمریکا همسایه ای دور وبر ما نیست که از شنیدن نوای این ساز به حال اغما بیافتد. آخه بنده چه میدانستم که آدم برای خرید سه تارکه میره  باید خط کش هم  با خودش ببره که دسته سه تار کوتاه در نیاد. این مثل این میماند که آدم برای خواستگاری که میره یک قوطی وازلین هم با خودش ببره،  خب زشته دیگه، واسه آدم هزار تا حرف در میارن!

   نرم افزاری هم که از مغازه بغلی برای فرا گیری سه تار خریدم بدرد عمه اش  میخوره و تا حالا دو تا کامپیوتر را خراب کرده و صد رحمت به ویروسهایی که خودمون کشت دادیم.  سی دی موزیک و دی-وی-دی خریدیم که اکثرا  وسطش آهنگ و یا فیلم قطع میشود و برای آگاهی از بقیه داستان  باید به ایران زنگ بزنیم و از اقوام بپرسیم که آخرش چی میشه.  خب، نمردیم  و معنی لغت " آکبند"  را هم فهمیدیم. یعنی جنس تقلبی و معیوب  بدون مجوز قانونی ولی پیچیده شده در زرورق با قیمت مناسب.   هرکجای ایران هم که رفتیم مردم لفظ  حاج آقا را بیدریغ بکونمان بستند، ما هم از شادی در پوست نمیگنجیدیم.  این مثل آن کسی است که ارتش نرفته باشه ولی صداش کنن جناب سروان.

باری، یک تعارف  توخالی که تمام کسبه ایران بطور استاندارد از آن استفاده میکنند اصطلاح "قابلی نداره" است.  جنس را چهار برابر قیمت به آدم میاندازند و بعد که میخواهید پول بدهید میگویند قابلی نداره. دو سه بار تقاضا کردم و گفتم وجدانا بخاطر شرف ملی اگراز صمیم قلب میفرمائید که قابلی نداره پس لطفا ده درصد تخفیف بدهید. ولی چه کسی گوشش بدهکار بود و طرف فکر میکرد من دیوانه ام.  از آن ببعد هر کاسبی بما گفت قابلی نداره بنده هم بلافاصله دردرون و زیر لب وزوز میکردم "آبجیت قابل داره" و این هم شده بود تفریح و دلخوشی ما.  تا آنکه شب آخردر فرودگاه از خانم  زیبای فروشنده پرسیدم بسته های کوچک خاویار چند هستند، فرمودند قابلی نداره. بنده هم گفتم پس چون قیمت مناسب است خواهش میکنم ده تا لطف کنید. خندید و خندیدم و آن دفتر یادبود نیز بسته شد و ما هم از وطن عزیز خارج شدیم و بسوک تنهایی غربت بازگشتیم، تا کی فرصت شود دیداری دیگر تازه گردد.

شعر زیبایی از عارف قزوینی که سالها پبش خانم الهه نیز آنرا باصدای زیبایش در برنامه گلها خواند. بخاطر شرایط غم انگیز جوانان ما در ایران این شعر بجاست:

از خون جوانان وطن لاله دمیده  
 از ماتم سرو قدشان سرو خمیده  
 در سایه گل، بلبل ازین غصه خزیده  
 گل نیز چو من در غمشان جامه دریده  
 چه کج رفتارى اى چرخ!  
چه بدکردارى   اى چرخ!  
 سر کین دارى اى چرخ!  
 نه دین دارى نه آیین دارى اى چرخ!  
 از اشک همه روى زمین زیر و زبر کن  
 مشتى گرت از خاک وطن هست به سر کن  
 غیرت کن و اندیشه ایام بتر کن  
 اندر جلو تیر عدو سینه سپر کن  
 چه کج رفتارى اى چرخ!
 چه بد کردارى اى چرخ!  
 سر کین دارى اى چرخ!  
 نه دین دارى نه آیین دارى اى چرخ!  
 از دست عدو ناله من از سردرد است  
 اندیشه هر آن کس کند از مرگ نه مرد است  
 جانبازى عشاق نه چون بازى نرد است  
 مردى اگرت هست کنون وقت نبرد است  
 چه کج رفتارى اى چرخ!  
 چه بدکردارى اى چرخ!  
 سر کین دارى اى چرخ!  
 نه دین دارى نه آیین دارى اى چرخ!


----

این بلاگ را هم ما راه انداختیم که دوستان در ایران بتونن مطالعه کنن:
jeeshdaram.blogspot.com


Share/Save/Bookmark

Recently by Jeesh DaramCommentsDate
زهرا سلطان و کهنه گوهی تاریخ
8
Oct 18, 2012
جمهوری آریایی ایران
17
Mar 03, 2012
بهار ایرانی
15
Feb 17, 2012
more from Jeesh Daram
 
Ashkan

Insightful

by Ashkan on

An insightful article that tells a very sad story in an amusing guise by a very capable writer.

As a testimony to Iranian cultural resilience, people cite the catastrophic invasions of Iran by foreign armies, such as Mongols and Arabs, and the ability of the Iranians to overcome the destruction that these vicious assaults have inflicted upon their country and their cultural heritage. It is hard to know, much less to quantify the toll that such a turn around takes on people's psyche and their culture. Among other things, this article points to some of the adverse and devastating consequences of this most recent siege of the Iranian nation and its impact on the Iranian culture. 


Abarmard

نامگذاری تمام خیابانها و کوچه های تهران و بطور کلی ایران از سه

Abarmard


نامگذاری تمام خیابانها و کوچه های  تهران و بطور کلی ایران از سه چیز تشکیل شده اند: قاتلین، مقتولین، و صفات دروغین. lol

divaneh

Excellent Satire

by divaneh on

As usual a great piece of satire. I laughed loud specially towards the end after you had finished with your analysis. Didnt know Hedayat was killed on the order of the Kashani. I always though it was a suiside. It does make sense for the protectors of dogma to kill the liberal thinker who didnt seem to have had a good reason to end his own life.


shifteh

Vaay cheghadar khandidam!!

by shifteh on

Reminds me of Pezeshkzad, and the other guy who wrote Chenin Konand Bozorgan, anybody remembers the author's name? 

You nailed it!  Thanks!


Ari Siletz

طنز شیرینی‌ نوشتی‌

Ari Siletz


بنا بر این اساس که نویسنده و راوی داستان دو موجود جداگانه هستند این چند کلمه را در مورد راوی این متن، و نه نویسنده آ‌ن‌، ادا می‌کنم.

این راوی انسانیست ساده لوح. نویسنده ماهر به این طریق این خصوصیت را برای خواننده روشن می‌کند. راوی میگوید،

 "اولا  یک  سه تار گرانقیمت خریدم که چون  سازنده آن  تریاکی بود و موش از کونش بلغور میکشید من فکر کردم باید حتما هنرمند خوبی نیز باشد، "

برای خواننده این سوال مطرح میشود که مرد حسابی‌ کسی‌ که هنرمند را با قیافه افیونیش شناسایی می‌کند چگونه انتظار دارد سرش کلاه نرود. جوانانی که به ستار سلحشورانه محسن نامجو و حامد نیکپی دسترسی‌ دارند هیچگاه چنین شناختی‌ را از هنرمندان خود نمیداشتند و این کلاه سرشان نمیرفت. و به همین روال نمی‌توان برداشت این راوی را در مورد مسائل پیچیده سیاسی و اجتماعی که ایران امروز با آنها درگیر است جدی گرفت.

از شوخ سخنی این متن بسیار لذت بردم و خندیدم. خدا بگم چیکارت کنه "جیش دارم" دلم را دوباره برای وطن سی‌ سال پیش تنگ کردی. ولی‌ خودمونیم، "همه چی‌ زیر سر انگلیس هاست" از ایرج پزشک زاد است، عنوان و سر خط امروزی عرضه کن. ولی‌ لطفأ کاری کن که روایت به همین مقدار مارا بخنداند.

 


Souri

JD jon

by Souri on

Good post. Thank you very much.

There were couple of uncalled :) bad word ! But you are forgiven brecause of the great quality of your anlalysis. 

 


HollyUSA

Great piece

by HollyUSA on

Love your writing style 'Jeesh daram'. Love your name too :)

I couldn't find the Elaheh version of the song but here is another  version. Enjoy.

//www.youtube.com/watch?v=TjzzQErP_zA


Monda

Fantastic blog Jeesh (aakheh in ham essm shod?) :o)

by Monda on

Nice to read you again! Welcome back and write more.


Multiple Personality Disorder

خوش آمدید و خوب شد زنده برگشتید

Multiple Personality Disorder


.
.
موافقم و مخالفم

با شما موافقم:  برج بدقیافه میلاد و هیولای زشت میدان آزادی.  من همیشه فکر می کردم تنها کسی هستم که فکر می کنه میدان آزادی بنائی زرشت از نظر معماریست، و از اون بدتر برج میلاد

با شما مخالفم:  ما بعد از ٢,٥٠٠  سال هنوز یاد نگرفتیم چطور صف ببندیم و محتاج وسایلی هستیم که ما را مجبور به صف بستن بکند، مخصوصأ جلوی نونوانیها
رنگ سبز، قبل از انتخابات، شانسی و از طریق قرعه کشی به بخت مردم ایران خورد، و بنابر این احتیاجی نیست که زیاد در بارهء استفاده از این رنگ سبز گلایه کنیم.  بخت ما رنگِ سبز بوده.

  تشکر  


Minoo66

Boos, boos boos

by Minoo66 on

بدون كه حلال زاده ای، چن شب پیش فکرت بودم .نه؛ اونجوری نه. همینجوری. من اگه جای تو بودم ، الان اسمم شده بود:‎" جیش داشتم ". من همه شاش ماشامو میدونستم کجای اونجا  بکنم كه خالی برگردم.
خوش اومدی جیگر.


Anahid Hojjati

Thanks for writing your safarnameh, jeesh daram

by Anahid Hojjati on

It was interesting to read your observations about Iran.  I especially liked this part of your article:

اولا  یک  سه تار گرانقیمت خریدم که چون  سازنده آن  تریاکی بود و موش از کونش بلغور میکشید من فکر کردم باید حتما هنرمند خوبی نیز باشد، که از قرار نبود. و در مغازه اش علیرغم آنهمه صحبتی که در باره اساتید تار چون عبادی و ذوالفنون و گوشه های نوا و راست پنجگاه و غیره کردیم  وقتی خواست که کیفیت سه تار را جلوی ما امتحان کند و جلوه دهد، جنده فقط آهنگ زوربای یونانی را با آن زد! آخه جاکش، آهنگ دیگه ای نبود، که ما از اونور دنیا بلند شیم بیائیم وطنمون و تو واسه ما زوربا رو بزنی، اونو که با قاشق چنگالم میشه زد.   


Red Wine

...

by Red Wine on

شجاعت شما به خاطر مسافرت به تهران قابل اکرام و تحسین است.

شنیدیم که چند نفری در آن ایام شلوغ در فرود گاه باز داشت شدند به هنگامی که از تهران به خارج باز میگشتند.

خوش باشید.

 


pedro

I have never laughed so hard readig a blog.

by pedro on

Jeesh jan, this is hilarious. I can not believe after being away for 30 years you can write so well, so humorously. The use of Iranian ESTELAHAT is so funny, So Iranian. On a serious note, It is a crying shame for what has happened to our beloved Iran. Scores of people whom visited Iran lately after 15-20 years, had the same obsevations. I was saddened so much to hear the loss of Iranian gatherings, in the yard in the venings, watering the flowers and sitting aroud the pool (HOZE) is a past thing. love your writing style.


Jahanshah Javid

Chasbeed

by Jahanshah Javid on

Reminded me how much I missed you. I smiled from start to finish, with laughs in between. You're an incredible writer. You'll receive many literary awards once you stop attacking Her Majesty's Government and the BBC :)))


IRANdokht

جی دی عزیز رسیدن به خیر!

IRANdokht


خدا عمرت بده. ماشالله انقدر جالب مینویسی و قشنگ لب مطلب رو میگی‌ که حتی اگر آدم به پیروزی سبز‌ها امید هم داشته باشه، و ماه‌ها نه تنها لباس زیر سبز بلکه دستبند و روبان سبز هم به خودش انداخته باشه، نه از دستت دلخور میشه نه میتونه باهات جر و بحث کنه! به قول اینا یو مید سنس

؛-)

از خوندن این سفرنامه شما که هم طنز بود، هم تاریخ، هم سیاسی اجتماعی بی‌ اندازه لذت بردم.

Welcome back and thanks for your own blog address

 

IRANdokht


Azarin Sadegh

Dear Jeesh,

by Azarin Sadegh on

"Lotfan kami jeesh kon cheshaat vaa she"...Your face looks too red! (kidding, just kidding! really!) 

Great writing as always! I can't agree more with you! Thank you for sharing such a detailed tale of your observations in the new Tehran...I felt as if I was there with you, getting angrier and angrier!

Welcome back home! Az.

 


hamfekr

بهترین سوغاتی

hamfekr


خوش آمدید عزیز جان؛ چشممان روشن شد.


Reza-Rio de Janeiro

Jeesh Daram,

by Reza-Rio de Janeiro on

Dastet dard nakoneh Haj Agha (Just kidding...) :-)

Vaghean, Gol neveshti dooste aziz...

1400 years of Islamic plague and disease in Iran and bastardized Shia Asna Ashari Iranians...

That poor stupid Shah thought he was dealing with Swiss people ....

30 million Olaagh (from 35 million) in 1979 have been doubled in the past 30 years...

They might be better informed now ( Thanks to global technology internet and etc.), But this EVIL and deep rooted Islamic identity has deep roots deep down inside these people to this day and after all they experienced in the past 30years, unfortunately..........

You said it best, Future Iranian Constitution must ban Islam (even Sunni) and any other religion in Iran permanently! And we need an (AtaTurk) Persian style to enforce it as well... Good Luck with that...

Baaz ham dastet dard nakone ham-meehan, your thoughts, humor and writings are fantastic and I enjoyed it very much.... With your permission, I will make a copy of this to read for my family and friends...

Lotfan, baazam benevees... :-)

Be Ghole yeki deegar az doostaan inja,

Baa Sepaas,

Reza


Yaasi

Welcome back :))))

by Yaasi on

As always so good to see your posts....It's always funny when you go to Iran for the first time, things look odd and funny. Is this picture for real??????  


Anonymouse

Welcome back. I'm happy for u to have had a chance to visit Iran

by Anonymouse on

Everything is sacred.