«مصدق» در گیومه!

آقای مصدق نازنین، خیلی حرفها دارم که برایتان بنویسم


Share/Save/Bookmark

«مصدق» در گیومه!
by Nadereh Afshari
18-Aug-2010
 

وقتی آمد، وصیتنامه ی بابا را هم آورد. آن را گذاشته بود لای پوشه ی کهنه ای که کلی کاغذهای دیگر هم آنجا بودند؛ که هنوز، تا همین روزها حوصله نکرده ام نگاهشان کنم؛ حوصله که نه، دلم نمیآمد. انگار همه ی دردی را که در از دست دادن بابا دارم، در میان این پوشه ی کهنه و خاک گرفته بازنواخت میشدند؛ نه، بازنواخت میشوند.

آخرین پالتویش هم جزو سوغاتیهاست. نوشین آن را بار کرده و آورده است. چه کوچک شده بود؛ دیگر از آن اندام خوشقواره ی نظامی و ورزشکار که دل خیلیها را میبرد، که گاه خودم نگاههای خریداری را که به سویش کشیده میشدند، میدیدم، چیزی نمانده بود، چیزی نمانده است. حیف...

نوشین فقط دست کرد و از میان آن پوشه ی کاغذی، وصیت نامه ی بابا را درآورد. پالتو را که هنوز بوی تن گرم و عطر همیشگی اش را داشت، پوشیدم. خودم را در میان آستینها و تنه ی پالتویش گم کردم. در خیالم پدری را در آغوش کشیدم که دیگر نبود، دیگر نیست و پنج سال پیش، نه، چهار سال و خرده ای پیش، درست اردیبهشت ماهی، پس از یک بیماری طولانی رخت به جایی کشید که پایان همه ی ماست؛ هر چه کرده باشیم و هر چه شده یا نشده باشیم.

پوشه را گذاشته بودم جایی که روزی نگاهی به آن بیاندازم و تا امروز نشده بود. نه این که نمیخواستم، نمیتوانستم؛ نتوانسته بودم. هر وقت دلم برایش تنگ میشد، پالتو را میپوشیدم، وصیتنامه اش را از میان پوشه میکشیدم بیرون، بعد، خودم را در میان پارچه ای که چندی تن گرمش را در بر گرفته بود، گم میکردم...

پوشه ی کهنه پر از نوشته های پراکنده بود، و با این که بر اساس تاریخ مرتب شده بود، اما بوی کهنگی داشت. انگار از اعماق تاریخ آمده بود بیرون؛ تاریخی نه چندان دور، ولی برای مایی که بعدها به دنیا آمده ایم، دور ِ دور مینمود. هر چند که آن دوران برای خیلیها تازه است؛ چون هنوز نتوانسته اند از تور جادوی آن بیایند بیرون.

لای پوشه نوشته هایی روی ورقه هایی «امتحانی» هستند که حالا دیگر زرد شده اند. همه کپی هستند، ولی کپیها هم زرد هستند، زرد و کهنه. در میان پوشه، بیش از هفتاد و پنج تکه ی بریده ی روزنامه های قدیمی گذاشته است که تاریخشان به سالهای پیش از ازدواج بابا برمیگردد. البته نوشین یا شاید خود بابا پوشه را در پاکت بزرگتری بسته بندی کرده است که خراب نشود. حتی بابا با خط خوش ترکیبش با قلم نی درشت و مشکی؛ مثل مشقهای خط آن زمانها، روی پوشه نوشته است: «مصدق در گیومه»

نوشین هزار سال پیش آمده بود. بابا سال پیشش مرده بود و من حالا؛ همین امروز تصمیم گرفته ام پوشه را باز کنم. میخواستم بدانم چه چیزی وادارش میکرد، این همه کاغذ را این همه سال نگه دارد و بعد با این سختی برساندشان دست من. نخواسته بود پستشان کند. لابد ترسیده بود این وسطها گم و گور شوند. مگر به پست اسلامی اطمینانی هم هست؟

نوشین از همه ی کاغذها کپی گرفته، و پیش از آن، یادداشتها را اسکان کرده و برایم فرستاده است. با این همه سر کشیدن به حریم بابا، انگار تا همین امروز ممنوع بود. برای من ممنوع بود. و من حالا میروم که سری به صندوقخانه ی دل بابا بزنم. به خیالم نامه های عاشقانه اش بودند؛ نامه هایی از زنی که دوستش داشت؛ ولی چه تلخ؛ هیچگاه بابا را نشناخته ام؛ هیچگاه...

باز پالتو را میپوشم؛ باز بوی تن بابا در مشامم میپیچد؛ باز حسش میکنم که وقتی کوچک بودم، خیلی کوچک بودم، برای این که بخواباندم، با دست گرم و نرمش پشتم را نوازش میکند، تا خوابم ببرد.

پوشه را باز میکنم. نگاهی به دست نوشته ها... نه، عاشقانه نیستند. شاید بتوان عاشقانه شان خواند، ولی نه عاشقانه برای زنی؛ عاشقانه برای کشوری که این همه دوستش داشت. اول خیال کردم که یادداشتها یک جورهایی دستش رسیده اند؛ انگار نویسنده دوست بابا بوده؛ هم بوده و هم نبوده. شاید یادداشتها را جایی پیدا کرده؛ مثلا تو زیرزمین خانه ای که به آن اسباب کشی کرده، یا تو خیابانی... جایی کیفی را پیدا کرده... نمیدانم... یعنی تا حالا نمیدانم. این که بابا این همه یادداشت را، یازده دسته ی سنجاق شده ی یادداشت را و هفتاد و پنج تا بریده ی روزنامه را، از هر کدام دو بار با کلی یادداشت جنبی، این همه سال این طرف و آن طرف کشیده، خیلی جالب است؛ کاش بود و همه چیز را از خودش میپرسیدم؛ کاش...

«مصدق در گیومه»

من امروز درست روز دهم ماه نوامبر 2008 میلادی تصمیم گرفته ام یک نامه ی بلند بالا برای شما بنویسم. بله، میدانم که دیگر نیستید. شاید به قول بعضیها هستید، ولی جسم ندارید. بعد از آن بیماری وحشتناک که زبانتان دیگر نتوانست چیزی بگوید [سرطانتان] به جرگه ی رفتگان پیوستید و این خیلی بد بود. من دوستتان داشتم. خیلی دوستتان داشتم، مخصوصا که خیلیها بودند که شما را خیلی دوست داشتند و همانها به من فهمانده بودند که شما آدم «خیلی» خوبی هستید، یعنی بودید.

اما به نظر من برای آن جور کارهایی که شما میکردید، فقط خوب بودن کافی نیست. آدم اگر باورش بشود که خیلی خوب است، بعد پسوندش این میشود که دیگران را خوب نداند و کارهایی بکند که درست نیست؛ هرچند که خیلی هم هوادار داشته باشد.

شما درست روز 14 اسفند ماه 1345 از این دنیا رفتید. خیلی برایتان متاسفم. مخصوصا بعد از آن همه بیماریها و تنهاییها. بابا هم متاسف بود. برای همین هم کلی نوشته و بریده ی روزنامه برایم به ارث گذاشت که شاید اگر آنها را نداشتم، لزومی نمیدیدم این نامه ی بلند بالا را برایتان بنویسم. ولی خب، بعد از کلی کشمکش، دست آخر تصمیم گرفتم حرفهای دلم را صاف و پوست کنده برایتان بنویسم. مثلا نامه ای بنویسم و آن را در یک بطری شیشه ای بگذارم و به دریا بیاندازم. دنیا را چه دیدید؛ شاید اگر بر اساس تئوری آنهایی که به تناسخ معتقدند، زندگی دوباره ای یافتید، نامه ام را خواندید و نظرم را در مورد خودتان دانستید.

میدانید، تاریخ معاصر ما خیلی با شما عجین شده است. همه ی بلاهایی که این روزها سر ما میآید، بیشترش به همان موضوعی برمیگردد که اول این نامه نوشتم؛ این که شما خودتان را خیلی آدم درستی میدانید و چون اینجوری است، پس یعنی بقیه را نادرست میدانید و این اصلا درست نیست. اگر زنده بودید و من میتوانستم یک جوری به اتاق خواب شما راه پیدا کنم که همیشه جلسه ی هیئت دولتتان را آنجا میگذاشتید، شاید از چیزهایی که در کله ام میگذرد، با خبرتان میکردم و نمیگذاشتم خودتان را دربست و احساساتی بسپارید دست کسانی که نه دوست شما بودند و نه دوستدار ایران و خیلی دلشان میخواست ایران را دودستی تقدیم کنند به یک جاهایی که خودتان هم دوست نداشتید ایران به آنجاها وابسته شود. ولی من تعجبم از این است که شما با آن همه تحصیلات و آن همه اطلاعات، چطور خام میشدید؟!

آخ، ببخشید؛ نباید این کلمه ی زشت را به کار میبردم. دست من نیست. بابا هم در یادداشتهایش نوشته است که شما خام اطرافیانتان میشدید. پس لطفا ندیده بگیرید چه نوشته ام؛ باور کنید برای این حرفم دلیل دارم. خواهش میکنم، خواهش میکنم اعصابتان را کنترل کنید؛ اصلا نمیخواستم به شما «اتهام» بزنم. لطفا مرا از اتاق خوابتان بیرون نیاندازید؛ بگذارید همان دور و برها بپلکم و ببینم قرار است چه طرحی برای ما، یعنی برای بعد از خودتان پیاده کنید؟!

باور کنید دیدن یک نخست وزیر تحصیلکرده، فارغ التحصیل حقوق از اروپا آن هم با پیژاما/شلوار در اتاق خواب، تصویر دلچسبی نیست. اصلا چرا باید وقتی جانشینتان تیمسار زاهدی که نخست وزیر شد، در روزنامه ها بنویسند ایشان در دفتر نخست وزیری پشت میزی نشست که نخست وزیر معزول هیچگاه پشت آن ننشسته بود، تا امورات کشورش را رتق و فتق کند؟!

خیلی بد بود. من اصلا نخست وزیر پیژاما/شلواری را دوست ندارم. درست است که پیژاما/شلوار یک لباس فرنگی است، ولی همان فرنگیها هم این لباس را فقط توی اتاق خوابشان میپوشند و نه در جلسه ی هیئت دولت. خیلی «افت» دارد که شما آنجا جلسات هیئت دولتتان را برگزار میکردید و سفرا و وزراء را به حضور میپذیرفتید. من از این کارتان اصلا خوشم نمیاید؛ هرچند که هوادارانتان چشمشان را بر روی این کارتان ببندند. آخر ناسلامتی شما نخست وزیر یک کشور متمدن و بافرهنگ بودید؛ خودتان سالها در اروپا درس خوانده و این الفبا را یاد گرفته بودید. تصور این که شما ادای آخوندهای لخ لخو را دربیاورید، خیلی ناراحت کننده است. آخر ما قرار بود از شر آخوندها خلاص شویم، تا بتوانیم به شاهراه تمدن راه پیدا کنیم. اصلا اگر ما بارمان با این جماعت ِ آخوند به مقصد میرسید، چه نیازی بود که شما بروید اروپا تحصیل کنید؛ خب، همانجا توی قم و نجف میماندید و آخرش میشدید مثل آخوندهای دیگر، دست بالا میشدید یک مجتهد جامع الشرایط و کلی هم مرید و مقلد دنبال خودتان راه میانداختید، مثل همین شیعیان فعلی تان...

خنده دار این که وقتی اروپائیها فیلمی از زندگی ملکه ثریا ساختند، شما را هم در این فیلم؛ طبق روال زندگی سیاسی خودتان، با ربدوشامبر نشان دادند. شاه مملکت با آن همه یال و کوپال آمده بود خانه ی شما و شما داشتید با ربدوشامبرتان با او حرف میزدید. دست کم توجه نکردید که مثل فرنگیها جلو یک زن؛ آن هم ملکه ی کشورتان، لباس ترو تمیزی بپوشید.

شما را به خدا از دستم ناراحت نشوید. اصلا نمیخواهم عصبانی تان کنم که یک دفعه دوباره مثل همان روزها غش کنید و بیافتید روی زمین. خواهش میکنم، خواهش میکنم خونسردی تان را حفظ کنید. بالاخره این آشی است که شما هم در پختنش برای من و ما دست داشته اید. حالا یک کمی سوال و جواب که نباید این همه شما را عصبانی کند.

راستی چرا شما از رضا شاه خوشتان نمیآمد؛ چرا هیچگاه انتقادی از فک و فامیل خودتان، مثلا آخرین شاه قاجار که به احمد علاف معروف است، نداشتید، ولی با رضا شاه بیچاره که دم آخوندها را کمی قیچی کرد، مخالف بودید؟

اصلا شما یادتان میآید که اولین واکنش سیاسی تان چه زمانی بود؛ یا مثلا چند ساله بودید که رگ ایران دوستی و وطن پرستی تان یک باره گل کرد؟ اگر یادتان رفته، من یواش یواش یادتان میآورم. اولش باید یادتان بیاورم که کی هستید و کی بودید؟ خب، حتما متوجه هستید که این چیزها بیش از این که برای آگاهی خود شما باشد، برای آگاهی آنانی است که دو تا انگشتشان را چپانده اند توی هر دو گوششان و هی میگویند « لالالالالالا...» که یک وقت چیزی به گوششان نرسد و عاشورای 28 مردادشان خط خطی نشود؛ بله هوادارانتان را میگویم که حالا بیشترشان چپیده اند زیر عبای آخوندها و دارند مثل امامشان [امام آدمکشان] شعارهای ضد امپریالیستی تولید میکنند.

بدبختی این که آن زمانها هنوز رضا شاهی سر کار نبود که اداره ی ثبت اسناد راه بیاندازد تا معلوم شود ما بدبختها کی و کجا به دنیا میآئیم و پس انداخته ی کدام زن و مرد بیچاره ای هستیم؟ اما در خاندان سلطنتی قاجار حتما بودند میرزا بنویسهایی که بنویسند شما نواده ی سلطان ناصرالدین شاه قاجار، سلطان صاحبقران بودید که ولی نعمتش میرزا تقیخان امیرکبیر را که کمکش کرد بین آن همه شازده قراضه ی قاجار به پادشاهی برسد، کشت؛ آن هم با همدستی مادرش مهدعلیا و امام جمعه و شوهر صیغه ای همین مهد علیا؛ مادر بزرگ ِ پدر بزرگ شما!

شما همان دورو برها پا به این دنیای بی ریخت گذاشتید. جالب این که آن زمانها هنوز تاریخ ایران در برجهای قمری میگشت و باز هم هنوز رضا شاهی نیامده بود که تاریخ خورشیدی را به ما ملت عرب زده ی آخوند پرور و تروریست پرور زورچپان کند. بنابراین براین اساس شما باید حدودا در سال 1881 میلادی متولد شده باشید، لابد با محاسبه ای سرانگشتی میشود چیزی حدود 1260 خورشیدی یا یکی/دوسالی بعدتر که جنابتان پا به عرصه ی حرمسراهای قصرهای درندشت قاجارها گذاشتید و در درون ِ اندرونی یکی از این حرمسراهای ابوی نازنینتان «عوه عوه» راه انداختید. این تاریخ را من از بزرگداشتی که اعوان و انصارتان به مناسبت صد سالگی تولدتان در سال 1981 در این ینگه ی دنیا راه انداختند، درآوردم. شاید اگر شما هم بعد از پادشاهی رضا شاه نازنین به دنیا میآمدید، با این که از تخم و ترکه ی سلطنتی بودید، دست کم تاریخ تولد درست و حسابی تان میتوانست دست تاریخ نگاران بدبخت را در بیوگرافی نویسی از شما [این ابرمرد تاریخ معاصر ایران] بازتر بگذارد. ولی مگر خاندان «جلیل» سلطنتی قاجار وقت و حوصله ای هم برای اینجور کارها داشت؟ همه ی وقت نازنینش به حرمسرابازی و آخوند نوازی میگذشت و سفرهایش به اروپا با قرض و قوله از دولتهای بیگانه و خب، در همین راستا از دست دادن نصف مملکت و بستن قراردادهای دارسی و گلستان و ترکمنچای و غیره. این همه کار که فرصت سر خاراندن به سلاطین و درباریان قاجار نمیداد که به اسناد و مدارک مردم و اصلا زندگی نکبتی ایشان سر و سامانی بدهند؛ میداد؟

میدانید این علی شریعتی چیزهایی در مورد شما نوشته که خیلی خنده دار است. نخوانده اید؟ اشکالی ندارد. او بعدها که شما دیگر نبودید، این حرفها را نوشته است. حالا برایتان مینویسم. نوشته است که شما مرد آزادی هستید که هفتاد سال برای آزادی نالیده اید. خب، آدم اگر کسی را دوست داشته باشد، میتواند زشتیهای او را نبیند و حتی زشتی اش را زیبایی ببیند. تو یادداشتهای بابای خدابیامرزم کلی عکس از شما بود. تازه خودم هم که زدم تو گوگل، دو تا عکس از شما پیدا کردم که در یکی از آنها داشتید دست ملکه ثریا را میبوسیدید و در یکی هم دست محمد رضا شاه را.

من هم وقتی در سیزده سالگی عاشق پسری شدم، او را زیباترین و خوش تیپ ترین مرد دنیا میدیدم. حتی یکبار [باور کنید] یکبار تصمیم گرفتم به خاطرش خودکشی کنم، چون همین بابا که حالا مرده و دیگر نیست، نمیگذاشت با او حرف بزنم. یک شب تمام را تا صبح بیدار ماندم و فکر کنم بیست تا نامه برایش نوشتم. فردایش که رفتم مدرسه، قضیه را برای مهوش تعریف کردم. حالا مهوش هم مرده است؛ خیلی وقت است مرده است. او هم مثل شما سرطان گرفت و مرد، البته نه سرطان زبان، مهوش از سرطان خون نفله شد.

وقتی داستان آن شب کذایی را برایش تعریف کردم، پرسید:

«خب، این شازده ی خوشبخت کیه؟»

پسرک را که نشانش دادم، میدانید چه گفت؛ حتما خنده تان میگیرد: «این بابا که شکل الاغه!»

تازه آنجا بود که دیدم راستی راستی «محبوبم» شبیه به یک الاغ است، و دیگر از او بدم آمد. یادش بخیر مهوش را که چشمم را باز کرد که خودم را بیخودی حرام یک «الاغ» نکنم؛ هر چقدر که بابا بدجنس باشد و نگذارد با پسرها حرف بزنم!

حالا حکایت شماست. البته در مثل مناقشه نیست، ولی مگر علی شریعتی بیچاره نمیدانست که شما، هم دست ملکه را میبوسیدید و هم دست شاه را؟ البته اشکالی ندارد. آدمها گاه برای به قدرت رسیدن، یا در قدرت ماندن خیلی کارها میکنند. ولی اسم این کارها هر چه باشد، دیگر «آزادگی» نیست. لطفا به شیعیانتان بفرمائید اینطوری کلمات را از شکل و قیافه نیاندازند. من اسمتان را زدم تو گوگل و عکسهاتان را در حین همین دستبوسیها پیدا کردم. اگر خواستید کپی آنها را هم تو همان شیشه ی کذایی میگذارم و برایتان میفرستم.

البته علی شریعتی چاخانهای دیگری هم به خورد شیعیانش داده است که بماند برای بعد؛ اصل این است که این وصله ها به شما نمیچسبد.

ببخشید. باز مجبورم از شما عذرخواهی کنم. میدانید چرا؟ میترسم دوباره غش و ضعف کنید و دیگر حوصله تان نشود بقیه ی نامه ام را بخوانید و همه ی زحماتم هدر برود. برای همین هم یک نسخه از این نامه ی بلند بالا را برای شما پست میکنم، به آدرس احمد آباد. یک نسخه اش را هم در وب سایتم میگذارم. اصلا میدهمش به «سایه» تا چاپش بکند. کسی چه میداند فردا چه پیش خواهد آمد؟!

یکی از چیزهایی که دوست داشتم برایتان بنویسم، همین قضیه ی آزاد کردن تروریستها از زندان بود. آقای مصدق نازنین، شما که در اروپا درس خوانده اید و پیژاما/شلوار پوشیدن را هم آنجا یاد گرفته اید، حتما این را هم یاد گرفته اید که رئیس قوه ی مجریه حق دخالت در امور دو قوه ی مقننه و قضائیه را ندارد. من گاه میروم در تاریخ و نگاه میکنم میبینم شما در سالهای میانی قرن بیستم نخست وزیر این کشور فلک زده بوده اید. خب، این کارها چه بود که میکردید؛ قباحت دارد؛ مگر شما چیزی از منتسکیوی بیچاره نخوانده بودید؛ اگر شما این چیزها را در دانشکده های حقوق بلژیک و سوئیس و فرانسه نخوانده اید، پس باید در ِ آن دانشگاههایی را که به شما مدرک دکترای حقوق داده اند، گل گرفت. من اگر بودم همه ی این دانشگاهها را میبستم و به جایشان حوزه ی علمیه [جهلیه] برای مسیحیها باز میکردم که توی همه کاری دخالت کنند؛ درست مثل پاپها و درست مثل آخوندهای این دوران و همان دوران شما، مثل همان سید ابوالقاسم کاشانی رفیق نیمه راهتان...

راستی یادتان هست این ابوالقاسم کاشانی چقدر در کار دولتتان دخالت میکرد و چقدر توصیه و دوسیه برای استخدام این و آن به ادارات مختلف سرازیر میکرد؟! البته از امثال کاشانی انتظار این که این چیزها را بفهمند، نمیرود. آن بدبخت هم آخوند بود و آخوند جماعت اگر تو کار و زندگی و اتاق خواب مردم دخالت نکند، از غصه میمیرد. اصلا با همین دخالتهاست که این آخوندها هزار و چهارصد سال است رس مردم را کشیده اند و ول کن معامله هم نیستند.

نمیبینید؛ تو همه کاری دخالت میکنند؛ تو پوشیدن، تو نوشیدن، تو بوسیدن، تو اتاق خواب مردم، تو مناسبات مردم و برای همین هم گند زده اند به کل مملکت و مملکت را تبدیل کرده اند به یک «فاحشه خانه» ی بزرگ و درندشت. دیگر هیچ چیزی در ایران ِ این روزها قباحت ندارد؛ چون مردم قید اخلاق و ادب و تربیت را زده اند؛ چون دیده اند که متولیان اخلاق و دین، همین آقایان علما و روحانیون، خودشان چه گندابی از فساد و فحشا و پشت هم اندازی و دروغ هستند.

یکی از موضوعهای مسخره ای که من کلی برای فهمیدنش معطل شدم، قضیه ی مفتی قتل احمد کسروی بیچاره است. بعد از کلی کند و کاو، تازه فهمیدم چرا این علی شریعتی چاخان گو این قدر سنگ این بابا [مفتی قتل کسروی] یعنی آخوند علامه ی امینی را به سینه میزند. این مجاهدین خلق، این تروریستهای بعدی، درست همان سالی که قاتل اصلی احمد کسروی، نواب صفوی به دار مجازات آویخته شد، اعلام موجودیت کردند، تا مبادا جهان «از حجت تروریستی» خالی بماند و خدای خودشان را که خدای بن لادن و خمینی و نواب صفوی است، خوش نیاید. حالا میبینم و میشنوم که این شریعتی چاخانگو چقدر از این امینی «الغدیر» تعریف و تمجید کرده است. اگر رهبران سازمان مجاهدین میدانستند که برخلاف استنباطشان، به شریعتی اصلا تهمت روشنفکری نمیچسبد و او خیلی زودتر از خودشان طرفدار تروریسم و تروریستها و مفتیان تروریسم بوده است، تو دم و دستگاهشان بساط «روشنفکر زدائی و شریعتی زدایی» راه نمیانداختند. شاید یک روزی هم داستان این دوره ها را برایتان نوشتم؛ فعلا بروم سر همان پاسخهایی که به من و نسل من و بعد از من بدهکارید؛ او.کی.؟

راستی آقای مصدق، گیرم شما از احمد کسروی خوشتان نمیآمد. خب اشکالی ندارد؛ خیلیها از خیلیها خوششان نمیآید؛ ولی خونش را دیگر چرا هدر کردید؟

میدانید، من این روزها خیلی حرفها دارم که به شما بزنم. خوشتان نمیآید، نیاید. حالا که نیستید و لابد نامه ام میافتد دست هوادارانتان که با سند و مدرک هم میانه ای ندارند و از شما یک مذهب ساخته اند؛ یک مذهب تازه و خودشان هم شده اند شیعه ی شما؛ شیعیان مصدق؛ درست مثل شیعیان علی ابن ابیطالب یا شیعیان امیرالمومنین معاویه بن ابی سفیان؛ البته این آخری دیگر شیعه ندارد. شیعیانش با خودش به تاریخ پیوسته اند، ولی شیعیان آن اولی حالا تو مملکت ما دارند حکومت میکنند، و همان سنت او را برای «بکش بکش» به کار میبرند. تا همین حالا هم سی سال است این شیوه را برای استمرار حکومتشان به کار گرفته اند و اصلا خجالت نمیکشند؛ ککشان هم نمیگزد که بفهمند قرن بیستم و بیستم و یکم، یک فرقهایی با 1400 سال پیش، آن هم در میان آن اعراب بدوی که جز شمشیر و خشونت، زبان دیگری را نمیفهمیدند، دارد...

حتما خبر دارید که همان عربها نگذاشتند این اولی بیست و پنجسال خلیفه شود، چون خیلی از آنها را کشته بود. خانواده ی عربی نبود که زخم شمشیر این خلیفه ی بعدی را به تن نداشته باشد. با این همه این ملت فراموشکار از این اولی یک پیغمبر جدید ساخت و یک دین جدید؛ همان علی شریعتی چاخان گو هم چیزهایی در باره اش نوشت که تو دکان هیچ عطاری پیدا نمیشود. بیخود نیست که 95 درصد مسلمانان جهان، شیعیان علی ابن ابیطالب را اصلا جزو آمار مسلمانان به حساب نمیآورند و کافرشان میخوانند. از یک میلیارد و دویست/سیصد میلیون مسلمان در تمام دنیا، فقط صد میلیونش شیعه هستند که بدبختها یا ایرانی اند و یا در کشور فلک زده ی عراق؛ آن هم مجاور قبور امامانشان هر سال به سر و کله ی خودشان قمه میزنند و دنیا را برای این تئاترشان به خنده و گریه میاندازند؛ یعنی باز هم [به قول همان مسلمانها] حرکاتی غیراسلامی و بت پرستانه،. من که با همه شان از دم مخالفم؛ خوشتان نمیآید، نیاید، ولی اینطوری است.

میدانید اقای مصدق، من در تاریخ جدید ایران فقط دو پادشاه را دوست دارم؛ یکی نادرشاه افشار را و یکی هم همین رضا شاه پهلوی را که شما این همه چوب لای چرخ حکومت خودش و پسرش گذاشتید و سر آخر هم باعث شدید که دوباره حکومت بیافتد دست همراهان و همکاران فک و فامیلتان شاهان قاجار آخوند زده.

البته میدانم که شما این حرفها را باور نمیکنید. حق هم دارید. چون شما هم شیعه هستید، یعنی شیعه ی یکی دیگر و اگر حرف مرا باور کنید، آن وقت معلوم میشود که به قول برتولت برشت، در پایه های ایمان هزارساله تان [1400 ساله تان] شک افتاده است. بیخود نیست که برای اعلام و اثبات وفاداری تان به نظام پادشاهی و قانون اساسی مشروطه، پشت جلد قران را امضاء میکنید و به دست تاریخ میسپارید. این، یعنی این که تا دینش به سلطنت و نظام پادشاهی وفادارید.

میدانید من اگر جای شما بودم، این کار را نمیکردم. این کاری که شما کردید، کار درستی نبود. شما با این کارتان دین مردم را بازیچه ی حفظ قدرتتان قرار دادید و این خیلی بد بود. رک و راست میگفتید که به نظام حکومتی ایران وفادارید. اصلا مگر دیگر نخست وزیران ایران در آن دوران هر روز مجبور بودند قسم/آیه بخورند که به پادشاه و ملت خیانت نمیکنند و پشت قران را امضاء میکردند؟

کدام نخست وزیر دیگری این کار را کرده است؛ بجز همان سوگند در آغاز کارشان در مجلس. لابد میخواهید بگوئید مجبورتان کرده اند، نه؟ اینطور نیست. خودتان هم میدانید اینطور نیست. آنقدر آدم ناباب برای ملت و حکومت دور و بر خودتان ردیف کرده بودید که کک به تنبان همان شاه جوان تازه کار هم انداختید. اصلا چه کسی میتوانست مردی چون شما را [با آن همه ید بیضا] مجبور به کاری بکند؟!

اما این مقوله ی ترور و ترورهای سیاسی/مذهبی در دوران شما و پیش از شما راستش خیلی جای حرف دارد.

اصلا میدانید که به دلیل بی توجهی شما و دولتتان به بافت اخلاقی/فرهنگی جامعه ی ایرانی، جامعه ای که تازه چند سالی بود امنیت را تجربه میکرد، و تصویر و تصوری از آزادی نداشت، آن همه خرابکاری در این مملکت شد؟

درافتادن با این بافت ناکار فرهنگی و مذهبی کلی تجربه میخواهد. خم رنگرزی نیست که یک ملت عقب افتاده ی مذهبی مقلد هر جوجه آخوندی را بکنید توش و از آن طرفش ملتی آزاده و آزادیخواه و آزاداندیش تحویل بدهید. آزادی چیزی نیست که شما بتوانید به مردم ارزانی کنید. برای آزادی باید فهمش را داشت، میدانستید؟

از همان زمانی که متفقین رضا شاه را مجبور کردند ایران را ترک کند و به ژوهانسبورگ برود، تا سال 1332 ملت ایران از آزادی نسبی برخوردار بود. البته آزادی به معنی بلبشو و خیز برداشتن دوباره ی آخوندها و تجزیه طلبها و وطنفروشها برای آنارشی بازی؛ و شما هم از این قاعده مستثنی نبودید بدبختانه؛ میدانید چرا؛ چون محمد رضا شاه پهلوی خیلی جوان بود و هنوز نتوانسته بود حکومت کند؛ بیچاره داشت «سلطنت» میکرد.

در همان «آزادی»های این دوران دوازده ساله بود که شورویها توانستند نصف مملکت ما را ملاخور کنند و خوابهایی طلایی برای بالاکشیدن بقیه اش ببینند. شما هم در تمام این دوران یا وکیل مجلس بودید و یا نخست وزیر. وکیل همان مجلسی بودید که به آن مجلس «خاکبرسرها» میگفتید. یادتان هست؛ همین مردم شما را انتخاب کرده بودند. لابد دیگر منتخب مردم نبودید، برکشیده ی مجلس و شاه بودید برای پست نخست وزیری و به همین دلیل هم به مجلس آن حرفهای رکیک را میزدید؛ توی سرشان میزدید؛ شانتاژمیکردید؛ بست مینشستید و با شانتاژ و غش و ضعف اختیارات ششماهه ی مجلس یعنی قوه ی مقننه را به رئیس قوه ی اجرائیه که خودتان بودید، تحویل میدادید و تازه بقیه اش را هم میخواستید. بازهم با کلی کشمکش و شانتاژ درخواست یک سال دیگر این اختیارات را میکردید. حتما یادتان نرفته که همین شانتاژهاتان زمینه ای شد برای این که تنها شوید و تنها بمانید و کسی دیگر برایتان تره هم خرد نکند. نه مردم، و نه همراهان و یارانتان که آنها هم خیال میکردند از آن شلوغبازیها و جو سازیهای شما آبی برایشان گرم میشود. بعدها که دیگر شما همه چیز را فقط برای خودتان میخواستید، همگیشان عقب کشیدند؛ یادتان هست؟!

شما از قوام السلطنه هم خوشتان نمیآمد. از احمد کسروی هم خوشتان نمیآمد. یادتان نیست چه قشقرقی راه انداختید که دولت قوام را از کارکرد بیاندازید؛ بعد هم خانه و زندگی اش را مصادره کردید؛ یادتان نیست؛ همین وزیر خارجه تان حسین فاطمی این بلاها را سر آن بیچاره آورد. البته من هم از او خوشم نمیآمد، ولی بابا معتقد بود که قوام سیاستمدار درستی بود؛ ایران دوست بود؛ بابا مخصوصا از کلاهی که قوام السلطنه سر استالین گذاشت، خیلی تعریف میکرد؛ اما به نظر من مردان سیاسی نمیتوانند آدمهای درستی باشند؛ چون برای به قدرت رسیدن و در قدرت ماندن، خیلی کارها میکنند که درست نیست. درست مثل خود شما؛ یادتان نیست؟

البته من هم میدانم که در دوران نخست وزیری همین قوام السلطنه [تلویحا] ریختن خون احمد کسروی مباح شد. مگر پاسبانها و ژاندارمها در همین دوران نبودند که ایستادند تا نواب صفوی چاقو به سر و گردن کسروی زد؛ مگر همینها برای تروریستها هورا نکشیدند؟

شما هم در این راستا همکار قوام بودید. شما هم میخواستید در در راستای سیاست «رضا شاه زدایی» به قول محمد علی فروغی «به دین هم حمایت» کنید؛ برای همین هم با دخالت شما در قوه ی قضائیه یا دست کم با رضایت دولت شما و شخص شما، قاتلان کسروی بیچاره لقب «قهرمانان ملت» گرفتند و از زندان و مجازات معاف شدند. اینها را در کتابهای تاریخی هم نوشته اند؛ نخوانده اید؟

من از رضا شاه بیشتر از همه ی شماها خوشم میآید، که نه در اروپا و در دانشگاههای مدرن درس خوانده بود، و نه ادعایش را داشت و نه عنوانهای گزاف دکتر/مهندسی به دمش میبست، ولی آنقدر مدرن بود که بداند هر بدبختی و عقب افتادگی که ما داریم، از دست همین قشر پلید آخوندهاست. برای همین هم تا میتوانست، تا توانست دست درازشان را از دامن دادگستری و آموزش و پرورش مملکت کوتاه کرد؛ ولی شما چه کردید؟

من البته همه ی کارهای شما را منفی نمیدانم. شما معجون عجیب و غریبی بودید؛ ملقمه ای از باصطلاح روشنفکرانی که این روزها اسم ملی/مذهبی به خود داده اند. با این همه، این که نگذاشتید مهدی بازرگان وزیر فرهنگ دولتتان شود، خیلی خوب بود. اگر بازرگان میآمد سر وزارت فرهنگ، سر دختربچه های مردم لچک میکرد، کما اینکه سالها بعد آمد و کرد. من خودم بازرگان را از نزدیک دیده ام. پیرمرد حاضر نبود هنگام گفتگو به صورتم نگاه کند؛ لابد میترسید بهشتش خط خطی شود.

همه تان همینطور بودید؛ شما، قوام السلطنه، هژیر، سهیلی، فروغی؛ همه تان میخواستید به هر حیله در دل آخوندها رهی پیدا کنید. نمیخواستید سیاست گندزدایی رضا شاه ادامه داشته باشد. به مملکت گند زدید و حالا گندش، نسل ما و نسل بچه های ما را هم گرفته است. نمیبینید؛ گندش دنیا را برداشته است.

من از شما واقعا تعجب میکنم. شما که در مجلس چهاردهم نماینده بودید، شمایی که زمانی والی استان فارس و توابع بودید، شما که کلی پست و مقام دیگر داشتید، شما که از آن شازده قراضه های قاجار نبودید و تحصیل کرده ی اروپا بودید. شما که خواهر زاده ی آخرین شاه قاجار بودید، یعنی نمیدانستید که قاجارهای خرافات زده چه بلایی سر این مملکت آورده اند که با اصلاحات رضا شاهی و با تغییر سلسله ی سلطنتی مخالفت میکردید؛ شما با همان شاهی مخالفت میکردید که در زمان جنگ جهانی دوم کلی پاسپورت ایرانی برای یهودیان فراری از چنگال حکومت وحشت نازیها صادر کرد تا جانشان را نجات دهد، ولی شما حتی شناسایی دولت اسرائیل را که نخست وزیر پیشین ایران، ساعد مراغه ای انجام داده بود، کنسل کردید؟

فامیل بازی به جای خود، ولی واقعا شما نمیدانستید که ایران هر چه زودتر از شر حکومت مذهب زده ی قاجار خلاص شود، هم برای خودش بهتر است و هم برای دنیای متمدن؟ نمیدانستید که شکستعلیشاه یکی دیگر از اقوامتان نصف مملکت را به تاراج داد، آن هم با همدستی ِ همین آخوندهای لوس و بیمزه؟

واقعا من دیگر دارم خیال میکنم که شما نه تنها حقوق نخوانده اید، بلکه اصلا از تاریخ هم هیچی سرتان نمیشد. همه ی عنوانهایی هم که به شما داده میشود، از همان عنوانهای چاخان ساخت کارخانجات علی شریعتیهاست و لاغیر. خب؛ من چند نسل بعد از شما به دنیا آمده ام. وقتی آمدم که آخوندها خیز برداشته بودند مملکت را درسته بچاپند و چاپیدند. میدانید الگوی آخوندها برای حکومتشان، همان دوران قاجارهاست؛ همان دوران ِ همراهی پدرها و عموها و داییها و فک و فامیلتان، یعنی همان شازده قراضه های قاجاریه، با ملاها!

خیلی دلم میخواست میخواندم که یک جایی شما در دانشگاهی دو واحد درس آزادیخواهی و آزادگی گذرانده اید، تا دیگر آزادی را با آنارشیسم عوضی نمیگرفتید. این مردم بدبخت عقب افتاده همیشه این دو تا مفهوم را با هم عوضی گرفته اند. بیخود نیست که این آخر و عاقبت من و ما و نسل ما و نسل بعد از ما است.

یادتان نداده بودند که قانون باید از حقوق شهروندان حمایت کند؛ یاد نگرفته بودید که تروریستها و قاتلها را باید مجازات کرد؛ یادتان نداده بودند که برای لبخند هر شازده قراضه و آخوند زپرتی، قوانین مدنی و جزایی کشور را نمیشود و نباید زیر پا گذاشت؟!

نمیدانستید که برای آزادی، و برای آزادگی باید آگاهی داشت؟ در همین اروپای امروزی و در همین قرن بیست و یکم هم هر کسی به بهانه ی آزادی نمیتواند هر غلطی دلش خواست بکند. فکر میکنم اولین درس آزادیخواهی شناختن مسئولیت در قبال دیگر شهروندان است. در دانشگاههای دوران تحصیل شما از این واژه ها خبری نبود، یا بود و شهوت قدرت همه را از یادتان برده بود؛ راستش را بگویید لطفا!

باور کنید اینجا نه محاکمه ای در کار است و نه اعدام و زندانی. شما هم به نام و نانتان رسیده اید و شده اید شهید کربلای 28 مرداد و خودتان را هم بیمه کرده اید. دست کم بگذارید من بدبخت بدانم چه بر سرم آورده اید آقای «پیشوای آزادی» نازنین!

اگر شما در مجلس و هیئت دولتتان در اتاق خوابتان برای شانتاژ غش و ضعف میکردید، من بدبخت فقط از روی بدبختی و بیکسی اعصابم به هم میریزد. نه قدرتی دارم که برای نگه داشتنش دست کسی را ببوسم و نه در حسرت قدرت و مقامی ام که به عنوان یک زن از زیر لنگ و پاچه ی مافیای قدرت در ادبیات و سیاست رد شوم و به آنها حال بدهم که اجازه بدهند پا به اقلیم از ما بهتران بگذارم. هر چه هستم و هر چه بشوم، نه برای دستبوسی و پابوسی شاه و فقیهی است و نه باندبازی و بندبازی گذشتن از بعضی عفت و طهارتها. باور کنید؛ چه خوشتان بیاید و چه نیاید، خیلی دلم میخواهد برایتان بنویسم که «پیشوای آزادی» نیستید. شاید بتوان شما را پیشوای یک مشت جوان نا اگاه و پرشور خواند که حالا دیگر جوانان قدیمند و خیلیهاشان رخت کشیده اند به دیار فعلی شما و خیلیهاشان در شرف این کارند.

خیلی از این خیلیها حالا آنقدر پیر و پاتال شده اند که بالاخانه شان تقریبا تعطیل است و شده اند عینهو موزه های دوران هرودوت و اهرام ثلاثه ی مصر. جز چند صد کیلو عکس رنگ پریده ی سیاه و سفید، چیز دیگری یادشان نیست. حرف که میخواهند از مرجع تقلیدشان، یعنی شما بزنند، آب دک و دهانشان راه میافتد و هی باید با دستمال کاغذیهای چهارلایه دور دهانشان را از تف مبارکشان پاک کرد. حالا جای شکرش باقی است که آب دهانشان تبرک نیست، اگر بود چه خاکی باید به سرمان میریختیم؟

«تبرک آب دهان شیعیان و شهدای «پیشوا» دم قبرستان ابن بابویه یا احمد آباد، کیلویی فروشی؛ آی بدو بابا، از دست میدی ها»

بازار سیاه تف متبرک!

اینها برخی از شیعیان شما هستند که با «براندازی» حکومت اسلامی بدجوری مخالفند. کلی از همینها کباده کش همین حکومت اسلامی بوده اند. دوست دارید اسم چندتاشان را ببرم؛ آن کدامشان بود که وزیر خارجه ی حکومت اسلامی شد؛ کریم سنجابی؛ و آن یکی که وزیر کارشان شد و طفلک را بعدها بدجوری ناکار کردند؛ بله؛ داریوش فروهر را میگویم. راستی شما چگونه اجازه میدادید کباده کش شیعیانتان چاقوکشها باشند؟

میدانید ما ملت بدبختی هستیم. هرکسی هر کاری در زندگی اش کرده باشد، اگر بدجوری بمیرد، میشود شهید و میرود در رده ی شهدای کربلا و عاشوراهایی این چنینی؛ نمونه اش همین حسین فاطمی، رفیق دیر و دور شما!

از همه ی ما تنها سنگ قبری میماند و چند خروار خاطره، در خاطره ی آنانی که دوستمان دارند، و چند یادگاری دست این و آن؛ و چه خوب که زندگی درستی کرده باشیم. آفتاب حتی در غرب هم خیلی زیر ابر نمیماند. آنجا هم که همیشه ی خدا هم یک عالم مفتی و ملا و محتسب ایستاده اند که گل روی آفتاب بمالند. اگر به روی همه ی این خاطره ها گل هم مالیده باشیم، میرسد روزی که دیگر دفتر و دستکها در اسباب کشیها لو میروند و خودشان، ضد خودشان را در آستینهای بیقواره شان میپرورانند؛ باور کنید!

آقای مصدق نازنین، خیلی حرفها دارم که برایتان بنویسم؛ اگر «امان» یافتم؛ باز هم خدمتتان خواهم رسید؛ فعلا شب و روزتان در «بهشت» وعده داده شده از سوی آخوندها خوش!

با احترام و بدون پیژاما شلوار

نادره افشاری

- شکست علیشاه لقبی بود که مردم به فتحعلیشاه برای از دست دادن نیمی از کشور داده بودند.


Share/Save/Bookmark

Recently by Nadereh AfshariCommentsDate
نادره افشاری درگذشت
10
Nov 10, 2012
پیش از حکومت کهریزکی اسلامی
-
Jun 29, 2012
جادو
-
Apr 01, 2012
more from Nadereh Afshari
 
Hoshang Targol

Another proof of "change and modernization" after the '53 Coup

by Hoshang Targol on

Ayatt Shaytan Kashani smiling with Shaban, a match made in heavens!!! 

P.S. The pictures in this article don't show up here, to see them please check the original site.

Hoshang

=========================================


عکس یادگاری آیت الله کاشانی با شعبان بی مخ دو ماه بعد از کودتای ۲۸ مرداد
//badhijab.wordpress.com/2010/08/19/koodeta28/


نوشته شده در 19/08/2010 به وسیله‌ی جاسم جباری  

عکس یادگاری آیت الله کاشانی با شعبان بی مخ دو ماه بعد از کودتای ۲۸ مرداد
اين عكس با ھمان شرحي كه در زير آن مي خوانيد در شماره ١٩ مجله ترقي به تاريخ مھرماه ١٣٣٢ و در صفحه ٢١ اين مجله منتشرشده است. يعني حدود دوماه بعد از كودتا.گاھي يك عكس بيش از ھزار واژه، روشنگر است. اين عكس نشان ميدھد كه پايگاه طبقاتي و گردان ضربت روحانيت به اصطلاح مبارز!! از چه نيروھايي تشكيل شده و ميشود. آقاي محمد اميني در مقاله “فدائيان اسلام و سوداي حكومت اسلامي” درباره ماھيت وابستگان به فدائيان اسلام و روابط كاشاني با اين جماعت چنين مينويسد:”…….به ھر روی، به گفته حاج مھدی عراقی، «سيد مجتبی ميرلوحی وقتی از زندان بيرون می آید به فکر این می افتد که یک محفلی، یک سازمانی، یک گروھی، یک جمعيتی را به وجود بياورد برای مبارزه ، این فکر به نظرش می آید که از وجود افرادی باید استفاده بکنم که تا الان این افراد مُخِل آسایش محلات بوده اند ، مثل اوباش ھا که توی محلات ھستند ، گردن کلفت ھا ، لات ھا ، به حساب آن ھا که عربده کش ھای محلات بوده اند … این ھا بودند دوستانی که به دور مرحوم … نواب جمع شده بودند ، اکثر آن ھا مرحله اول [تا آخر!] از اینجور افراد بودند.»عراقی انگيزه گزینش اوباش محلات را در این می بيند که آن ھا« متدین بودند. »
خود عراقی ھم یکی از این گونه آدم ھای لات متدین بود که خواندن خاطراتش، سيمایی از سازماندھی و رفتار این گروه ترسيم می کند، که ترسناک است. نه درسی خوانده بود و نه با آموزش ھای دینی آشنایی داشت. درشانزده سالگی به عضویت شورای مرکزی فدایيان اسلام درآمد و باور داشت که « چاقوکشی دیگر دوره اش تمام شده، حالا دیگر دوره ھفت تير کشی است!»یکی دیگر ازاین گونه اوباش و بزن بھادرھای «متدین»، شعبان جعفری بود که با شمس قنات آبادی و کاشانی مناسباتی نزدیک داشت. خود او در خاطراتش دراشاره به ترور نافرجام فاطمی و حمله او به فاطمی پس از بيست و ھشت مرداد می گوید که: «اونوقت که عبد خدایی [ضارب فاطمی] جزو فدائيان اسلام بود، منم جزو فدائيان اسلام بودم. » البته شعبان جعفری، خيلی پيشتر ازآن، از ميانه سال ١٣٢٨که پس از دوسال بزن بھادری در لاھيجان به تھران آمد و به چاقوکشی واخاذی در سه راه بوذرجمھری پرداخت ، به پيرامون کاشانی و فدایيان اسلام پيوست « و با حسين مکی، عصرھا می رفتيم خونه کاشانی که بعد ما یواش یواش دیگه مرید و طرفدار سفت و سخت کاشانی شدیم. »

گروه مشاورین آیت الله کاشانی: ۱- حاج حسین علم ۲- طاهر حاج رضایی (برادر طیب خان) ۳- شعبان بی مخ ۴- حسین مهدی قصاب ۵- طیب ۶- اکبر حاج رضایی ۷- سید اکبر خراط
حمله كودتاچيان به خانه مرحوم دكتر مصدق

اعلیحضرت محمد رضا پهلوی! در حال مشاوره با مسول ستاد انتخاباتی! خود ، شعبان بی مخ

 

 


Mehrban

The country's elite (?) with the leadership of King and Queen

by Mehrban on

was embroiled in cheap novel type romances and if not embezzelment and corruption.  If in the interest of unity at the present time one is silent about all their nasty activities, the Shahi's should practice some restraint in unjustly sullying names of great men of Iran's history by calling them anti Modernism. What a joke!  


Darius Kadivar

"Modernism" à la John F. Kennedy/Clinton (Camelot-White House)

by Darius Kadivar on

"Modernism" a la John F. Kennedy:

Judith Exner: Mistress to President John F. Kennedy

Marilyn Monroe and John F Kennedy :

//www.youtube.com/watch?v=xYfoj4IGrr4

Secret love letters written by JFK to Swedish mistress expected to sell for £75,000 at auction

"Modernism" a la Bill Clinton:

Bill Clinton and Monica Lewinski:

//www.youtube.com/watch?v=nP5FunbZvJ8

President Clinton apologizes to the nation :

//www.youtube.com/watch?v=7r4e5Wg4PDI

"Modernism" a la Thomas Jefferson:

Sally Hemings and Thomas Jefferson. Sally was one of Thomas Jefferson slaves and reputedly his mistress for thirty-six years, but after the death of his wife.

Should I continue ? ...

PRESIDENTIAL MISTRESSES

Washingon Sex Scandals!

Een Ham Shod Tarikh Shenassy ? ...

GROW UP !


Mehrban

"Modernism" a la Mohammad Reza Shah Pahlavi's court

by Mehrban on

//majid14.blogfa.com/post-689.aspx

c/o "Comrade"'s news post. 


oktaby

Fatollah Jaan,

by oktaby on

Those who don't learn from history are doomed to repeat it, as the saying goes. It seems we want to repeat the history to re-learn it the way we like it to have turned out.

FR (and Mossadeghi's), you do have a problem moving on as apparent in your comments even if some may be accurate from a chronological perspective. It is your view of the world nonetheless.  Just like those opposing you. 'Losing sight of our recent history' is facilitated by focusing on issues of history that are in strong contention as in this thread and elsewhere, rather than the enemy standing in front of us.

"lessons that must be learned from it" is the core of this. Is it not? You want everyone to learn and understand history as you suggest it is because you believe your sources are best. Just as Mossadeghi's do on that side of the argument. That is an exercise in futility as apparent for past several decades.

Lessons 'may' be learned from it, if we simply agree that even the same exact event can produce different interpretations in different observers because we all look at the same world but do not necessarily see the same things and decide on different priorities. For example, I think we should focus on IRR. 

OKtaby


Anonymouse

I asked what Shah would've done w/ no Mossadegh but no answer

by Anonymouse on

Let's say Mossadegh was never born or was never a prime minister or had a low level job, what would have Moshammad Reza Shah done differently? 

Everything is sacred


Farah Rusta

Yes we must move on with lessons learned

by Farah Rusta on

Comrade jan

 

I have no problem with moving on but not at the expense of losing our sight of our recent history and the lessons that must be learned from it. Otherwise, why historians should bother to explore the past?

Unfortunately, the comments on this site are mostly geared to tease than to teach.

FR


MM

Farah - what is the basis for your accusations besides the video

by MM on

 you produced? below you said:

"he blames the necessity to remove Mossadegh, squarely on Mossadegh and his  conservative and misguided policies and his poor performance as an administrator.

Mosaddegh was the representative and an old guard of antiquated system which promoted the feudal ownership of the land, banning of the mixed sex education, curbing women's right to vote and judiciary and allowing the clergy to influence the legislative and judicial system.

Mosaddegh was an obstacle to modernization and progress who was doomed to be removed. And removed, he was."

 


Hoshang Targol

Not so fast "Rafigh!"

by Hoshang Targol on

I'm all for burying the past behind. " Don't look back ," by Peter Tosh is one of my favourite songs, by the way. But remember what they say about those who don't learn from mistakes of  the past: they are condemend to repeat it!

As a minor historical footnote, for all detractors of Mosadegh, just compare the amount of bills passed during his regin as Iran's prime minister, and it wasn't just the quantity of the legislation he was able to get through,but the quality of each law and the social-historical significance they had for that under-developed soceity we had back then. Compare that short period with the entire reign of monarchy or islamic"republic," day for day and month for month, Mosadegh's era was the most democratic historical period we have had in Iran, to date. I've mentioned the tremendous civil-society Iran had back then, a comparison of that will give you the same results. 

I could write at least a two volumes book critical of Mosadegh's errors and limitations,( so I'm in no way blind to his shortcomings) but first things first, while the ruling Hezbollah and the historically defeated, irrelevant Shahollahis after almost 60  years still can't admit to the tragic/criminal mistakes they have committed opposing his legal government ( by the way , name the only country in the world that took the Brits to world court, legally, fair and square, and gave a good kick in the pants: Iran, under the leadership of Mossadegh. Even real slow school childern would be able to put two and two together, and know why he was overthrown, but not our monarchist compatriots!)

Just want to finish this note by recalling only one ( amongst hundered and hundreds )of  the most cherished individuals who was criminally executed after the coup: Morteza Kayvan.

Long live his name and all the victims of Kotedya nangin, 28 Mordad.

P.S. Rafigh jan, don't mean to pick on you, but your avatars are helplessly outdated. If I'm not mistaken "the Fourth" doesn't exist no more. Check out NPA in France. 


comrade

"And removed, he was. "

by comrade on

And move on, we should. Should we not?

 

"Learning carries within itself certain dangers because out of necessity one has to learn from one's enemies."



 


Anonymouse

EVERYONE means EVERYONE. Top 3 are just top 3!

by Anonymouse on

Everything is sacred


Farah Rusta

But no more than the Tudeh and Jebhe Melli parties

by Farah Rusta on

These two together with the Islamists were the top three winners of the screw up contest.

FR


Anonymouse

Basically EVERYONE in Iran has been screwing up from day 1!

by Anonymouse on

Everything is sacred


Farah Rusta

Mosaddegh: an obstacle to change and modernization

by Farah Rusta on

All the by now familiar clichés, slogans and copied quotes (day of infamy and similar nonsense) cannot stop the new wave of critical assessment of the old and dilapidated popular history in which the Good Dr and the Evil Shah were the key players.

For those who are hungry for "sources" and would prefer to hide behind somebody else's thoughts rather than exercising a modicum of rational thinking (assuming that they possess some) here is a clep which has been referenced on this site by one of many leading historians, Mashallah Adjoudani, in his interview wiith the BBC. 

While Adjoudani accepts that Mossadegh fell due to a coup d'etat (a view not shared by other historians like Bayandor, Mirfetros and matini, not to mention Nahavandi, he blames the necessity to remove Mossadegh, squarely on Mossadegh and his  conservative and misguided policies and his poor performance as an administrator.

Mosaddegh was the representative and an old guard of  antiquated system which promoted the feudal ownership of the land, banning of the mixed sex education, curbing women's right to vote and judiciary and allowing the clergy to influence the legislative and judicial system.

Mosaddegh was an obstacle to modernization and progress who was doomed to be removed. And removed, he was.

//www.bbc.co.uk/persian/arts/2009/08/090821_o...

FR


nader khan

مقاله ای بسیار

nader khan


مقاله ای بسیار عالی و دلچسب بود و البته نباید به مذاق شیعیان آقای دکتر خوش بیاید. اهل منطق میتوانند به کتاب دکتر علی میر فطرس  نیز مراجعه کنند


Darius Kadivar

Mageh Ma Harfeh Deegheyee Zadeem ?

by Darius Kadivar on

Cheshmeh Nabeena Koor ! ...

LESSONS IN DEMOCRACY: Shapour Bakhtiar Interview with LA TV (1987)

Shenavandeh Koja ? ...

REZA's CALL: An Iranian Solidarnosc... By Darius KADIVAR 

Parisa Saed interview of Prince Reza Pahlavi on how to boost Human Rights activism in the West regarding Iran, May 1993:

Recommended Readings:

37 Days: A Cautionary Tale that should not be forgotten by Cyrus KADIVAR


Dialogue of Murder: A Cautionary Tale that should not be forgotten by Cyrus KADIVAR

 


Khar

مصاحبه با دکتر بختیار 1364

Khar


Answer to Absolutists rants against Democracy


Hoshang Targol

"28, Mordad 1332" A day that will always live in infamy

by Hoshang Targol on

Today on the  57th "anniversary" of that catastrophe we should all remind ourselves that no matter how you dice it ,by 1953

Iran had developed a very robust democracy ( thanks to the growth of progressive social movements and a de-centralized, weak government, and not as an attribute of monarchy) 

This wretched coup destroyed all our accomplishments for at least three generations to come. What monarchists still can not fathom is how this obtuse/savage brake in our history set up the stage for the next catastrophe: namely  " Islamic Republic," ( they also have yet to admit that SAVAK worked hand in hand with HOJATIEH, that General Fardoost, [Shah's BFF] taught and trained mullahs in all their tricks, that

Shah's   totalitarian   Hezbe   Rastakhiz

was a precursor for totalitarianism of Hezbe Ollah,...).

As far as Ms. Afshar most pedestrian " text' is concerned Homo  Sacer's  comments sums it up pefectly. Liked it so much gonna post it again, ( sorry for duplications!):

با وجود اینکه موضوعات انتخابی این نویسنده میتواند در جای خود اهمیتی بسزا در شناخت شرایط اجتماعی و سیاسی ایران معاصر داشته باشد، بضاعت تاریخی‌ محدود و تمایل بیش از حد ایشان به سطحی گرایی، آسمان و ریسمان بهم بافتن، کبرا صغری چیدن، و حاشیه رویهای بیمورد منجر به لوث شدن اصل مطلب میگردد و نهایتأ آنچه باقی‌ می‌ماند طوماریست دراز از حبّ و بغض، و تصفیه حسابهای شخصی‌، آنهم بصورتی ناشیانه، با هر آنچه خاطر ایشان را ازردد کرده.  در این نوشته هم همان نحوه برخورد با موضوع مورد بحث را میبینیم، با این تفاوت که نویسنده جدی و بدون رودربایستی مقاله اول اینجا تبدیل شده است به یک دختر بچه لولیتا مانند.

" There's nothing an agnostic can't do if she's using method of successive approximation ( Grundrisse, intro), and using Constructivists' graphics ( Lizzitsky,...)for her avatar!!!"

 


Fatollah

oktaby aziz

by Fatollah on

you said it! i couldn't have said it better. we are a nation of extreme individuals. as someone also noted, both men are dead for long time now, so in my opinion it's about time to let go and move forward.

 


Anonymouse

DK jaan I can agree w/ most of ur comment minus More & Cromwell!

by Anonymouse on

Everything is sacred


Anonymouse

Anti-Mossadegh & history denials = Sargord's denials & smugness!

by Anonymouse on

Everything is sacred


comrade

JJ's morgue. May he live long...

by comrade on

 

 

من نیز به سهم خود از متن بلاگ، و نظرات اساتید که در نفی و یا
اثبات مطالب مطروحه قلمفرسایی کرده اند لذت بردم. میل دارم جسارتاً به این
واقعیت تاریخی‌ اشاره کنم که شاه و مصدق سالهاست که مرده اند. حال که
متأسفانه برخی‌ از دوستان، کندوکاش در ژرفای قبور را بر تلاش در امور نفوس
ترجیح میدهند، ایکاش که میشد در این راستا، از کفن آن دو بزرگوار قبایی بر
قامت ژنده خلق بیاویخت...

“There's nothing an agnostic can't do if he doesn't know whether he believes in anything or not”

 

 


homo sacer

عرض خود میبری و زحمت ما میداری

homo sacer


 

من قبلاً" هم مطلبی از این نویسنده در همین جا خواند ه بودم بنام `سکس و علی‌ شریتی`، که برای اطمینان امروز آنرا مجددا خواندم. آن نوشته مرا بیاد مطالبی انداخت که در سالهائ ۱۳۳۰ (دهه قبل از اعطای حق رأی به خانمها) در مجلات زنان چاپ  میشد. در این مقالات معمولاً شرایط حاکم بر روابط بین خانمها و آقایان بصورتی که بیشتر جنبه خرده گیری و نفی داشت تا تجزیه و تحلیل منطقی و راهیابی، مورد انتقاد قرار می‌گرفت. از این لحاظ برخورد تازه‌ی در آن نوشته خانم افشاری ندیدم. آنچه نظرم را جلب کرد اصرار این نویسنده بود بر اینکه به همسر اول خود به عنوان "عیال مربوطه " اشاره کند، که من آنرا به حساب نوعی فمینیسم گذشتم که بیشتر جنبه دهنکجی، لجبازی و مقابله به مثل با آقایان دارد تا تلاش برای‌ کسب حقوق مساوی برای‌ خانمها.

با وجود اینکه موضوعات انتخابی این نویسنده میتواند در جای خود اهمیتی بسزا در شناخت شرایط اجتماعی و سیاسی ایران معاصر داشته باشد، بضاعت تاریخی‌ محدود و تمایل بیش از حد ایشان به سطحی گرایی، آسمان و ریسمان بهم بافتن، کبرا صغری چیدن، و حاشیه رویهای بیمورد منجر به لوث شدن اصل مطلب میگردد و نهایتأ آنچه باقی‌ می‌ماند طوماریست دراز از حبّ و بغض، و تصفیه حسابهای شخصی‌، آنهم بصورتی ناشیانه، با هر آنچه خاطر ایشان را ازردد کرده.  در این نوشته هم همان نحوه برخورد با موضوع مورد بحث را میبینیم، با این تفاوت که نویسنده جدی و بدون رودربایستی مقاله اول اینجا تبدیل شده است به یک دختر بچه لولیتا مانند. 

رضا شاه جایی "بیچاره" است و جایی دگر، "نازنین". محمد رضا شاه هم مقام تشریفاتی "سلطنت" را دارد، هم گذرنامه صادر می‌کند. مصدق پیژامه میپوشد و قهر می‌کند، و مملکت را به آخوندها واگذار می‌کند. در حالی‌ که اغلب منابع سیاسی و خبری دنیا کودتای ۲۸ مرداد را از دلایل اصلی‌ انقلاب ۱۳۵۷ میدانند، خانم افشاری آنرا هم بگردن مصدق می‌اندازد. و در انتها معلوم نیست که پالتوی گرم مرحوم ابوی ایشان ردای برازنده رضا شاه است یا کفن مصدق؟

 


Farah Rusta

درود بر نادره افشاری و قلم توانایش

Farah Rusta


 

بی‌ نهایت از خواندن این مقاله خشنود گشتم. حتا یک اشتباه تاریخی نتوانستم در آن پیدا کنم. البته از لاسی ملوسی‌های مصدق و آخوند‌‌ها داستان‌ها دارم که بگویم و خانم افشاری به علت کمبود وقت به آزادی قاتلان کسروی بسنده کرده اند. همانطور که بار‌ها خاطر نشان کرده‌ام مجلس تحت اختیار جبهه ملی‌ به زمامداری مصدق قاتل سپهبد رزم آرا را آزاد کرد و مصدق کوچکترین اعتراضی نکرد. این هدیه مصدق بود به کاشانی که موجبات نخست وزیری مصدق را با حذف رزم آرا بدست یاران کاشانی (فدأییان اسلام) فراهم آورده بود.

امیدوارم خانم افشاری از یاد داشت‌های مرحوم پدرشان مجددا برای ما تعریف کنند.

FR


Darius Kadivar

K Jaan Not 37 but 26 years ... you overlooked the 12 years ...

by Darius Kadivar on

The Shah ruled for 38 years  from 1941 to 1979 and Not 37 years and 12 of which prior to the coup he ONLY reigned but did NOT rule as any other Constitutional Monarch in Europe at the time. Which makes his Reign effectively marked by "Estebad" reduced to 26 years and not his entire rule as you put it.

And contemporary historians continue to be divided on his effective role in Mossadegh's downfall:

//www.youtube.com/watch?v=9bIo2UnG9VY

That said One way or another Mossadegh's Statue will be erected in front of the Parliament even if Iran tomorrow becomes a Monarchy in the same way Shapour Bakhtiar's statue will be erected as the two Pillars of Political consciensousness and reminders that Democracy has a price.

But debates on the pros and cons of the actions and decisions of Be it Mossadegh or the Shah are INEVITABLE either way.

In Great Britain Cromwell ( who beheaded the King and established a Religious Republic) has his statue erected in Front of the Parliament for the same reason. Yet he was anything but a Monarchist or a Democrat. But his political legacy remains strongly present to this day as a reminder that a King or Queen cannot be placed above the interests of the majority and the individual rights of the monarch's subjects.

I think Mossadegh was more of a Thomas More ( A Man for All Seasons) than Cromwell ( who I would associate to Khomeiny) but the comparison stops there.

A Man For All Seasons:

//www.youtube.com/watch?v=7SHzBoU_05A&feature=fvw

Larger than life characters shape history. Mossadegh was one. That is precisely why he like many other major historical figures are complex and filled with contradictions. If it were otherwise it would be too reductive and simplistic to see their achievements or shortcomings in Black and White.

The same is true for Bakhtiar whom I admire but who also made mistakes be them during his premiership ( few I must say in this regard except maybe in his differences of approach in handling the crisis with those of Sadigi) and after as a leader in exile where he did not quite manage to unite the opposition and was more or less hostage of Mossadegh's political legacy.

To acknowledge that does not diminish in anyway the Stature and importance of these people nor what they respectably stood for or against in their political career.

But one needs to have the intellectual courage to look at history with more objectivity and that means being able to debate less passionately on certain issues and try and project oneself in that period. That is often easier said than done ...  But historians will have to do that at some point. Most books written on the Shah to date have been written shortly after the Revolution of 1979 including the most researched such as William Shawcross' The Shah's Last Ride or many others written by former US or British diplomats. Few Iranian historians have written books on him to give a different perspective that would reflect an Iranian outlook on the Shah except recently with  the Works of Houshang Nahavandi ( Iran: Deux Reves Brises) , Gholam Reza Afkhami ( The Life and TImes of the Shah) or Katouzian or Abbas Milani who is about to release his own "Republican" outlook on the Shah's life. But even here most of these authors have either been former diplomats or revolutionaries or political prisoners and not entirely unbiaised researchers one way or another. However I welcome that and all this is good and will help understand who the Shah was and what were the challenges of his time and help evaluate his accomplishments and shortcomings with much more objectivity or even fairness. But even that won't stop others to write different books and have a different perspective in favor or against the monarchy. The same will be true for Khomeiy decades after this wretched regime will be done with.

But History is Not about GOOD VS BAD. That is something we as Iranians have not been able to overcome to this day probably because of the sad state in which our country and people are living in and that the Challenge of achieving a real democratic society has failed to this day. That in my opinion explains our emotional and nearly Epidermic reaction each time we try and look at our contemporary history with some serenity. I am confident that time will come but not sure it will be today or tomorrow but maybe for the next generation at best ...

I feel that Your Favorite historian Bahram Moshiri precisely tends to see History through that distorted and simplistic perspective of Black vs White but cannot see the shadows of Grey including in his own hair tan ( Or is it a wig he is wearing ? ... ;0) ... )

I don't think there will be a time when people won't get passionate about these debates and over what happened or did not happen in 1906, 1953 or 1979 because these events have shaped our destinies for better of for worse. The closer these events the more emotional we tend to become and therefore the more bitter not to say less objective.

All I can wish is that the debates we have here can lead to a better understanding of the dillemas and challenges and help us construct a better future for our children and future generations.

My Humble Opinion.

DK

 

 

 

 


Majid

هِی........... هِی........آقای فتح الله خان شهریاراللّهی!

Majid


 

 

اوّلاً اون ضبط صوت رو خاموش کن ویه چیزی از تراوشات مغزی خودت بگو هموطن!  تو تازه ١٠ ساعت پیش اینجا ثبت نام کردی و هنوز گیجی! تازه از گرد راه رسیدی! بشین، بزار عرقت خشگ شه، کامنت ها و سوابق  اعضاء دیگه رو بخون، آخه ببین کی به کیه و بعد......بفرما! حالا پاچه بگیر!

کامنتت روکه آدم میخونه یاد «علی میگه ...زوووووووووووو» میافته! همه چی رو هم که ماشالله «بولد» مینویسی که چی؟ داری داد میزنی سر ما یا میخوای خر فهممون کنی؟

تو یه طوری از راه نرسیده هم به میخ میکوبی و هم به نعل که انگار ٢٠ ساله همه رو میشناسی و با همه پسر خاله بودی!

از راه نرسیده سلطنت طلب و مصدّقی و مجاهد و چپی و اسلامی و بیوطن و........همه رو ریختی تو جوراب و کوبیدی به دیوار؟

حد اقل بذار فردا، سابقه ات به روز دوم که رسید بیا و خدمت همه برس!


oktaby

Our national character

by oktaby on

is made up of all the good, bad and indifferent. Some of that is reflected in the black and white comments here. It would not bode well for our future, except I believe the overwhelmingly young population of Iran has instinctively put it behind. At least, I dearly hope so.

Hamilton, Jefferson, DeGaulle... all were flawed men that achieved greatness; at least in history books. Without flawed LBJ there would be no Civil Rights. Most nations tend to glorify successes of their leaders and minimize flaws & errors even grave ones in the context of contribution in a cross section of time despite all the pro and con arguments. It is based on a simple understanding that we are all flawed and every nation needs symbols, heroes….

Shah & Mossadegh were two significant contemporaries with significant following and accomplishments; both get arguments and blame for being the reason for IRR coming about. //iranian.com/main/blog/noosh-afarin/all-... (discussion of SK's book ). A greater one like Amir Kabir gets less polarized view. All this in the context of our long term historic insecurity exacerbated by Islam & vengeance that seems to be in our DNA //iranian.com/main/2010/jan/center-universe

Perhaps we can discuss our views, aggravated by 31 year search for root cause & blame for darkness that befell us, with more deference for both Shah & Mossadegh. IRR is the illegitimate child of of the very enemies of Iran that Shah & Mossadegh were fighting in their own imperfect way. The enemy got the best of both. But represent 'good' when juxtaposed against IRR cancer that is ideological, Mortaje' and un-Iranian at its core; and our common enemy to focus on.

I assure you that all of us commenting here are as flawed as they were and would have made (are making) similar or greater errors in judgement & character in either of their shoes.

OKtaby


default

The ANTI "MOSSADEGH" OF Iranian .com

by sam jade on

Mr. Fathi

They guy that you mentioned is sort of Anti "MOSSADEGH"  and pro PAHLAVI ,

look up most his comments in regard to Mossadegh's works ,,

When ever anyone mentions Mossadegh name , his comments shows up to understimate Mossadegh's works as a Nationalist , or Elected Leader ,,,,,,,

 Shah had his share of mistakes and miscalculation ,, So Did Mossadegh,, one was appointed by CIA to run Iran ,

the other a well known Nationalist ,,, I did not know either very well , but when I took poitical science course  in college , here in U.S.   this is How American intelect ( university law professor ) refer to IRAN's situation ,,

when some student asked "What is base of Iranian government with U.S."

the professor was not pro or anti any movement , he explained it this way; ,about 50 years ago , Iranian for first time had a democratically elected government  sort of "NATIONALIST" one,, then CIA overthorown that government and install Shah "Pahlavi " in power ,, blah blah blah

AND honest to god this is what I heard from an American professor , till then I did not know much about Mohammad Mossadegh and what was the plan to over thrown his government ,, ( sort of who did what??!!)

I am not Anti or Pro ,, but the fact can not be changed,, wheather this guy likes it or not ,,Facts would not change because it could not please a few .

now or years from now they teach those facts same way ...proof are present and who ever wants to deny it , by putting the other guy down , or insist of pushing their personal agend as fact ,,,it is their opinion but could not be everybody's ....

best wishes


benross

Khar

by benross on

I write mostly for those who don't comment. Your comment is mostly out of ignorance.

Freedom of expression was not established by Mossadegh to begin with. His reflection of democracy was to contemplate the exclusion of illiterates from voting process. That was his preferred 'democracy', which was only stopped by Toodé party.

The credit of freedom goes to the occupying forces during WWII. A freedom without executive power. Nationalization of oil industry was just a matter of time and process that would have happened anyway -much better way I might add, if the Iran stance was not weakened by Mossadegh turmoil- but all and all the populism of Mossadegh was almost identical to the populism of Khomeini, with sole difference that the first one was arbaabi and the second one ra'iyati. None of them had anything to do with modernity.

Mossadegh didn't give a damn about Iran. That was his populist cover. His concern first and foremost was his ego, his hatred for Pahlavi and revenge. His primary goal was to dethrone Mohamad Reza Shah the same one who as a prince, protected him from Reza Shah.

Read few books. It helps.


MM

take a look at national archives on 1953 Iranian coup (AJAX)

by MM on

before you all re-write history.

//www.gwu.edu/~nsarchiv/NSAEBB/NSAEBB28/